از شب هنوز مانده دو دانگی!
چرا کارگران از پای نشستند؟
درآمد
به اعتبار "اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران" - به ویژه جلد چهارم: آثار سطان زاده، بی تا، تهران: انتشارات علم - جنبش کارگری ایران پر پیشینه تر از آن است که مرعوب تحلیل سازی های متوهمانه ی لیبرال دموکراسی وطنی شود. پشتوانه ی درخشان جنبش کارگری ایران آن قدر از ستیهنده گی اجتماعی ضد سرمایه داری و مبارزه ی طبقاتی غنی هست که چپ بریده و شرم سار از گذشته - و حالا جمهوری خواه و سوسیال دموکرات شده - نتواند موجودیت و حافظه ی تاریخی آن را در پیشگاه انواع نطع گاه معابد مقدس خرده بورژوازی ذبح کند. کسانی که از پایان دوران امپریالیسم، "مسالمت جویی امپراطوری سرمایه داریِ جهانی شده"؛" آوانگاردیسم طبقه ی متوسط دموکراسی خواه" و "انبوه خلق" قصیده ی نفس گیر غوکان را تکرار می کنند و تئوری بافی های نامربوط امثال نگری ـ هارت را در تلفیق با نئولیبرالیسم اصلاح طلبان در قالب جنبش سبز جا می دهند تا به انکار نقش و رسالت تاریخی آخرین طبقه ی انقلابی تاریخ برسند، در واقع و خواه ناخواه همان مواضع پوچ و تاریخ منقضی فوکویاما را باز تولید می کنند. با این تقاوت که مواد اولیه ی چنین بازیافتی همان زباله هایی است که کامیون های رفتگر شهرداری با زحمت فراوان از سطل کنارآسانسور آکادمی ها جمع کرده اند.
باری، ما در یادداشت "روز کارگر ١٣٩٠" - روزی که رفت بر باد، روزی که ماند در یاد - ضمن ارایه-ی تصاویر کلی به این جمع بندی رسیدیم که با توجه با تعمیق بحران اقتصادی در اکثر کشورهای اصلی و فرعی سرمایه داری و وقوع انقلاب های نان و آزادی در آفریقای شمالی و خارومیانه و گسترش اعتراضات و اعتصابات کارگری در اروپای غربی، هنوز چنان که شایسته است طبقه ی کارگر وارد میدان نشده است.چرا؟ گیرم که نگارنده سال گذشته در متن مقاله ی مبسوط "درباره ی غیبت طبقه ی کارگر"، به تفصیل مبانی نظری این آسیب را بر رسیده است. اما در این جا مایلم به نکات کنکرت تری بپردازم.
یورش جهانی نئولیبرالیسم
حاکمیت جهانی نئولیبرالیسم طی سه دهه ی گذشته با ادعای حل مشکلات پیچیده ی اقتصاد مالی دولت ها مبتنی بر پارادایمی ایده ئوژیک بوده است. نئولیبرالیسم در بدو ظهور خود (کودتای آگوستین پینوشه در شیلی) از سوی طبقه ی بورژوازی حاکم و نخبه گان تجاری و مالی تولید و تئوریزه شد. نئولیبرالیسم برنامه ی از پیش طراحی شده ی سرمایه داری زنجیر گسسته یی بود که در ماجرای به قدرت رسیدن تاچر و ریگان ایفای نقش کرده بودند. در آمریکا پروژه ی نئولیبرالیسم با بن بست ریچارد نیکسون و طی "سناریوی شهر نیویوریک" از سوی رونالد ریگان آغاز شد.
(در این باره بنگرید به کتاب های:
هاروی. دیوید (١٣٨٦) نئولیبرالیسم، تاریخچه ی مختصر، برگردان: محمود عبداله زاده، تهران: اختران
قراگوزلو. محمد (١٣٨٨) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسه ی انتشارات نگاه)
قربانیان اصلی نئولیبرال سازی زیرساخت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در غرب - و سپس در چین و روسیه - طبقه ی کارگر و مهاجران قومی بودند که یا روانه ی حاشیه ی شهرها شدند و یا در کام آتش افروزی های نژادپرستی سوختند و در روسپی خانه های دهکده ی جهانی مک لوهان و نلسون مک کال گم و گور شدند. در آمریکا حزب جمهوری خواه به رهبری ریگان، در انگلستان محافظه کاران به رهبری تاچر، در روسیه حزب تزارهای جدید به زعامت یلتسین و در چین "حزب کمونیست" به سردمداری دنگ شیائو پینگ، در متن گرایش های به شدت ضد دموکراتیک خود بسیاری از گروه های ملی و مذهبی را جذب کردند. اتحاد حزب جمهوری خواه آمریکا با "اکثریت پرهیزکار" و گروه های فرهنگی - طبقاتی نژادپرست( امثال تی پارتی ها و کارگران سفید پوست) نمونه ی بارزی از یک اتحاد شوم طبقاتی بود.
در افزوده:
کسانی از نگارنده پرسیده اند : "چرا کارگران به نماینده ی اصلاح طلبان و لیبرال ها (موسوی ـ کروبی ـ و پیش از ایشان رفسنجانی و خاتمی) چندین میلیون رای داده اند. پاسخ روشن است. دیوید هاروی در کتاب پیش گفته می نویسد:" نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار در تاریخ است که یک گروه اجتماعی به دلایل فرهنگی، ملی و مذهبی به رای دادن علیه منافع مادی، اقتصادی و طبقاتی خود ترغیب شده است." (ص:٧۵)
ریگان به عنوان بزرگ ترین مجری ایده ئولوژی نئولیبرالیسم و احیای قدرت طبقاتی بورژوازی در نخستین گام خود اتحادیه های کارگری را به زانو در آورد. تحریک اتحادیه های کارگران کنترل هوایی به اعتصاب و سپس زهرچشم گرفتن ازآنان (١٩٨١) گام اول بود. در ادامه؛ فعالیت های صنعتی از نواحی شمال شرقی و شمال مرکزی - که اتحادیه گرا بودند - به ایالات جنوبی فاقد اتحادیه های کارگری منتقل شد. به موازات این طرح ها، انواع و اقسام تبلیغات مدیایی و دانشگاهی به استخدام تبلیغ و ترویج نئولیبرالیسم درآمدند. از وال استریت ژورنال تا استنفورد و هاروارد، جامعه شناسان پاچه ورمالیده-یی را خریدند که یک صدا و تمام وقت برای دولت نئولیبرال و نهادهای حامل آن (صندوق بین المللی و بانک جهانی و سازمان ملل متحد) موعظه می خواندند. در مدتی کوتاه مواضع و نظریه های در اقلیت مانده ی مکتب وین ـ شیکاگو به تابوها و آیه های مقدس تبدیل شد.
این آیه های زمینی چنان انکار ناپذیر بودند که حتا دموکرات ها و لیبرهایی مانند کلینتون و تونی بلر نیز با زمزمه ی آن عشای ربانی خواندند و شب یک شنبه های مقدس پیش از خزیدن به بستر غسل کردند!
شرح اقدامات تاچر در این مجال نمی گنجد اما به اجمال به همین مجمل بسنده می کنم که "بانوی آهنین" برای تضعیف قدرت اتحادیه های کارگری درهای صنایع بریتانیا را به سوی رقابت عنان گسیخته گشود. طی کم تر از دو سال صنعت فولاد شفیلد، کشتی سازی گلاسکو و صنعت خودروسازی محلی نابود شدند. شرکت های ژاپنی وارد جولانگاه بریتانیا شدند. این شرکت ها فقط و فقط کارگران غیر اتحادیه یی را استخدام می کردند. در نتیجه ی دستمزدهای نازل (ارزان سازی نیروی کار) طبقه-ی کارگر انگستان به تدریج به نیروی مطیع تبدیل شد و از پای نشست. بودجه ی شوراهای شهری کاهش یافت. افزایش مالیات سرانه - به جای مالیات بر مستغلات - قدرت شوراها را ضعیف کرد. خصوصی سازی در صنایع هوا ـ فضا، مخابرات، خطوط هواپیمایی، فولاد، برق، گاز، نفت، زغال، آب، حمل ونقل اتوبوس رانی و راه آهن با قیمت نازل به چیزی شبیه "بخشیدن نقره های خانواده گی" تشبیه شد.
بله! بحران جدی انباشت سرمایه در دهه ی ١٩٧٠ حکم به زوال دولت رفاه و عروج نئولیبرالیسم داده بود. کالایی شدن و دور ریزی نیروی کار و سوق دادن کارگران به سوی روسپی گری، قاچاق مواد مخدر و کار ارزان به هر شکل چنان بلایی به سر طبقه ی کارگر آورد" که هنوز، از چشم ها، خونابه روان است." (شاملو)
یورش نئولیبرالیسم وطنی
سال ١٣٦٨ - پایان جنگ - زمانی برای سرمستی نئولیبرالیسم ایران است. میدان بازی علی القاعده باید مکانی استراتژیک باشد. کجا؟ همان جایی که در انقلاب بهمن ۵٧ کارگرانش تیر خلاص را بر شقیقه ی دستگاه پهلوی دوم زدند و به "رهبر سرسخت" مشهور شدند. (کارگر نفت ما - رهبر سر سخت ما)
الف. سابقه ی جنبش اتحایه یی ایران
واضح است که کارگران نفت به طور اتفاقی وارد میدان انقلاب ۵٧ نشده بودند. این کارگران از زمان جنگ جهانی اول تحت تاثیر نخستین انقلاب پیروزمند کارگری (انقلاب اکتبر ١٩١٧ شوروی) به سوی تشکیل اتحادیه های کارگری گام برداشتند. جنبش کارگری ایران که در متن جنبش مشروطه به تدریج در قالب ایجاد اولین اتحادیه ی کارگری در چاپ خانه ی کوچکی واقع در خیابان ناصریه ی تهران شکل بسته بود؛ پس از پیروزی مشروطه خواهان در سال ١٢٨٩ به سمت ایجاد اتحادیه ی سراسری کارگران صنعت چاپ حرکت کرد و یک سال بعد اعتصاب موفقی را سازمان داد. در نتیجه ی این اعتصاب قرارداد دست-جمعی تنظیم شده و از سوی کارگران میان آنان و کارفرما منعقد شد. تجربه ی شکل بندی و پیروزی اتحادیه به سرعت در میان کارگران تسری یافت و در مدت کوتاهی اتحادیه های کارگران نانوایی ها (خبازان)، کارگران دست بافی ها، پست و تلگراف و تلفن و کفاشی ها یکی پس از دیگری تاسیس شد. در سال ١٩٢٠ شورای اتحادیه های تهران شکل گرفت و وظیقه ی رهبری اتحادیه های کارگری را پذیرفت. از هر اتحادیه سه تا پنج نفر در این شورا عضو بودند. جنبش کارگری ایران با وجود بورژوازی نوکیسه-ی حاکم - که به گمان من همیشه یکی از چند بورژوازی کَپَک زده ی همه ی جهان بوده و هست - همچنان به پیش رفت و در سال ١٩٢٢ ده سندیکا با ده هزار عضو کارگری (٢٠ درصد کارگران تهران) را تحت پوشش درآورد. الگوی تهران به سرعت به شهرهای دیگر رفت. در تبریز اتحادیه یی از کارگران ذیل عنوان "حزب کارگران" شکل بسته بود (١٩٢٠). در اواخر سال ١٩٢١ این سازمان ٣٠٠٠ نفر عضو داشت. در انزلی کارگران بنادر نه فقط اتحادیه تشکیل دادند بل که در سال ١٩٢١ دست به اعتصاب زدند. اعتصاب معلمین تهران در ژانویه ی ١٩٢٢ به یک تحرک سیاسی علیه دولت وقت تبدیل شد و ٢١ روز طول کشید و جمع قابل توجهی از دانش آموزان را نیز به میدان آورد. در نوامبر ١٩٢١ سازمان دهی کارگران صنعت نفت به یک اولویت برای فعالان اتحادیه ی تبدیل شد. (ر.ک سطان زاده، پیشین صص:١١٠-١٠٧)
انقلاب اکتبر تاثیر سازنده و بالنده ی خود را بر جنبش نو پای کارگری ایران نهاده بود... همین جا اضافه کنم که اگر انقلاب اکتبر از اواسط دهه ی ٣٠ به بی راهه نمی رفت و به عروج رویزیونیسم و بورژوازی جدید روسیه نمی انجامید ای بسا اوضاع سیاسی ایران و منطقه به کلی دگرگون می شد . در باره ی " مساله ی شوروی " نگارنده در کتاب در دست تالیف " عصر فروپاشی سرمایه داری " به تفصیل سخن گفته است.
ب. اعتصاب کارگران نفت
پس از انقراض قاجاریه، بورژوازی عقب مانده ی ایران به تاسی از سیاست گزاری های امپریالیسم انگلستان به توسعه ی صنایع نفت، راه آهن، ریسنده گی و بافنده گی، کبریت سازی، چرم بافی، و غیره دست زد. به یک مفهوم انکشاف سرمایه داری ایران در ابتدای قرن گذشته به تمامی ناشی از فرایند صدور سرمایه ی امپریالیستی بود. در این میان رضاشاه و طبقه ی حامی او حداکثر یک مجری مطیع و تمام عیار برای اجرای سیاست ها و تامین منافع امپریالیسم برتر (انگستان) بودند. از سوی دیگر ظهور صنایع و انکشاف سرمایه داری ایران به تجمع و تمرکز کارخانه ها و بروز جنبش کارگری نیز یاری رساند. در سال ١٣٠٦ اتحادیه ی کارگران جنوب کشور با ٣٠ هزار عضو شکل بست. دو سال بعد، در حدود ٢٠٠٠ هزار کارگر یک مه را در باغی بیرون از شهر جشن گرفتند و سخن رانان به خیره سری های دولت استبدادی حمله کردند. روز ١۴ اردی بهشت ماه همین سال (١٣٠٨) بیش از ده هزار کارگر نفت در آبادان اعتصابی عظیم را سازمان دادند. در مدتی کوتاه و به سبب پیوستن توده ها شمار اعتصابیون به بیش از بیست هزار نفر رسید. ٨٢ سال پیش مطالبات کارگران نفت بدین قرار بود:
١۵ درصد افزایش دستمزد.
به رسمیت شناختن اتحادیه ها از سوی دولت.
تعطیل رسمی یک مه.
دو جانبه گرایی (مشارکت نماینده ی مستقل کارگران در اخذ تصمیم های کارگری با حضور کارفرما).
تجدیدنظر در امتیاز شرکت نفت ایران ـ انگلیس و برقراری حداقل سه لیره ی انگلستان در دستمزد ماهانه.
تهیه مسکن برای همه ی کارگران.
اعطای مرخصی سالانه.
برخورداری از نماینده ی مستقل در هیات مدیره.
برابری دستمزد همه کارگران اعم از ایرانی و خارجی.
اعتصاب با یورش پلیس شکست خورد و پس از سه روز جدال دویست کارگر دست گیر و سیصد نفر اخراج شدند.
با وجود این شکست کارگران نفت اتحاد و قدرت خود را به دولت و حامیان امپریالیست اش نشان دادند و به صورت سیاه دیکتاتوری پنجه کشیدند. سال بعد پانصد نفر از کارگران نساجی وطن اصفهان و هشتصد کارگر راه آهن در مازندران با تکرار همان درخواست ها اعتصاب دیگری را سازمان دادند تا نشان دهند که حافظه ی تاریخی جنبش کارگری حافظه یی مانا و پاک نشدنی است و تاهل، پیر یا بازنشسته شدن کارگران، آن را پاک نمی کند.
پ. بر کارگران نفت چه رفته است؟
پس از انتشار مقاله ی "روز کارگر ١٣٩٠" طبق معمول دستگاه تبلیغاتی کمپین لیبرال ـ سبز استارت خود و آقایان و خانم های محترم مرحله ی دیگری از شماتت من را بر این محور کلید زدند که:
• تو که مدعی طبقه ی کارگر چهل میلیونی هستی، پس کجایند آن کارگران که حتا روز یک مه نیز در خیابان حضور ندارند؟
• این چهل میلیون به نماینده ی سبزها (اصلاح طلبان و لیبرال ها و...) رای داده اند.
• تعداد قلیلی از این چهل میلیون کارگر هستند و اکثریت را طبقه ی متوسط تشکیل می دهند.
• این اقلیت (طبقه ی کارگر) برای رسیدن به "دموکراسی" باید به خرده بورژوازی اقتدا کند.
• اساساً انکشاف سرمایه داری، طبقه ی کارگر را از بین برده است.
و مقولاتی از این قبیل. ما در مقالات گذشته ی خود به این ادعاها جواب گفته ایم و در آینده نیز خاموش نخواهیم ماند. فی الجمله در این جا می خواهم بگویم:
- اگر طبقه ی کارگر ایران متشکل نیست...
- اگر طبقه ی کارگر ایران از طبقه یی در خود به طبقه یی برای خود درنیامده است...
- اگر" گناهی" از بابت عدم حضور منسجم و متشکل طبقه ی کارگر در میدان مبارزه ی طبقاتی ثبت شده است...
- اگر کارگر ایرانی به عنصری اتمیزه تبدیل شده است...
و... مقصر اصلی و فرعی فعالان کارگری و عناصر پیش رو چپ نیستند. در این میان اگر گناه کاری وجود داشته باشد - که قطعاً موجود هست - تمام انگشتان یک متهم را نشانه می روند:
نئولیبرالیسم وطنی.فقط.
نئولیبرالیسمی که با دولت "سردار سازنده گی" عروج کرده و در دولت "دموکراتیزاسیون توسعه ی سیاسی" شکل بسته و در متن دولت "اقتدارگرای" نهم و دهم جای گرفته است. در ادامه به تبیین این فرایند اشاره خواهم کرد.
مهم ترین خصلت مشترک دولت های فعلی و قبلی در ارزان سازی نیروی کار قابل تعریف است. چنین روندی با وام های کلان و توصیه های" داهیانه ی" صندوق بین المللی به دولت "توسعه ی اقتصادی" رفسنجانی آغاز شده است. قرار بود - و کم و بیش چنین نیز شد - که کارگران بارزترین بخش صنعت تولیدی ایران (کارگران نفت) در متن یک استحاله ی درون طبقاتی جای بگیرند و به نحوی هوش مندانه و بی آن که وظایف عملی شان دچار تغییر ماهوی شود به شکل صوری از کارگر به کارکن تبدیل شوند. این هدف در بسته بندی احکام اداری ظاهر شد. در قراردادهای جدید استخدامی اگرچه کارگران به عنوان کارکن ارتقای شغلی یافته بودند، اما از کم ترین تسهیلات جدید شغلی بهره مند نبودند. سهل است کارگرانی که به این استثمار ایده ئولوژیک تمکین نکردند از چرخه ی کار بیرون ماندند و بازخرید و بازنشسته یا اخراج شدند. کارگرانی که با یک ورقه ی کاغذ کارگزینی به اصطلاح کارکن (یا کارمند) به ارتقای مقام؟! رسیده بودند، در عین حال از بدیهی ترین حقوق جهان شمول طبقه ی کارگر (حق تشکل به صورت اتحادیه یا سندیکا و حق اعتصاب با یا بی مزد) نیز محروم گردیدند! شگفت آن که همین کارگران تمکین کرده هم بعد از یک دوره ی کوتاه دو ساله ی به اصطلاح کارمند شده، تحت فشارهای مالی شدید به سرنوشت هم طبقه یی های معترض خود مبتلا شدند. اخراج. بازخرید یا بازنشسته گی زودرس.
به این ترتیب وزارت نفت که از "شر" کارگر سرسخت تا حدودی خلاص شده بود، انعقاد قراردادهای موسوم به پیمان کاری را به متن پروژه ی اتمیزه سازی نئولیبرالی کارگران الصاق کرد. کارگران اخراجی ناچار جذب مرحله ی جدید استثمار شدند. طرح های مناقصه یی با فراخوان پیمان کاران به منظور مشارکت در سرمایه گذاری های نفتی به اجرا درآمد. پیمان کاران برنده ی مناقصه - که تا دی روز کارگر بودند - ضمن دریافت مبالغ مشخصی وام از دولت سازنده گی، قراردادهایی را با شرکت نفت امضا کردند که کارگران بازخرید یا بی کار شده را تحت کنترل در می آورد. چنین روی کردی به مثابه ی واگذاری کلیه ی امور کارگران - اعم از دستمزد، بیمه، ایمنی محیط کار، مرخصی، مسکن، ساعت کار و سایر امور رفاهی و شغلی - به کارفرمایان جدید بود. بدیهی ترین هدف این سیاست پیچیده ی نئولیبرالی،گریز وزارت نفت از مسوولیت های قانونی و اجتماعی خود در قبال کارگران شاغل و بی کار بود. هم زمان با گسترش فعالیت صنعت نفت و گاز - که پس از جنگ وارد دوران "سازنده گی" شده بود - کارفرمایان پیمان کار به سوی استخدام نیروهای متخصصی روی آوردند که پایه ی آنان را همان کارگران زود بازنشسته یا بازخرید و اخراجی دی روز تشکیل می داد. قراردادهایی موقت و پیمانی مهم ترین شاخص استثمار نیروی کار است که ریشه اش در همین زمین شکل بسته است. به موجب این قراردادها کارگران حداکثر به مدت ٦ ماه تا یک سال به استخدام در می آیند و به دلیل ناامنی شغلی و ترس از بی کاری تا حدود زیادی از جریان مبارزه ی طبقاتی کنار می روند. در نخستین سال عروج نئولیبرالیسم ایرانی (دولت سردار سازنده-گی) به سال ١٣٦٩ دومین تبصره ی ماده ی هفتم قانون کار با این صراحت هول ناک به قراردادهای موقت و پیمانی جنبه ی قانونی و حقوقی بخشید:
«در کارهایی که طبیعت آن ها جنبه ی مستمر دارد، در صورتی که مدتی در قرارداد ذکر نشود، قرارداد دایمی تلقی خواهد شد.»
چراغ سبز به پیمان کاران نشان داده شد. این تبصره دست کارفرما را باز کرد تا در کارهایی که "طبیعت آن ها جنبه ی مستمر دارد" - و به طور واضح کارهای مربوط به نفت و گاز و پتروشیمی - قراردادهای موقت و مدت دار منعقد کند و به عبارت روشن تر بنا به میل و اراده ی خود دست به اخراج و تعدیل نیروی کار بزند.
بنا به برخی آمارهای نیمه رسمی بیش از ٨٠ درصد کارگران صنعت نفت ایران را کارگران پیمانی و قرارداد موقت تشکیل می دهند و نگفته پیداست با این حجم عظیم مادی از تزلزل و ناامنی شغلی، سازمان یابی و ایجاد تشکل در این صنعت استراتژیک چه قدر دشوار است.
واضح است که موقتی شدن قرارداد کار از یک سو دست کارفرما را برای اخراج باز می گزارد و به تبع آن مستقیماً به ارزان سازی نیروی کار، تعرض به معیشت کارگران، گروگان گیری شغلی و هراس از هر آینه امکان بی کار شدن دامن می زند و از سوی دیگر کارگران را در شرایط دشواری قرار می دهد که اضطراب ناشی از اخراج، امکان همبسته گی و اتحاد و اعتراض در قالب متشکل شدن را به کم ترین حد ممکن تقلیل می دهد.
نئولیبرالیسم وطنی در متن چنین پروسه یی کارگر نفت (همان رهبر سرسخت انقلاب ۵٧) را اتمیزه کرد. تجربه ی موفق دولت سازنده گی با عروج دولت دموکراتیزاسیون و توسعه ی سیاسی محمد خاتمی به سایر بخش های تولیدی تعمیم یافت. تا آن جا که در حال حاضر اعتراض به قراردادهای موقت و پیمان-کاری ها به یکی از درخواست های فوری جنبش کارگر ایران تبدیل شده است. و قابل تامل این که این قراردادهای موقت از بخش های تولید صنعتی عبور کرده و کارگران و کارکنان قسمت های مختلف خدماتی اعم از پرستاران و معلمان غیره را نیز در برگرفته است! یکی از شاهدان حی و حاضر این مدعا شخص نگارنده ی این سطور است که پس از سال ها قرارداد موقت (یک ساله) با دانشگاه نه بیمه یی دارد، نه امنیت شغلی و نه حق بازنشسته گی!
سخن نیمه تمام خود را در صورت مجال و امکان بر محور موانع نئولیبرالیسم در راه ایجاد تشکل های کارگری پی خواهیم گرفت.
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
منابع:
سلطان زاده. آ (بی تا) اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، آثار سلطان زاده تهران، انتشارات علم: مجلد چهارم.
هاروی. دیوید (١٣٨٦) تاریخچه ی مختصر نئولیبرالیسم، برگردان: منوچهر عبداله زاده، تهران: اختران.
قراگوزلو. محمد (١٣٨٨) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسه ی انتشارات نگاه.
****************
روز کارگر ١٣٩٠
روزی که رفت بر باد، روزی که ماند در یاد
محمد قراگوزلو
یکشنبه ٨ خرداد ١٣٩٠
چپ سنتیِ متاثر از آموزه های ملی مذهبی که در صورت مندی ظاهراً "مدرن" و سکولار و آته ئیست شده فرو رفته است و با وجود تغییر چهره و تعویض نام و عنوان هنوز بر مدار مانوس تمایلات عمیقاً خرده بورژوایی سیر و سیاحت می کند، سال ها پس از سرکوب دهه ی شصت از یک-سو و فروپاشی کمونیسم بورژوایی روسی و تبلیغات سرسام آور مدیای سرمایه داری درخصوص پایان تاریخ و پایان سوسیالیسم از سوی دیگر به شدت با خود و در خود فرو رفته است. این چپ با وجود بعضی هیاهوهای اکسیونی خارج از کشور - آن هم به شکل پراکنده - تا رسیدن به وضع متعادل محتاج یک دگرگونی اساسی است. یکی از خصلت-های این چپ؛ همواره انقلابی نشان دادن شرایط و دعوت از "مردم" برای انقلاب با تیر و ترقه بوده است. چپی که به ظاهر از سنت های مائوئیستی بریده و به کتاب سرخ و تضادهای بی بنیاد مائو پوزخند زده است، انگار نافش را با قراردادهای لین پیائویی بریده اند و حاضر نیست دست از محاصره ی شهرها بردارد! با این حال همین چپ - دست کم در ظاهر - به قدرت طبقه ی کارگر به عنوان تنها نیروی واقعاً مادی جمع کردن بساط تولید اجتماعی سرمایه داری و ایجاد جهانی برابر و آزاد منتها به شکلی ایده ئولوژیک و مومنانه پی برده است و به همین سبب نیز از مدت ها پیش برای یک مه (١١ اردی بهشت) کارت تبریک می فرستد؛ به بازار می رود و خود را نو نوار می کند، سفارش کیک و شمع می دهد و مثل همیشه به صدور بیانیه های انتزاعی مطلقاً کاغذی می پردازد و بدون آن که بداند در داخل چه گذشته است، مانند بچه مجاهدها، به استناد چند تصویر که از سوی سه چهار نفر برداشته شده است، ارجوزه ی پیروزی شکوهمند می خواند. طبیعی است. تبعی هم هست. در روزگاری که افراطی ترین دست راستی های نون خور محافل نئوکان های آمریکایی (امثال محسن سازگارا) و محفل هایی مانند جرس (حلقه ی ارتجاعی لندن)، شورای نئولیبرالی راه سبز امید، انواع گروه ها و جریان های ارتجاعی سلطنت طلب در کنار شاه-زاده رضا پهلوی به استقبال یک مه می روند؛ چپ - هر چند سنتی یا مدرن - نمی تواند با فشار بیش تر بر پدال گاز، حرکت خود را به گونه یی تنظیم نکند که از قافله ی کارگر پناهی عقب بماند. در روزگاری که همه فهمیده اند کلید حل تمام مشکلات اجتماعی جهان ما - اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، زیست محیطی و غیره - در دستان پر توان طبقه ی کارگر نهفته است، چپ که خود را متولی و صاحب شش دانگ این طبقه می داند نمی تواند در حاشیه ی این غوغا، فقط ناظر باشد و مستقل از این که به پتانسیل تغییر دهنده ی طبقه ی کارگر فقط باور و اعتقاد مکتبی دارد، خود را وسط معرکه می اندازد. این چپ از آن جا که همیشه جامعه را انقلابی می بیند و حتا به خیزش عمیقاً ارتجاعی سبزها برچسب انقلابی گری می زند و خود را تا حد زائده ی بورژوازی لیبرال و اصلاح طلبان نئولیبرال مشارکتی - کارگزارانی تقلیل می دهد، با این همه پس از هر ناکامی نیز از رو نمی رود و با انواع و اقسام اصطلاحات من درآوری و موج سازی از برگزاری موفقیت آمیز اکسیون های "باشکوه" روز کارگر ١٣٩٠ قصه ها میسراید که مپرس! این چپ که ناگهان "کارگر" شده نمی خواهد بپذیرد که جنبش کارگری نیز مانند هر جنبش دیگری با نوسانات متعددی مواجه است و پیش روی و پس روی هایش ناشی از یک سلسله فرایندهای پیچیده و در عین حال مشخص است که می باید برهه به برهه مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد. چپ خرده بورژوایی که بعد از یک مه ٨٣ سقز ناگهان سوراخ دعا را یافته است، با وجود تمام کوششی که برای پوشیدن ردای کارگری به خرج می دهد، وقتی که لب به سخن می گشاید نانوایان هوشمند، جسور و آگاه سقزی را "چند شاطر" می خواند و نگاه محفلی و محفل "نگاه" خود را به درکی سخیف از جنبش کارگری پیوند می زند.
واقعیت این است که یک مه ٢٠١١ در ایران، چنان که شایسته ی طبقه ی کارگر کشور ما ست برگزار نشد و تحلیل های مریخی چپی که می خواهد از سیارات نامریی به برگزاری اکسیون های "باشکوه" بنگرد، صورت مساله را زیر فرش می گزارد. اعتصاب کارگران پتروشیمی ماه شهر - جدا از این که این که به اهداف مورد نظر نرسیده است - در کنار اکسیون موفق سنندج البته ملاک مناسبی برای ارزیابی روند نامناسب منتهی به یکی از بی رونق ترین یک مه های دهه ی اخیر نمی تواند باشد. دوستان واقع بین باشید. در بسیاری از شهرهای کارگری کشور کارگران "۵ دقیقه" هم اعتصاب نکردند و برای اعتراض به سیاست های ریاضتی نئولیبرالی هدف مندسازی یارانه ها و افزایش وحشت ناک بهای گاز و برق و گوشت و مرغ و تخم مرغ و مسکن و دستمزدهای نازل ٣٣٠ هزار تومانی و تعویق چند ماهه ی پرداخت همین دستمزدها و پیمان-کاری ها و اخراج ها و قراردادهای سفید امضا و غیره به سوی ادارات کار نرفتند. برای فهم این انفعال کافی ست کمی از جوزده گی و خودفریبی فاصله بگیریم و از آوار دن کیشوتیسم غبار بزداییم. من سریعاً به چند مولفه اشاره می کنم:
• پیش از رسیدن یک مه در مجموع دو بیانیه از سوی تشکل های مستقل کارگری صادر شد.
• این دو بیانیه اگرچه در برگیرنده ی نکات مهمی بود و در فرازهای معتبر خود به مسایل رفاهی کارگران اشاره می کرد، اما معلوم است که نه با صدور دو بیانیه و نه با ده ها بیانیه ی مشابه نمی توان به یک حرکت پر تنین و موثر کارگری در یک روز خاص (یک مه) فعلیت بخشید.
• برخی از امضا کننده گان این بیانیه در واقع تشکل کارگری نیستند. کانون مدافع یا کمیته هستند. برخی دیگر هیات بازگشایی هستند و برخی دیگر پس از دست گیری اعضای اصلی شان متفرق شده اند.
• چرخش به راست سندیکای هفت تپه - که در یک برهه از فواید طرح تحول اقتصادی دفاع کرد و در برهه ی اخیر نیز وارد بحث انتخابات مجلس شورای اسلامی شد- یک ضایعه ی جدی در حد تلفات به شمار می-رود.شاهدش هم این است که این سندیکا برخلاف سال های گذشته زیر همان یکی دو بیانیه ی ابتر نیز امضا نگذاشت.
• واضح است که وضع معیشتی کارگران و اقشار گسترده یی از خرده بورژوازی تحتانی به دنبال اجرای سیاست های نئولیبرالی حذف یارانه ها به ترزهول ناکی
وخیم تر شده است. ورشکسته گی صنایع، تورم، بی کاری، رکود تورمی، بی کارسازی، حذف بیمه های بی کاری، خصوصی سازی، ارزان سازی نیروی کار و غیره به نارضایتی گسترده یی در میان کارگران و زحمت کشان دامن زده است. اما نگفته پیداست که نارضایتی یک مقوله است، اعتراض مقوله یی دیگر. و البته اعتراض متشکل مولفه ی متفاوت. و صد البته اعتراض متشکل سراسری مولفه یی متفاوت تر. و هزاران البته همه ی این ها لازم اما کافی نیست. تشکل مستقل رفرمیست که کارگران را برای رای دادن به جبهه ی مشارکت فرا می خواند، در ایستگاه نمی دانم چندم، اعضا و کارگران خود را دم در خانه ی کارگر پیاده می کند و در بهترین شرایط (رادیکال ترین حال!!) از کارگران می خواهد با شعار "یا حسین میرحسین" پرچم سبز رفسنجانی ـ خاتمی را برافرازند. تازه تحقق همه ی این ترفندهای رفرمیسم بورژوایی مشروط به این است که شورای کذایی این هماهنگی راه سبز امید، اساساً به وجود و حیات طبقه ی کارگر در ایران "غیر صنعتی!!؟" اعتراف و اذعان کند . در غیر این صورت اگر همین اعضای شورا از بیخ و بن منکر ساختار اقتصادی عمیقاً بورژوایی جامعه ی ایران شوند و از اساس موجودیت قاطع کارگران صنعتی و خدماتی ما را انکار کنند، که وا مصیبتا. مصیبت برای کسانی که طی دو سال گذشته از کارگران خواستند تا زیر پرچم موسوی ـ کروبی ـ خاتمی سینه بزنند. مصیبت برای انحلال طلبان منشویک مآب و شبه سوسیالیستی که طبقه ی کارگر را فرا خواندند تا در خیزش سبز ذوب شود و حالا که خیزش لیبرالی و پرو غربی سبز به بن بست رسیده است، تقصیر شکست را برگردن امثال نگارنده می اندازند که به جای دعوت به "ائتلاف"، طبقه ی کارگر را به "انزوا" رانده است و زمینه ی شکست سبزها را رقم زده است. بخشی از تقصیر را نیز به دوش نخبه گان بازار آزادگرای سبز می نهند که از همان ابتدا و با زبان موسوی ـ کروبی برای کارگران تره هم خرد نمی کردند و حالا با جهل مرکب از موضع مزروعی نئولیبرال فرمان صادره می کنند که "کدام طبقه ی کارگر؟" این جماعت به شدت فرصت طلب "بی تنازل" که زمانی هم پای هم پالکی و استاد خود (حضرت موسا غنی نژاد و شاگرد سر به راهش عباس عبدی) برای خصوصی سازی صنعت نفت در بنیاد باران خاتمی نقشه ها می کشیدند و با خوابیدن زیر باد احسان نراقی و داریوش شایگان، نفت را عامل اصلی دیکتاتوری می دانستند، حالا از بیخ و بن ماهیت مادی و طبقاتی همان کارگر صنعت نفت را نیز انکار می کنند.
• واضح است که روز یک مه، در معادلات صفر و یکی نمی گنجد. مراسم و جشنی است سمبلیک. برخاسته از سنت های سوسیالیستی. مانند ٨ مارس .چه خیایان ها و کوچه پس کوچه ها پر شود از پرچم های سرخ و چه اکسیون های داخل شهر به گلگشت های کوه و بیابان عقب بنشیند، اصل آسیب شناخت جنبش کارگری را باید در جاهای دیگری جست وجو کرد. در عین حال شکی نیست که رفتن به سوی گلگشت ها حتا اگر از موضع یک واکنش به مقاومت دولت در برابر برگزاری مراسم یک مه تلقی شود، در مجموع یک عقب نشینی آشکار است. گلگشت برای مراسمی مانند سیزده بدر مناسب است. کارگران آوانگارد و چپی که مدعی پیش روی و پرچم داری جنبش کارگری است؛ فقط در عرصه ی اجتماعی شدن در پای گاه طبقاتی خود آب بندی می شود، پروسه ی "در خود" را به سوی "برای خود" در متن طبقه طی می کند و به طبقه ی متوسط هم می آموزد که برای رهایی از مکافات اتمیزه شدنی که نئولیبرالیسم به او تحمیل کرده است، چاره یی ندارد جز این که در کنار کارگران بایستد و تا مرز رسیدن به اهداف کوتاه و بلند خود از پای ننشیند.
یک مه سال ٢٠١١ هم در ایران و هم در کشورهای اصلی سرمایه داری به نامطلوب ترین شکل ممکن آمد و رفت. کارگران کجا بودند؟ چرا با وجود اعمال خشن ترین سیاست های ریاضتی و فقر و فلاکت روزافزون، کارگران خاموش بودند و خاموش ماندند؟ آیا اعتراضات پراکنده ی کارگری - از مصر و تونس تا اسپانیا و فرانسه- نویدبخش انسجام جنبش کارگری در آینده یی قابل پیش بینی خواهد بود؟ آیا تحولات آفریقای شمالی و خاورمیانه می تواند به عروج جنبش کارگری بینجامد؟ آیا شکست جنبش دست راستی سبز در افسرده گی و انفعال احتمالی کارگران ایرانی موثر بوده است؟ سیاست های نئولیبرالی ضد کارگری چه قدر در تضعیف تشکل یابی کارگران موثر بوده است؟ نئولیبرالیسم وطنی چگونه کارگران ایران را اتمیزه کرده است؟ نقش محفلیسم، رفرمیسم و سکتاریسم در تحدید شعاع حرکتی جنبش کارگری تا کجا مخرب بوده است؟
بعد از تحریر
١. قصد داشتم به مناسبت فرار رسیدن دومین سال گرد انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨ ، به بازخوانی ابعاد مختلف جنبش ارتجاعی بورژوا ـ لیبرال سبز بپردازم. با وجود کمپین هتاکانه ی اصلاح طلبان مانده از این جا و رانده از آن جا هنوز هم منصرف نشده ام.
٢. از سال ها پیش لیبرال ها و کلاً مدیای سرمایه داری اشتباهات دادگاه های دوران استالین را به شاخی زیر چشم سوسیالیسم تبدیل کرده اند وماجراهای منجر به انقلاب فرهنگی مائو تا عقب مانده گی خمرهای سرخ را در شیپور گَل و گشادی دمیده اند - که گویا قرار است سوسیالیسم را در مقام دشمن اصلی دموکراسی ثبت کند. دو سه مقاله ی مکتوب من - که سعی می کرد به نقد منصفانه ی آن شکست ها بپردازد با هیاهو و غوغای غوکان انواع رسانه های بورژوایی خفه شد و راه به جایی نبرد. مضاف به این که نگارنده به اتهام نویسنده ی اصلی" سر مقالات پراودا" و رفیق گرمابه گلستان یوسف گرجستانی و برو بچه-هایش (بریا ـ ژدانف) هو شد. نامردی را ببین! تبیین نسبت های دموکراسی و سوسیالیسم، آن هم در عصر جهانی سازی های نئولیبرالی یک اولویت نظری است، که از ظرف چند مقاله عبور خواهد کرد.
باری. اگر فرصتی باشد و عمری، این مباحث را تدوین خواهم کرد.
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com