در دورانی که سونامی تاریخزدایِ سرمایه داری غیر از فلاکت و سیهروزی چیزی برای نیروی کار جهانی نگذاشته، روز جهانی کارگر باز فرامی¬رسد. برای اینکه روز اول ماه مه بهمثابه کلیشه نگریسته نشود، در تأکید به چنین روزهایی لازم است گفته شود: کلیشهها زمانی پررنگ میشوند که مبارزات طبقاتی هر روز کمرنگتر شوند، امروزه، طوفان قوای طبقاتی نیروی کارِ جهانی، مسیر سرکشی و کُنشورزی خود را به اشکال مختلف هر روز از وجود خود جدا ساخته و آنرا به سرمایه واگذار کرده است. این کلیشه نیز به سبک آیین و مناسک و امروزه شاید بتوان گفت تا سرحد یک کارناوال چشم نواز و بیخطر فروکاسته شده، اگر که پاسخ همه این فرآیندها در مسیر مبارزات طبقاتی معین میگردد. باید پرسید چرا چنین شد؟
کارگران و سیاستِ باواسطه
باید بر این نکته تاکید کرد که تمامی فرآیند و تعاریف سیاست و دخالتگری انسان در عصر مدرنیتهی سرمایهمحور بر اساس "میانجیگری" و نمایندهمحوری قرار گرفته است. این حق "واگذاری"، اینک ابزاری کاملا فرسوده محسوب میشود. ابزاری که اراده ی معطوف به ساخت حقوقی "دولت" را نشانه میگرفت. این اراده یِ دولتمحور برای به رسمیت شناساندن خود و سپس به رسمیت شناخته شدن قانونی، بهعنوان ملاکی برای مبارزه، مسیر نسبتا کوتاهی را از اواخر قرن نوزدهم تا فروپاشی دولتهای رفاه در سراسر جهان طی کرد. سیاست میانجیگری دولت که به مرور به فرمهای میانجیطلب دیگری در اشکال حزب و سندیکا نیز در غلطید. سرانجام آنچه که در دیالکتیک دولت- جامعهی مدنی در کشورهای متروپل تبلور یافت، اینهمان شدن طبقهی کارگر و پراکسیس طبقاتی در سیاستِ باواسطه بود.
همانگونه که سیاست باواسطه در اشکال مارکسیسم روسی- چینی و سوسیالدموکراسی در شکل رفرمیسم مانعی بر سر راهِ خودرهایی نیروی کار بود اما میانجی طلبی و چانهزنی در متروپل، اشکالی از سرپرستیِ حقوقی و ضربهگیرهای قانونی را آفرید، اما در کشورهای در حال توسعه، سیاست باواسطه از ابتدا فرزندی مُردهزاد بود و هرگز بروز شکل دمکراتیک آفرینش جامعهی مدنی را نیافت، تا در مجموع توانِ طبقهی کارگر را در حاشیهی "دولت" از نفس بیندازد. انضباط نیز بهعنوان حالتمندی عنصر سرمایه، در شکل سرمایهداری دولتی و دولتهای رفاه، پراکسیس سرکش کارگران را جوابگو نبود، اما سیاستِ باواسطه، تواناییِ جذب پسماند این مبارزه را نیافت. در کشورهای متروپل رابطهی دستمزد و بارآوری تولید به یک هارمونی برای تجدید حیات سرمایهداری جهانیِ ویران شده بعد از جنگهای جهانی بدل گشت، اما زندگی اسارتبار ذیل یک زمان طبقهبندی شده و واگذار گشته به "قانون"، برای نیروی آفرینشگر طبقاتی کفایت نمیکرد. قدرت "کار" از ابتدا و انتهای مشخصِ "قانونی" به موازت کوششی در راستای افزودن بر یک زمان "آزاد" و کوتاه کردن از زمان کار مزدی و قوانینِ آن، قوت گرفت. اما پاسخ سرمایهداری، گذار به سمت یکی از شیادانهترین مکانیسمهای انباشت و نوعی اسارت و کنترل کردن همان "آزادی زمان" بود. مکانیسمی که هژمونیکترین روش سرمایه برای انهدام مبارزات طبقاتی بوده است که تاکنون تجربه شده است یعنی نئولیبرالیسم.
کارگران و هژمونی در زیست جهانِ نولیبرال
سرمایهداری بهعنوان یک شیوهی تولیدی همواره با نوعی قدرت رضایتمندساز و نامرئی عجین بوده است. اما اشکال این هژمونیزه کردن نیز هربار رنگ و بوی متفاوتی داشته است. برخلاف نظام فئودالیته که بهرهی مالکانه و جنسی از طرف رعیت به ارباب زمیندار تعلق میگرفت، در نظام سرمایهداری، دستمزد از طرف کارفرما و در انحصار وی به کارگر پرداخت میشد. به این ترتیب تولد "نیروی کار آزاد"، یعنی برداشته شدن اجبار سیاسی و دولتی و ضرورت معاش بود که کارگر را به سمت سرمایه سوق میدهد. تکامل فنآوری تولید، مکانیسم استخراج ارزش اضافی از مطلق به نسبی، روش دیگری در انقیاد قوای "حسی- بدنی" نیروی کار در برابر زمان طولانی کار و همچنین کاهشِ خطراتِ رویارویی طبقهی کارگر با سرمایه بود. سرمایهداری همواره نظام خود را با ابعادِ ایدئولوژیک و شیوارهساز، در ذهنیت کارگران چنان فراتاریخی و طبیعی جلوه داده که گویی سیستمی مبتنی بر "ذات ابدی" است. به این ترتیب، در برابر فشار سهمگین این اشکال ایدئولوژیک، قدرت انفعال و بیتحرکی بیش از توان مبارزهی کارگران بوده است، تحت نوعی پدرسالارِی دولتمحور و لحاظ کردن "آزادی" از زمان کار، که نولیبرالیسم با پاسخ سهمگین بیثباتی کار و رهایی همزمان از قیودِ حقوقیِ کار مزدی و بسط و گسترش آن به سراسر زندگی پاسخ داد، اکنون سرمایه و کار مزدی هم بیمکان است و هم همه جا حاضر. دولت سرمایه در برابر قدرت سرمایه بهمثابه محور چانهزنی میان کار و سرمایه در لباس یک ناظم برای سهامداران مالی تقلیل یافته است. همینطور سیاست باواسطه نیز همزمان نه بخاطر فقدان آزادی و سلامت پارلمانتاریستی و یا جدال بر سر نوع سازمانیابی حزبی و سندیکایی، بلکه با از دست رفتن جایگاه قبلی "دولت سرمایه" از بین رفته است. بیکاری انبوه در عین رسوخ سرتاسری زمانِ کار در زندگی، این سرشتنشان همان هژمونی بود که سرمایه در تعریف "آزادی" از زمان کار مزدی به ارمغان آورده است.
کارگران و بدن اجتماعی: آوارگی، گسیختگی و تابعیت مطلق
زمان کار همهجا حاضر، تقسیم کار پیچیده، دغدغهی مشاغل پایدار، دستمزدهای نازل و نزول سطح زندگی تا حد یک نوع حیات برهنه برای بقا، جابجایی مهاجرتی و... اما همهی اینها در وضعیتِ نولیبرال که تمام زندگی، فضا و مکان، عرصهی کسب و کار و تجاریسازی و تاخت و تاز منطق بازار است، میتواند اسباب احیایِ توانمندی سوبژکتیویتهی کارگری در عرصهی فراخ اجتماع را مهیا کند، سرمایه لوازم قدرت سرکوبگر برای "کنترل" نامحسوس را تعیّن میبخشد. سرمایه این بار کنترل قوای ذهنی برای نیروی کاری که قرار است در بیثبات کاری، خود کارفرمای خویش باشد (Freelance)، در کارخانه بدون سقف اجتماعی را در دستور کار قرار داده است.
زمان کار بهطور مداوم در بیثباتیِ آن در ذیل سیال بودن "کار مزدی" بسط مییابد و تمایز کلاسیک تولید و بازتولید سرمایه کمرنگ میگردد. این آمادگی و تجدید قوا به مدد رسانه و کامپیوتریزه کردن تولید به پیش میرود. این بدن اجتماعی و انبوه سرریز شدهی نیروی کار در زمان کار سراسری با تکهتکه شدن مواجه است. این زیست جهان انفرادی در دنیای فن آوری همانقدر سرمایه را بیزمان و مکان جلوه میدهد و همانقدر خود را ابزاری ارتباطی و جمعی نشان میدهد که در خدمت حیاتی انفرادی از سلسله مراتبهای استبدادی سرمایه میباشد. مالکین سرمایهدار وقتی سقف کارخانه سرمایهداری دولتی فروپاشید، خود را به مدد تولید غیرمادی کامپیوتریزه شده و مالیگراییِ افسارگسیحته شرکتهای فراملیتی، از مقابل مبارزهی کارگران خارج کردند، همانطور که حساب و کتابهای خود را در بهشتهای مالیاتی انباشت میکنند در مقابل موج اعتصابات، چنان راه برای سیال بودنشان گشوده شد که کارخانه را بسته و محو میشوند. نامحسوسی کنترل در امپراطوری سرمایه بوسیله صنعت آموزشی و رسانهای را با تولید انبوهی از چهرههای مشهور و پوپولیستی- سلبریتی آن چنان آرمانی در پیش روی کارگران قرار داده است که چنین آرمانهایی برای آنان قابل دستیابی، و وضعیت تحملپذیر میگردد.
نولیبرالیسم، منطقی نمایشی دارد، نمایش حاصلِ شدت کالاییزه شدن است که در آن ارزش مصرفی محسوس نیست. هیچ برآوردی از آسیبهای جسمی، روانی و فکری کارگران در قِبال فرآیند تولید در منطق نمایش رسانهای و ایدههای سودآور و کالاشده که تماما در تابعیت انباشت، بیپایان است به حساب نمیآید. فروپاشی این بنیاد زیست انسانی و عصارهی آن یعنی "ارزش استفاده" است که سرچشمهی سیالیت پسامدرن بهعنوان وجه معرفتی نولیبرالیسم را باعث شده است. این مدیران جدید بورژوازی و شومنهای جدا شده از مالکین رسمی در هیئت کارآفرینان و مولدینبارآور تولید هستند که فردگرایی و دنیوی شدنِ مدرنیته را با موعودپرستیِ آخرالزمانی گره زدند که نتایج آن اینک در ایدئولوژی ترامپیسم و داعش بروز یافته است.
این کار غیرمادی بود که تمایز سیاست و سرگرمی را فروپاشاند تا حس "آزادی" و رهایی سوبژکتیویسمِ مخالف دولتسالاری در زیر سقف کارخانه را، اینبار زیر سقفِ آسمانِ زندگیِ ناپایدار، پراکنده و مچاله شده در سطح جامعه پاسخ دهد، خیابانها پر از کارگرانی است که بیکارند، تمام تلاش برای زندگی مترادف با تلاش برای مزد است، اشتغال و اخراجها روزانه است و گسیل شدن آنها به سطح خیابانها لحظهای متوقف نمیشود، کارگران به اصطلاح "مستقل"، کسانی که توهم در اختیار داشتنِ زمان کارشان را دارند در حالیکه چنین نیست، کار پارهوقت در منازل، کارگران مهاجر ایستاده در گوشهی چهارراههاو... شهرها سیمای جدیدی پیدا کرده اند و سیاستهای طردسازی نولیبرالی برای آراستنِ شهر از فقرا و حاشیهنشینها روز به روز گسترش یافته است. تمامی منافذِ سیاهِ بازار در زیر زمینِ زندگی جاسازی شده است. در این نکبت بازار که هیچ خواستی وجود ندارد، هر کس رهبر، کارفرما و روشنفکری برای خود در زندگی میشود عجیب است! اما این انسداد واقعی است به همان میزان که خیالی است!! این پسافوردیسم دیجیتالی بود که اقتصادِ بازار را به جامعهی بازار بدل کرد. این اساس هژمونی موجود و آن مسالهای است که توان بازیابی مبارزاتی طبقاتی و ارتقای آنرا تا ردههای رادیکال یک مبارزهی طبقاتی مسدود نموده است.
کارگران و خودگردانی کمونیستی
طبقهی کارگر اینک نه راه بازگشت به دنیای میانجیطلبانهیِ عصر سرمایه داریِ دولتمحور را دارد و نه توانایی تعریفی از اتحاد بر اساس مبانی "آگاهیرسانی" و تولید ایده را دارد. نه ارجاع به بنیادها و نه هرگونه انتقال ذهنی و زبانی در عصر تولید نمایش و ژست، مانند قبل میسر نیست. آگاهیرسانی مفری است برای به تعویق انداختن و عدم دیدن این نکته که اتحاد و اتصال از طریق ایدهیِ کالا شده و ارزش استفادهیِ از ریخت افتادهیِ آن، دیگرمیسر نیست.
این شبحِ استبداد افقی شده را نه با ایدههایی که بهطور سلبی به معایب سرمایه آگاه هستند، بلکه با آزاد کردن حوزههایی از این زندان تسخیر شده توسط سرمایه، میتوان عقب راند.
این آزادسازی نه به معنی برپایی جزایری سوسیالیستی، یا تسخیر قدرت با مبارزات چریکی و یا مشتقیافته از مفاهیم استعلایی و فراتاریخی آنارشیستی از دولت، بلکه منتج از روند مادی کار و تولیدِ ثروت در تاریخ سرمایهداری است. این بنیان نهادن یک مبارزه و زیست خودگردان، به معنی بازیابی توان برای آفرینش و پیشروی ساخت یک اجتماع کمونیستی است. این شبکههای آزاد کنندهی عملی، در روند خود "اشتراک" را ایجاد میکنند، این سیاست خودگردان ضدسرمایهداری است که نیروی کار را در شبکههای خودفرمانِ عملی، بهصورتی تجربی به اتصال و همگرایی میکشاند تا به سمت اِعمال قدرت سراسری پیش رود، از کارخانهای به کارخانهای، از شهری به شهری، بجای وحدتگرایی صوری بر مبنای این امر تئوریزده، ایدئولوژیک و از بالا یعنی "من و تو اقدام میکنیم" تا "ما" اقدام کنیم، سیاست عملی از پایین، بدون انتظار و کاملا برهنه را، مینشیند: "من اقدام میکنم"، "تو اقدام میکنی" تا "ما" اقدام کنیم، تا اتحاد و آگاهی از قِبل پراتیکِ ایجابی فراهم شود. این دگردیسی در اشکال نوین مبارزاتی، نطفههای هر چند ضعیف خود را هویدا کرده است و کمونیسمِ نوین، جنبش همین مبارزات است. جنبشی که ١می را به ١میها تبدیل میکند.
کمونیسم آفریدن شرایطی برای احیای انسان است
برقرار باد سوسیالیسم!
زندهباد همبستگی جهانی پرولتاریا
کارگران جهان خودآگاه و متحد شویم!
https://kkfsf.wordpress.com
http://criticalmethod.blogfa.com
https://t.me/kkfsf
کمیتۀ فعالین کارگری سوسیالیستی
اول ماه مه ۲٠١٧ (١١ اردیبهشت ١٣٩٦)