پس از گذشت ۳۰ سال فشار طاقت فرسا و تحمیل ارتجاع به مردم. هویت غیر انقلابی حکومت ایران.در تمامی سیستم های ساختاری خود روز به روز عریان تر گشته و به صورت بحرانی به سمت سقوط نظام دیده میشود.
انتخابات دوره دهم،سر آغاز تقویم جدیدی برای اعلان نارضایتی ریشه ای طبقات زحمت کش جامعه ایران بود که حکم توقف آن ، دیگر نه در دستان سبز میر حسین موسوی و ته سایر اپوزیسیون های داخلی و خارجی ست...
ماهیت ارتجاعی طیف رادیکال لیبرال ایران در سازش با رژیم ، در عاشورای ۸۸ ،پتانسیل خیزش علیه رژیم را می توانست داشته باشد...اما نشانه هایی که از سازش دیده میشود، حافظه تاریخی مردم را بار دیگر یاد آور این اسلوب تاریخی ساخت که جناح لیبرال، در هیچ نقطه ای نمی تواند پرچمدار شعار های انقلابی و خواسته های طبقه کارگر باشد... در بهترین حالت این شیوه تاکتیکی برای مبارزه به رهبری سران سبز،چانه زنی ست برای تقسیم قدرت بین سران رژیم و نوعی از تقسیم سازش کارانه پست های قدرت بدون در نظر داشتن شعار ها و آرمان های مردم...
این که جنبش اجتماعی ایران به خودی خود دارای ماهیت انقلابی ست، نیاز به تحلیلی مشخص از وضعیتی دارد که پیچیدگی آن نیاز به درکی وسیع از کارنامه رژیم در سرکوب جنبش های کارگری،دانشجویی و...دارد که با همکاری مستقیم رهبران به ظاهر تغییر یافته ریز و درشت جناح مغلوب اقلیت صورت گرفته است..
تضاد آنتاگونیستی که بین طبقه کارگر ایران و حکومت سرمایه دار ایران وجود دارد را با هیچ برچسبی نمی توان به حساب بیانیه هایی از موسوی و کروبی گذاشت که خیزش های عظیم خیابانی مردم معترض را به حساب خود می گذارند...اعلان حضور طیف لیبرال در انتخابات ایران،تنها درخواستی بود مسالمت آمیز برای تولدی مجدد در انکشاف سرمایه و سراپا نگهداشتن بورژوازی لیبرال در ایران...
مسا له ای که عدم مقبولیت آن،خود بحثی جداگانه و حاشیه ای نسبت به ای یاد داشت است...
دلخوشی واهی بخشی از مردم ناراضی ایران، که تجربه تلخ خاتمی در سازش با رژیم و غیر رفرمیک بودن یک حکومت غیر دموکرات را از یاد برده بودند،با دعوت مجدد در انتخاباتی فرمایشی،تبدیل به عوارضی اجتناب ناپذیر گشت که به صورت یاسی عمومی، در جهت تغییر رژیم بازتاب اجتماعی پیدا کرد.
نکته مهم این بود که لار دیگر ثابت گشت که طبقه کارگر به عنوان تنها طبقه پیشرو نیاز به رهبرانی دارد که ریشه های تاریخی و اعتبار خود را از مبارزه برای همین طبقه کسب کرده اند..اشاره ای که مارکس در فصل اول هجدهم برومر در تاکید بر رهبران بورژوایی یاد آور می سازد.
«...در چنین ادواری،ارواح دوران گذشته را به یاری می طلبند،اسامی آنان را به عاریت می گیرند،نا با این آرایش مورد تجلیل باستان و با این زبان عاریتی،صفحه جدیدی از تاریخ جهانی را بازی کنند..کارل مارکس..هجدهم برومر»
رقابتی که بورژوازی ایران به نمایندگی طیف هاشمی رفسنجانی در تمامی این ۸ ماه برای کسب قدرت سیاسی،در برابر صفوف غیر متحد کارگر به صورت کارناوال های خونین به راه انداخت، مجازی بودن مبارزه این جریان را برای احقاق حقوق کارگران ایران به درستی نشان داد...
تقدیس سوسیالیست های شریف و با سابقه ای نظیر دکتر محیط و خوش بینی او نیز به این شکل از اصلاحات سیاسی ،پس از ۲۲ بهمن ۸۸ مهر تاییدی ست نسبت به این تفکر غلط که در جامعه ایران و تبع آن سایر جوامع صنعتی بورژوازی می تواند پرچم انقلاب را بدست بگیرد...واقعیت مادی تاریخ نشان دهنده خلاف این نظر است ..اسلوب مارکسیستسی مدعی این نظریه است که تنها نقطه عطف تاریخ انقلابی ایران بدست رهبران جنبش طبقه کارگر اتفاق می افتد.
شاخص کردن چهره هایی نظیر محمود صالحی ،منصور اسانلو،محمد عبدی و هزاران فعال حاضر جنبش کارگری در ایران،وظیفه ایست که با اثبات ماهیت ارتجاعی جنبش سبز،بر دوش هر روشن فکرو انسان معتقد به شرافت سوسیالیستی ست...
رهبرانی که خواست های طبقاتی مشترکی برای تمام کارگران را در خود حس می کنند و به خطر منافع طبقاتی خود بر سر میز مذاکره نمینشینند...تنها شیوه ای که با استمساک به آن،میتوان بورژوازی نظامی قدرتمند ایران را در آچمز خواسته های صنفی و در شرایط انقلابی به سمت اضمحلال برد....
«برای همبستگی تمامی کارگران ایران به مناسبت اول ماه می»
بابک لاهوتی