«...
ما میبافیم و میبافیم
لعنت بر مام میهن قلاب
جاییکه ننگ و توهین و وقاحت رشد میکند
جاییکه هر گلی ناشکفته به پژمردگی میگراید
جاییکه کرمها در گنداب و پوسیدگی فرح بخش زندگی میکنند
ما میبافیم و میبافیم..» [١]
از ٢١ آوریل سال ١٨۵۶ که کارگران در استرالیا و یز پیش از آنها کارگران در لهستان برای نخستین بار برای خواست هشت ساعت کار در روز به پاخاستند، تا اکنون ۱۵۴ سال میگذرد. سی سال گذشت که کارگران در شیکاگو در سال ۱۸۸۶ همان خواستها را خیابان فریاد کشیدند و رهبران خویش را بر فراز دارها دیدند. [٢] این دمکراسی سرمایه و قانون سرمایهداری است.
سال ۱۸۸۹ این روز جهانی شد؛ در آن سال که کنگره بین الملل دوم کارگری به پیشنهاد انگلس در ژنو، توقف کار در روز اول ماه مه در سراسر جهان را تصویب کرد. پیش زمینه این دریافت انقلابی، سال ۱۸۶۶ در کنگره انترناسيونال اول در ژنو است و قطعنامهای که مارکس نوشت، با اين مفهوم:
از آنجا که کارگران آمريکا خواهان روزکار هشت ساعته هستند، انترناسيونال، درخواست روزکار هشت ساعته را به درخواست کارگران سراسر جهان تبديل ميکند.
بیست و دوسال بعد، بینالملل دوم کارگران در سال ۱۸۸۹، این خواست را جهانی کرد. اعلام اعتصاب روز اول ماه مه همه ساله، اعتصاب عمومی در سراسر جهان، اعلام جنگ طبقاتی تا آنروزی که استثمار ادامه دارد، اعلام جنگ طبقاتی علیه سرمایهداران، علیه دولتهای سرمایهداری، علیه کل طبقه و دولتهایشان، برای آزادی انسان، برای رویکرد به انسانیت و آشتی انسان با خویش.
در ایران از سال ۱۲۹۹ خورشیدی تا کنون، تنها چند سالی به هنگام توازن قوای طبقاتی و ناتوانی دولتهای سرمایه، این روز را به اجبار مجاز شمردهاند. گاهی روز معلماش نامیدند، خمینی، در ابتدا برای مصادرهی این روز، در سال ۱۳۵۸«مورچه» و «خدا» را کارگر نامید، و پیامبر خویش را که در میان عشیره میزیست از پس ۱۴ سده به مدد خواست تا بگوید که دستمزد کارگران را پیشاز خشک شدن عرق تناش، باید پرداخت شود و خود و جانشینان خمینی، سالهاست که دستمزد ناچیز کارگران- این تنها بخش از ارزش کارشان- را ملا خور کرده و میکنند. نیروی نظامی ایدئولوژیک سرمایه در ایران، با تکیه بر سلاحهای کشتار و با رویآوری آشکار به کشتار حکومت شوندگان به ویژه کارگران و ویرانی شیرازهی خانوادگی طبقه کارگر،اینک اکثریت جامعهی ۷۰ میلیونی، به ویژه طبقه کارگر را در برابر خود دارند. حکومت این باند، ناپایدارتر از همیشه سلاحی جز کاربرد خشنةرین زبان سرمایه ندارد. جناح- باندهای خلف خمینی، از سال ۱۳۶۰ پس از آغاز آن کشتار عظیم، تا کنون دیگر نامی از مورچه و خدا و پیامبر و ربطاشان به این روز نمیبرند.
در ايالات متحده آمریکا سالهای سال، کارگران روز چهار ژوئيه، روز استقلال آمريکا از انگلستان، را بهنام روز کارگر جشن گرفتند. گاهی روز تولد جورج واشنگتن در ۲۲ فوريه ۱۸۸۹ و ۱۸۹۰ را جایگزین این روز کردند و سرانجام در ایالات متحده و كانادا نخستين دوشنبه هر سپتامبر (شهريور ماه) را به عنوان "ليبر دي " یا «روزكارگر» برگزار میكنند تا مفهوم و پیام روز جهانی مبارزه طبقاتی را کمرنگ و به سایه بنشانند.
اما، همچنان «شبحی در اروپا گشت میزند، شبح کمونيسم. تمام قدرتهای اروپای کهن برای طرد اين شبح وارد اتحاد مقدس شده اند: پاپ ، و تزار، مترنيخ و گيزو، راديکالهای فرانسه و جاسوسان پليس آلمان.» [٣]
بدینگونه، اول ماه مه آیین نیست: تداوم یک جنگ طبقاتی است. روز بیان خواستهای طبقاتی کارگران، روز همبستگی جهانی،روز تکرار اعتصاب عمومی در جهان، از مسکو تا پکن، از استانبول تا تهران، از داکا تا بمبئی، و از شیکاگو تا پاریس و برلین و از لندن تا لیسبون، مادرید، و از سانتیاگو تا بوئنس آیرس و توکیو و سئول ووو همه شهرهای جهان در ۵ قاره. اینروز، روز از حرکت بازایستادن تولید در سراسر جهان است. این یک آیین نیست، یک رزم طبقاتی است، هرچند برای سوسیال دمکراتهای بورژوا، نمایشی است برای فریب. برای طبقه کارگر و سوسالیستهای انقلابی، اما، یادآوری یک رویارویی طبقاتی، دمیدن شیپور پیکار مبارزهای است آشتی ناپذیر، روشن و گویا،قطعی. از همین روی از «پیشرفتهترین» کشورهای صنعتی، و عقلاییترین حاکمیت سیاسی سرمایه تا عقب ماندهترین و ته ماندهترترین اسکلتهای عصر کهن نشانیده بر قدرت سیاسی سرمایه در ردیف حکومت اسلامی در ایران و حسن البشیر در سودان و رابرت موگابه در زیمبابووه و پوپولیستهای شیادی مانند چاوز در بولیوی، همه و همه این وجه مشترک دارند که طبقه کارگر، از هر جنسیت و هر رنگ و فرهنگ، و در هرسطح رشد صنعتی و مناسبات سرمایهداری، جدا از اینکه در کدامین قلمرو به استثمار کشانیده شوند را یک طبقه جهانی و در سرشتی همبسته و یک طبقه بشناسند و در هراس، این روز را یا مصادره کنند یا نفی.
جنبش جهانی طبقه کارگر،جنبش اکثریت مردمان جهاناست. «تمامی جنبشهای تاريخی و انقلابی پيشين کار اقليت يا روی بهسوی منافع اقليت جامعه بودهاند، اما جنبش پرولتاريا کار اکثريت و سویهی منافع اکثريت جامعه دارد.» [۴]
برای چنین هدفی، با فرارویی جهان انسانی از بردگی به مناسبات ارباب و رعیتی، و سپس مناسبات بورژوایی مبتین بر استثمار نیروی کار توسط سرمایه، سخن پایانی این نبرد تاریخی- طبقاتی این است:
یا فلاکت یا سوسیالیسم.
مانيفست طبقه کارگر انقلابی پرنسیپهای اساسی سياست کارگران را از سال ۱۸۴۴ چنین بیان کرده است:
«سازمان پرولتاريا همچون طبقه، فروافکندن سلطه بورژوازی و تسخير قدرت سياسی به دست پرولتاريا.» [۵]
این آغاز انقلاب است، فرارویی انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی روندی است بدون درنگ و ایستادن.
عباس منصوران
۲۸ ماه آوریل ۲۰۱۰/ نهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
a.mansouran@gmail.com
منبع: سايت ديدگاه
________________________________________
[۱] بخشی از شعر هاینرش هاینه در پی قیام خونین بافندگان سلزی در سال ١٨۴۴در آلمان آنزمان و لهستان کنونی. مارکس در سال ۱۸۴۴ با پیگیری این قیام کارگری و کشتار کارگران بهدست ارتش پروس، به دریافت و کشف نقش ارتش بهسان نیروی سرکوب سرمایه دست یافت.
[٢] هفت نفر، اعضاي رهبري آي.دبليو.پي.آ (اتحاديه انترناسيونال كارگران)، آگوست اشپایز، آلبرت پارسونز، آدولف فيشر، ساموئل فیلدُن، مایکل شواب، اسکار نیب، لویی لینگ و جورج آنجل را دستگیر و به اتهام توطئه قتل عمد محاکمه کردند. هفت تن از دستگیر شدگان به اعدام و یک نفر را به حبس تا ۱۵ سال محکوم شدند. لویی لینگ، بيست و يكساله دفاعیه خود را چنين بيان كرد: «من تكرار مي كنم كه دشمن نظم موجودم و تكرار مي كنم كه با تمام قدرت تا زمانيكه نفس در سينه دارم با اين نظم نبرد مي كنم. من از شما متنفرم! از نظمتان بيزارم، از قوانين شما، از اقتدار مستبدانه شما، متنفرم. مرا بدين خاطر بدار بياويزيد»
لینگ را ،پيش از قتل «قانونی» به دست دولت سرمایه به انتقام کشتند، گفتند که در سلول خودكشي كرد! در ١١ نوامبر ١٨٨٧ اشپایز، پارسونز، فیشر، و انجل را با دستهای بسته، و سراپا کفنپوش، از سلولهایشان بیرون آوردند؛ بهسوی سکوی دار بردند. دو نفر باقیمانده را پس از ۷ سال اسارت رها کردند.
روز کشتار، محکومین در دادگاه سرمایهداران را روی دریچهی زیر چوبهی دار ایستاندند. صدای اشپایز از زیر سرپوشی که سر و صورتش را پوشانده بود شنیده میشود: یه روز میرسه که سکوت ما قویتر از صداهایی بشه که شما امروز خفهشون میکنین! آگوست اشپایز پیش تر در بیدادگاه گفته بود: “اگه فکر میکنین که با دار زدن ما میتونین جنبش کارگری رو پایمال بکنین، یعنی همان جنبشی که میلیونها آدم لگدمال شده، میلیونها آدم که از نداری و فقر رنج میبرن، از اون توقع آزادی داران – خب اگه عقیدتون اینه، باشه و دارمون بزنین! شما اینجا رو یه جرقه پا میذارین، اما اینجا و اونجا پشت سرتون و جلو روتون، همه جا شعلهها روشن میشه. این یه آتیش زیر خاکستره. نمیتونین خاموشش کنین
اگه شما باز بخواین مردم رو بهاین دلیل که جرئت کرده حقیقت گفتهاند محکوم به مجازات مرگ بکنین… پس من با سربلندی و جسارت این قیمت گزاف رو میدم. دژخیمتون رو بگین بیاد!… حقیقتی که تو وجود سقراط، تو وجود مسیح، تو وجود جیوردائو برونو، تو وجود هوس و گالیله به دار زده شد هنوز هم زنده است - اینا و خیلیهای دیگه که یه خیل میشن، پیش از ما این راه رو رفتهان، ماهم حاضریم که راهشونو دنبال بکنیم.
[٣] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست.
[۴] همان منبع پیش.
[۵] همان منبع پیشین.