انقلاب را توده ها میکنند و فقط با نیروی لایزال آنها میشود اقدام به تغییر بنیادی جامعه کرد. توده ها در پروسهء این جابجائی طبقاتی قدرت، در هر مرحله از روند مبارزات خود با شتاب و فشردگی انقلاب آموخته و با گذار از موانع عملی و ذهنی که سد راهشان میشوند، آبدیده تر شده و در پلهء عالی تری از این پروسه کمی و کیفی تغییر قرار میگیرند. این خود مرحله ای از انقلاب اجتماعی بزرگی است که خود را در مرحلهء کسب قدرت سیاسی در جامعه نمودار ساخته و در مورد تمام جنبشهای مردمی صدق میکند و طبقهء کارگر و نیروهای انقلابی نیز از آن مستثنئ نیستند.
اما جابجائی پیروزمندانهء طبقاتی بدون یک نیروی رهبری منسجم و درعین حال سیال انقلابی و کمونیست که قادر باشد مهر انقلاب و تغییر را بر این حرکتها زده و خود نیز به بعنوان یکی از اساسی ترین عوامل این حرکت پیروزمندانه در پراتیک انقلابی به کیفتی تازه از مقولهء رهبری برسد، امکان پذیر نیست و این اصل تا زمانی که بشریت از شر تمام آثار باقی ماندهء از روابط کالائی و قانون ارزش گذاری و پسمانده های جوامع طبقاتی رهائی نیافته است، اعتبار خود را حفظ خواهد کرد. اما این نیروی رهبری چیست و ما چه برداشت و تجسمی را میتوانیم از روند بلند مدت انقلاب جهانی و تجسم فوری و امکان پذیر آن داشته باشیم؟ کسب قدرت سیاسی برای برقراری دولت و دیکتاتوری پرولتاریا نه بعنوان هدف نهائی بلکه سرآغاز انقلابات جهانی سوسیالیستی را در شرایط کنونی چگونه می بینیم و آیا این بستر فراهم شدهء جهانی انگیزه ای برای تدارک جدی شکل خاص آن در ایران هست؟ آیا واقعأ اهمیت و حساسیت شرایط موجودی که چند سالی است رقم خورده، درک شده و ما با قرار دادن امر دولت و انقلاب در دستور کار خود، گامی به جلو نهاده وچه باید کردها و برنامه هایمان را تنظیم میکنیم؟ آیا ما توان و قدرت رهبری خود را باور داشته و انقلاب در ذهن ما مقوله ای دست یافتنی تجسم میشود؟
اگر ما جنبش چپ و کارگری را در این مرحله برمبنای پاسخگوی به سوالات بالا بررسی کنیم، شاید بتوان تصویر کلی تری را از دریچهء دیگری بدست آورد و قادر به تشخیص نیروها و پتانسیل های نهفته جدیدی در سر و بدنه جنبش شویم. قادربشویم تا خود و پرولتاریا را به مثابهء ابزاری برای نجات و رهائی کل ستمدیدگان و زحمتکشان جامعه در مرکز این انقلاب قرار داده و وسعت دیدی فرای یک طبقه یا جنبش بریده از جامعه کسب کنیم. اینگونه و از این دریچه شاید جایگاه ما در روند متغییر انقلاب انعطاف پذیری بیشتری را طلب کند ولی بخش بزرگتری از نیروهائی را که واقعأ دغدغهء انقلاب و تغییر دارند، در بر گیرد. صد البته که این انعطاف به معنای دست برداشتن از باورهایمان و زیر پاگذاشتن آنها و کرنش در برابر سیاستهای " اپوزیسیون اعلیحضرتی" نیست. باید همینجا تاکید کرد که ما از همهء جنبشهای حق طلبانه حمایت میکنیم ولی این به معنی نزول خواستها و اهدافمان تا حد جنبشهای خودانگیخته ستمدیدگان و عاصیان تاریخ نیست. بسیاری هستند که در حال حاضر به ضرورت سرنگونی رژیم پی برده و تا این مرحله با ما هم نظر هستند ولی آنچه که ما را از سلطنت و جمهوری ایرانی و جبههء ملی و امثال شهرام همایون و رضا پهلوی متمایز میسازد، دقیقأ آلترناتیوی است که در برابر این رژیم قرار میدهیم. دست کشیدن از این آلترناتیو جایگزینی یعنی سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا به عقیدهء من یعنی گسست از اهداف و افق های بلند مدتی که برنامه و گام های کوتاه مدت باید در آن راستا برداشته شوند.
روند متغییر انقلاب و سیالیت آن همانطور که شاهدیم مدامأ در حال تغییر بوده و هر باره جبهه ها و درهای نوینی را باز و بسته میکند. جامعه همگون نیست و سیالیت آن خیل عظیمی از مردم را مدامأ در چار چوبه های مختلف طبقاتی- اجتماعی- سیاسی بالا و پائین میکشد. کارگری که تا دیروز در مجتمع صنعتی عسلویه کار میکرد فردا دهقانی است که دوباره در یک روستای جنوبی کشور بر سر زمین کار زراعی میکند. ١٢ میلیون "حاشیه نشین" که عمدتا به شکل نیمه پرولتر جذب بازار کار میشوند جلوه های دیگری از این رفت و شودها است که بعضأ و بخشأ در لایه های مختلف طبقاتی جامعه نیز خود را نمودار میسازند. فقر فزاینده در شهرها طبقهء متوسطی را شکل داده که لایه های پائین آن وضعیت بهتری از جمعیت "حاشیه نشین" ندارد. جمعیت بزرگی از مردم بیکار و بی سرنوشت در سر هر گذاری خود را در جامعه رقت بار سرمایه داری ایران به نمایش عمومی گذاشته که برای امرار معاش خود و خانواده از کار مزدوری موقتی گرفته تا شرکت درخرید فروش های کوچک کالائی فوری در بازار سیاه و غیر رسمی ووو برای بقاء، مابین تعاریف طبقاتی و لایه های متنوع آنها پرسه میزنند. مسئلهء زنان و ستم فراطبقاتی جنسیتی در روابط طبقاتی جامعه، خود پیچیدگی دیگری را به کل روابط موجود بخشیده که درادغام با روبنای دینی کهنهء ماقبل سرمایه داری حاکم بر روابط مردم، نمیشود فقط با خط کش میلیمتری طبقات بطور مکانیکی به بررسی جنبش عمومی و کارگری پرداخت و منافع تاریخی پرولتاریا و رهائی جامعه را نتیجه گرفت. این مناقع تاریخی است و بیان روابط سلطه گریانه و ستمگریانه ایست که در چارچوبه های این شیوهء تولید خود را به مردم و پرولتاریا تحمیل کرده است. خلاصه که مجموعه و بخش بزرگی از جامعه که در این مرحلهء انقلاب جبههء واحدی را تشکیل میدهند که خواسته های فراوانی آنها را به هم پیوسته و خواسته یا ناخواسته در کنار هم قرار میدهد. توده ها به تنهائی قادر به تحلیل درست از این مراحل و اشکال مختلف بافت جامعه نیستند و حتی بدون در نظر گرفتن تاثیرات رهبری بورژوائی باز هم گرایش خودبخودی حرکت مردم و حتی طبقهء کارگر اساسأ رو به اصلاحات است. تا جائی که به تودها میرسد این واقعییاتی است که خارج از ارادهء آنها بصورت زندگی جاری و رابط حاکمی که روزمره در حال جاری شدن است ظاهر میشوند و درکهای مختلف نظری جنبش چپ از این بافتها و روابط واقعی هم تاکنون تاثیری بر موجودیت آنها نداشته است.
اما این در مورد نیروی رهبری به مثابهء لوکوموتیو قطار انقلاب و نه جنبشی بریده شده از جامعه، تفاوت دارد و ما با تناسبی معکوس از بدنه مواجه ایم. درارتباط با نیروی رهبری و پیشرو ما کیفتی داریم که هنوز شکل کمی متناسب با خود را پیدا نکرده و تا زمانی هم که این سر و بدنه به یک مجموعهء هارمونیکی تبدیل نشود به تنهائی با هر افق و دید عالی هم که داشته باشد کاری از پیش نمیبرد، همانطور که مردم بدون این رهبری اساسأ نخواهند برد. بهترین و عالی ترین ایده ها و تئوری ها تا زمانی که در روند پراتیک انقلابی خود را به چالش نکشیده و اعتبار علمی خود را به آزمون نگذارند در بهترین شکل نمودار رمانتیسمی خواهند بود که در ادغام با ایده آلیسم ذهنی برای التیام زخم های کهنهء حقارت تاریخی انسان، در پست توی انزوای ذهنیت خود به ویرایش فکری قضا و قدر می پردازد.
آنچه که ما تاکنون بعنوان تئوری های معتبر انقلابی در دست داریم در حداقل خود، ثمرهء بیش از دو قرن مبارزات بی امان ستمدیدگان و زحمت کشان تاریخ بوده که اعتبار خود را از چندین انقلاب بزرگ تاریخ گذشته کسب کرده است و بدون این کنش های اجتماعی، شکل نمی گرفت و در حداکثر خود به پاورقی از کتاب تاریخ مدارس بورژوازی تبدیل میشد. مدعی رهبری بودن با رهبری کردن تفاوت دارد و تا زمانی که این ادعای بالقوه به نیروئی بالفعل تبدیل نشود در همان سطح نظری باقی خواهد ماند. برای تغییر آگاهانه و هدفمند تاریخ همیشه به نیروی مادی نیاز بوده تا این مطالبه را به شکل روابط جدیدی در جامعه حاکم سازد. رهبری باید آگاه و پیشرو باشد، ولی این الزمأ به معنی این نیست که هر نیروی پیشرو رهبری میکند. رهبری رابطه ایست که شاخص آن را اندازه های قدرت تاثیر گذاری مادی و ذهنی اجتماعی هر نیرو یا مدعی این رهبریت در جامعه تعیین و مشخص میکند. رابطه ای که در مورد مشخص ما بین مردم یا طبقه با قطبی که داعیهء رهبری آنان را دارد، برقرار می شود.
"چه باید کرد" بیان عمیقتری از "چه باید گفت" را ارائه میدهد! وظیفهء ما فقط تفسیر و تعریف جهان نیست بلکه آنچه که ما را بعنوان نیروهای کمونیست از دیگران متمایز میسازد همان وظیفهء تغییر این جهان ستمزده است و نه تئوری بافی های ایده آلیستی که بدون در نظر گرفتن کنش انقلابی برای امر تغییر و رهائی جهان از فلاکت جوامع طبقاتی، به شکل واکنشی و پاسیو صورت می گیرد. ایده لازم
و باید آن را داشته و مدامأ تولید کنیم، ولی ایده آلیسم خیر. با ایده ها می توان معجزه آفرین بود ولی معجزه های سوسیالیستی- کمونیستی بستر مادی در جامعه و در نهایت حکومت و دولت و قدرت میخواهند، تا ما تبدیل به مترسکهای تاریخی سر خرمن بورژوازی یا نیروهای دائمی و داوطلب امداد صلیب سرخ نشویم! با این مقدمه بد نیست تا نگاه دوباره ای را به وضعیت و موقعیت نیروهای مدعی رهبری و نیروهای رهبری شونده جامعه انداخته تا شاید با ارزیابی از آنها در شرایط کنونی، درک روشن تری از وظایف خود در این رابطه پیدا کنیم. یعنی یکبار رابطهء ما با طبقه و مردم و دیگری رابطه ایست که نیروهای انقلابی پراکندهء جنبش کمونیستی و کارگری باید به مثابهء یک کلیت با یکدیگر داشته باشند. اجازه دهید که این بار نقش رهبریت طبقهء کارگر در جامعه را در ارتباط با رهبریت کمونیستی در یک مجموعه خلاصه کرده و برای طولانی تر نشدن نوشته از پرداختن به جزئیات تفاوت این دو جایگاه در عمل، صرف نظر کنیم.
نیروی رهبری و (طبقه- مردم)
ما تا حدود زیادی پیکرهء اصلی جبههء مردم و بخشهای ستمدیده و زحمتکش آن را در جامعه میشناسیم و با متحدین طبقاتی و سیاسی و اجتماعی پرولتاریا در این مرحله آشنائی داریم و بسیاری خوشبختانه به پتانسیلهای جامعهء زنان بر اثر ستمی های همه جانبه ای که بر آنها وارد میشود پی برده و اهمیت این نیروی عظیم اجتماعی را در روند انقلاب و دوران گذار درک کرده اند. با وجود کم و کاستی های موجود در ارتباط با تعریف طبقهء کارگر، جنبش کمونیستی و سوسیالیستی در مجموع گام های خوبی را به جلو نهاده است که تا حدودی تصویر غلط مردانهء پرولتاریا را هر چه کم رنگتر کرده و می رود تا مفهوم و درک کامل تری را از این نیروی عظیم اجتماعی و لایه بندی های آن در روند تولید و باز تولید زندگی و کار در جامعه جمعبندی کند. به لطف تحقیقات و پژوهش های بسیاری از روشنفکران انقلابی و آلترناتیو، امپریالیسم دیگر همان معادل برابر و یک به یک عمو سام ٦٠ سال پیش نیست و ما شناخت وسیعتری از این ماشین عظیم جهانی غارت و چپاول و تقسیم کار امروزی آن پیدا کرده ایم. تقسیم کاری که حکومتهای و دولتهای ارتجاعی بومی را در این ماشین غارت و چپاول ادغام کرده و بعنوان کارگزاران و پاسداران روند انباشت سرمایه، به اشکال مختلف سیاسی و اقتصادی تحت سیادت سرمایه داری جهانی، بکار میگیرد. خلاصه که در این جنبش نیروها و سازمانها و احزابی هستند که به تناسبات مختلف دارای این پتانسیل ها ارزنده بوده که میتوانند با یک ارادهء واقعی جمعی، راهگشای بسیاری از معضلات موجود بوده و روند انقلاب را شتاب بیشتری بخشند.
بر این بستر، سوال اینجاست که جنبش کمونیستی و کارگری وظایف خود را چگونه تعریف کرده و از چه منظری به جامعه مینگرد؟ نیروئی که میخواهد تمام جنبش عمومی ستمدیدگان و زحمتکشان جامعه را مخاطب خود قرارداده تا آنها را حول منافع تاریخی پرولتاریا متحد سازد، یا یک مجموعهء که وظایفش را فقط در رابطه با طبقهء کارگر به مثابه تافتهء جدا بافته ای از جامعه تعریف کرده و اگرنیم نگاهی هم به بقیه جنبشهای عمومی ستمدیدگان جامعه دارد از موضع منافع فوری و روزمرهء آنان برقرار میشود؟ خلاصه اینکه تا ما جایگاه و نقش تاریخی خود را در این میان روشن نساخته و ندانیم هنوز "کجای کاریم" مسلم است که نمیشود ارتباط برقرار کرد. یعنی میشود ولی نادرست و به قیمت هرز دادن نیرو و دامن زدن به خرده کاریهای نافرجامی که اکثرأ در نطفه خشکیده یا مانند حبابی در هوا می ترکند.
نقطهء عزیمت نیروهای کمونیست منافع تاریخی پرولتاریاست و از منظر این طبقه ومنافع و نقش تاریخی او وظایف خود را با کل جامعه زحمتکشان و ستمدیدگان تعریف میکند. قصد کندن طبقه را از بقیه جامعه ندارم و نه میتوانم و نه میشود این طبقه و جنبش کارگری را از جنبشهای عمومی دیگر جدا کرد. این امر شدنی نیست و در زندگی واقعی در هم گره خورده و مدامأ در جامعه تقاطع پیدا میکنند. همهء اینها درست و سخن هم این نبود، بلکه این است که با وجود تمام تغییرات سرمایه داری تاکنون هنوز پرولتاریا به مثابهء یک طبقه جهانی، سوژهء انقلابی در جوامع سرمایه داری بوده و دولت و دیکتاتوری او باید جامعه را در دوران گذار و سوسیالیسم تا رهائی کل جامعه بشری رهبری کند. هنوز سوژهء انقلابی دیگری در جامعهء سرمایه داری نتواسته این نقش تاریخی را بی اعتبار یا ساقط سازد. در این میان زنان زحمتکش و ستمدیده از انقلابی ترین و پیگیر ترین لایه های این سوژه انقلابی هستند و این باید بطور عملی نیز در نظر گرفته شده و در جستجوی پرولتر گاهی نیاز نیست که از پاشنهء در خانه هم دور شد. با این وصف در شرایط کنونی جهان و ایران وظایف ما چیست و چه باید کرد؟
به عقیدهء من وظیفهء اصلی جنبش کمونیستی و سوسیالیستی و فعالین پیشروی آن با در نظر گرفتن مصیبتهای فراونی که به جان خریده اند، تلاش هر چه سریعتر برای بوجود آوردن هسته های مخفی و غیر علنی سرخ کمونیستی در جامعه است. با در نظر گرفتن شرایط چند سال اخیر ایران و جهان این امری امکان پذیر به نظر آمده و کشیده شدن بخش قابل توجه ای از نیروهای شورشگر جامعه به مدار مبارزات خودبخودی و خود انگیخته اخیر در اشکال مختلف علنی- نیمه علنی و مخفی در پناه فضای ملتهب عمومی جامعه و سراشیبی
که برای حکومت پاگرفته است، مقدمات این کار را فراهم کرده است. بستر و پلاتفرم این هسته ها علم کمونیسم و منافع تاریخی پرولتاریا است و پایگاه های طبقاتی کسانی که جذب این هسته ها میشوند نقشی را در اینجا بازی نمیکند. در اصل تفاوتی ندارد که این عنصر آگاه کارگر است یا بقال- دکتر و مهندس یا ارتشی! دانشجوی کمونیستی که از یک خانوادهء مرفه متوسط برخاسته، در این جمع کمونیستی طبقه ندارد و این علم رهائی بخش و منافع تاریخی پرولتاریاست که او را به فعالیت برای امر تغییر به پیش میبرد. او روشنفکر کمونیستی است که خود در حین فعالیت برای این اهداف به عالی ترین تجسم این منافع تبدیل میشود. هسته هائی که هر کدام از آنها می توانند با سازماندهی توده های عصیان زده، بنیان گذار گردنهای قهر آمیزی شوند که مقرها و سنگرهای مقاومت دشمن را یکی پس دیگری درهم میشکنند. ماه های قبل از بهمن 57 را به یاد آورده و فراموش نکنیم که در کنار ضعف نیروهای چپ، وجود همین هسته های متعدد نیروهای اسلامی عاملی بزرگی شد تا عرصهء عملی انقلاب را اسیر و به انحصار ذهنیت باند رهبری آنان کشانده و زمینه را برای ورود نکبت و فلاکت به ایران، فراهم کنند. یا تصور کنید که اگر ما دارای چنین هسته های متعددی در شروع حوادث خونین 88 بودیم اینک در کجای کار بودیم؟ تصور کنید که در خلال این طغیانهای فعلی جهان ستمدیدگان این هسته چه نقش سرنوشت سازی را میتوانستند بازی کنند و چگونه روند اعتراضات و شورشهای مردم را به مسیر انقلاب و تغییر بکشانند و بدینسان آلترناتیوی انقلابی در برابر ترفندها و مانورهای سرمایه داری جهانی به مردم ارائه دهند.
اوضاع جهان و ایران بحرانی است و جدیت بیشتری را به موازات خود از ما طلب میکند. تحت هر شرایطی ما به این پایگاه هائی که شکل گرفته یا میگیرند احتیاج داریم و باید قادر باشیم روی پای خودمان بمانیم. هسته هائی که قادر خواهند بود سازماندهی های عملی و رهبری طبقه و مردم را بر بستر شرایط ملتهب و آشفته بازار جهانی و حکومتهای مطلقه ارتجاعی برعهده گرفته و آنجاست که ارزش های کادرهای تعلیم و آموزش دیدهء کمونیست در تمامیت خود بکار می آیند. حتی یک نیروی که اینک جذب این هسته ها میشود و با کادر های مجرب و آگاه در مدرسهء عملی و ذهنی با سرعتی بیش از سرعت خود تحولات امروز آزموه میشود، در روزهای سرنوشت ساز میتواند هزاران نفر را سازماندهی و رهبری کنند. ایجاد و گسترش این هسته های سرخ در داخل کشور یکی از مرکزی ترین وظایف همهء ماست و این ستونهائی است که جنبش کمونیستی باید برای خود در نظر داشته باشد. این راهکردی است که ما در ارتباط با طبقه و همچنین در ارتباط با عموم ستمدیدگان جامعه بایستی برای خودمان در نظر بگیریم. اینگونه هر نیروی مستعدی در هر طیف و لایهء اجتماعی، پتانسیلی است برای ایجاد و گسترش این هسته های مخفی. نباید حتمأ اینها شناسنامهء کارگری داشته باشند. اینگونه تصور کنیم که این هسته ها پاره ای از جنبش کمونیستی ( بطور مشخص حزب کمونیست) هستند که در آنجا سنتز میشوند و دوباره در کیفت عالی تری در صحنهء عملی مبارزات طبقاتی تبیین یافته و بازتاب می یابند. شکل کمی و فیزیکی و موجودی این هسته ها امری نیست که بتوان با تجویز یک نسخهء کلی به آن پاسخ گفت و بستگی به شرایط مشخص و مسائل امنیتی و موضوعی این هسته های غیرعلنی دارد. اینکه در روند فعالیت، هستهء اولیه خود به سه یا چهار هستهء دیگر تبدیل میشود یا مثلأ....همه و همه تصمیمات در صحنه بوده و باید با در نظر گرفتن شرایط مشخص موضوع گرفته شوند. طبیعی است که با گسترش این هسته ها هر بار نیازها و ضرورت های جدیدی بوجود میایند، ولی فاکت این است که این هسته ها هر بار با شکستن سدهائی که در برابرشان قرار میگیرند، خود نیز تکامل یافته تا زمانی که روابط موجود نیز منطبق با شرایط نوین نیاز به تغییرات جدیدی داشته باشند.
این امر بطور مشخص در ارتباط با خود طبقه کارگر هم صدق میکند. اینجا هم باز ما با همان وظیفه سرو کار داریم ولی مخاطب پرولتاریاست. بینش علمی ما به این طبقه و تعریف آن باز اینجا کمک بزرگی برای ماست. زیرا که دیگر گردن ما مانند دین زده های متوهم به زریه هیچ کارخانه ای بسته نشده و پرولتاریا را ما همه جا میتوانیم پیدا کنیم. در حاشیه شهر و در کوچه و خیابان و مکانهائی که به جای بوی نفت و بنزین، بوی لجنزار محلهء مخروبه نشینیان زحمتکش و ستمدیده به مشام انسان میرسد. ما برای ارتباط با پرولتاریا نباید حتمأ کارت ورد به کارخانه بزنیم و با کلاه های ایمنی زرد و سبیل های پر پشت و با صورت گازوئیلی ریشه های کارگری کمونیستی خودمان را ثابت کنیم. نمیگم این بد است و باید از آن حذر کنیم. خیر، منظور این است که این تمام واقعییت موجودی پرولتاریا نیست و طبقه هم در منافع و هم در تعریف سوژه ای ای خود وسیعتر از دید کارخانه ای و مردانهء برخی از درکهای محدود از این طبقهء گستردهء اجتماعی است که دهها میلیون نفر را با اشکال مختلف در مدار و روابط خود در جامعهء ما جای داده است.
مغمولأ ما نمیتوانیم بطور مستقیم و روزمره به دلایل منطقی بسیاری وهمچنین محدودیتهای که برای نیروهای انقلابی کمونیست موجود است، مستقیمأ بر اشکال علنی مبارزات سیاسی یا اقتصادی تاثیر بگذرایم و این اغلب بستر آماده ای را برای جریانات راست و لیبرالی برای پوشش دادن به این مبارزات، فراهم میکند. ولی وجود هسته ی غیرعلنی فعالی که در محدوده یا در بین صفوف بدنهء این طیف وسیع موجودند، اهرمی است که میتواند موازنه را از درون این جریانات با فشار از پائین با تمام امکانات موجود تا حدی به نفع انقلاب تغییر دهد. مضاف بر اینکه در حین روند همین فشار از پائین خود این هسته ارتقاء کیفی و احتمالأ کمی و عرضی پیدا میکنند و میتوانند متقابلأ دوباره در سطح عالی تری بر این مبارزات تاثیر بگذارند. نحوهء این فعالیتها و فشارهای از پائین جزئیاتی است که باز به اطلاعات در صحنه نیاز دارد و نمیشود کپی برداری و کلی گوئی کرد. عملکرد و سیاستهای نیروهای انقلابی نیز از بیرون این معادلات یعنی از طرف جنبش کمونیستی و سوسیالیستی، فشار افزوده ایست که در هماهنگی و همسوئی با هسته های سرخ سازمان داده میشود.
البته که وجود چنین هسته هائی در روند تولید بخصوص در صنفهای مختلف و رشته ها و صنایعی که تعداد زیادی از کارگران در آن شاغل هستند، امتیاز- کمک بزرگی است که میتواند گاهی نقش سرنوشت سازی را در اجرای برنامه های هدفمندی مانند اعتصاب بازی کند یا بتواند روند مبارزات تشکیلات علنی کارگران را در خدمت انقلاب رادیکالتر کرده و به وظایفی بپردازد که معمولأ این تشکیلات نمی توانند به سبب شکل علنی کاری خود بر عهده گرفته و انجام دهند. این دو سطح متفاوت مبارزاتی کمی و کیفی پرولتاریاست که نه تنها همدیگر را نفی نمی کنند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند وعدم این رابطه، جدائی است که فقط برندهء اصلی آن طبقه- دولت سرمایه داری بوده و خواهد بود. امیدورام که نیروهای پیشروی که در چهارچوبهای این تشکیلات مستقل فعال هستند به اهمیت حیاتی وجود این نیروها
و ارتباط برای سازماندهی مبارزات هدفمند و انقلابی پرولتاریا که بر گرفته از منافع تاریخی این طبقه است، پی برده و به جای مقاومت در برابر این پروسه، قدمهای جدی و رفیقانه ای را در این راستا و برای خدمت به امر مشترک انقلاب بردارند. برای تشکیل این هسته ها در چنین مجموعه های کارگری ما میتوانیم از بیرون کارخانه هم با کارگران ارتباط برقرار کنیم. یعنی در صف نان و گوشت، تو اتوبوس یا تو محله و همسایه و سر بازار ووو. خلاصه این کارگر که همیشه سر کار نیست و بخش عمدهء وقتش را بیرون از کارخانه بدنبال بازتولید نیروی از دست رفته و حل معضلات رنگارنگ دیگر زندگی فلاکت بار خود میگذراند. حتی یافتن یکی یا دو نیروی اینچنینی در بین کارگران یک کارخانه- صنف- حرفه- صنعت ووو باز خود هستهء کوچکی است که رشد و گسترش و قدرت تاثیرگذاری آنها بستگی به کار وزحمت و شرایط مشخص موجود این مجموعه ها دارد که اگر در حداکثر خود با حمایت و در حداقل خود عدم مشکل سازی و کار شکنی نمایندگان علنی و تشکیلات و نهادهای مستقل کارگری صورت گیرد، با بازدهی بسیار بالاتری برای هر دو ظرف فعالیتی و در نتیجه طبقهء کارگرهمراه خواهد بود.
من مایلم بطور مشخص در کنار تمام فاکتهای بالا باز جامعهء زنان را بطور مستقلی نام ببرم که بسیار رادیکالتر و مستعدتر برای جذب این علم رهائی بخش هستند و تفکرات و ایده های سنتز شدهء ما نسبت به مسئلهء زنان این امکان را فراهم کرده تا بخش رادیکال و پیشروی آنان مصممتر جذب این هسته های انقلابی شده تا با منافع واقعی خود در پرتو افق های سوسیالیستی و کمونیستی آشنا بشوند.
جنبش چپ و کارگری
اینجا بخشی است که کمی پیچده تر بوده و اکثر ابهامات و ناروشنی ها هم در این محدوده، ما و جنبش را دچار نا رسائی و ناکارائی کرده است. یعنی ما با طیفی از گرایشات مختلفی به نام کمونیسم و سوسیالیسم سر و کار داریم که از شیفتگان قوانین حقوق بشری و سازمان کار جهانی و نهادهای امپریالیستی گرفته تا تشکیلات مستقل و علنی کارگری و احزاب و نیروهای کمونیستی و سوسیالیستی، تشکیل شده اند. با یک طیف ناهمگون روبرو هستیم که برای شناخت راهکردمان باید اول مرزبندیهای کنونی خود را با آنها بهتر بشناسیم. یک چشم انداز کلی که محدودهء رابطه یا عدم رابطه ها را که در هر صورت با در نظر گرفتن مواضع خطی صورت میگیرد برای ما روشن شده باشد. اینکه ما بدانیم در چه محدوده و چارچوبه هائی میتوانیم بدنبال همکاری و همیاری و برنامه های مشترک جستجو کرد. یک مرزبندی کلی از نیروهای موجود بر اساس این هدف. نمیشود کار را به روند حوادث سپرد و ما فقط واکنش نشان دهیم. باید نیرو های را که بعنوان پتانسیل های واقعی همکاری و برنامه ریزی هدفمند کوتاه مدت هستند از دل این جنبش نتیجه گرفته و به پای عمل و فعالیت سازمان یافته و آگاهانه برای تدارک انقلاب رفت. منظور این نیست که باید تمام برنامه و بندهای این همکاریها از قبل روشن شود، این اصلأ امکان پذیر نیست ولی پتانسیلهائی در جنبش موجودند که بسیاری از فاکتورهای ایدئولوژیکی- خطی و دیدگاهی و حتی تاریخ مبارزاتی مشترکی دارند و میتوانند با قرار دادن مقولهء انقلاب در دستور کار فوری مشترک سرآغاز نوین یک روند جانانه و نوید بخشی را دامن زنند.
با وجود تمام توضیحات بالا راجع به "هسته های کمونیستی سرخ" باز ما میدانیم که هیج نیروی به تنهائی و با این کمیت فعلی نمیتواند سکان انقلاب را به تنهائی در دست گرفته و اینگونه تصور رهبری انقلاب هم کمی خیال بافی به نظر میرسد. حتی تصور ظروف فعلی احزاب و سازمان های موجود را هم به نظر من با در نظر گرفتن افق های کمی بلندتر وشرایط آینده، نمیشود مطلق کرد و شکل و فرم هم باید تغییر کرده و میکند. این دست ما نیست و قوانین دیالکتیکی حرکت، این تغییرات را خواسته یا ناخواسته بر تمام این اشکال موجود فعلی تحمیل خواهد کرد. پس چرا ما باید درهر دوره و مرحله با وجود آگاهی به اینها خودمان را بطور مطلقی مقید اشکال خشک و غیر انعطاف پذیری کنیم که بسیاری از آنها یا تغییر شکل داده یا ادغام میشوند یا فردا به ضرب قوانین انقلاب بی اعتبار- محو و ناپدید میشوند؟ این انعطاف با تغییرات تاکتیک تبلیغاتی که در ٢۴ ساعت ٢۴ بار تغییر میکند تفاوت داشته و افق بلندتری را در نظر دارد که تمام تجربیات انقلابات گذشته مهر درستی واعتبار به آن زده اند.
رفقا، این جنبش کارگری و کمونیستی ماست. به اصطلاح بخش پیشرو و آگاه انقلاب! خوب یا بد این بضاعت فعلی ماست و جهان پیرامون بنا به میل ما نیست. اگر در آینده امام دیگری ظهور کرد در همان آینده هم به آن میرسیم. ولی تا آنزمان فعلأ ما با همین نیروها سر وکار و داریم و نه می توانیم و نه اجازه داریم که منتظر ظهور سیمرغ رهبر شویم. این رهبری باید ساخته و پرداخته شود و هدیهء غیب نیست و هیچ کس و نیروی رهبر زائیده نشده است. پس در این راستا چه باید کرد؟ یک مهر باطل کلی به همهء نیروی غیر خود زده و خیال خود را راحت کرده تا بدانیم که امیدی به دیگر مرغان نیست و باید هر مرغی جداگانه با امکانات و آنچه که خود در توان دارد، تک و تنها و جدا از هم درجستجوی سیمرغ رهبری، به سمت و سوی به پرواز درآید؟ دست روی زانو های خود گذاشته "اناالحق" گفته و فقط خود را جلوهء سیمرغ کنیم؟ تا کی و اگر این دور و شرایط مساعد جهانی و داخلی نه پس کی دیگر؟ به خود آید تا این فرصتها اینگونه سوخته نشوند و فردا که سرمایه داری جهانی با بی عملی ما رندانه ریش مردانهء خود را از دست مردم نجات داد، ما دوباره چند دههء دیگر را این بار در حسرت سوخته شدن فرصتهای امروز خودزنی نکنیم و دوباره بهانهء حاشیه نشینی فردا را از حال در حساب اندوختهء دراز مدت تاریخ پس انداز نکنیم! لنین ١٩٠۵ اینگونه عمل نکرد، ما چطور؟
یا باید بنا به شناختی که هر یک از این بشارت دهندگان فردای بهتراز خود و بقیهء نیروهای تشکیل دهندهء این جنبش داشته، بخش انقلابی و قابل اتکا آنها را برای چنین راهکردی بیرون کشیده و با ارادهء واقعی برای دامن زدن به روند همکاری و اتحادهای موقتی و برنامه ای، زمینه ها را برای ارتقاء دیالکتیکی و گسترده تر این فعالیتهای نه چندان اولیه فراهم کنند؟ طبیعی است که بعد برمیگیردیم سر این مسئله که این نیروها کدامند؟ این مسئله ایست که ربط مستقیم به راهکرد و سیاستهای تشکیلاتی و نیروی رهبری آنان دارد. این رهبری باید این مرزبندیها را مشخص کرده و محدودهء این ارتباطات را بنا به شناخت از خود و دیگران حداقل در خطوط کلی روشن سازد.این انقلاب است که در مرکز فعالیت های ما نشسته و باید در نظر گرفته شود و منافع آن در دستور کار ما قرار دارد. ما به عینه شاهدیم که حرکت تاریخ منتظر ما نمانده و ما نمیتوانیم به بهانه اینکه آماده نیستیم عقب بکشیم و پشت افق های بلند مدت پنهان شویم. نمیشود با این پندار رایج که چون من حقیقت را میدانم و از آنجا که شرایط بیرون با میل من نیست و نمیتوان بر مبنای حقیقت مطلق من انقلاب را به پیش برد، کنار کشید تا شریک جرم شکست نشویم و بدینسان نقش مرده شوران تاریخ را بر عهده بگیریم. در غیاب ما خلاء رهبری انقلابی، سرمایه داری جهانی تمام قدرت مادی و ایدئولوژیک خود را بکار گرفته تا از شورشگران میدان تحریریه چند هفته بعد رفتگران میدان تجریریه استخراج کرده و در خدمت سیاستهای خود به کار گیرد. رفتگرانی که در پناه تانکهای ارتش، "داوطلبانه" مشغول جمع آوری بقایای شورش های حق طلبانه خود بوده و به آشغال دانی امپریالیسم منتقل میکردند. تونس یا لیبی حتی با وجود مسلح شدن مردم تمام حکایت این معمای فقدان رهبری انقلابی است. این موقعیت ها را باید جدی گرفت و نیروها را بنا به نیازها و ضروریتهای انقلاب سازماندهی داد تا شورشهای حق طلبانهء مردم و طبقه عاملی برای پیشبرد سیاستهای سرمایه داری نشده و هر بار به توپ بازی بورژوازی تبدیل نشوند. چرا نباید با به سرنوشت رسیدن یکی از این حلقه ها، پایگاهی انقلابی و سوسیالیستی برای پیشبرد امر انقلاب جهانی ایجاد و تاسیس شود؟
بیش از سه دهه است که ما با چنین روندی روبرو هستیم و نتیجه این وضعیت و موقعیت حاشیه ای ما در مقطع کنونی است. وضعیت و موقعییتی که در خوش بینانه ترین شکلش هم نمیتواند در این شرایط حساس و سرنوشت ساز از کوچکترین تاثیر گذاری بر روند حرکت جامعه سخن گوید. فراهم سازی شرایطی که این همکاریهای بدان نیاز دارند کاری است که در سطح رهبری و به شکل کلان باید بدان پرداخت تا به خرده کاری کشیده نشویم. این مسئله ایست که خطوط کلان و کلی آن را باید رهبری این نیروها مشترکا نتیجه گیری کرده تا بتوان حداقل در چنین شرایطی یک مراسم تاثیر گذار روزجهانی کارگر را نه در سطح یک بیانیهء مشترک در دنیای مجازی، بلکه عملکردی هدفمند و آگاهانه سرو سامان دهیم. باید بی حسی را کنار گذاشت و به پای این همکاری ها رفت. با ایزوله کردن خود، رشد نمیکنیم و نمیتوان تداوم و تکامل داشته باشیم. باید خود پیشگام شد و منتظر کارت دعوت نماند. باید نیروها انقلابی را به پای این میز مشترک کشاند. باید برای شروع، برنامه های حداقلی را، حداقل برای کمترین همکاریها در این شرایط حساس- سرنوشت ساز و بحرانی تنظیم کرد. بعد خواهید دید که حتی زمینهء کار و فعالیت در دل همان مجموعه های علنی نیز مساعدتر شده و بسیاری از درهای قفل شدهء دیروزی خودبخود گشوده شده و برخی از محدودیتهای دست سازی که به لطف برخی از دوستان طبقهء کارگر از این ارتباطات حیاتی جلوگیری میکنند، بر طرف شده یا به عقب رانده میشوند.همانطور که گفتم بخش قابل توجه ای از این نیروها بارها خوشبختانه ابعاد خوب وعالی از این همکاری های رفیقانه را تاکنون نشان داده و خود این دال بر وجود این زمینه ها و شناخت لازمه است.
رفقا سرمایه داری جهانی امروز مانند مار چند سری است که طعمهء بزرگتر از معدهء خود بلعیده است. در این شرایط مارسرمایه داری آسیب پذیرترین و خطرناک ترین ایام این گوارش را گذرانده و قابلیت های همیشگی مانورهای خود را ندارد و با محدودیتهائی روبروست که حاصل بلعش دیوانه وار خود اوست، به طوری که حتی طعمه های همیشگی و بی دفاع هم قادرند ضربات کشنده ای به او وارد کنند. جامعه سرمایه داری جهانی در حال حاضرهم همین وضعیت و موقعیت را دارد و هضم بیش از سه دهه انباشتی که نئولیبرالیسم و قانون وحشی بازار سفرهء خونبار جهانی آن را برای او پهن کرده است، می بینید چه آشوبی و دغدغه ها و آشفته بازار و شکم درد هائی را برای او فراهم کرده است. نباید منتظر شد تا این مار زخمی طعمهء خود را هضم کرده و با حرص و ولع بیشتری به شکار طعمه های انسانی بپردازد...
باید از ریشه براندازیم
کهنه جهان جور و بند
زنده باد اول ماه مه روز نبرد و همبستگی طبقه كارگر جهانی!
تا فرصتی دیگر - راوی...
شانزدهم فروردین ۱۳۹۰ برابر با پنجم آوریل ۲۰۱۱