در کشورهای غربی بویژه کشورهای اروپائی بیش از صد سال است که مردم تکلیف خود را با مذهب و جایگاه آن در جامعه تعیین کرده اند و مذهب امر خصوصی و شخصی مردم اعلام شد. با کنار گذاشتن سیستم عریض، طویل، خرافاتی و سرکوبگر کلیسا از دولت، مردم اروپا فراز جدیدی از حق و حقوق انسانی و آزادی را تجربه کردند. آزادی داشتن، نداشتن و تغییر مذهب. لائیسیته و کوتاه کردن دست کلیسا و مذهبیون از سیستم آموزشی یکی از اساسی ترین و مهمترین دستاوردهای این دوره از زندگی سیاسی و اجتماعی مردم بود. به جز این مهم، رهائی زنان از قید آداب، رسوم و قوانین ارتجاعی و زن ستیز مذهبی هم جهشی بود تاریخی، بطور خلاصه جدائی دستگاه دولت از دستگاه مذهب نه تنها ساختار سیاسی اجتماعی دیگری برای مردم بوجود آورد بلکه "آزادی بیان" و عقیده را بعنوان یک اصل پایه ای و حقوقی تثبیت کرد. ولی متاسفانه در نیمه قرن بیست یکم در کشورهای خاورمیانه، بعضی از کشورهای آفریقائی و در کشور خودمان ایران هنوز اسلام، مذهبی سیاسی و دولتی است. مذهب اسلام، آداب، رسوم و قوانین واپس مانده آن نه تنها بر تمامی زوایای سیاسی، اجتماعی، قضائی و فرهنگی جامعه مدنی بلکه در خصوصی ترین جنبه های زندگی مردم دخالت گر و فعال است.
دلائل اینکه چرا مردم این کشورها نتوانستند از تجربه و دستاوردهای کشورهای اروپائی در مورد لائیسیته استفاده کنند بسیار است. بدون شک تغییر کند و ناموزون فرماسیون اقتصادی در این کشورها را نمیتوان به عنوان تنها دلیل در نظر گرفت. شاید بتوان عدم وجود و یا کمبود فیلسوفان و روشنفکران لائیک، بحث و مبارزه ایدئولوژیک را یکی از دلائل در نظر گرفت. در حالی که در اروپا در شرایط سخت اقتدار کلیسا فیلسوفان، روشنفکران، جامعه شناسان و روانشناسان خلاقییت فکری و نوآوریهای ذهنی خود را در جامعه گسترش دادند، در کشورهای اسلامی بیشتر شاهد اسلام شناسانی بودیم که باعث گسترش و اقتدار مذهب اسلام شدند. از همین زاویه است که آگاهی و شناخت مردم نسبت به دمکراسی، حق و حقوق سیاسی، اجتماعی، فردی و جایکاه مذهب در دولت و جامعه قابل تامل و بررسی است.
به جرات میتوان گفت که در بین کشورهای خاورمیانه ای فضای سیاسی و اجتماعی ایران، آگاهی و مبارزات امروز مردم مسیر جدید و نوینی را پشت سر میگذارد که سرنگونی رژیم اسلامی و استقرار دولت لائیک حد اقل دستاورهای آن خواهد بود. حوادث اخیر و مبارزات شجاعانه مردم کشورمان این راستا را به روشنی نشان میدهد.
حوادث دی ماه امسال با برگزاری ١۶ آذر، روز دانشجو، و رادیکالیزه شدن مبارزات دانشجویان و مردم علیه رژیم اسلامی شروع شد. بدون تردید ١۶ آذر امسال در تاریخ ۵۶ ساله جنبش دانشجوئی بی نظیرترین و درخشان ترین ١۶ آذری بود که دانشجویان علیرغم سرکوب، در تمامی نقاط کشور حتی در دور افتاده ترین مناطق بر گزار کردند. بر عکس توصیه های اصلاح طلبان که از دانشجویان خواسته بودند ١۶ آذر را در محدود دانشگاهها و به آرامی برگزار کنند این روز تاریخی از محدوده دانشگاهها فراتر رفت و با مبارزات مردم پیوند خورد.
در ادامه ١۶ آذر، مبارزات گسترده، بی سابقه و شجاعانه مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا که باعث حیرت و تعجب تمام رسانه های غرب شد تمام سیستم ولایت فقیهی و ارگانهای سرکوبگر آنرا به چالش کشید. در واقع مردم کشورمان پس از سی سال خشم و نفرت خود را نسبت به کل نظام و ولایت فقیه در راس آن نشان دادند. دراین روز نسل پس از ۵٧ خشم سی ساله خود را علیه زندان، شکنجه، تجاوز، اعدام، سنگسار، تبعیض، زن ستیزی و سایر سرکوبهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در خیابانها فریاد کردند.
در تمام این شش ماه اصلاح طلبان از خاتمی تا موسوی و نهضت آزادی تلاش بسیار کردند تا مبارزات مردم رادر محدوده موضوعات مربوط به "انتخابات" نگهدارند. بیانه شماره ١١ موسوی " جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر" و سپس بیانیه های دیگر او که تاکید بر راه "امام راحل" داشت هدفی جز جلوگیری از رادیکالیزه شدن مبارزات ضد حکومتی مردم نداشت.
موسوی این کهنه کار سیاسی و جنایتکاری که غیر از نخست وزیری در سالهای ترور، وحشت، اعدام و کشتار دهه ۶۰ همیشه پست های دیگری در این رژیم داشته است اکنون به مهره کلیدی برای طیف اصلاح طلبان ملی و مذهبی تبدیل شده است، تا شاید از طریق جنبش سبز او مانع سقوط جمهوری اسلامی گردند.
اگر چه جنبش امروز نسل پس از ۵٧ فاقد ارگان و رهبری انقلابی است و هنوز هیچ آلترناتیو سیاسی مشخصی را در پیش رو ندارد و تنها با "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر ولایت فقیه" به میدان آمده است ولی دیگر حاضر به قبول و ادامه زندگی به شیوه گذشته هم نیست. به همین دلیل هم با ابتکارات خود از هر حادثه، واقعه، مراسم و سالگردی برای مبارزه با رژیم استفاده میکند. این نسل، عاشورا را که روزی کاملا مذهبی و سنبل نمادین شیعه است به کارزار مبارزاتی علیه ولایت فقیه، راس هرم قدرت و رژیم اسلامی تبدیل کرد.
با توجه به ابعاد و شکل مبارزاتی که در طول این شش ماه در کشورمان در جریان بوده و با توجه به خصلت مردمی آن که بیشتر کارگران، جوانان بیکار، دانشجویان، معلمان، زنان، و زحمتکشان در آن شرکت دارند میتوان دو سناریو را در نظر گرفت.
١- مردم به تنگ آمده از شرایط اسفبار اقتصادی، بیکاری، فقر، گرانی، احتکار و بخصوص فضای سرکوب بی سابقه سی ساله علیرغم کشتار خیابانی، زندان، شکنجه های وحشیانه و اعدام به مبارزه آزادیخواهانه خود تا سقوط رژیم اسلامی ادامه خواهند داد. مردم به این نتیجه رسیده اند که راه برگشتی نیست.
٢- رهبران و تصمیم گیرندگان رژیم اسلامی با توجه به شکافهائی که در ارگانها، نهادها و بطور کلی هرم قدرت سیاسی بوجود امده است و روز به روز هم بیشتر میشود، زمانی که خطر عمیق تر شدن مبارزات مردم و نزدیک شدن سرنگونی را احساس کنند و به این نتیجه دست یابند که تنها با ماشین سرکوب نمیتوانند به مقابله با مردم بپردازند، برای حفظ موجودیت خود سازش و تقسیم قدرت با اصلاح طلبان را در پیش خواهند گرفت. اما این سناریو احتمالی تنها برای مدتی میتواند کارائی سیاسی داشته باشد. دسته بندی، جناح بندی و شکافهای جدید بر سر تقسم مجدد قدرت از یک سو و مطالبات، خواستها و انتظارات مردم از سوی دیگر ادامه این همزیستی اجباری را نا ممکن میسازد.
حضور گسترده و بی سابقه زنان و شرکت فعال آنها از آغاز حرکتهای اعتراضی تا کنون برآیندی از رشد و آگاهی سیاسی مردم ما بطور کلی و زنان بطور خاص است. زنان که از همان ابتدای سال ۵٧ با اجباری کردن حجاب اسلامی توسط خمینی سرکوب شدند، در طول این سی سال با واقعیت مذهب، قوانین سرکوبگر و تبعیض آمیز آن بیش از هر گروه اجتماعی دیگر روبرو بودند. بقول معروف، در این مبارزه زنان هیچ چیزی غیر از زنجبر های اسارت بار اسلامی را از دست نمیدهند.
ولی آیا زنان باید تنها به حضور و شرکت فعال خود بدون طرح مطالبات مشخص در این دوره از مبارزات بسنده کنند؟ منظور از طرح این سئوال به این معنی نیست که زنان در گیر و دار کشاکش خیابانی بر تمامی خواسته ها و مطالبات برابری طلبانه خود که کم هم نیستند پافشاری کنند، بخصوص که سطح مبارزات کنونی هم چنین موضوعی را نشان نمیدهد. ولی، زنان و مدافعان حقوق زنان میتوانند " برابری" را به عنوان مطالبه اساسی زنان در این دوره مطرح کنند. اتفاقا طرح چنین مطالبه ای مرزهای سیاسی را با جریانات اصلاح طلب اسلامی مشخص خواهد کرد و رادیکالیزه شدن و جهت گیری غیر مذهبی جنبش را نمایان تر میسازد.
در حاشیه مرگ منتظری
پس از در گذشت منتظری تعدادی از فعالین سیاسی و زندانیان سیاسی سابق در مورد او مطالبی نوشتند و مخالفت منتظری را در مورد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶٧ برجسته کردند. اسطوره سازی یکی از ویژگیهای فرهنگی است که در بین ما ایرانیها رایج است و به همین دلیل به راحتی حقایق و واقعیت ها را یا فراموش میکنیم و یا واژگونه میسازیم.
نسل انقلاب ۵٧ چگونه میتواند نقش کلیدی و جایگاه سیاسی منتظری را در این نظام فراموش کند؟ در ده سال اول استقرار جمهوری اسلامی منتظری تقریبا در تمامی ارگانها و نهاد های حکومتی جزء نظریه پردازان، تصمیم گیرندگان و گردانندگان اصلی این رژیم بود که تنها مهمترین آنها برای یاد آوری مطرح میشود. منتظری ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی، امام جمعه تهران و قم، قائم مقام رهبری در قوه قضائیه، نماینده ولی فقیه در دانشگاهها، سپاه پاسدارن و بالاخره جانشین امام و ولایت فقیه بود.
منتظری در طول ده سال اول استقرار این رژیم هرگز در مورد سرکوبها و اعدامهائی که در، ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان صورت گرفت مخالفت و واکنشی نداشت. حتی در مورد اعدامهای بیشمار سال ۶۰ و پس از آن کمترین مخالفتی نکرد. تنها در سال ۶٧ بود که به " بی رویه" بودن کشتار زندانیان سیاسی اعتراض داشت و نه چیزی بیش از آن. علت این اعتراض هم در بروزاختلافات اطرافیان خمینی با منتظری، نزدیکان و افراد دفتر او بود.
اگر خمینی فرد شماره ۱، تا زمان مرگش در سال ۶۸ به خاطر کشتارها، اعدام ها و سرکوبهای مردم به عنوان "جنایکار" قلمداد میشود چگونه است که منتظری " یار امام" "نماینده او" و "جانشین او" تا سال ۶۸ از این عنوان مبرا میشود؟ حقیقت و واقعیت را نه میتوان فراموش کرد و نه میتوان واژگونه ساخت. منتظری فرد شماره ۲ این رژیم بود.
مردم حق دارند بنا به تقویم و شکل مبارزاتی که در پیش گرفته اند، مراسم تدفین منتظری را هم به صحنه اعتراضات و مبارزات خود علیه خامنه ای، سیستم و نظام او تبدیل کنند. ولی آیا فعالین حقوق بشر، فعالین سیاسی و زندانیان سیاسی سابق بعنوان افراد آگاه که در رخدادها و شرایط آن زمان حضور داشتند میتوانند تاریخ ثبت شده و نقش فرد شماره ٢ این نظام را واژگونه مورد ارزیابی قرار دهند؟
مرجان افتخاری - دی ماه ١٣۸۸
Eftekhari_marjan@yahoo.com