مشکل رژیم ضد انسانی با علوم انسانی

 

کورش عرفانی                                                                            korosherfani@yahoo.com

 

به روایت برخی از تاریخ نگاران، متحجرین اسلامی در مخالفت با زکریای رازی، این بزرگترین پزشک تاریخ اسلام، در سنین پیری او آن قدر با کتابهایش بر سرش کوبیدند که وی بینایی خود را از دست داد.[1]

 

سخنان علی خامنه ای و حمله ی وی به علوم انسانی، به عنوان علومی که دانشجویان را از راه به در می کند، قابل تامل است. این صحبت های ولی فقیه را باید یکی از عقب افتاده ترین و طالبانی ترین دیدگاه های رهبر جمهوری اسلامی در سال های اخیر دانست. مشکل خامنه ای البته با خود علوم انسانی نیست، مشکل وی به طور عام با خردگرایی، کنجکاوی، پرسش گری و آگاه شدن است. امری که برای رژیم کودتایی سپاه-بازار-روحانیت سخت نگران کننده است. اگر قرار است که میلیون ها دانشجو در کلاس های درس دانشگاه های دولتی و یا آزاد حرف هایی در باره قانون گرایی، عقلانیت، عینی گرایی و حقوق بشر بشنوند بی شک ادامه ی یک حاکمیت مبتنی بر مثلث ترس-فقر-جهل سخت دشوار خواهد بود. بی خرد می توان زیست اما با خرد نمی توان جنگید.

شکست یک رویای سی ساله

رژیم اسلامی سه دهه تلاش کرد، تا به سان محصولات داخلی برای مشابهات خارجی (آرایش اسلامی، موشک دوربرد ایرانی، تانک تولید داخلی یا نارنجک انداز بومی)، علوم انسانی «اسلامی»هم  درست کند. به همین خاطر است که سی سال است زور می زند «اقتصاد اسلامی»، «روانشناسی اسلامی»، «جامعه شناسی اسلامی» و... بنا کند. اما در هیچ یک از این موارد موفق نبود. به یک علت ساده: مبنای تمامی این علوم «عینی گرایی» است و مبنای تمامی داده های اسلامی «ذهنی گرایی» و این دو نمی توانند بدون رعایت برخی قواعد با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. هرگونه تلاش برای ایجاد ارتباط مصنوعی و ساختگی میان عین و ذهن سبب ایجاد فرضیه هایی بی پایه و اساس می شود که هرگز مورد تایید واقعیت قرار نگرفته و به صورت یک «نظریه» معتبر درنمی آیند. پس مشکل اسلام به طور عام و فقاهت اسلامی به طور خاص با علوم انسانی و اجتماعی بیش و پیش از هرچیز یک مشکل روش شناختی است.

روش شناسی علمی

روش شناسی علوم انسانی مبنایی ساده دارد: طرح پرسش، جستجوی پاسخ های موجود، ترکیب مفاهیم ارائه شده در پاسخ های موجود برای طرح یک پاسخ جدید فرضی (فرضیه)، آزمایش فرضیه براساس داده های عینی، درصورت تایید فرضیه، ارائه ی آن به عنوان یک نظریه ی دارای اعتبار نسبی. و این روند ادامه می یابد تا پژوهشی تازه اعتبار این پاسخ به دست آمده را تایید و یا رد کند. بدین ترتیب علوم انسانی داده های خود را براساس نوعی مسیر عینی گرایی روش مند به دست می آورند و ذهنیات پژوهش گر در بوته ی آزمایش های هدفمند واقعیت مورد سنجش قرار می گیرد.

در دین یا مذهب مسیر درست عکس این است: کار برخلاف روش علمی نه با پرسش، بلکه با یک پاسخ، که به عنوان داده ای «درست»، «حقیقی» و «انکارناپذیر» محسوب می گردد، شروع می شود. در حالی که در علم، پژوهش از قبل فقط مسیری دارد و مقصد آن مشخص نیست، در مذهب ازقبل روی مقصد تصمیم گیری نهایی شده است و مسیرهرچیزی می تواند باشد، به شرط آن که بی قید و شرط به آن مقصد جبری ختم شود. بنابراین، براساس یک منطق ضد علمی، پاسخ جستجوی مذهبی از قبل شکل گرفته است، نتیجه ی کنکاش به جای آخر، در ابتدای پژوهش ارائه می شود و استدلال و دلایل فقط باید آن را تایید کنند. در پژوهش علمی، پژوهشگر داده های مرتبط به فرضیه ی خود را در ورای این که آنها فرضیه را تایید یا رد کنند مورد نظر قرار می دهد. در استدلال نمایی مذهبی، فرد باورمند فقط به شواهد و مواردی می پردازد که پاسخ از قبل تعیین شده ی آن را مورد تایید قرار دهد و از هرچیزی که باورش را زیر سوال برد پرهیز می کند.

بدین ترتیب می بینیم که روش پژوهش علمی تا حد امکان اصل بی طرفی و خنثی بودن و صداقت روشنفکری را به کار می گیرد، اما باورمند سازی مذهبی به گونه ای غرض ورزانه، عمدی و ناصادقانه فقط در جستجوی آن چیزی است که اعتقادات دینی را تایید کند و بس. این تضاد تضادی است ماهوی و ساختاری که به طور بنیادین علم را از مذهب جدا می سازد. علم به چیزی به اسم «فطرت بشری» باور نمی آورد مگر آن که وجود آن در ورای ذهنیات و باورهای ما تایید شود، علم «وجود خدا» را تایید نمی کند مگر یک دستگاه استدلالی مبتنی بر منطق و واقعیات و مشاهدات آن را نشان دهد. اما مذهب، برعکس، هزار و یک باور را که از دل اعتقادات سنتی اش بیرون ریخته است ارائه می دهد و برای اثبات آنها زمین و زمان را به هم می بافد و این کار را با صدها رگه ی تهدید و تطمیع این دنیایی و آن دنیایی (بهشت و جهنم) آغشته می سازد تا در نهایت حرف خود را بر کرسی بنشاند. به جای فلسفه از سفسطه ی فیسلوف مآبانه و به جای منطق از بازی با کلمات بهره می برد.

رژیم جمهوری اسلامی، به عنوان حکومتی که آبشخور فکری خود را در فقه و سنت می جست، در طول این سی سال نتوانست ویا نخواست بفهمد که صفت اسلامی (کلمه ی اسلام خود به معنای تسلیم شدن است) نافی هر کلمه ای است که این صفت به آن اضافه شود. به طور مثال به مورد «جامعه شناسی اسلامی» بنگریم.

جامعه شناسی اسلامی؟

جامعه شناسی خود را به عنوان دانش (علم) مطالعه ی روابط اجتماعی تعریف می کند و مبنای خویش را براین اساس قرار می دهد که روابط میان فرد و جامعه و نیز روابط میان گروه های اجتماعی را بایکدیگر کشف کند. در این مسیر، دانشجوی جامعه شناسی، حتی در دانشگاه های جمهوری اسلامی، به سرعت متوجه تاثیر شرایط اجتماعی در شکل گیری شخصیت فرد می شود و با درکنار هم قرار دادن چند مفهوم ابتدایی این دانش در می یابد که، به طور مثال، شخصیت یک جوان 18 ساله در شرایط فقر اقتصادی و تعلق اجتماعی به حاشیه های فقیر شهرهای بزرگ سبب شکل گیری دیدگاه و جهان بینی خاصی برای او می شود که با جوانی که در ناز و نعمت بار آمده و می داند که پس از اخذ دیپلم بنا بر انتخابش دانشگاه در ایران، دانشگاه در خارج، کار با سرمایه پدرش و... درانتظار اوست بسیار فرق می کند. اولی یکی از این میلیون ها جوان بی آینده و شغلی است که در شهر موج می زنند و دومی فرزند آقازاده ای است که می تواند با بنز چند صد میلیون تومانی درمناطق شمال شهر مسابقه اتومبیل رانی بگذارد.

درک این نکته به عنوان یکی از بدیهی ترین دست آوردهای آموزش جامعه شناسی سبب می شود که کل دستگاه اقتصادی و ساختار اجتماعی کشور برای دانشجو معنا یابد و پی به موضوعاتی مانند نابرابری طبقاتی و ستم اجتماعی ببرد. و این، برای رژیمی که می خواهد 75 تا 90 درصد ثروت جامعه در اختیار یک تا پنج درصد جمعیت باشد و درعین حال به عنوان «مملکت عدل امام زمان» معرفی شود در تضاد فاحش قرار می گیرد. بنابراین باید به دشمنی با چنین علومی پرداخت. باید آفتاب آگاهی را پشت ابر جهل نگه داشت.

در سال هایی که رژیم در ستاد انقلاب فرهنگی خود درگیر این بود که چگونه خمس و زکاه را به عنوان مالیات اسلامی بر اساس وزن شترمحاسبه کند سرمایه داری وارد فاز جهانی شدن خود شد، بحث تبدیل واحد شتر به معیارهای امروزی برای مذهبیون ادامه داشت که سرمایه داری «کافر» اردوگاه شرق را از هم پاشید، اقتصاد غول آسای چین را به کارگاه صنعتی جهان تبدیل کرد، هندوستان را به ذخیره نیروی انسانی کارآمد بدل ساخت، آسیای جنوب شرقی را به تخته پرش سرمایه داری در مواقع بحرانی تبدیل کرد، روسیه را به ردیف دوم کشورهای در صف سرمایه داری فرستاد و اروپای شرقی را به عرصه ی بازار نوین سرمایه داری اروپایی داخل نمود،... همه این تحولات زمانی بود که دستگاه های فرهنگی رژیم در پی کشف قوانین اسلامی عرضه و تقاضا براساس روایت ها و احادیث و سنت ائمه اطهار بودند.

به عنوان نتیجه گیری:

عقب افتادگی نظام در زمینه ی علوم انسانی که با بی اعتبار شدن بی سابقه ی آموزش های مذهبی رژیم عجین شده است اینک ولی فقیه وحشت زده از قدرت قهر سپاه پاسداران را به میدان آورده تا به آن لعن و نفرین بگوید. ماکس وبر جامعه شناس آلمانی و فیلسوفانی چون هابرماس و هایدگر پایشان به دادگاه های نمایشی رژیم باز شده است. این ها همه حکایت از آن دارد که نظام در بن بستی بی سابقه گرفتار آمده است: از یکسو حضور سه و نیم میلیون دانشجو و ازسوی دیگر بازگشایی دانشگاه در شرایطی که جامعه ی متنفر از جنایتگران حاکم در انتظار فرصتی است تا تسویه حساب خونین و تاریخی خویش را با آنها تمام کند. در این شرایط، شک نکنیم که رژیم نه فقط با مردم، بلکه با هرچه که آنها را آگاه کند مشکل دارد: با مطبوعات، با روزنامه نگاران، با اینترنت، با تلفن همراه و نیز با علوم انسانی و فلسفه و هرچیزی که به اندیشه ورزی انسان یاری رساند. مشکل رژیم با خرد، خرد گرایی و پایبندی انسان ایرانی به عقلانیت است. مشکل رژیم با عضوی در بدن انسان است به نام مغز.

این امکان در حال بروز است که بخش مایل به رشد جامعه ی ایران با جارو کردن این آخرین پس مانده های تحجرگرایی مذهبی و طبقاتی، صفحه ی سیاه تاریخ خود را ورق زده و بی شک، پس از این رژیم کهنه گرا مسیر برای پیشرفت ایران و ایرانی باز خواهد بود. این به درک و اراده ی تک تک ما بستگی دارد.

**

www.korosherfani.com

3/September /2009

 


 

[1]  نقل آزاد از «تولدی دیگر» از شجاع الدین شفا، چاپ ویژه آمریکا – ص 418