افق روشن
www.ofros.com

تقدیم به زندانیان سیاسی بویژه

زندانیان انجمن سایه پژمان رحیمی ومحمد اسماعیلوندی

خیرالله حسنوند                                                                                    شنبه ١۴ شهریور ۱٣٨٨


« رقص کلمه »

کلمه : وجود من بود که دنیای پیرامون حیات و همه اشیاء را با تعاریف در شکل و قالب کنونی در آورد.
آگاهی : به حرفت ادامه بده من گوشم با شماست،همه چیز را بگو فرصت داری نگذار نگفته ای در دلت بماند که تبدیل به عقده گردد. کلمه : نه مطمئن باش به آنجاها نمی کشد . حیطه من به اندازه هستی است ، خاطرتان جمع باشد. کلمه به گفتارش ادامه داد
کلمه : می دانی که کتب مقدس آسمانی هم به نوعی با من آغاز می شود.
آگاهی : بله و بیشتر می دانم پیامبران و همه پیش قراولان سینه چاک یکتا پرست – کشیشان ، آخوندها و خاخام ها مرتب تکرار می کنند.من با صدای بلند به تو می گویم : که تو خیلی پیشتر بودی و پیامبران به تو دست یازیدند.همانطور که بخش اعظم کتاب های ایشان مجموعه ای از تاریخ آمیخته با افسانه تمدن های پیش از تولد این ادیان در منطقه است.
آگاهی با لحن دیگری و کمی رساتر کلمه را خطاب می کند
آگاهی : بگذار حرف آخر را اول بگویم و از قدیم هم گفته اند که : « جنگ اول به از صلح آخر است» . البته میان من و تو که جنگی در نگرفته بحث و گفت و گو می کنیم و تو خیلی پیش تر از این که خدا باشد بودی و عمر درازتری داری. اصلا تو خدا را به وجود آوردی. آگاهی نفس تازه می کند و در ادامه
آگاهی : می بینی من با شناختی که از تو دارم خیلی بهتر از خودت تو را می شناسم.
گفت و گو و بحث در گرفته بود ، به علت عدم کشش و رغبت مدعیان دو گانه داشت به بن بست کشیده می شد و به همین زودی می رفت که نتیجه گرفته شود.آگاهی با زیرکی خاص خودش داشت کلمه را با خود هم سو و همراه می کرد که سر و کله مدعی سومی پیدا شد.گرد و غبار راه از چیره نسترده و عرق بر تنش نخشکیده بی قرار می گوید خواهش می کنم تنها به قاضی نروید اگر من دست روی دست بگذارم و از جایم تکان نخورم شما نمی توانید میدان داری بکنید و نمی توانید مانور بدهید،آن طور که شایسته مخاطبانتان باشد.تازه وارد که بر سر شوق آمده بود گفت من تلاشم ! تلاش !!
تلاش برای اینکه زود تر در مسیر بحث میان کلمه و آگاهی قرار بگیرد و در یک زمینه و بستر سه گانه دنباله بحث را ادامه بدهند دفعتا رو به کلمه نمود و گفت تلاش : جای خود خواهی و برتری طلبی نیست.دوستان نباید با نگاه مسلط وغالب فرهنگی جامعه به موضوع بنگرند و من قصد هیچ گونه یار گیری و تبانی به شیوه فرهنگ و ذهنیت حاکم ندارم. بلکه مقصودم طرح و بیان موضوع و یافتن حقیقت است. تلاش در ادامه صحبت هایش موضوع اش را طرح نمود.
تلاش : نباید از حق گذشت «کار» دین بسیاری بر گردن کلمه دارد و رو به کلمه تو در بدو تولد این گونه که هستی نبودی حقیقتا بضاعتی نداشتی و دامنه و توسعه ای که پیدا کردی در پرتو وجود کار بود.
در اینجا و در سکوتی که ایجاد گردید لبخند ملایمی بر لبان کلمه نشست و بیش از این واکنشی از خود نشان نداد اما آگاهی در موضعی که قرار گرفته بود با تبختر سرش را به طرف تلاش چرخاند از این که تلاش پا توی کفشش کرده بود با نگاه شگفت و نافذی بر اندازش کرد منتها از نگاهش چیز بیشتری نمی شد استنباط کرد.
در تعقیب سکوتی که داشت به درازا می کشید هر سه می خواستند با تامل و تفکر و در سطح و طراز بالاتری به شکل منطقی و در فضایی بدون تعصب بحث را پی گیرند.نفس ها را تازه می کردند که هیکلی تمام قد مقابل خود دیدند.استوار با هیبتی موزون و محکم خود را وسط معرکه و جدال نمود دو چشمش کمی گشاد شده بود به حرف آمد که داداش بچگی هم حدی دارد و بی گدار به آب زدن کار عاقلان نیست و فوری خودش را معرفی کرد.
من هدفم ! هدف !!
هدف : شما چگونه خود سر و بی هوا به راه می روید اگر مرا در پیش رو نداشته باشید.
نمی خواهم بلوف بزنم دوستان بدون هدف همان بیهودگی و هرز رفتن است. و جمله پر مغزآن انقلابی نابغه تداعی ذهن می شود که گفت : « جنبش همه چیز هدف هیچ چیز » که تصویری از بی پرنسیب ترین مدعیان را به نمایش می گذارد. پس بدون هدف هر چند رهوار و کوشا باشیم نتیجه و عایدی برایمان ندارد.باید بدانیم چه می خواهیم و چرا می جنگیم!؟
هدف فوری و هدف نهایی!
کلمه ، آگاهی ، تلاش و هدف که به همین گفتارکوتاه بسنده کرده بود با شوق و جدیت از این که در شرایط یک اتحاد و همبستگی خود را یافته اند ، شدیدا هیجان زنده بودند. ناگهان صدای خشک درب فلزی که خیلی کم از آن تردد انجام می گرفت بلند شد پیش از آن که در صدای اعتراضش را کش داده و بلند کند فشاربازویی بسیار قوی همه چیز را خفه کرد و در کامل باز شد. هیکلی به بلندا و پهنای در برای یک لحظه فضای آن را پر کرد و بعد بیرون آمد همان یک لحضه ای که کلمه ، آگاهی ، تلاش و هدف به یگانگی رسیده بودند.هیکل بلند با سر آستین بالا زده و گرد و چربی و آلودگی ناشی از تعمیر ماشینی که تازه از زیر دستش بیرون آمده بود بر سر و صورت داشت چون با فضای کار خود و اطراف کاملا آشنا بود.
گفت و گوی وجد آور یاران را پشت دیوار شنیده بود با شعف و شادی گفت : دوستان آفرین ! آفرین ! عالی است ! و اما « دو صد گفته چون نیم کردار نیست ». من عملم !! عمل انقلابی ، عمل اجتماعی ، پراتیک « عمل »
عمل : سنجش و معیار حرف عمل و تجربه است هر تئوری تا به مرحله عمل محک زده نشود ارزش و اعتبار حقیقی ندارد . تئوری و عمل دو پای ثابت جنبشی هستند که می خواهد راه برود و حرکت کند.
تئوری بدون عمل مانند تفنگ بدون فشنگ است. چوبدستی! هرگاه تئوری با عمل همراه شود جوهر حقیقی تاریخ و هستی در حال پیشرفت و زایش است. پدر بزرگم می گفت : « چارپایی بر او کتابی چند »و یادش به خیر مادر بزرگ می گفت : « الاغی بارش تفنگ سر پر بود گرگ خوردش » که همه اشاره به بی عملی است.
دوستان وقت تنگ است ، درنگ جایز نیست باید دست به عمل زد اعتراضات عمومی را سر و سامان داد ، جنبش همگانی را تشویق کرد. به پیش !!
همه با اعتماد به نفس همراه عمل از همان درب فلزی که بیرون آمده بود داخل شدند.گاراژ و تعمیرگاه وسیعی بود که یک دیوارش چسبیده به ساختمان نوساز کانون پرورشی کودکان در بلوار ساحلی کارون و پارک بازی که به طرف منازل پیشروی کرده بود و درب دیگرش به دهانه ی خیابان نادری باز می شد. از دربی که به خیابان نادری باز می شد بیرون آمده و در ابتدای خیابان نادری زیر پل عابر پیاده دست به دست هم دادند. کلمه به رقص آمد وعلیرغم همه انعطاف و قابلیتی که در چم و خم بدنش داشت گویی از هر آلیاژی فشرده تر و محکم تر شده است هم سختی فولاد را دارد و هم نرمی جیوه .
آگاهی با شناختی که داشت از پس فضای مه آلود امروز برآمد و جنبش انقلابی فردا را روشن می دید و بر مرگ لبخند می زد. تلاش نیرویش ده برابر شده بود و می خواست از زمان جلو بزند.
هدف از ورای یک چشم انداز روشن در خود می دید که فاصله ی میان خود آنی و خود نهایی را با یک گام بزرگ کوتاه تروکوتاه تر کند. همه چشمشان به عمل بود.
عمل مشت گره کرد ، دهان باز نمود ، با غریو بانگی که صور اصرافیل را متحیر و انگشت به دهان نموده بود شعار « زندانی سیاسی آزاد باید گردد » «زندانی سیاسی آزاد باید گردد »
جمعیت حاضر برای یک لحظه شگفت زده شدند اما بعد از چند بار تکرار مجدد شعار« زندانی سیاسی آزاد باید گردد » به خود آمدند. اهواز در دهه پنجاه یکی از شهرهایی بود که جنبش روشنفکری و دانشگاهی بسیار در آن نمایان وپر رونق بود.بر اثر جنگ ارتجاعی و ویرانگر میان دو رژیم ایران و عراق سال ها از چرخه پیشرفت و شکوفایی باز مانده چهره اش پر است از آثار شخم و شیار ها و زخم هایی که از جنگ باقی مانده است.دستگاه بروکراسی حاکم و پا گرفته در زمان جنگ به تبعیت آ مرانه اش کمترین توجهی به مردم و امورات شهروندی آنها ندارد. مردم در ستم مضاعف هستند. تبعیض و بی عدالتی بیداد می کند.خشونت ، عصیان و ناهنجاری با بیکاری عمومی ، گرانی و فقر دست به دست هم داده و در گرمای فوق طاقت انسانی شهروندان اهوازی ، اقشار متوسط ، کارگران ، زحمتکشان ، حاشیه نشینان بدون امکانات آسایشی و رفاهی عاصی تر از مردم نقاط دیگر هستند این خود بستر و زمینه ای است برای اعتزاض عمومی و ریختن به خیابان ها.
بعد از گذشت چند دقیقه جعمیت گرمازده که تن خود را واگذارنسیم ملایم غروب کرده بود فوج فوج به شعار دهندگان می پیوستند پرولتاریا ی آواره شهر ،بیکاران ،تهی دستان ،بساطی ها ،دکه داران وزحمتکشان وجوانان زن ومرد از هر طرف به رودخانه جمعیتی که براه افتاده بود روانه می گشت جمعیت فشرده وبه هیجان آمده راه عبور ومرورماشینها را بست وکمتر از یک ساعت خیابان نادری با طول نزدیک به یک کیلومتر وعرض پنجاه متر مملو از جمعیت شد وهر لحظه به آنها اضافه می شد .
جمعیت وحدت یکپارچگی خود را حفظ کرده بود اما از چند موضع صدای شعار دهندگان بلند می شد شعارهایی فشرده از مطالبات ودر خواست های سرکوب شده وعقب مانده دادخواهی کشته شدگان سالهای شصت وشصت و هفت وشعارهایی علیه ارتجاع ،استبداد ،زندان،شکنجه واختناق علیه کل رژیم جمهوری اسلامی . آفتاب غروب باصفای جنوب با همه ی اشتیاقی که برای دیدن هیجان وجنبش مردمی که فرا رویش شهر را به لرزه در آورده بود داشت با بی میلی در پس دشتها وکرانه های آبی بی انتها فرو می رفت مژده به ماه داد که امشب با صحنه هایی یکسر از شور وعشق روبرو خواهی بود .
واین درست هم زمان بود با تعطیلی لوله سازی نورد ،صنایع فولاد ،کشت وصنعت وده ها صنت بزرگ وکوچک دیگر ووارد شدن قطارکار گری ماهشهر- اهواز وپیاده شدن سه، چها رهزار نفرو سرازیر شدن هزاران کارگر ستم کشیده ،استثمار شده وبی حقوق بطرف مرکز شهر کارگرانی که آب رفته از بدنشان عرق خشکیده به لباسشان شده بود سفید مثل اینکه از حوض آب و دوغ بیرون آمده با ظرفهای خالی غذا در ساکهای کوچکی که بدوش داشتند از ده ها خیابان خود را به جمعیت تظاهر کننده رساندند .
نیروهای انتظامی وضد شورش اهواز نه حالا ونه هیچ گاه موفق نمی شوند که از پیوستن مردم به همدیگر جلو گیری کنند مثل تهران نیست که وقتی دو طرف یک خیابان به وسیله نیروهای ضد شورش بسته شود مردم درمانده می شوند .
علاوه بر خیابان نادری و فضای چهار راه زیر پل نادری دهانه های ورودی خیابانهای اطراف تا عمق سی متری وفاصله میان نادری تا چهار راه مرکز شهر جمعیت موج می زد و تا محل پاتوق کارگران ساختمانی وجاییکه بابا مهرداد همه ی عمرش در کنار گاری چهار چرخه اش سبزی می فروخت پیش آمده بود . بابا مهرداد (فاش گو )پسرش مهردادو دخترش پروین از جانباختگان کشتار سال شصت و هفت بودند طی این بیست سال بی وقفه علیه رژیم اسلامی افشاءگری میکرد معروف به( فاش گو )شده بود مردم از زبان خانواده های کشته شدگان سال شصت و هفت شنیده بودند که زندانیان هم بند پسرش مهرداد را "خوزه مارتی " وبعضی وقتها "خوزه ریزال " صدا می زدند این ها دو چهره ی بومی امریکای مرکزی وآسیای جنوب شرقی و ازدمکرات انقلابیها ازرهبران انقلاب آزادی بخش در این دومنطقه بودند که روسو را درک می کردند. و دخترش پروین همنشین ستاره پروین در آسمان وهمطراز پروین دختر یوسف اعتصام الملک نمونه تجسم عقل وخرد .
بابا مهرداد تمام سبزیهایش را به جای گل نثار جمعیت کرد عطر پونه ونعناع در فضا پیچید ومانند کسی که تازه خود را پیدا کرده مردم را بغل می کرد ومی بوسید .
حالا دیگر یاران آشنای ما را نمی شد در انبوه جمعیت پیدا کرد عمل چشمش به گاری خالی چهارچرخ" فاش گو" افتاد به سختی از میان جمعیت عبور کرد وخود را به گاری رساند وبا یک خیز به بالای آن رفت مثل یکی دو ساعت جلو تر در آغاز تظاهرات قد راست کرد مشت گره کرد دهن گشود وبانگ بر آورد
«جمهوری اسلامی با هر جناح ودسته نابود باید گردد »
«جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته نابود باید گردد»
جواب یک پارچه ای که از طرف مردم داده می شد شهر را به لرزه در آورد صدای جمعیت در همه جای شهر شنیده می شد واز دیوار زندان کارون که مانند یک شهر قرون وسطایی در مرکز شهرقرار دارد عبور کرد زندانیان محروم به طرف دربزرگ زندان که در جلو آن تعداد زیادی نیروی زندان بان ونظامی به خط آتش ردیف شده هجوم آوردند . سپاه معروف به چهار شیر که طی سی سال جوانان ومبارزین را شکنجه ،بازجویی وکشتار کرده بود از هول وهراس این حرکت عمومی دچار رعب ووحشت گردید .
صدها تن از نیروی سرکوب گر وضد شورش رژیم که برای سرکوب در جلو صفوف مردم وبرای مقابله با آنها موضع گرفته بودند تا یکی دو خیابان عقب نشستند .
مردم با فریاد وشعارهای خود خیابان طالقانی خیابان سرپوشیده میدان بیست وچهار وخیابان بیست وچهار تا منتهی به ابتدای نادری را قرق کردند .وتمام خشم ونفرت فرو خفته ی چندین ساله ی خود را تا پاسی از شب علیه رژیم به نمایش گذاشتند وسرشار از تظاهرات شب در هوای دل انگیز ساحل دو طرف کارون سفره چیدند شام خوردند وشادی می کردند ودرباره ی تظاهرات امروز وآینده جنبش گفتگو می کردند وخود را به ماه سپرده بودند وماه همه ی جاذبه اش را بیدریغ نثار مردم می کرد وناگهان بر سطح صاف کارون به رقص آب در آمد وصدای زیق ،زیق ،زیق مانند خنده ی کودکانه فضا را پر کرد ماه بود در آسمان دل را گرفته ومی خندید کلمه را دیده بود وذوق زده می خندید که چه شگفتی وبیداری خلق کرده بود .
رمز جنبش در آن شب یک جمله ناقص بود که با یک حرکت دست ویک لبخند کامل می شد ومیان مردم مرتب رد وبدل می شد . هفته دیگر میدان ... دست چپ را با زاویه ۴۵ درجه باز وموازی کتف بالا آورده وبه نرمی مچ را بسمت سینه می چرخاندند وچشمها با زاویه روی مچ می افتاد وبعد لبخند پیرو جوان و زن ومرد وقتی به هم می رسیدند جمله .
هفته دیگر میدان ... دست چپ را با زاویه ۴۵ درجه باز وموازی کتف بالا آورده وبه نرمی مچ را بسمت سینه می چرخاندند وچشمها با زاویه روی مچ می افتاد وبعد لبخند

خیرالله حسنوند ١٢/٦/٨٨ اهواز