من در سرزمینی زندگی میکنم، که هر ١۵ دقیقه یک کودک از گرسنگی، هر ١٧دقیقه یک کودکِ دیگر از جنگ، هر ٢٠ دقیقه یک کودک از ایدز می میرد. من در سرزمینی زندگی می کنم که اولین عامل مرگ و میرِ بشر جنگ است. من در سرزمینی زندگی می کنم که ٨۵ در صدِ ثروت جهان که به دستانِ طبقۀ کارگر تولید می شود در اختیارِ ۴ در صد بشریت است و بقیه از آن محرومند. نامِ این سرزمین کرۀ زمین است.
من از هیچ چیز نارحت نمی شوم، تو اولین و آخرین کسی نیستی که این حرفها را به من می زنی، خیالت راحت. به هر حال شمایید که در اکثریت قرار دارید در این نظر که کمونیزم موضوعیتی کهنه دارد. این همه تبلیقاتِ ضد کمونیستی فقط دالِ بر یک موضوع است و آن نیز ترسِ از کمونیزم هست و بس.
... عزیز تا زمانی که دو طبقۀ متخاصم کار و سرمایه در این کرۀ زمین وجود دارد، کمونیزم تنها آلترناتیو قابلِ بررسیِ در مقابلِ نظمِ موجود می باشد. تا زمانی که تضادِ طبقاتی یعنی این دوگانۀ واحدِ کار و سرمایه ؛ وجود دارد و انباشتِ سرمایه باعثِ ویرانیِ و حذفِ فیزیکیِ و خانه خرابیِ عمده ترین طبقۀ جامعه یعنی طبقۀ کارگر وجود دارد؛ به قطع مبارزۀ طبقاتی نیز ادامه خواهد داشت.
... جان فکر می کنم که اشتباه می کنی. و این اشتباه تو در این که کمونیزم تفکری کهنه است در موقیتِ زمانی ایی است که نظام سرمایه در بحرانی ترین دوران ١٠٠ سالۀ خود به سر می برد. هر چند که بحرانهایِ سرمایه داری الزاما انکشافی انقلابی - کمونیستی ندارند و معمولا به جنگ و غارت کشورهایِ دیگر منجر می شوند همانند جنگِ جهانیِ دوم که آغازش به بحرانِ سالِ ١٩٢٩ می رسد. ولیکن این بحرانها تنها تداعی گرِ یک موضوع است که این نظام مست و کور چاله هایی آن چنان عمیق در برابر پیکرِ بی بند و بار خود حفر میکند که نهایتا با کله به درونِ آن خواهد افتاد. و این در آینده ای نه چندان دور اتفاق خواهد که به احتمالِ فریب به یقین شما نیز مشاهده گرش خواهید بود. آن زمان است که نیروهایی کمونیستی آماده باش کامل خود را باید داشته باشند.
و واقعا من از این متجعب می شوم که تو چگونه کمونیزم را تفکری کهنه می دانی زمانی که کمونیزم تنها تفکری است که اوجِ انکشافش آزادی فردی تمام بشریت است که لیبرالیسم و نئو لیبرالیسم حتی به گردش هم نمی رسد.
من واقعا نمی دانم اساتید شما چه کسانی بوده اند که این تفکرات را در ژرفایِ وجودِ شما تداعی کرده اند ولی اساتیدِ من انسان هایِ آزاده ایی بوده اند که ١ سال و ٣ سال و ۵ سال از برایِ همین تفکرات در زندانها به سر برده اند. البته نمی دانم که امروزه چگونه فکر می کنند ولی برایِ آن روزهایشان احترامی بسا انسانی قائلم. خوب فکر کن شاید یادت بیاید.
می گویی که کمونیزم کهنه شده است ولی یادت می رود که در قلبِ جهانِ سرمایه یعنی آمریکا ماهانه بیانیۀ حزب کمونیست که ١٧٠ سالِ پیش نگارش شده است به تیراژِ ١٠٠ هزارتایی تجدیدِ چاپ می شود.
واقعا در تعجبم که این تفکرات را شما چگونه سر هم بندی می کنید.
می گویی که کمونیزم کهنه شده است ولی فراموش می کنی که تمام دانشهایِ موجودِ بشری متاثر از مارکسیسم است، حتی به طور مثال فیزیک و ریاضی و زبان[شناسی]. و آیا می توانی بگویی که فیزیک و ریاضی و زبان[شناسی] کهنه شده است و باید تغییرش داد.
از آنجایی که خودت هم گفتی و بر این موضوع آگاهی که این تفکراتِ من از کجا آب می خورد، برایِ تایید آگاهیت می گویم که تفکراتِ من سر چشمه ایی به غیر از آرزویِ رهاییِ بشریت و رهایی انسان از بندِ استثمارِ از انسان از هیچ جایِ دیگر آب نمی خورد و تا زمانی این مهم را نطفه اش را در زمین با آور انسانی نکارم به این باورهایم پا بر جا خواهم ماند. البته اگر از نظر فیزیکی زمانِ کافی را داشته باشم.
این مواردی را نیز که من به آن اشاره کردم استراتژیِ توطئه نیست ... جان. این برسی ایی طبقاتی-سیاسی از اوضاع ایران است که در آن فکر و تعمق شده. باشد که تاریخ خود حقایق را روشن کند. هر نوع بحثی پیرامونِ این موضوع در موقع و موضعِ شخصِ شما فقط کدورتِ خاطر بجا خواهد گذاشت.
در ضمن هیچ انسانی را مرتجع نخواندم؛ به طور اخص ملتی را که من با فرهنگ و طبیعتش انس گرفته ام. من این جنبش را ارتجاعی دانستم. جنبش یک موضوع است؛ افراد و طبقه بندی آنها موضوعی دیگر.
می گویی که مردم ایران می خواهند جهانی شوند. خوب بشوند! مگر من گفتم کرۀ ماهی شوند. ولی برایِ جهانی شدن باید که پشتِ ارتجاعی ترین گروههایِ درون دولتی جمهوریِ اسلامی ایستاد؟ همان جناحهایی که عاملِ بدبختی همین مردم بوده اند. و آنگاه است که می گویم که مردم از این کار دست بکشید و احزاب و تشکلهایِ مستقلِ خود را تشکیل دهید. این البته تجویز نیست بلکه یک هم کاریِ فکری است . و آیا این جهانی شدن چیست؟ آیا منظورت همان کولی دادن به دولتهایِ سر کشیدۀ سرمایۀ جهانی نیست. که بیایند هر چه خواستند ببرند و اسثمار کنند. باشد که ما روسری خود از سر وا کنیم. آیا واقعا این طور نیست.
چه شده است که ما تاریخِ خود را این چنین به سطلِ زباله هایِ تاریخ می ریزیم؟
آیا شعارِ الله و اکبر و یاحسین میر حسین که تاریخش به بیش ١۴٠٠ سالِ پیش می رسد و فقط افیون وار اذهانِ بشری را در نظمی که از خود بیگانگی بشری نقطۀ عزیمت مالکان و صاحبان این نظم پوسیده است کهنه نیست؟ و کمونیزم که تنها آلترناتیوِ سیاسی- طبقاتی موجود برایِ رهایی انسان است کهنه شده است؛ که تاریخی کمتر از ١٧٠ سال دارد.
بدان که من تمام بدنم به درد می آید آن هنگام که جوانی را به دار می آویزند و از پسِ خون این جوان یکی از ارتجاعی ترین و بَربَر ترین اپوزیسیونهایِ سیاسی موجود هویت خود را باز پس می ستاند.
نکته ایی دیگر که از آن بسیار متعجب می شوم این است که جنبش سبزیها خود را سیاسی نمی دانند ولی در تبلیغ و تفکر سیاسی از هیچ چیز ممانعت نمی ورزند. واقعا چرا این طور شده است؟ و بسیار می گویند که ما جوانیم پس حق بیان تمامِ مسائل سیاسی را داریم ولی در مقابل انتقاد میگویند سیاسی نیستیم. این اشرافیت از کجا نشأت می گیرد.
به هر روی خوشحال شدم که این بحث را کردیم. شاید در آینده ایی نه چندان دور تمامِ این مسائلِ برای هر دو طرف واضح تر شود.
با درود - پویانِ فرد
٠٣-٠٢-٢٠١٠- ١۴ بهمن ١٣٨٨