افق روشن
www.ofros.com

«نبش قبر « بورژوازی ملی

راوی...                                                                                          چهارشنبه ٢٠ آبان ۱٣٨٨

یکی از مسائلی که از دیر باز در هر مرحله از انقلاب در پیش روی ماست تعین مرز بین مردم و ضد مردم بوده، هست و تا زمانیکه در نظامات طبقاتی و دنیای واقعیات بدنبال کشف حقایق و تغییر جهان برای نیل به جامعه بی طبقهء کمونیستی هستیم، این قانون اعتبار خواهد داشت. مرزبندی که بر اساس آن برنامه ها و وظایف ما و طبقهء کارگر برای رهبری جامعه در این راستا مشخص و معین شده و با اتکا بر آن میتوانیم در هر مرحلهء انقلاب صف دوستان و دشمنان مردم را در این مسیر پر پیچ و خم و دشوار با هزاران بیراهه های انحرافی، از هم تمیز داده و با کمک علم کمونیسم و تجربیات گذشته و حال، جامعه و انسانها را به سوی افق کمونیسم هدایت و رهبری کنیم.
یکی از مقالاتی که به این مسئلهء حیاتی پرداخته مقالهء آقای هرمز دامان « طبقهء کارگر و جنبش دمکراتیک» است. مقاله تحلیل خود را از اوضاع ایران ارائه داده و تلاش دارد این مرزبندی را در این مرحله از انقلاب مشخص کند.این تلاش و درک نیازمندی به هر صورت قابل تقدیر بوده و اینکه من با آن بطور نسبی موافق یا مخالف باشم تغییری در این امر نمی دهد.
تمرکز و توجهء من در اینجا فقط بخش ٣ و مشخصأ مقولهء « بورژوازی ملی » و ابهاماتی که من در این مورد دارم، خواهد بود.ولی در همین آغاز انتقادی به شکل طرحی مسئله و اساسی که آقای دامان برای آن نهادند، داشته که با آن شروع میکنم:
مقالهء طبقهء کارگر و جنبش دمکراتیک بخش ٣ با این چهار چوب آغاز میشود که لولوی " حکمت و اسطورهء بورژوازی ملی" را ترکهء خشک وشکننده ای کرده تا با آن دهان مخالفین این نظریه را ببند و هر که را که در این مورد تردیدی دارد به مانیفست منصور حکمت بچسباند. این برخورد شایسته ایی برای کمونیستها نیست که خود از طرفی از این متدهای نا اصولی گلایه ها دارند ولی در عین حال همان اسلوب را در مقدمه اساس برخورد با مخالفین نظریه خود قرار میدهند.نظرات منصور حکمت در این باب به دیدگاهای شبه ترتسکیستی او در لندن یعنی تقریبأ ٣۵ سال پیش میرسد. زمانی که بخش وسیعی از کشور هنوز با روابط و مناسبات تولیدی عقب افتادهء روستای زندگی میکرد و ارباب موجودیتی بود که دهقان او را لمس میکرد و مناسباتش او را وادار به پرداخت سهم و حق اربابانه میکرد. دیدگاه محدودی که با تقسیم جامعه به دو بخش کارگر و سرمایه دار عجز و ناتوانی خود را برای پاسخگویی به نیازهای مرحلهء دمکراتیک انقلاب در پس شعار های کارگری پنهان کرده و به هر طناب پوسیدهء تئوریکی برای توجیه آن چنگ می اندازد. اما این با بررسی عملکرد سرمایه جهانی بخصوص از اواسط دهء ٧٠ به بعد و تأثیرات و تغییراتی که بر بافتها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای تحت ستم و بالطبع طبقات و لایه های این جوامع و حتی خود کشور های « امپریالیستی» گذاشته تفاوت دارد و شایسته می بود که هرمز دامان حداقل حساب کار این نیروها را جدا میکرد.
اما برگردیم سر مسئلهء اصلی یعنی توهمات من حول « بورژوازی ملی» بعنوان «طبقه» یا «نمایندگان سیاسی آن» یا یکی از نیروهای حی و حاضر و عینیت یافته در جامعهء کنونی ایران. نویسنده، تاریخ مختصر و مفیدی را از زمان مصدق شرح داده و بدرستی تا انقلاب ۵٧ یعنی ٣٠ سال پیش میکشاند. دوره هائیکه در آن کلأ روند حرکت امپریالیسم استعماری در جهان هنوز نمی توانست یوغ بردگی و فوق استثمار را بر گردن تعداد بیشتری از انسانهای بریده از نظام گذشته انداخته، و قربانیان بیشتری را در فرآیند از خود بیگانگی تولید سرمایه داری جذب پروسهء تولید ارزش اضافی کند.این در سطح تکامل نیروهای تولیدی کشورهای امپریالیستی و پیشرفت تکنولوژی آنان در این دوران نهفته و این را ما در نحوهء ادارهء کشورهای تحت ستم و مستعمره و تقسیم کار جهانی شاهد بوده ایم. مروری بر ساختارهای کشور چین در دوران انقلاب و یا بسیاری از کشورهای مستعمرهء آنزمان، این محدودیت را بخوبی روشن می کند.
اساس پویش سرمایه در سود دهی هر چه بیشتر و انبساط که باز پیش فرض آن کسب بازارهای جدید و تاراج بی رویه مواد خام و پروسهء آنارشی تولیدی ( مصرف و ادغام نیروی کار زنده و " مرده") ، گسیل و عرضهء کالاهای تولید شده دوباره به خود این کشورهاست. پروسه ایی که تکامل آن دراتمام اولین دههء هزارهء سوم حتی اعتبار یکی از مبانی لنینی از امپریالیسسم" بروز جنگهای جهانی رقابتی بین خود امپریالیستها" را به زیر سوال برده است! حرکت سرمایه بعد از انحصار نمی میرد و به حرکت خود ادامه میدهد هر چند مارپیچ و در عین حال در عمق . پویش دیالکتیکی که اینک در برابر ماست و سرنوشت ساختارها و بافتهای سیاسی و اقتصادی ما و جهان را سمت و سو میدهد.روندی که اینک درهم آمیزی آن برای غارت و چپاول ملل ستمدیده، کا رتشخیص هویت رقابتی سرمایه را بسیار دشوار کرده تا جائیکه پیدا کردن رد سهام داران و صاحبان اصلی سرمایه در فرم این کشورو کدام شرکت فقط از دست ماموران مالیاتی بر امده که سبیلهای چرب شدهء آنان نیز با حمایت قوانین دولتی آن را پنهان میکنند. من هرگز منکر شکل رقابتی سرمایه نیستم ولی معتقدم که این خاصیت نیز با وجود اعتبار، خود نیز با تغییر ساختارهای عینی نیز تغییر یافته و بعد از گذشت بیش از صد سال از عمر امپریالیسم باید کمی حساستر عواقب و تاثیرات این تغییرات را در کشورهای عقب افتاده بررسی کنیم.
ایران دوران مصدق در طرحها و تقسیم کار امپریالیستی و استعماری آنزمان و نقشی که سرمایهء جهانی اینک در اقتصاد و زندگی مردم بازی میکند تفاوت های بسیاری دارد.همانطور که در بالاتر گفتم این نیز به سطح تکامل نیروهای تولیدی آنزمان و حال برمیگردد. این خود باعث تغییراتی در« لایه ها » و طبقات اجتماعی جامعه شده که « بورژوازی ملی »ملل ستمدیده در رأس آن قرار دارد. سرمایه جهانی دیگر عامل و فاکتور یا یک نیروی خارجی نیست بلکه تبدیل به روابط و مناسباتی شده که خود را در همهء عرصه های زندگی بشری تا سر سفره های روستا زادگانی که حتی رنگ اولین شهر نزدیک به آبادی خود را هم ندیده اند، حاکم کرده است.
ما در تحلیلهای خود از یک طبقهء اجتماعی، او را در ارتباط با جایگاهش در پروسهء تولید و مناسبات حاکم بر آن می سنجیم و تعریف میکنیم و ب. م هم از این قاعده جدا نیست.نقشی که هرمز دامان با مشخص نکردن مواضعشان در ارتباط با بافت و ساختار غالب بر ایران مبهم باقی گذاشته و با ردیف کردن برخی از مشاغل، فقط شکل صوری به آن داده است. وگرنه وکیل و قاضی و روشنفکر و نویسنده و شیرین عبادی و دکتر .... چه ارتباطی با تعریف علمی ما از بورژوازی ملی در واقعیت دارد. ب. م بعنوان بخشی از حقیقت جامعه که در فرایند تولید و مناسبات روبنایی آن موجودیت عینی دارد و نه بعنوان آخرین پسمانده های شکل رقابتی سرمایهء کوچک و بزرگ باقی مانده از شکل استعماری گذشته. طبقه ایکه طبق آمار و ارقام هیچ دخالتی در روند تولیدی ما نداشته و عملأ پایگاه اقتصادی را دارا نیست.
اگر نود درصد درامد نفتی کشور که زیر نظر مستقیم بخش بورکراتیک عمل میکند بیرون بکشیم از ده درصد درامد ناخالص غیر نفتی نیمی به صنعت مونتاژ خودرو میرسد که باز دولت و سرداران حکومتی بر آن چنگ انداخته و نیم دیگر آنرا از دارهای قالی و کشاورزی که زمینداران بزرگ آن را سپاه پاسداران و رانت خواران دولتی تشکیل داده،بیرون میکشند . اخرین صنایع داخلی از کفش سازی گرفته تا حتی کبریت سازی در رقابت با اجناس وارداتی مافیای حکومتی و دولتی به ورطهء نابودی کشیده شده و عدم حمایت دولتی این اضمحلال را حداقل در شکل عینی خود به اتمام رسانده است.ما این روند را حتی در رشته ها و " صنایع" سنتی و محلی هم شاهدیم و می بینیم که چگونه آخرین نشانهای زندگی صنعت پارچه بافی وفلز کاری و قسمت بزرگی از صنابعی که در بخش تولید و تهیه مایحتاج خوراکی مشغول بوده یا هنوز هستند یا محو شده یا به انحصار سرمایه بزرگ در آمده است. فلان استاد کار و کاسب و کارگاه چند نفره نمیتواند نمودی برای یک طبقهء اجتماعی مستقل به نام « بورژوازی ملی » باشد. حتی اگر می بود! این " بورژوازی " ناچارأ برای رقابت با جنس ارزان وارداتی می بایست بدترین فجایع را برای استثمار ارزان و تولید کم هزینه در بازار رقابت با سرمایهء کلان بر کارگر روا دارد تا شاید شانسی برای ادامهء زندگی با ترس و وحشت خود در رقابت با سرمایه های کلان داشته باشد.
به عقیدهء من واژهء « ملی و مذهبی » تعریفی ناقص و غیر علمی است ونه تنها بیان کنندهء محتوای مشخصی نیست بلکه بر ابهامات گنگ و نارس غیر علمی و غیر طبقاتی از جامعهء ما دامن میزند. واژهء کلی که نویسنده برای تعریف مشخص از ب. م داده و مترداف با آن قرار داده است. «ملی» یعنی چی؟«مذهبی» یعنی چی؟ و این دو در ادغام با هم چه چیز را باید بیان کند؟ اگر ملی منظور نیروهای مردمی و صف انقلاب و مرزبندی ماست که این را همهء لایه های خرده بورژوازی هم داشته و همانطور که می بینید کارگران ما هم نه تنها شامل این تعریف میشوند بلکه در بند "مذهبی" هم همانطور که در مراسم عاشورا تاسوعا و قمه زنی ها می بینید سهم بسزای دریافت کرده است.خب این چه ارتباطی به تعریف علمی یک طبقه دارد!؟ تعریف کلی که طیف عظیمی از جامعه را در برمیگیرد و فقط مشخصهء «بورژوازی متوسط و کوچک» دوست ما نیست.
در عالم واقعیات سرمایه کوچک به اقتضای کوچکی خود برای ادامه بقای خود به حمایت دولت و یا بانکهای دولتی وابسته است و این وابستگی س . ک به سرمایه بیشتر و وامهای بانکی خودبخود سیاست سرمایه های کلان را بر ان حاکم کرده و اگر این همخوابگی به صبح خود برسد معنای جز ادغام وحل س. ک یا مرگ رقابتی آن نخواهد داشت.این دایره در سی سال گذشته آنچنان در ایران تنگ شده که از وجود چنین طبقهء مستقلی سخن گفتن ناباورانه به نظر می رسد.گویا ایشان زندگی و تولد دوبارهء بودایی را به جای متدها و اسلوب دیالکتیک در این مورد بکار برده و با دمیدن نفس مسیحانه به کالبد «بورژوازی ملی» به کالبد شناسی موجودی میپردازد که در جامعه کنونی ما فقط در تاریخ گذشته ما جای دارد. مثالی میزنم، سرمایه دار کوچکی با یک میلیارد سرمایه وارد کار میشود و برای طرح خود درمثلأ صنعت بتون سازی ودیوارهای پیش ساخته اجبارأ باید از دولت و بانکهای دولتی که تحت رهنمودهای بانک جهانی و صندوق.....و سازمان تجارت جهانی اداره شده، دو ملیارد وام بگیرد. خب فکر میکنم دیگر احتیاجی به تشریح این فرایند نیست بخوبی پیداست که ادغام چگونه و در خدمت چه طبقه و یا طبقاتی شکل میگیرد. همین وام که در واقع قسمتی از سرمایه گذاری های سرمایهء کلان بوده برای خرید دستگاهای بتون سازی و ابزار تولید و تکنیک انحصاری به مبدأ بازگشته و هزینهء سرویس و قطعات یدکی و برخی مواد اولیه در رهکردهای بعدی در کنار بهرهء وام و برخی هزینه های که در حوضهء توزیع بر این سرمایه دار کوچک " مادر مرده " تحمیل می شود در واقع از او خر باربری می سازد که سرمایه کلان برای حمل ارزش اضافی انسانهای که از مدار او خارجند و در حیطهء کم سودتر و دور افتاده تر از او قرار دارند ، استفاده میکند. حالا با هم نگاهی به سرمایهء این سرمایه دار ملی انداخته و آن بخش ملی آن را پیدا کنید؟ این فرایند را میتوان به گازی تشبیه کرد که در حالت معمولی فرار بوده و نمیتواند حالت ترکیبی نگیرد.
در بخش دیگری از مقاله برای تشریح ساختاری این طبقه می آید که، «غیر از جریانهایی که نام بردیم و نماینده بورژوازی ملی بطور کلی هستند در میان ملل تحت ستم ایران همچون ملیتهای کرد، ترک، عرب، بلوچ و ... نیز بورژوازی ملی بطورمستقل دارای نماینده ایدئولوژیک است که علیه استبداد،شوینیسم فارس و بخاطر خواستهای بحق ملت خود مبارزه میکند» خواستهای دمکراتیک این ملتها را که شامل لایه ها و طبقات مختلف میشوند در انحصار موجود خیالی قرارمیگیرد که برای « خواستهای بحق ملت خود مبارزه میکند ».ببینیم که باز در عالم واقعییات هم بدینگونه است؟
این مناطق و ملتها اکثرأ در مناطق دور افتاده و مرزی با روابط عشیره ایی و طایفه ایی و روستایی زندگی میکنند. بخش شهری که در هر صورت جولانگاه سرمایه کلان بوده و ب. م ما شانسی در رقابت ندارد. مگر اینکه نویسنده تصویر او را در قاموس فلاکت زدگان پیشه ور شهری و یا کارگاه های کوچکی که با سرمایه های اشتراکی یا استقراضی پروسهء ورشکستگی را طی میکنند یا در شمایل نزول خوران شهر و روستا و یا ثروتمندان بالای شهری که به خاطر توهین به قبای اشرافیتشان داد از بیداد میکشند، دیده است! در بخش روستایی هم وضعیت بهتر نیست و این بار ما در واقع با زمینداران کوچک و بزرگ سنتی و ارتجاعی باقی مانده در حلقه های ضعیفتر یا کم سودتر حیطهء هجوم سرمایه کلان سر وکار داریم که اکثرأ بخاطر ماهیت ارتجاعی و ضد مردمی خود بعنوان ابزار فشار بر حکومتهای ارتجاعی و گردنکش که در تحولات چند دههء اخیر شکلی از استقلال سیاسی بدست آورده اند، توسط سرمایه جهانی مورد استفاده قرار میگیرند. مضافأ که این سرمایه دار کوچک اصلأ در روستا بدنبال چه چیزی میگردد و چگونه میتواند با تمام ناتوانایی هایش پروسهء تولید سرمایه داری را برای کسب ارزش اضافی در ساختارهای عقب افتادهء روستایی به جریان اندازد؟
ما نمی توانیم داد و فغان مشتی شکست خورده در بازار رقابت سرمایه داری را که از آزادی و دمکراسی فقط حق استثمار و حق مالکیت بر جان و مال دیگران را میشناسند به اسم «مبارزه برای خواستهای به حق مردم » معرفی و تبلیغ کنیم! چه دفاعی از حق مردم که مدافعین آن فقط بر سر سهمیهء بیشتر از غارت و چپاول و استثمار به مجادله پرداخته ویا خود در سرکوب دهقانان فقیر و بی چیز این مناطق دستان بلند ج. ا محسوب می شوند که با دریافت جیره ومواجب اربابانه( نوکرانه) انجام وظیفه برای برادران بزگتر هم طبقه میکند تا " انترناسیونال بورژوازی" و وحشت مشترکی که تمام لایه های آن از توده ها و انقلاب و دگرگونی دارند هر چه بیشتر نمایان شود.خوب میشد اگر نویسنده آن معیاری را که برای تعیین صف مردم و ضد مردم اساس قرار داده و بر طبق آن در ایران «بورژوازی ملی» را در صف مردم قرار داده، کمی توضیح میداد.
خواسته های بحق و عادلانهء ملتها و خلقهای ستمدیدهء ما جزء برنامه های حدافل مرحلهء دمکراتیک انقلاب بوده وانعکاس خواسته های بخش عظیمی از زحمتکشان و ستمدیدگان این مناطق بوده که به غیر از ستم و استثمار عمومی از ستم ملی و شوینیسم مرکزی نبز رنج میبرند، نه تبلور زجه ها و ناله های ملاکان محلی و یا بورژوازی مغلوب در روند «گسترش یا مرگ».
ایشان با عمده کردن و نسبت دادن این خواسته ها به انحصار طیف اندکی از بقول ایشان « نمایندگان سیاسی» که بعنوان یک طبقه مستقل در دنیای واقعی ما پایه های مادی ندارد ولی در روبنای سیاسی و اجتماعی مدامأ بعنوان نمایندگان "مستقل ملی" توسط بوق و کرنای سرمایه داری جهانی برای تنظیم برنامه های خود تبلیغ میشوند، لزوماتی را برای مرحلهء انقلاب ما معین میکنند که در آن مرزبندی صف مردم و ضد مردم ( انقلاب و ضد انقلاب) مخدوش شده و یا شفافیت لازمه را ندارد . بلند گویهای که نه بعنوان فرد بلکه سیاست در ساختارهای امپریالیستی حل شده و با وجود یدک کشیدن جایزهء نوبل جایگاه خود را خواسته یا ناخواسته در این روند پیدا میکند. داستانهای مصدق و بازرگان و بنی صدر مدتهاست که به سر آمده و جایز نیست ما همان اشتباهی را مرتکب شویم که سی سال پیش بابت آن بهای سنگینی پرداخت شد .
اشتباه ما در این بود که به دنبال رد پای طبقاتی مثلأ خمینی و بنی صدر و بازرگان و یا اشخاص، بطور انتزاعی و خارج از چهار چوبهای ساختاری میگشتیم و براین اساس به تحلیل از دولت و دستگاه حکومتی میپرداختیم و نه برعکس. یعنی از تحلیل ساختارها و چهار چوبهای ماشین دولتی که این افراد صرفنظر از تعلقات طبقاتی خودشان در آن قرار میگیرند !!
شاید بتوان این پروسهء غالب شدن خط راست آن دوره را به بهانهء ساختارهای عقب افتاده جامعهء ٣٠ سال پیش ایران و افت جهانی روند انقلاب بر اثر شکست انقلاب چین توجیه کرد ولی این در مورد شرایط مشخص جامعهء ما در جهان کنونی و جایی که ما ایستاده ایم صدق نمیکند.
حمایت از خواستهای دمکراتیک مردم با حمایت از ستم و استثمار "رنگین کمانی" تفاوت دارد. بیش از ٨٠ درصد از زحمتکشان و ستمدیدگان جامعه که از ستم و استثمار سرمایه داری ( سرمایه داری که برای بهره کشی عریان خود با مناسبات عقب افتادهء پیشین و قوانین دینی و مذهبی اجین شده و از هم تغذیه میکنند) در ورطهء نابودی هستند. تامین منافع این اکثریت یعنی مرحلهء دمکراتیک انقلاب. یعنی زمانی که طبقهء کارگرو حزب متبوعش در رهبری جامعه، منافع فراتری از فقط منافع یک طبقه را الزامأ در نظر میگیرد و ضمانت اجرای آن هم دیکتاتوری پرولتاریاست.!!
من نمی دانم چرا ارتش خود را رها کرده و در اردوگاه دشمن به دنبال یار و دوست میگردیم!؟ در لایه هایی از خلاصه بورژوازی حال اگر شده « بورژوازی ملی» بر آن نام می نهیم! این بورژوازی در عمل چگونه در این دوران تولید میکند و کجاست و چه نقشی در اقتصاد جامعه دارد بی جواب مانده و در عوض فقط به توضیح خواص سیاسی آن پرداخته میشود و اجبارأ شخصیتها و نیروهایی صوری برای آن آفریده شده که حتی خود نیز بر این باور نیستند و ما با اشباحی سر وکار داریم که وجود خارجی ندارند.جالب اینجاست که این در حالی صورت میگیرد که میلیونها زحمتکش و ستمدیده در شهر و روستا، کوچه و خیابان،در کارخانه و مدرسه و دانشگاه هر روز بدنبال رهبری و متحد و یار و " رفیق" میگردند!
در ادامهء تشریح طیف سیاسی این مردار متعفن شده ما میبینیم که کار به بخشی از «اصلاحطلبان حکومتی» هم رسیده و امثال آقای سروش فقط در عرض چند سال تحول و تغییرجهشی در مسیر خلاف حرکت تاریخ و دیالکتیک، خود را از ایدئولوگ و نمایندهء سیاسی سرمایه ارتجاعی و ضد مردمی بورکراتیک به نمایندهء « بورژوازی ملی» و " مردمی" تکامل نزولی داده، کیفیت و ماهیتی نوین پیدا میکند و در صف مردم قرار میگیرد تا چند صبای دیگر مورد محبت برادر بزرگتر قرار گرفته و دوباره به بازی گرفته شود. این طور که معلومه شانس اوردیم آقای رفسنجانی بعنوان نمایندهء بورژوازی لیبرال در صف مردم قرار نگرفت!
این صیغهء « اصلاح طلبان حکومتی» دیگر چیست که ما خود به آن مضمون تحلیلی داده و در سطح جنبش مطرح میکنیم؟
اصلاح کدام پدیده ؟شکل سیاسی حکومت و دولت یا ساختارهای زیر بنایی؟ یا هر دو؟ «اصلاح طلبان حکومتی» یا دقیق تر ترمیم خواهان جمهوری اسلامی بخش دیگری از باند های این حکومت بوده که خود بیش از ٢٠ سال در این مملکت غارت و چپاول و استثمار و کشتار و شکنجه کرده و چند شعار عوام فریبانه تغییری در ماهییت طبقاتی اینان نداده و با چوب جادویی "هری پوتر" تبدیل به « بورژوازی ملی » نشده اند. طبیعی است که همهء اینان تلاش دارند که از مردم به نفع خود استفادهء ابزاری کرده کاری که رژیم در پناه اسلام و نا آگاهی بخوبی آموخته و بکار میبرد و در این راستا شعارهای عوامفریبانه آنچنان داغ و رسا از گلوی هادی غفاریها و دستغیبها و سروشها و نبویها و گنجیها بیرون می اید که انسان حتی به تجربیات عینی خود و خاطرات و تاریخ زندهء نه چندان دور هم شک میکند.ولی آنچه که ادعا میشود و انچه که واقعیت و حقیقت دارد همیشه یکی نیست و بقول لنین باید همیشه در پس آنها منافع طبقاتی را جستجو کرد.
وقتی به لیست برشمرده هرمز دامان از نمایندگان و یا « سخنوران» ب. م دقت میشود می بینیم که بسیاری از این « سخنوران » ب. م کسانی هستند که دارای درآمدهای حقوقی خوبی هستند که میتوانند به خاطر تخصصات مورد نیاز جامعه از زندگی مرفه ایی برخورد دار باشند مانند پزشکان و مهندسان و وکلا و استادان ووو که قسمت بزرگی از این لیست را تشکیل میدهند. ولی گمان میکنم پول دار با سرمایدار تفاوت دارد و هر که پول داشت سرمایه دار نیست.مثلأ اگر فردا شما 50 میلیون دلار در قرعه کشی برنده شده و این پول صرف رفع نیازهای زندگی شما با بهترین استاندارد موجود شود و پروسهء خرید با مصرف ارزش خریداری شده به اتمام رسد، این با پروسهء تبدیل پول به سرمایه و روند پول - کالا- پول تفاوت دارد. ونمیدانم بر چه مبنای نویسنده حاملین این مشاغل را به ب.م نسبت میدهد.!؟
در ادامه می آید، « آ رزوی این جریان دیکتاتوری بورژوازی وحکومتی بطور نسبی مستقل از امپریالیسم است»!
ماهیت یا روند حرکتی یک طبقه یا جامعه را آرزوها و امیال و عقده ای سر خوردگیهای او در ارتباط با طبقات حاکم مشخص نمیکند بلکه همانطور که قبلأ گفته شد ساختارهای تولیدی و نقشی که این طبقه درفرایند تولید و روابط و مناسبات حاکم بر آن بازی میکند، بیان کنندهء این ماهیت و فرآیند هستند. واقعیات ساختارهای جهانی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعهء ما حکایت از آن دارد که این آرزو حتی در عالم خیال هم شدنی نیست و در عمل معنای غیر از سر در برف کردن نداشته و ما را بی جهت به بی راهه میبرد. پس چرا ما این آروزی خیالی را مبنای تحلیل خودمان از این طفل نامشروع سرمایه داری میکنیم و از دنیای واقعیات که کشف حقیقت در آن انجام میگیرد دور میشویم؟ دوری که باعث می شود در سیمای " سیدان خندان" و جلادان کشتارهای دههء ٦٠ برای پاسداری از ساختارهای وحشیانهء استثمار و ستم قرون وسطای، ملییون وطن پرستی بیابد که برای حق ملت مبارزه میکنند. عجبا ! گویا تجربهء بیش از ٢٠ سال زمامداری این « اصلاح طلبان حکومتی» با تمام طیفهای چپ و « راست » در تاریخ ما اتفاق نیافته و بدترین و وخیمترین وضعیت اقتصادی و فجیعترین قصاوتها برای چپاول و بهره کشی در این دوران صورت نگرفته است. اصلأ چه چیزی هنوز می تواند معیاری برای "ضد مردمی"یا " ضد انقلابی" بودن یک نیرو یا طبقه باشد، خود سوالی است که ایشان باید پاسخگو باشند.
در خاتمه باید بگویم که من این برداشت را دارم که نویسنده با ردیف کردن یک سری از خواص درست دوگانهء نیروهای بینابینی مردمی "خرده بورژوازی با تمام طیفها و لایه هایش" و انتساب آن به طبقه ایی که عملأ موجود نیست مگر در اینگونه ارزیابیها، تن به همان چیزی میدهد که از آن ترس دارد. یعنی تن دادن به برنامه ها و سیاستهای سرمایه جهانی در استفاده از مهرهای سوخته ایی که به ساختارهای جهانی امپریالیستی وابسته اند و این را خود نیز بخوبی دریافته و بر خلاف باور ما احمق نیستند.مهرهایی که در حل مناقشات سرمایه جهانی ابزار " ملی " آنان در صف مردم بوده وبعنوان الترناتیوی در برابر انقلاب تبلیغ میشوند. مگر روند این چند ماههء اخیر در خیزشهای بحق مردم جان به لب رسیده گویای چیز دیگری بود؟ نیمی از انرژی ما فقط صرف افشای جانیان رنگارنگ « اصلاح طلب حکومتی» شد تا ماهیت واقعی و ارتجاعی اینان را بر ملا کنیم وبگویم که جنگ اینان فقط بر سر نوکری برای سرمایه جهانیست و این ارتباطی با خواستهای مردمی که در خیابان فریاد مرگ بر دیکتاتور مرگ بر جمهوری اسلامی میدهند ندارد. سیاستهای آن طیف رادیکال که خواهان آزادی بیان و احزاب ( کدام احزاب) ووو در جناح اصلاح طلبان حکومتی هستند بیشتردر طیف سیاستهای حزب توده و باند فرخ نگهدار و بنگاه بی بی سی و صدای امریکا و بد نامانی مانند نبویها و گنجیها و مخملبافها ....قابل "طبقه بندی" هستند تا تبلور و انعکاس خصلتهای "طبقهء" « بورژوازی ملی» شما، و ما این همبستگی ضد انقلابی را در جریان خیزشهای چند ماه اخیر در همهء ابعاد به وضوح شاهد بودیم.
تلاش من بر آن بود که به اختصار ابهامات خود را در این مورد توضیح بدهم تا شاید این « نبش قبر» تازه حداقل بی پاداش نماند. اگر فرصتی بود در آینده کمی بیشتر آن پایگاه های مادی که در ایران به عنوان ب.م ارائه میشوند مورد کنکاش قرار داده تا بینیم که آیا این کارگاه ها ومانو فاکتورهای چند نفره و مشاغل مختلف پیشه وری را میتوان با تعریفی که ما از پروسهء تولید سرمایه داری و انباشت سرمایه داریم، اصلأ در یکی از لایه های این طبقه ارزیابی کنیم!؟

راوی... ٢٠ آبان ١٣٨٨