آلبر کامو از زبان خودش
روز هفتم نوامبر ٢٠١٣ صدمین سالروز تولد آلبر کامو بود. او در سال ١۹۶٠ در یک تصادف جاده ای در حالی که فقط ۴۶ سال داشت، درگذشت. آثار او همچون «طاعون» و «بیگانه» هنوز جزو پرفروش ترین نوشته های پس از جنگ جهانی دوم به زبان فرانسوی ست. او در سال ١۹۵٧ یکی از جوانترین برندگان نوبل ادبیات شد.
در ایران ترجمه های مختلفی از «طاعون»، «بیگانه» و همچنین «سقوط» و «عصیانگر» که در ترجمه ای دیگر «انسان طاغی» نیز به فارسی برگردانده شده است، منتشر شده اند.
در صدمین سالگرد تولد کامو برخی از نویسندگان فارسی زبان و همچنین رسانه های بزرگ مطالبی درباره ی کامو بیان کردند که جوانب زندگی سیاسی این نویسنده ی بزرگ را عمداً یا سهواً دربرنمی گرفت. لو مارن (Lou Marin) در صدمین سالروز تولد آلبر کامو کتابی را در ۳۳٧ صفحه به نام «نوشته های آزادی گرانه – écrits libertaires» کامو از سال ١٩۴٨ تا ١٩۶٠ گردآوری و منتشر نمود. کامو سال ١۹۳۵ به عضویت حزب کمونیست درآمد، اما دو سال بعد او را از این حزب اخراج نمودند چرا که علیه سرکوب ها در شوروی دست به اعتراض زد. هر چند کامو از آن پس عضو گروه سیاسی دیگری نشد، اما هرگز تا لحظه ی مرگ از مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی دست نشست. برای مثال او در سال ١٩۵۳ در یک تجمع کارگری شهر سنت – اتین فرانسه شرکت کرد و سخنانی را با عنوان «بازسازی ارزش آزادی» بیان نمود. برگردان این سخنرانی، تلاشی ست برای بهتر شناختن آلبر کامو.
سخنان آلبر کامو در بورس کار Saint – Etienne در سال ١۹۵۳
اگر مجموعه ی تعرضات و آزارهایی را که در این جا افشاء شد در نظر بگیریم، می توانیم پیش بینی کنیم که روزی در اروپا فقط زندانبانان در آزادی خواهند بود. زمانی هم که فقط یک زندانبان وجود خواهد داشت، ما می توانیم او را سرزندانبان بنامیم. در این جاست که دیگر جامعه ی مطلوب دولت های سده ی بیستم تحقق می یابد و جایی برای طرح مسائل و مخالفت نخواهد بود.
البته این ها حدس و گمان است. هر چند دولت ها و پلیس های سراسر جهان تلاش خواهند کرد جوامع را به زندان تبدیل نمایند، اما هنوز چنین چیزی تحقق نیافته است. برای مثال در اروپای غربی رسماً آزادی محترم شمرده می شود. با این حال من به یاد زنان بدبختی می افتم که ما در خانواده های بورژوا می بینیم. دخترعمه ای بیوه شده است، پس حامی طبیعی اش را از دست داده است. دیگر اعضای خانواده او را می پذیرند و در طبقه ی پنجم به وی جایی می دهند و سپس روانه ی آشپزخانه اش می کنند. آنگاه این زن را روزهای یکشنبه در خیابان نمایش می دهند تا بگویند وجدان دارند و مانند سگان نیستند. با این حال برای دیگر اوقات و به ویژه مناسبت های بزرگ به او می گویند که دهانش را ببندد. حتا اگر یک مأمور پلیس بیاید و به او تجاوز کند، بازهم به وی گفته می شود که صدایش درنیاید. به هر حال بار اولی نیست که چنین می شود و رئیس خانواده هم همین کار را قبلاً کرده است. نباید وضعیتی پیش بیاید که روابط با اتوریته ی رسمی برهم بخورد. باید روراست گفت که در شرق اروپا همین دخترعمه ها را یک بار برای همیشه با دو قفل محبوس می کنند. در آن جا می گویند که نیم سده ی دیگر، یعنی زمانی که جامعه ی مطلوب برای همیشه مستقر می شود، همه آزاد خواهند گردید و در آن زمان همین افراد محبوس نیز در جشن هایی شرکت خواهند کرد. اما من می ترسم که تا آن زمان موریانه ها او را بخورند و دیگر نتواند در هیچ جشنی شرکت نماید.
زمانی که ما این دو برداشت از آزادی را نگاه می کنیم، آزادی در آشپزخانه و آزادی در زندان، هنگامی که می بینیم یکی می خواهد خودش را به دیگری تحمیل کند، در حالی که هر دو عملاً قصد دارند جلوی تحرک دخترعمه را بگیرند، آن گاه به آسانی درمی یابیم که داستان ما بیش از آن که داستان آزادی باشد داستان بندگی ست. ما همچنین در می یابیم که در جهانی زندگی می کنیم که می خواهد روزگار ما را به سوی شورش و انفجار ببرد.
ساده ترین راه این است که دولت ها یا دست های پشت پرده ای را مسئول این روش های تنفرآمیز دانست. البته این واقعیتی ست که دولت ها و دست های پشت پرده چنان مسئول وضعیت موجود هستند که ما نمی توانیم به اصل ماجرا پی ببریم. اما آن ها یگانه مسئولان نیستند. اگر قرار بود دولت ها مسئولیت رشد آزادی را به دست بگیرند، آزادی یا هنوز نوباوه بود یا کلاً با سنگ قبری به نام «فرشته ای در آسمان» مدفون شده بود. تا آن جایی که من می دانم هرگز قرار نبوده است که جامعه ی مبتنی بر استثمار، آزادی و عدالت بیاورد. دولت های پلیسی در زیرزمین ها مدرسه ی حقوق درست نمی کنند، آن ها در آن جا زندانیان را مؤاخذه می کنند. دولت ها وقتی سرکوب و استثمار می کنند، فقط کارشان را انجام می دهند و هر کس مسئولیت حفاظت از آزادی را به آن ها محول می کند خودبه خود آزادی را بی آبرو می نماید. اگر امروز آزادی تحقیر شده و در زنجیر قرار گرفته است، به این دلیل نیست که دشمنانش به آن خیانت کرده اند، به این علت است که دوستانش از کاری که باید بکنند استعفاء داده اند و به این علت است که آزادی حامی طبیعی اش را از دست داده است. بله، آزادی بیوه است، اما باید واقعیت را گفت، آزادی بیوه ی همه ی ماست.
آزادی امر ستم دیدگان است و مردم ستم دیده همیشه حامیان اصلی آن بوده اند. مردمی که در شهرهای اروپای فئودال زندگی می کردند، مردمی که انقلاب سال ١٧٨۹ را به راه انداختند و جنبش های کارگری که در سده ی بیستم به وجود آمدند توأمان از آزادی و عدالت پشتیبانی نمودند. همینان بودند که هرگز باور نکردند که آزادی و عدالت نمی توانند با هم وجود داشته باشند. این زحمتکشان یدی و فکری بودند که به آزادی شکل دادند و آن را در جهان پیش بردند تا بتواند به پرنسیپ فکری ما تبدیل گردد. ما دیگر بی آزادی نمی توانیم زندگی کنیم و زمانی که آزادی را از ما بگیرند ما احساس مرگ می کنیم. اگر امروز آزادی در بخش بزرگی از جهان وجود ندارد بی شک به این علت است که بنگاه های انقیادسازی هرگز چنین وقیح و مجهز نبوده اند که امروز هستند، اما علت دیگرش این است که حامیان واقعی آزادی یا به علت خستگی یا به دلیل نظر غلطی که از پیشبرد آزادی دارند، دست روی دست گذاشته اند. آری، بزرگ ترین رویداد سده ی بیستم رویگردانی جنبش انقلابی از ارزش های آزادی بوده است. این جنبش همچنین از سوسیالیسم آزادی گرا و پیشرو دور شد و در برابر سوسیالیسم سزاری و نظامی سر تعظیم فرود آورد. از این زمان بود که امیدها به یأس بدل شد و انسان های آزاد به نوعی از تنهایی گرفتار آمدند.
زمانی که پس از مارکس، صدایی پیچید و قوی شد مبنی بر این که آزادی یک تاب بورژوایی ست، بی شک یک درک اشتباه پدید آمد، اما ما هنوز هم بهای این درک غلط را می پردازیم. چرا که باید گفته می شد که آزادی بورژوایی یک تاب است که می آید و می رود و همه ی آزادی نیست. باید گفته می شد که اتفاقاً آزادی بورژوایی آزادی نیست و یا در بهترین حالت به آزادی که بایستی باشد تحول پیدا نکرده است، پس بایستی آزادی های دیگری به دست آورد و هرگز آن ها را رها نکرد. این واقعیت دارد که آزادی برای کسی که تمام روز کار می کند و شب را با خانواده اش در یک اتاق می گذراند، وجود ندارد. اما این واقعیت یک طبقه و یک جامعه را محکوم می کند و نه نیاز به آزادی را و نه حتا فقیرترین بین ما را که نمی تواند بی آزادی زندگی کند. اگر جامعه ای ناگهان بی آزادی تغییر می کرد و همه در ناز و نعمت زندگی می کردند، باز هم چنین جامعه ای به علت عدم وجود آزادی بربریتی بیش نبود. از آن جایی که یک جامعه ی بورژوایی از آزادی سخن می گوید بی آن که به آن عمل کند، آیا یک جامعه ی کارگری نیز باید از عمل به آزادی چشم پوشی کند و بر خود مباهات نماید که از آن سخنی نمی گوید؟
جنبش انقلابی اندک اندک با اغتشاش روبه رو شد و از آزادی به این بهانه که بورژوازی از آن استفاده ی ابزاری می کند، دور شد. جنبش انقلابی از یک شک درست و به جا علیه استفاده ابزاری بورژوایی از آزادی به این راه کشیده شد که کلاً به خود آزادی تردید کند یا در بهترین حالت آن را به روزی بسیار دور بفرستد و فعلاً از آزادی سخن نگوید. چنین است که گفته می شود که نخست باید عدالت برقرار گردد و برای آزادی بعداً تصمیم گرفته خواهد شد. گویی بردگان می توانند بدون آزادی به عدالت برسند. روشنفکران پرجوش و خروش به زحمتکشان اعلام کردند که امروز نان مهم است و نه آزادی. گویی زحمتکشان نمی دانند که رسیدن به نان نیز به آزادی نیازمند است. بی عدالتی بلندبالای بورژوایی صد البته در تحمیل این افراط ها نقش دارد. امروز در میان کسانی که این جا نشسته اند شاید کم تر کسی باشد که در عمل و اندیشه اش به همین تقدم و تأخر فکر نکرده باشد. با این حال تاریخ پیش رفته است و آن چه ما دیدیم بایستی اکنون ما را به فکر بیاندازد. زحمتکشان انقلاب ١۹١٧ را به پیروزی رساندند و این کامیابی آزادی واقعی بود که بزرگ ترین امید را برای جهان به ارمغان آورد.
اما این انقلاب محاصره و تهدید شده از درون و برون خود را مسلح کرد و یک پلیس به وجود آورد. این انقلاب رفته رفته از آرمان های آزادیخواهانه اش دور شد و به آزادی شک کرد و در عین حالی که دستگاه پلیسی را قوی کرد، خودش دچار رکود شد. این چنین بود که بزرگ ترین امید به آزادی خاموش شد و جایش را به یک دیکتاتوری حقیقی داد. امروز همین آزادی قلابی بورژوایی از این واقعیت خوشحال است. آن چه در محاکمات مسکو و مکان های مشابه کشته می شود و زمانی که یک کارگر راه آهن در مجارستان به جرم خطای حرفه ای تیرباران می گردد آزادی بورژوایی نیست که محکوم می گردد، آزادی هزار و نه صد هفده ای ست. آزادی بورژوایی می تواند هر گونه که می خواهد دست به هر تخطئه ای بزند چرا که محاکمات مسکو و انحرافات جامعه ی انقلابی توجیحات فراوانی برایش فراهم می کند.
جهانی که ما امروز در آن زندگی می کنیم دارای این مشخصه شده است که بی عدالتی را به جنگ بندگی می فرستد و یکی دیگری را تقویت می کند. زمانی که فرانکو، دوست گوبلز و هیتلر و برنده ی واقعی جنگ جهانی دوم به یونسکو یعنی کاخ فرهنگ می آید، عده ای مخالفت می کنند و ورود او را خلاف منشور این نهاد اعلام می کنند که وی هر روز در زندان هایش زیر پا می گذارد، عده ای هم پاسخ می دهند، لهستان نیز عضو یونسکوست در حالی که وضعیت احترام به آزادی های عمومی در آن جا بهتر از اسپانیا نیست. البته که این استدلال احمقانه است. اگر دختر بزرگ شما با یک نظامی ازدواج می کند، دلیلی وجود ندارد که دختر کوچکتان با یک مأمور پلیس وصلت نماید. یک بز گر برای خانواده کافی ست. اما ما می بینیم که همین استدلال احمقانه کارساز می شود و هر روز هم همین استدلال را برای ما می آورند. به کسی که خواهان رهایی بردگان مستعمرات است، روس های فرستاده شده به اردوگاه های کار اجباری را نشان می دهند و برعکس. اگر امروز شما علیه قتل یک تاریخدان مخالف چک به نام کالاندرا در پراگ اعتراض کنید، به شما گفته می شود که چرا علیه قتل دو یا سه سیاهپوست آمریکایی چیزی نمی گویید. در این نمایش تهوع آور یک چیز عوض نمی شود و آن هم قربانیان هستند و صد البته به یک ارزش مدام تجاوز می شود و آن هم آزادی ست و ما می بینیم که عدالت هیچ جا و هیچ زمان در کار نیست.
چگونه می توان به این دور باطل پایان داد؟ شک نیست که ما می توانیم از هم اکنون با بازسازی ارزش آزادی و نپذیرفتن این که آزادی حتا موقتاً قربانی شود، آن را با مطالبات عدالت طلبانه ی خود پیوند دهیم. شعار ما همین امروز باید این باشد: بدون رها کردن هیچ مطالبه ی عدالت طلبانه ای، هرگز آزادی را فراموش نکنیم. ما به ویژه اگر همین مقدار کم آزادی دمکراتیکی را که داریم، توهم ننامیم، آنگاه می توانیم برای آزادی بیش تر مبارزه کنیم. این آزادی ها دستاورد فتوحات انقلابی هستند که در دو سده ی اخیر پدید آمده اند. آن ها آن گونه که فریبکاران می گویند نافی آزادی واقعی نیستند. آزادی خیالی وجود ندارد که روزی به ما داده شود، همان گونه که حقوق بازنشستگی را در پایان زندگی پرداخت می کنند. آزادی ها را باید با رنج و زحمت دانه به دانه گرفت. آن هایی که ما امروز داریم ناکافی اند ولی در مراحل مختلفی به دست آمده اند و باید تا رسیدن به آزادی همه جانبه پاسداری گردند. اگر ما بپذیریم که آزادی های کنونی باز پس گرفته شوند، دیگر نخواهیم توانست پیشروی کنیم، بلکه عقب خواهیم رفت و باید روزی راه رفته را دوباره آغاز نماییم، راه رفته ای که با خون و مبارزه پیموده شده است.
نه، آزادی امروز آن نیست که مانند کراوچنکو از خدمت به رژیم شوروی سرباز زد تا به یاری یک رژیم بورژوایی [آمریکا] درآمد، چرا که در این صورت دوبار بندگی پذیرفته شده است. آزادی آن گونه که به ما گفته می شود نیست که باید علیه عدالت انتخاب گردد. ما امروز برعکس از آن آزادی دفاع می کنیم که رنج کشیدگان و مبارزان خواهانش هستند. ما در عین حال خواهان عدالت هستیم و دیگر نمی پذیریم که به ما بگویند یا آزادی را انتخاب کنید یا عدالت را. اگر کسی نان را از شما بگیرد در آن واحد آزادی شما را نیز تصرف می کند. اگر کسی آزادی شما را بگیرد، مطمئن باشید که نانتان را نیز خواهد گرفت و شما نخواهید توانست کاری بکنید. فقر همان قدر که آزادی کم می شود، بیش تر می شود و برعکس. سده ی کنونی سخت دلانه به ما آموخت که انقلاب اقتصادی یا آزاد خواهد بود یا تحقق نخواهد یافت، همان گونه که آزادی اقتصادی خواهد بود یا هیچ نخواهد بود. ستم دیدگان نمی خواهند فقط از گرسنگی رهایی یابند، آنان می خواهند از بند فرمانروایان نیز آزاد گردند. ستم دیدگان از گرسنگی آزاد نخواهند نشد، مگر این که بتوانند فرمانروایان خود را متوقف کنند.
من در پایان اضافه می کنم که جداکردن آزادی از عدالت به معنای جدا کردن فرهنگ و کار است که این خود گناه اجتماعی بزرگی ست. تشتت جنبش کارگری در اروپا عمدتاً به این دلیل است که او جایگاه واقعی خود را از دست داده است، جایی که این جنبش پس از هر شکست گرد می آمد تا پایبندی اش را به آزادی نمایش دهد. اما روشنفکران اروپایی نیز در اغتشاش به سر می برند چرا که تخطئه دوگانه ی بورژوایی و به اصطلاح انقلابی موجب شده است که آنان از یگانه منبع اعتبار خود که از کار و ستم دیدگی همگان می آمد جدا گردند و از تنها متحدان طبیعی اشان که زحمتکشان هستند، دور شوند. من هرگز دو اشرافیت کار و اشرافیت فرهیختگان را نپذیرفته ام و امروز بر این باورم که اگر بخواهیم یکی را به اختیار دیگری درآوریم عملی جنایتکارانه و دیوانه وار کرده ایم. به این جهت است که به نظر من هر دوی آن ها فقط یک طبقه ی اشراف را تشکیل می دهند. فرهیختگان و زحمتکشان زمانی کارآرا می شوند که متحد باشند و زمانی که از یک دیگر جدا می شوند، تک تک به بند خودکامگی و بربریت کشیده می شوند. آنان زمانی که با هم هستند می توانند جهان را تغییر دهند. لذا هر تلاشی که می شود تا آنان را از یک دیگر جدا نماید تلاشی ست علیه بشریت و تمام امیدهای آن. نخستین کوشش هر نظم خودکامه ای این است که کار و فرهنگ را هم زمان به بند بکشد. خودکامگان می دانند که باید دهان فرهیختگان و زحمتکشان متحد را ببندند تا یکی برای دیگری سخن نگوید. بنابراین به نظر من امروز یک روشنفکر می تواند به دو حالت خیانت بکند و در دو حالت او یک چیز را می پذیرد: جدایی کار و فرهنگ. حالت اول شامل روشنفکران بورژوا می شود که می پذیرند امتیازاتشان با بندگی زحمتکشان پرداخت شود. آنان اغلب مدعی اند که از آزادی دفاع می کنند، اما آنان از امتیازاتی دفاع می کنند که این آزادی به ایشان می دهد. حالت دوم شامل روشنفکرانی می شود که خود را چپ می دانند و بر پایه بی اعتمادی به آزادی می پذیرند که فرهنگ و آزادی زیر یک رهبری قرار بگیرد که قرار است در آینده عدالت هم بیاورد. در هر دو حالت جدایی کار فکری و یدی تأیید می گردد که بزرگ ترین افتضاح جوامعی ست که ما در آن ها زندگی می کنیم. چرا که هر دو کار و فرهنگ را بر زمین می کوبند. طرفه آن که هم زمان کار و فرهنگ بزک می شوند. اما آزادی از امتیاز نمی آید، آزادی به ویژه از وظایف سرچشمه می گیرد. همین که هر یک از ما تلاش می کند تا به وظایف خود برای آزادی عمل کند و آن را از امتیازات جدا نماید، از همان لحظه آزادی موجب پیوند کار و فرهنگ می شود و یگانه توانایی استقرار عدالت را تأمین می نماید. ما می توانیم امروز به این واقعیت برسیم که آیین فعالیت ما، رمز مقاومت ما در این است: هر آن که جهان کار را تحقیر می کند، دنیای فرهنگ را نیز چنین می کند و برعکس. مبارزه ی انقلابی و تلاش همیشگی برای رهایی به نپذیرفتن همین تحقیر پیوند خورده اند.
واقعیت این است که ما هنوز از این تحقیر بیرون نیامده ایم، اما زمان می گذرد و تاریخ عوض می شود و من مطمئن هستم که زمانی فرامی رسد که ما دیگر تنها نخواهیم بود. همین تجمع امروز ما نشانی از آن زمان دارد. اگر امروز کارگران سندیکالیست تجمع می کنند تا از آزادی دفاع کنند شایسته آن است که همگان از همه جا بیایند و اتحاد و امیدشان را به نمایش بگذارند. راهی که باید طی شود طولانی ست. اما سختی آن نباید هراس به دل ها بیاندازد، چرا که ما برای شکل دادن به عدالت و آزادی که می خواهیم، وقت داریم. ما نیاز داریم که از این پس آشکارا و بی خشم اما قاطعانه علیه دروغ هایی که گفته می شود قد علم کنیم. نه، ما آزادی را با اردوگاه های کار اجباری، با به خدمت درآوردن مردم مستعمرات و با فقر کارگران نمی سازیم. نه، کبوتران صلح روی چوبه های دار نمی نشینند. نه، نیروهای آزادیخواه نمی توانند قربانیان را با جلادان مادرید و دیگر جاها مخلوط کنند. ما دست کم به یک چیز از این پس مطمئن هستیم و آن هم این است که آزادی همچون هدیه ای نیست که دولتی یا رهبری به ما اعطاء کند، آزادی آرمانی ست که با تلاش روزانه ی هر یک از ما و اتحاد همه ما دست یافتنی ست.
برگردان از : ن. تیف
آنارشیست
۵ / ١٠ / ١۳۹٢ – ٢۶ / ١٢ / ٢٠١۳