با اوجگيری انقلاب مردم ايران در سال ۵٧، امپرياليستها و سرمايه دارانی که با همه وجود به آنها وابسته اند، جهت فرو خواباندن امواج انقلاب تلاش کردند تا به خمينی و دارو دسته اش ميدان دهند تا بتوانند از طريق آنها انقلاب را کنترل و سرکوب کرده و از گسترش ، تعمق و رادیکالیزه شدن آن جلوگیری کنند. به واقع شکل گيری جمهوری اسلامی حاصل توافقات خمینی و دارو دسته اش با امپریالیستها و بخصوص با امپریالیست آمریکا بود. آنها در اجرای توافق شان، از فردای به قدرت رسيدن جهت سرکوب انقلاب حرکت کردند که حمله گسترده به خلق کرد در بهار ۵٨ در این راستا شکل گرفت.
در سالهای اول پس از قیام بهمن که توده های مبارز و انقلابی در صحنه سیاسی فعال بوده و جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته بود نظم ضدخلقی خود را بر جامعه کاملأ مستولی نماید ، خود اين امر تضادهای فیمابین جناح های درونی رژیم را حدت بخشيده و شکاف میان آنان را آشکار می ساخت. همانطور که چريکهای فدائی خلق ايران بارها در تحليل های انقلابی خود ثابت کرده اند سازشکاريهای قریب به اتفاق نیروهای اپوزیسیون به درک نادرستی از چگونگی استفاده از اين تضاد ها دامن زد. بر اساس اين درک گویا برای استفاده از تضادهای درونی جمهوری اسلامی، باید روی مبارزه و افشاء یک جناح متمرکز شده و در مورد اعمال ضد مردمی جناحی دیگر سکوت کرده یا آنها را ماست مالی نمود. اما تجربه نشان داد که این درک که از مماشات گريهای نیروهای مبلغ آن ناشی می شد در خدمت تحکیم پایه های رژیم تازه روی کار آمده جمهوری اسلامی قرار گرفته و ضربات جبران ناپذیری بر مبارزات مردم ایران وارد ساخت.
طبق تئوری های پوچ و مهمل این اپورتونیستها که هیچگونه رابطه ای با واقعیات نداشت حاکمیت به دو گروه کاملأ متفاوت تقسیم می شد که هميشه جناحی نسبت به جناح دیگر "آزاد انديش" ويا "مترقی" بوده و به مردم نزديک ؛همان جناحی که خود مورد ظلم جناح تاريک انديش ديگر قرار گرفته است. به اين ترتيب و بر اساس اين ديدگاه تمام نابسامانی ها و حرکات ضدانقلابی و ضدمردمی این حاکمیت به گردن جناح دیگر انداخته شده و بدین وسیله عملا کل رژيم تطهیر و تبرئه و از آماج مبارزات توده ها دور ميشد . آنها با طرح این تئوری موذیانه این ایده را در توده ها رسوخ داده وهنوز هم میدهند که بخشی از هیئت حاکمه جزء نیروهای خلقی بوده و با کمک آن می توان مطالبات مردم را متحقق نمود . به اين ترتيب اين ديدگاه نادرست و ضد مردمی، توده ها را از عمل مستقل خود باز داشته و حرکات آنها را منوط و مشروط به موفقیت این جناح به اصطلاح مترقی يا اصلاح طلب می نمود. البته سردمداران جمهوری اسلامی هم تا جائی که می توانستند از اين خط انحرافی سود جسته و تسويه حسابهای خود را با مخالفينشان در همين چهارچوب توجيه کرده و مردم فريبی کنند.
یکی از خصلتهای مهم تحلیل این اپورتونیستها و سازشکاران همانطور که بار ها چريکهای فدائی خلق نشان داده اند این بوده و هنوز هم هست که تحلیل شان بجای آنکه بر بررسی جریانات عینی استوار باشد و عملکردهای دولت را معيار قضاوت قرار داده و از روی اقدامات دولت زمینه های عینی استنتاج خود را نشان دهند، ادعاهای افراد را اساس کار خود قرار میدادند. برای نمونه اين ديدگاه، خاتمی را اصلاح طلب قلمداد می کند آنهم اصلاح طلبی که واقعا قصد دارد در جهت تحقق مطالبات مردم گام بردارد. اما ديگر توجه نمی کنند که همين خاتمی هشت سال رئیس جمهور اين رژيم بوده و در اين دوره نه تنها هيچ اصلاحی به نفع مردم رخ نداده بلکه اتفاقا ظالمانه ترین قوانین بر ضد کارگران ارائه و تصویب شد. براستی در ضديت با خواستهای کارگران و توده های ستمديده چه فرقی بين خاتمی با احمدی نژاد وجود دارد. آیا چون يکی "سيدخندان" است و دیگری نيشخندمی زند، بايد شباهتهای آشکار آنها را ناديده گرفت و فرياد نزد که ننگ بر هر دو باد!
واقعيت اين است که تضاد در بین جناح های درونی جمهوری اسلامی همیشه بوده و خواهد بود. اما آنچه مهم است اين امر است که بدانيم آنها بطور اساسی بر سر چه با هم اختلاف دارند. اختلاف آنها نه بر سر دفاع از مطالبات مردم، بلکه بر سر چگونگی چپاول دسترنج کارگران و زحمتکشان و غارت ثروتهای مردم میهنمان و بردن سهم هر چه بیشتر از این خوان یغما می باشد. تضاد بين آنها به اين دليل نيست که يکی مترقی است و ديگری مرتجع. همچنين بايد بدانيم که در شرايطی که مبارزات توده ها حدت و شدت پيدا کرده است، آنها نه تنها بر سر چگونگی غارت، بلکه بر سر اينکه با چه روش سرکوبی قادر هستند که سلطه این نظام را حفظ و عمر آنرا طولانی کنند با هم اختلاف پيدا کرده اند، يعنی هر یک روشهای خود را برای کنترل جامعه ارائه داده و سعی در پیاده کردن روش خود دارد. برای نمونه در حال حاضر تضاد بین جناحهای درونی حکومت ، بین موسوی ـ کروبی (اصلاح طلبان) و خامنه ای ـ احمدی نژاد(اصول گرايان) یک واقعیت است و درست این تضاد است که امروز در شرایط حساس کنونی که نظام ضدخلقی آنان از طرف توده های انقلابی ما مورد تهدید قرار گرفته، شدت و حدت بیشتری گرفته است.
اکنون دوباره و مثل همیشه اپورتونیستها و خیانتکاران به خلق، دستاویزی برای مماشات طلبی های خود پیدا کرده و از جناحی بر علیه جناح دیگر دفاع میکنند، و در این راستا است که برخی به نفع موسوی به تبليغ برخاسته اند.
اما موسوی که امروز "اصلاح طلب" قلمداد می شود ، در شرایط حساس دهه ٦٠ چه جان های شیفته ای را حتی به صرف خواندن یک اعلامیه یا به خاطر پخش آن، زندانی و اعدام کرده است. او خوب میداند که در زمان نخست وزيری وی در همان دهه، نه فقط همه روزنامه های مترقی یا حتی معترض مورد حمله وحشیانه مزدوران تحت فرمان وی قرار گرفتند بلکه حتی وی به روزنامه های خودی نیز امکان چاپ و انعکاس آزاد اخبار را نمی داد، و میداند که دلیل همه آن برخوردها وجود آن شرایط حساس، یعنی در معرض خطر قرار داشتن جمهوری اسلامی از طرف توده ها بود. موسوی که لکه های خون زندانیان سیاسی بی دفاع دهه ٦٠ (از جمله در جریان قتل عام آنها در سال ۶٧) از همه پیکر ناپاکش پیداست، جنایتکاری که مسئولیت کشتار جوانان ما در جنگ ایران و عراق، فرستادن کودکان و نوجوانان به میدانهای برگشت ناپذیر مین و هزاران جنایت دیگر در حق مردم ما در دهه ٦٠ را بر دوش دارد، کسی که پس از دوران نخست وزیری اش در مقام عضو نهاد ضد خلقی تشخیص مصلحت نظام، در همه سرکوبها، ستمها و فجایع حاکمیت جمهوری اسلامی بر علیه مردم ما شرکت داشته است، اکنون از طرف سازشکاران و تمام خیانتکاران به خلق، بعنوان ناجی مردم معرفی میشود و او نیز با تلاش در جهت اشاعه اين دروغ ، سعی در نفوذ در جنبش مردم و به کجراه بردن این جنبش بزرگ را دارد. کسانی که امروز جنايتکارانی مثل موسوی را رهبر مبارزات مردم و همراه توده ها جلوه می دهند آگاهانه همان کاری را می کنند که ٣٠ سال است همه سازشکاران با توجيه استفاده از تضاد های درونی رژيم کرده اند و تنها نتيجه اش هم تحکيم پايه های اين رژيم جنايتکار بوده است. در حاليکه نگاهی به سير حوادث در کشور نشان می دهد که موسوی و بقیه سردمداران جمهوری اسلامی، برای تداوم سلطه "نظام مقدس" شان، امروز وظیفه خود را کوشش در جهت حل "اختلاف خانوادگی" قرار داده اند تا نگذارند توده های انقلابی با دیدن آشفتگی و سردرگمی درصفوف جمهوری دار و شکنجه، روحیه خود را بالا برده و فضائی برای تشدید فعالیت های مبارزاتی خود بیابند.
به واقع وقتيکه امروز به مواضع طيف رنگارنگ سازشکاران و مماشات طلبان نگاه می کنيم آنچه در نگاه اول ديده می شود اين امر است که آنچه همه خیانتکاران سعی در پوشاندن آن دارند، نه ماهيت تضاد بین اصلاح طلبان و اقتدارگرایان، بلکه واقعيت تضاد بین کار و سرمایه، بین توده های ستمديده و کل رژيم حافظ این سیستم بهره کشی است. شدت فقر از طرفی و ثروتهای افسانه ای مشتی ضدانقلاب و ضدخلق، آنچنان وضعیتی در جامعه ایجاد کرده است که توده های از جان خود گذشته در هر فرصتی با دست خالی خشم خود را ابراز میدارند. دهها کشته، صدها زخمی و هزاران زندانی نتوانسته و نخواهد توانست این رژیم سرتاپا مرتجع و ضدانقلاب را از گزند مبارزات توده ها در امان نگهدارد. اعدام در ملاء عام و سنگسار فقط کینه خلق را بر علیه این نظام سرتاپا فاسد بیشتر میکند.
این رژیم اکنون در باتلاق آفریده خود دست و پا میزند، و هر چه بیشتر تقلا کند، بیشتر فرو میرود. پس با همه وجود بکوشيم تا هر چه بيشتر و سريعتر در اين باتلاق فرو رود تا ديگر کسی وجود منحوس اش را حس نکند .
عبداله باوی - ٢۵ جولای ٢٠١٠