افق روشن
www.ofros.com

جنبش سبز اسلامی و عقب نشینی مردم


مرجان افتخاری                                                                                                   یکشنبه ٩ خرداد ١٣٨٩

یک سال از مبارزات گسترده مردم که دانشجویان، زنان و جوانان نقش اصلی و فعال آنرا داشتند گذشت. اعتراضات وسیعی که بیشتر در تهران و چند شهر دیگر انعکاس داشت، بدون اینکه واکنشها و حرکتهای جدی در بین ملیتها دیگر، حتی در سطح دانشگاهی را شاهد باشیم. موضوع مهمی که تا حدود زیادی دلائل آنرا میدانیم، ولی جا دارد و باید در فرصتی مناسب به ان پرداخته شود.
پس از ١۶ اذر، روز دانشجو، که به جرات درخشان ترین و شاید به توان گفت تاریخی ترین ١۶ آذر در صحنه مبارزات دانشجوئی بود، بتدریج شاهد "کاهش" شرکت مردم در اعتراضات تقویمی هستیم. بطوریکه تعدادی از فعالین سیاسی، ٢٢ بهمن و عدم شرکت مردم در این روز که از نظر تاریخی-سیاسی اهمیت خود را دارد، پایان این دوره از مبارزات مردم اعلام کردند.
سئوال این جا است که با توجه به شرایط مادی زندگی مردم، بخصوص کارگران، معلمان و سایر اقشار زحمتکش جامعه و باز با توجه به نارضایتی عمومی، خشم و نفرت عمیق مردم از نظام حاکم، پس چه فاکتورهائی را میتوان برای این "کاهش" و یا چرخش مردم مورد بررسی قرار داد.
قبل از آن ضروی است که بطور خلاصه به بحران هویتی رژیم اسلامی که یکی از دلائل اختلافات و کشاکش سیاسی بین جناحهای آن است اشاره شود. بحرانی که چند سال است در بین گرایشهای اسلامی بوجود آمده و امروز به موضوعی سیاسی و پیچیده تبدیل شده بحرانی است هویتی. این بحران دیگر محدود به تعاریف و برداشتهای مختلف از فقه اسلامی، تطبیق و یا عدم تطبیق ان با شرایط و عصر کنونی نیست. حتی این بحران فراتر از موضوعاتی مانند ولایت فقیه، محدوده اختیارات او یا شورای نگهبان و شورای فقها است. اگر چه اصلاح طلبان رانده شده از قدرت، تئوریسینهای و نظریه پردازان اسلامی مشکل را در جایگاه ولایت وفقیه و قدرت مطلق او مورد ارزیابی قرار میدهند و بلافاصله قانون اساسی و اجراء آن را به عنوان راه چاره و راه برون رفت از بحران مطرح میکنند، ولی واقعیت این است که بحرانی که دامنگیر رژیم اسلامی است عمیق تر از این موضوعات است. بحث بر سر "حکومت اسلامی" و "جمهوری اسلامی" است. اگر پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی، خمینی در ضدیت با آن"جمهوری" را انتخاب و جایگزین آن کرد، امروز پس از سه دهه، این "جمهوری" با بحرانی بنیادین مواجه شده است. سیستم پارلمانی جمهوری، جایگاه سیاسی، حقوقی و اجتماعی مردم در تصمیم گیریها از جمله انتخابات سیستمی است "غربی" یا اروپائی که با "خلافت" یا " ولایت"و "شرع مقدس" هیچگونه هم سازی ندارد. خمینی و منتظری میراث "مجهول الهویه ای"را بجا گذاشتند که امروز به مشکلی بزرگ و گره ای در بین گرایشهای اسلامی موجود تبدیل گشته است.
از سوی دیگر بحران هویتی این نظام تنها و تنها مربوط به محدوده جغرافیائی ایران نمیشود. بلکه تمام منطقه نا آرام خاورمیانه و کشورهای دیگر که چنین ایده و تصوری از بر قراری رژیم و یا به هر حال نظام اسلامی داشتند مانند (حزب الله در لبنان، حماس در فلسطین و یا اسلامیستها در نیجریه) با بحران مواجه شده اند. بطوریکه سرنگونی جمهوری اسلامی بعنوان یک الگو از نظام ایدئولوژیکی-اسلامی ابعادی جهانی خواهد داشت. اگر برقراری جمهوری اسلامی در سال ١٣٥٧ موجی از اسلامگرائی را در سطحی جهانی بخصوص در کشورهای عربی و افریقائی بوجود آورد، سرنگونی جمهوری اسلامی هم نقطه پایانی خواهد بود برای اسلام سیاسی و تمام دستگاه ایدئولوژیکی-ارتجاعی آن در سطح جهانی. از این زاویه است که در شرایط کنونی، مبارزه کمونیستها، ازادیخواهان و لائیک ها برجستگی و اهمیت بیشتری پیدا میکند.

شرایط سیاسی، مبارزات مردم و جنبش سبزاسلامی
دهه سیاه ۶۰ به دهه زندان، اعدام و گورهای دسته جمعی در تاریخ سیاسی مردم کشورمان ثبت شده است. و در هیمن دهه است که تمام ارگانها و نهادهای سیاسی، اجتماعی، قضائی و فرهنگی جامعه اسلامیزه شدند. در نیمه دوم دهه ١٣٧٠، موج دیگری از حرکتهای سیاسی در دانشگاهها بوجود آمد که بازتاب رشد و آگاهی نسل جدید از حقوق دموکراتیک، آزادیهای سیاسی و اجتماعی بویژه آزادی بیان و مطبوعات بود.
در همین دهه، حرکتهای زنان، طرح خواستها و مطالبات جنسیتی آنها نه تنها معیارها و چارچوبهای حقوقی و اجتماعی مذهبی را مورد سئوال قرار میدهند، بلکه اعلام موجودیت دو باره یک گروه و جنبش اجتماعی است که اسلام سیاسی و قوانین قضائی، اجتماعی و فرهنگی آنرا در تضاد با هویت انسانی و جنسیتی خود میبیند. بطور خلاصه، در این دهه است که بار دیگر، برابری خواهی زنان، تابوها و مقدسات ایدئولوژیکی اسلام و رژیم اسلامی را موردسئوال قرار میدهد.
در دهه ۸٠ بار دیگر ما شاهد یک جامعه چند قطبی ازطیفهای چپ و مارکسیستی، گروه های مختلف لائیک، جریانات لیبرال و لیبرال اسلامی در تمام جنبشهای کارگری، دانشجوئی، زنان و معلمان هستیم. دهه ۸۰ را میتوان اوج تنشها، کشاکش سیاسی، شکاف، جدائی و بالاخره جنگ قدرت در صفوف بالائی ها و رادیکالیزه شدن مبارزات در پائینی ها برای حق و حقوق پایمال شده شان و از طرف دیگر اعمال سرکوب وحشیانه رژیم و نصب چوبه های دار در خیابانها مورد ارزیابی قرار داد.
در این سالها، غیر از اعتصابات، اعتراضات و حرکتهای مستمر دانشجویان در تمام دانشگاهها بخصوص دانشجویان گرایش چپ، ما شاهد اعتصابات کارگری کوچک و بزرگ در همه جا بخصوص تهران، جنوب و کردستان و ایجاد تشکل های مستقل کارگری از جمله سندیکای شرکت واحد و هفت تپه هستیم، که نه تنها مبارزات بخشی از کارگران را سازماندهی کردند بلکه تاثیر مهمی در شکستن جو ارعاب و سرکوب در سایر واحدهای تولیدی داشتند. باز اعتصاب سراسری معلمان اگر چه به سختی سرکوب شد، ولی، بدون تردید حرکت بزرگ و سازمانیافه آنها در تهران و شهرستانها بازتابی از تغیر روحیات مردم و گسترده شدن مبارزات در جامعه بود.
بطور کوتاه، عیلرغم سرکوب بی سابقه، اعدامهای خیابانی، سنگسار، حمله به زنان، شلاق زدن جوانان در خیابانها، این دهه را میتوان به برآمد مبارزاتی در بین اقشار و طبقات اجتماعی یا برآمد انقلابی و ادامه درگیری، شکاف بین جناحهای رژیم اسلامی، بن بست سازش و تقسیم قدرت بین آنها مورد ارزیابی قرار داد.
متاسفانه در نیمه دهه۸٠ بر عکس جنبشهای دیگر، با چرخش بخشی از جنبش زنان به "راست" و جمع آوری امضاء بعنوان محور مبارزاتی، امید به تغیر از بالا ودر نهایت حمایت آنها از اصلاح طلبان اسلامی، ما با پراکندگی در صفوف و انفعال جنبش زنان روبرو شدیم. با توجه به مجموعه مبارزاتی که در بالا به آن اشاره شد، این چرخش به راست و تغیر سیاست را میتوان ناشی از تحلیلهای غیر واقعی فعالین و نظریه پردازان این گرایش از شرایط سیاسی-اجتماعی در نظر گرفت. بطوریکه در مقطع انتخابات با طرح " همگرائی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات" و با درخواست "پیوستن دولت ایران به کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان ایران"، و"بازنگری و اصلاح اصول ١٩، ٢٠، ٢١ و ١١۵ قانون اساسی، به منظور گنجاندن اصل برابری جنسیتی بدون قید و شرط" در قانون اساسی" مطالبات زنان را به پائین ترین سطح ممکن کاهش میدهند.
حضور گسترده و فعال زنان در اعتراضات پس از انتخابات که منجر به دستگیری تعداد زیادی از آنها هم شد، گویای آگاهی زنان از شرایط سیاسی، نارضایتی عمیق آنها نسبت به وضعیت موجود و پتانسیل مبارزاتی باور نکردنی انها است که برای سازماندهی تشکل مستقل زنان و پیشبرد مبارزه ای واقعی در جهت خواستهای انها مورد توجه قرار نگرفت.
شرکت مردم در انتخابات در سال گذشته و عدم تحریم آن، در واقع واکنش طبیعی مردم و تنها آلترناتیو موجود آنها در مقابل سرکوبهای وحشیانه ٤ساله ریاست جمهوری احمدی نژاد و دستگاه نظامی و سرکوب ( وزارت اطلاعات، سپاه، بسیج و لباس شخصیها) او بود و نه چیزی فراتر از آن.
اختصاص دادن اعتراضات خود جوش و شجاعانه مردم در تاسوعا، عاشورا و روزهای دیگر به حمایت از میرحسن موسوی و جنبش سبز اسلامی غیر از فرصت طلبی، چیزی نیست جز عدم درک و شناخت از روحیات، انگیزه ها و شیوه های مبارزاتی مردم. به میدان آمدن مردم واکنش منطقی و طبیعی آنها به شرایط عینی زندگی، فقر، تهدستی، بیکاری، بی حق و حقوقی و سرکوب هویت انسانی آنها است. فضای بوجود آمده در جریان انتخابات و پس از آن فرصتی بود برای ابراز نارضایتی، خشم فرو خورده سی ساله از تمام شرایط اسفبار و غیر انسانی که مردم در آن زندگی میکنند. اتفاقا "کاهش" شرکت مردم و کنار کشیدن آنها ثابت میکندکه آنها حاضر نیستند برای بازگشت به "قانون اساسی اسلامی" و با شناختی که از گذشته جنایتکارانه رهبران جنبش سبز اسلامی دارند بازیچه اختلافات آنها و بقول معروف گوشت دم توپ باشند.
سرکوب همیشه بعنوان یک عامل و ابزار وحشت و هراس عمومی و بازدارنده اولیه عمل میکند. شجاعت و بی باکی مطلق هرگز وجود نداشته و ندارد. حتی در زمانی که مردم صدای گامهای پر تنین انقلاب را میشنوند، باز هم نمیتوان انتظار داشت که همه به یک شکل در مقابل خطر از خود واکنش داشته باشند. در جریان اعتراضات مردم، رژیم جمهوری اسلامی تمام دستگاه و نیروهای سرکوبگر خود را بکار گرفت. کشتار خیابانی، دستگیری و شکنجه و از آن وحشیانه تر استفاده از جنایتکارترین شیوه سرکوب یعنی تجاور و تجاوزهای گروهی در زندانها، بخصوص در کهریزک که رسوائی آن حتی در سطح بین المللی منعکس شد عامل دیگری است که "کاهش" حضور مردم در اعتراضات خیابانی را توضیح میدهد. اگر چه مردم با شعار "زندان، شکنجه، تجاوز دیگر اثر ندارد" بار دیگر راهی خیابانها شدند ولی همه میدانیم که مردم در مقابل سرکوب بخصوص در غیاب مجموعه شرایط سیاسی، فقدان رهبری و الترناتیو انقلابی راهی جز عقب نشینی ندارند.
در مجموع، با اینکه گرانی بیداد میکند، بیکاری، فقر و تهیدستی زندگی در صد بالائی از کارگران، زحمتکشان، معلمان و خانواده های انها را تهدید میکند و با وجود بیش از یک میلیون کودک کار و کودک خیابانی که فاجعه اقتصادی، اجتماعی، و انسانی نظام سرمایه داری را ترسیم میکند. بر عکس کشورهای اروپائی بخصوص آنچه که در یونان جریان دارد، مبارزه ای که از یک سال گذشته در کشورمان آغاز شده و طیف وسیعی از مردم در گیر آن هستند مضمونی کاملا سیاسی دارد. سی و یک سال سرکوب مطلق استبداد اسلامی، جنگ، کشتار، زندان، شکنجه آعدام، تبعیضهای جنسیتی-ارتجاعی اسلامی بر زنان، سرکوب وحشیانه و دائمی ملیتها و اقلیت های مذهبی، آزادی و آزادیخواهی را به محور اصلی این دوره از مبارزاتی تبدیل کرده است.
اگر چه طبقه کارگر بعنوان یک طبقه با خواستهای طبقاتی خود و مطالبات دمکراتیک کلیه اقشار اجتماعی از ابتدا حضور مشخص نداشت، ولی مطالبات ١٥ گانه شفاف و روشن آنها در "قطعنامه مشترک روز جهانی کارگر" به مناسبت ۱ ماه مه که در برگیرنده مطالبات کارگری، زنان، دانشجویان، معلمان، کودکان و آزادیهای دمکراتیک از یک سو و حقوق ملیت ها از سوی دیگر است میتواند بعنوان پلتفرم مبارزاتی در این دوره در نظر گرفته شود.
تجربه نشان داده است که، سرنگونی یک رژیم نه با حرکتهای خود جوش و نه با شجاعت و شور انقلابی بلکه با سازماندهی، تشکل و مبارزه برای خواستهای مشخص امکان پذیر است.

قطعنامه مشترک روز جهانی کارگر را میتوانید در این سایت بخوانید.

http://www.dialogt.org/2010/April/ghatnameh.html

مرجان افتخاری - ژوئن ٢۰١۰