قتل هاله سحابی بدست «لباسشخصیها» بار دیگر جامعه ايران را تکان داد. پس از درگذشت عزتالله سحابی، نيروهای امنیتی شباهنگام خانه وی و راههای منتهی به آن را به محاصره درآوردند تا مانع تجمع برای مراسم سوگواری شوند. سپس نیز جسد وی را ربوده و هاله سحابی را در حین سوگواری، با ضرباتی نقش برزمین کردند. هاله هرگز از زمین برنخواست. آنگاه نیروهای امنیتی کنترل و هدایت مراسم خاکسپاری هاله را، همانند پدرش، بدست گرفتند.
بار ديگر، چهر کريه و درنده خوی رژیم اسلامی آشکار شد و عبارت «لباس شخصیها » همراه با موجی از نفرت بر سر زبانها افتاد. بار ديگر حس عمومی برای اعتراض و طغیان پیکره جامعه را فراگرفت. همه سیاستمداران عمق پليدی اين واقعه را دریافته و آنرا را همچون برگ برنده دیگری ، ضمیمه پرونده معاملات سیاسی خود کردند. رژیم آمریکا که خود «آموزگار» رژیمهای استبدادی در «تشکيل نیروهای ويژه» برای کشتن و دزدیدن اجساد و اجرای مراسم مذهبی تدوين بدست «کماندوها» است، به اقدامات «غير انسانی» جمهوری اسلامی اعتراض کرد. اصلاحطلبان راست و چپ خواستار رسیدگی به مسئله قتل هاله سحابی شدند. سوسیال دمکراسی ايرانی مستقر در اروپا و آمريکا، در سوگ «ناتوانی » سحابیها، در بازیابی جایگاه تاریخی خویش، در جنبش سوسیال دمکراسی، اقدام جمهوری اسلامی را «تحقیر شان و کرامت انسانی » دانسته و از آغاز «جسد دزدی» و بی حرمتی به مقدسات و احساسات انسانی در جمهوری اسلام ابراز نگرانی کردند .
سحابیها مکانی سنبلیک در تاريخ بورژوازی ناراضی ایران کسب خواهند کرد. هم بواسطه نقشی که عزتالله سحابی در سازماندهی جنبش ملی مذهبیها داشت و هم بواسطه نقشی که هاله سحابی در حرکت زنان و سازمانیابی تشکل های زنانه ایفا کرد. تاریخ زندگی سیاسی عزتالله سحابی دو وجه ملیگرایی اسلامی و ایرانی را در دو دوره تاریخی به هم گره میزند. اول دوره جوانی او و دخالتگری اش درملی گرایی نوع مصدقی و دوره دوم، عروج ملی گرايی از نوع «ملی مذهبیها» در جمهوری اسلامی. جنبشی که بعنوان بخشی از بدنه نظام اسلامی، علیه سکولاریسم و چپگرایی مقاومت کرد، از بدنه نظام حذف شد و سرانجام همچون بخشی از اپوزیسیون قانونی جمهوری اسلامی در صحنه سیاسی داخل ایران باقی ماند. و تاريخ زندگی هاله سحابی یک وجه مهم جنبش مذهبی زنان طبقه متوسط ايران را عیان میکند: عجز این جنبش در رهایی از غل و زنجير مذهب و مردسالاری سنت شرقی و ناتوانی ایدئولوژیک اينان در احراز یک مکان تاریخی. شاید همين خصوصيات تاريخی است که ميدان را برای جناح چپ طبقه حاکم برای سازماندهی زنان در جنبش بورژوايی باز ميگذارد.
رسانههای طبقه حاکم در چنین شرایطی، بازتابکنندگان جنگ قدرت برای تحکیم نظم موجود هستند. رسانههای جمهوری اسلامی وظيفه دائمی خود، يعنی پوشاندن جنايت، را اجرا کردند. رسانههای اصلاحطلبان و احزاب امپریاليستی غرب، در حال بازتوليد ايدئولوژی فريب و کتمان ريشههای واقعی اين جنايت میباشند. از همین روز نیز این رسانهها تصویر واژگونهای از باورها و کردههای هاله و پدرش ميدهند.
«مادر صلح»
هاله سحابی توشه سیاسی راهش را از آموزههای پدر برگرفت. وی در جنبش زنان «درون نظام» فعال بود و نقش او در تشکل «مادران صلح» بازتاب همین فعالیت سیاسیاش بود. فعالیتی که تلاش برای اصلاح نظام حاکم، قرائت غیر فقاهتی از اسلام برای کاهش محدودیتهای زنان در چارچوب قانونی اساسی جمهوری اسلامی و سرانجام ایدئولوژی عدم خشونت مبانی اصلی تفکر و عمل سیاسی آن بود. ایدئولوژی «عدم خشونت» بطور عام، با سازمان دهندگان دستگاههای خشونت، یعنی شرکتهای تولید وسایل جنگ و مرگ، نیروهای مجری نقشه سرکوب،و جنگ ، مثل ارتش، نیروهای مخفی کنترل، کاری ندارد. اما با مقاومت از پایین در برابر این دستگاههای خشونت بشدت مخالف است. طرفداران ایدئولوژی «عدم خشونت» مبلغ آشتی و جنبش مسالمت آمیز هستند، اما در عمل، خود از مهندسان طراحی و اجرايی خشونت دولتی و قانونی هستند. تشکل «مادران صلح» را بايد از این منظر سياسی مورد توجه قرار داد.
هاله، پای در جاپای پدر، در اسارت ایدئولوژیک محدوديت تاريخی بورژوازی بومی ایران، باقی ماند. وی نیز همانند پدرش، نه «سکولار » بود و نه حتی خواهان برابری حقوقی زنان و مردان در جامعه بورژوا. هاله خواستار بازخوانی مجدد اسلام و تجدد اسلامی بود. هاله سحابی در مقابل جناج چپ جنبش زنان اصلاح طلب ایستاد. وی مخالف «هوو» و تعدد زوجات، بروایت حوزه علمیه و جامعه مدرسین بود و «مادران صلح» نيز محصول همین مخالفت دوسویه در جنبش اعتراضی زنان بود: از یکسو مخالفت با مبارزه رادیکال زنان برای آزادی از قید مذهب و مردسالاری و از سوی دیگر نارضایتی عمیق از جمهوری اسلامی.
صلح در نزد «مادران صلح» و هاله سحابی، عبارتی برای مقاومت در مقابل سرکوب استبداد دینی نبود. شعار صلح، در امتداد جنبشی بود که توسط اصلاحطلبان برای خفه کردن صدای اعتراض مادران آزادیخواه سازمان داده شد. جنبش اعتراضی مادران زندانیان سیاسیی از همان سالهای شصت، از همان زمان که مادران به ناگهان با ساکی از لباس فرزندانشان از اوين بازگشته و اجازه سوگواری عزیز اعدام شده را نمییافتند، آغاز شد. گروههای اپوزیسیون در سازماندهی جنبش مادران نقش مهمی داشتند. فداییان، پیکار و مجاهدین بطور سنتی در این زمینه فعال بودند و پس از حذف این نیروها از صحنه سیاسی داخلی، اطلاعاتیهای سابق، انگاه که در معرض ترور و تعقیب قرار گرفته و اصلاح طلب شدند، آموزههای خود از این تجربه را بکار بردند. فمینیسم اسلامی و تشکل های مذهبی زنان، آلترناتیو جنبش اصلاح طلب در مقابله با جنبش برابری طلب زنان بود. تشکل مادران صلح اما در منتهیعلیه راست فمينسم اسلامی قرار داشت.
عبارت «مادران صلح»، به خودی خود، یک جنبش ضد جنگ، يک جنبش صلحطلب را تداعی میکند. ایدئولوژی «مادران صلح» و هاله سحابی اما، نوک تیز حملهاش جنبش مدافع سکولاریسم و برابری حقوقی زنان و مردان بوده است. جنبشی که صرف نظر از آرم و نشاناش، بخشی از جنبش سوسیال دمکراسی بشمار میآید.
پدر «عدم خشونت»
پیروان هاله سحابی به فراخوان او و پدرش تا آخرین لحضه وفادار ماندند. اما « ماشين خشونت» برای جسد سحابی نگهبان شبانه گذاشت. پيروان «ایدئولوژی عدم خشونت» به در خواست «ملیمذهبیها» از هرگونه تجمع و شعار پرهيز کردند. اما «ماشين خشونت» جسد را دزديد، پهلوی هاله را شکست و او را نقش برزمین کرد. عزتالله سحابی و فرزندش حداقل دهه آخر حيات خود را سخت وقف تبليغ ايده عدم خشونت در میان مخالفان جمهوری اسلامی کردند، اما «ماشينخشونت» با ابزار ملت، مذهب و صلح، تا آنجا پیش رفت که مبلغین این ابزارها را شباهنگام، آنجا که افروختن شمعی نیز فاجعه برانگیز بود، به خاک سپرد. «پدر عدم خشونت» همانند «مادر صلح» نخواست بداند که منبع خشونت خود نظام سرمايه است و خلع سلاح کردن مخالفان اين نظام با ایدئولوژی «عدم خشونت و صلح» تنها در پايگاههای سرمايه کارايی دارد.
عزتالله سحابی و يارانش، آنگاه که در حال بنا کردن ستون بنای هولناک جمهوری اسلامی بودند بشدت بر ابزارهای رسمی و قانونی خشونت، یعنی پلیس، ارتش، سپاه، سازمان امنيت وفادار بودند. عزتالله سحابی بعنوان رئیس بودجه و برنامه ریزی دولت وقت در سالهای اول حاکمیت رژیم اسلامی، وقوف کامل بر مبالغی که صرف سازماندهی بسيج و نيروهای حزبالله ، يعنی همين لباس شخصیها میشد، داشت. اما او نخواست بداند که در حال ساختن دسته تبری است که روزی سراغ باغچه متروک و درخت فرتوت ملی مذهبی خواهد رفت. سوسیال دمکراسی نوع ایرانی و همرزمان امروز سحابی، تازه کشف کردهاند که جمهوری اسلامی با دزدیدن جسد و ممنوع ساختن سوگواری بر «شان وکرامت انسانی» توهین میکند. اين دروغ بزرگی است. دزدیدن جسد و ممنوعیت سوگواری در زمان حاکمیت موسویها و سحابیها آغاز شد. تهاجم به مراسم عزا و عروسی و گذاشتن نگهبان شبانه برای مادران سوگوار امروز آغاز نشده است. اين پایان کار است و نه آغاز آن.
آنروز که تقی شهرام، یکی از فعالین اپوزيسیون چپ، را به دلیل تن ندادن به اعلام مخالفت با مجاهدین و ملی مذهبیها گلوله باران کردند، سحابی بعنوان یکی از مهرههای متنفذ و برجسته «نظام»، رابطه نزديکی با سازماندهنگان لباس شخصیها داشت، نقش بنیانگذاران و پیروان حزبالله (نواب صفوی و فدائيان اسلام) را در روزنامه جمهوری اسلام ( ٢٧ دی ١٣۵٩) میستود. آنروز که نيروهای امنيتی در سال سیاه شصت به مراسم عروسی سعيدسلطانپور حمله کرده و پس از دو ماه او را اعدام کردند، سحابیها مدافع اين جنايات بودند. آنرمان، آری آنزمان، حتی یک سیاستمدار وقت در داخل یا در سطح جهان، سخن از «شان و کرامت » انسانها نگفت. آنزمان، سحابی به مانند ميرحسين موسوی و يارانش، هم مدافع و هم مجریان سیاسی اين جنايات بودند. آنزمان دول غربی نقش مهمی در به قدرت رسیدن جریان اسلامی و حزب الله در ایران ایفا کرده بودند . آنزمان همه اینان در ساختن بنای هنولناک جمهوری اسلامی سهم خود را بجای میآوردند. دول سرمايهداری، اصلاحطلبان جنبش سبز و ملی مذهبیها نمیتوانند این برگهای خونين را از صفحات تاریخ حذف کنند.
نه اوباما و نه موسوی و نه ملی مذهبیها، هيچک طرفدار «صلح و کرامت انسانی» نیستند. اينان سیاستمداران نظمی هستند که جز سود و قدرت چيزی را برسميت نمیشناسد و جز زبان قهر و انقلاب هيچ زبانی را نمیفهمد. نظمی که جنايت و توهين به کرامت انسانی را بطور روزانه در مراکز کار و توليد نهادينه کرده است. انسانها را استثمار میکند، صدای حقطلبانه آنها را خفه کرده و احساسات انسان کارگر و فرزندان آنها را لگدمال ميکند و معترضان به این نظام را با جنايت پاسخ ميدهد. حیات ننگين رژيم اسلامی در طی سی و چند سال، چنين رقم خورده است. ربودن انسانهای معترض و کشتار آنها سی سال پيش آغاز شد. اما اکنون، ارابه مرگ و جنايت به سراغ سران و مهرههای سابق «نظام» رفته است. به همين خاطر نيز صدای رسانههایشان بلند گشته. در نزد اینان طبقه کارگر، زنان خانهدار و زحمتکش، جوانان بیکار و بیآينده و هزاران کارگری که هستیشان در لابلای چرخ اين نظام خرد و نابود ميشود «انسان» نيستند. کشتار و سرکوب و دزديدن جنازههای عزیزان اينان در بيش از سه دهه، هيچ بازتابی در مطبوعات و رسانههایشان نداشت. اين رياکاری سياسی ريشه در اخلاقیات و نظام ارزشی همان نظامی دارد که بدون «نيروهای امنیتی» و لباس شخصیها حتی يک روز نیز دوام نمیآورد.
کارگران انترناسيوناليست - ٠۵/٠٦/٢٠١١
www.internationalistworkers.net