آنچه طی چندین ماه اخیر در خیابان های ایران گذشت، حاصل كاركرد تضادهای بنیادین در بطن جامعه است؛ تضادهائی كه اینك به نقطه جوش رسیده اند. معمولاً در صحنه های پرآشوب سیاسی، این تضادها درغبار هیجانات توده ای و بیانیه های سطحی و برنامه های فریبكارانه نیروهای مرتجع و سازشكار و فرصت طلب پنهان می ماند. این ها نمایندگان سیاسی طبقات صاحب سرمایه و قدرت و امتیازند كه به قصد سوار شدن بر موج اعتراضات مردمی، وعده می دهند و برای عبور نظام سیاسی و اقتصادی سرمایه داری از بحران، نقشه های جدید می ریزند. بدون شك، این وظیفه نیروهای پیشرو انقلابی است كه از تضادهای بنیادین جامعه در برابر چشم توده های كارگر و زحمتكش و ستمدیده پرده بردارند. وظیفه آن هاست كه برنامه و شعارهایی را تدوین كنند و به صحنه بیاورند كه بتواند به حل ریشه ای و واقعی آن تضادها در جهت منافع اكثریت محروم جامعه پاسخ بدهد. دراین میان، اگر نیروهایی كه خود را پیشرو و انقلابی و نماینده منافع توده های تحت استثمار و ستم می دانند، نتوانند جایگاه و كاركرد تضادهای بنیادین جامعه را به درستی تشخیص دهند، چه خواهد شد؟ آن ها اگر بیشترین فداكاری ها را در راه انقلاب انجام دهند و حتی اگر پشتیبانان زیادی در بین توده ها به دست بیاورند باز هم نخواهند توانست بخش های مختلف مردم را برمبنای شعارهای اساسی و عمده ای كه راهگشای انقلاب است متشكل و رهبری كنند. اینان حتی اگر بر اثر یك بخت و اتفاق تاریخی در قدرت سیاسی قرار بگیرند نخواهند توانست دگرگونی هایی را در روبنا و زیربنای جامعه رهبری كنند كه نیاز زمانه را پاسخ بدهد.
بدون شك تا وقتی كه جنبش توده ای از رهبری پیشاهنگ انقلابی محروم باشد، توان نهفته توده ها برای زیر و رو كردن روابط كهنه و ساختن روابط نو به اندازه كافی آشكار نخواهد شد. و مهم تر از آن، بسیاری از گره ها و موانعی كه باید كنار رود تا راه پیشروی و تكامل جامعه باز شود به روشنی در برابر دید همگان قرار نخواهد گرفت و برای عموم توده ها به یك موضوع بدیهی و انكار ناپذیر تبدیل نخواهد شد. اما حتی قبل از قدرت گیری و نفوذ این رهبری پیشاهنگ انقلابی، نشانه هایی از این گره ها و موانع اساسی و سمت و سویی كه تكامل انقلابی جامعه طلب می كند در برخی از خواسته ها و شعارهای فراگیر مردم بروز می یابد. برای مثال، شعارهایی مانند “اعتصاب، تشكل، حق مسلم ماست”، “آزادی اندیشه، همیشه همیشه”،”مرگ بر اصل ولایت فقیه”، “اعدام، شكنجه، تجاوز محكوم است” را در نظر بگیرید. سوال اینست كه چرا شعارهایی با این مضمون فراگیر می شوند؟ به همین ترتیب، چرا شعارهای توهم آفرین و بد فرجامی مانند “الله اكبر” و “یا حسین، میر حسین” اگر چه در مقطعی فراگیر می شود، اما هر چه جنبش ادامه پیدا می كند و توده مردم اینجا و آنجا سرشان به سنگ می خورد و بیشتر در مورد خواسته ها و اهدافشان از مبارزه فكر و تامل می كنند، جای خود را به نوع دیگری از شعارها می دهد؟ و بالاخره این سوال كه آیا می توان شعارها و خواسته های فراگیر و مشابهی كه در تحولات دو دوره از تاریخ معاصر ایران (انقلاب ۵٧ و خیزش ٨٨) مطرح شده را نشانه تحولی كه جامعه ما باید از سر بگذراند دانست؟
نوشته حاضر، تنها دریچه ای برای پاسخگویی به این پرسش هاست. رجوع به تجارب انقلابی گذشته در این نوشته نه به قصد الگو برداری بلكه با هدف بیرون كشیدن درس های عمومی و قانونمندی های كلی در مبارزه طبقاتی و سازماندهی انقلابی انجام می گیرد. استفاده این نوشته از ترم های شناخته شده در جنبش كمونیستی، كه هركدام بار ایدئولوژیك معینی پیدا كرده است و عكس العمل های تعصب آمیز را برمی انگیزد، برای ساده جلوه دادن یك پدیده خصلتا پیچیده و متحول نیست. پدیده ای كه به ناگزیر مملو از زوایا و نكات مبهم و تاریك و پیش بینی نشده است. برنامه یك انقلاب اجتماعی را نمی توان به صورت دستور آشپزی ارائه كرد. مضمون و ماهیت این انقلاب نیز خیلی سیال تر و چند وجهی تر از آن است كه بتوان مثل یك خوراك معین در دسته بندی غذاهای شیرین یا غذاهای ترش قرارش داد.
سابقه بحث و جدل در جنبش بین المللی كمونیستی بر سر مضمون انقلاب اجتماعی در كشورهای عقب مانده و تحت سلطه امپریالیسم، به دهه ٣٠ ـ ١٩٢٠ میلادی بر می گردد. در آن دوره، مشخصا میان دیدگاه مسلط بر انترناسیونال سوم و ترتسكی و همفكرانش، جدالی سیاسی بر سر انقلاب چین جریان داشت. این جدال در واقع ادامه جدل تئوریك (و عملی) در مورد "ساختن سوسیالیسم در یك كشور"، "انقلاب مداوم" و "انقلاب سوسیالیستی جهانی" بود.
استالین و بوخارین از بورژوا دمكراتیك بودن انقلاب چین سخن می گفتند و ترتسكی اطلاق لفظ بورژوایی به آن انقلاب را جایز نمی دانست و البته سوسیالیستی بودن آن را هم به صراحت اعلام نمی كرد. در ادامه این بحث ها، و به واقع در جمعبندی از شكست ها و پیروزی های حزب كمونیست چین، مائو تسه دون در مقطع سال ١٩۴٠ مقوله دمكراسی نوین را فرموله كرد. مبنای حركت مائو اگر چه دیدگاه های لنین و سپس استالین در مورد انقلاب جوامع مستعمراتی و نیمه مستعمراتی بود اما نشانه هایی از تعمیق بحث های گذشته و فراتر رفتن از آن ها را در خود داشت. از دهه ١٩٦٠ میلادی، مجادله درون جنبش كمونیستی و چپ در سطح بین المللی بر سر مضمون انقلاب اجتماعی در جوامع تحت سلطه سرمایه داری امپریالیستی اوج گرفت و مرتبا حادتر شد.
یكی از علل بالا گرفتن این جدل ها، بدون شك تغییرات واقعی بعد از پایان جنگ جهانی دوم در ساختار دنیای امپریالیستی و مشخصا در مناسبات تولیدی و اجتماعی و فرهنگی كشورهای عقب مانده و تحت سلطه است. تركیب و موقعیت طبقاتی ـ جنسیتی ـ مكانی نیروی كار جهانی، طی دو مقطع مشخص (یكم، بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم به ویژه در ابتدای دهه ١٩٦٠ و سپس در دوره موسوم به گلوبالیزاسیون به ویژه از آغاز دهه ١٩٩٠ تا به امروز) دستخوش تغییر و تحولاتی كاملا واقعی و چشمگیر شده است. این تغییرات در مقاطعی آنچنان سریع و جهشی اتفاق افتاد كه بسیاری را به نتیجه گیری های شتابزده در مورد تغییر اساسی در صف بندی های طبقاتی و برنامه های كوتاه مدت و درازمدت انقلاب اجتماعی رساند.
علت مهم دیگر، تقابل نگرش ها و درك های متفاوت از مفهوم، دامنه و روش انقلاب كردن بود كه تقابل دو گرایش ماتریالیستی ـ دیالكتیكی در برابر ایده الیستی ـ مكانیكی را بازتاب می داد. تقابل تئوریك بر سر انقلاب اجتماعی، بازتاب تقابل سیاسی میان خط انقلابی پیگیر از یك سو و خط اصلاح گرایانه و تدریج گرا از سوی دیگر بود. همین جا خوبست به این نكته هم اشاره كنیم كه گاه تناسب قوای سیاسی و وضعیت ذهنی حاكم بر دنیا، در نامگذاری بعضی انقلاب ها (یا حتی كودتاها) دخالت می كرد. در دهه ١٩٦٠ خیلی از جنبش ها و نیروهای سیاسی و نظامی كه ماهیتی بورژوایی و ناسیونالیستی و حتی تمایلات مذهبی داشتند، تحت تاثیر قطب های ایدئولوژیك و بلوک های موجود در سطح بین المللی، خود را سوسیالیست یا كمونیست خواندند و بعد از كسب قدرت، تغییرات سیاسی و اقتصادی مورد نظر خود را با همین مارك عرضه كردند.
و بالاخره عامل دیگری كه در بحث بر سر مضمون انقلاب ایران دخالت كرد، باوركارگریستی ـ اكونومیستی به "ذات سوسیالیستی" جنبش كارگری بود. اوج گیری جنبش كارگری در دهه ١٣۵٠ هم در غلبه سیاست های مخالف مشی چریكی در جنبش چپ ایران تاثیر گذاشت و هم در حیطه نظری، بحث از سوسیالیستی بودن مضمون و مرحله انقلاب را تقویت كرد.
در جنبش چپ ایران، حداقل تا مقطع انقلاب ١٣۵٧ بخش قابل توجهی از نیروها مضمون انقلاب را دمكراتیك می دانستند و در مقابل سلطنت پهلوی و بعدا در برابر جمهوری اسلامی، شعار جمهوری دمكراتیك خلق را مطرح می كردند. اگر به معدود آثار تئوریك آن دوران رجوع كنیم متوجه می شویم كه در اغلب آن ها مساله ضرورت رهبری طبقه كارگر برای به پیروزی رسیدن انقلاب دمكراتیك مطرح شده است. اما پراتیك، معیار تعیین كننده است. اینكه هركدام از نیروهای چپ و كمونیست در انقلاب ۵٧ چگونه رفتار كردند و برای انجام تحول اجتماعی و اعمال رهبری طبقه كارگر دست به چه اقداماتی زدند معیار مهمی است برای ارزیابی از ایده ها و نگرش های غالب بر آن ها. بسیاری از مورخان قدیم و جدید در بررسی تاریخچه جنبش چپ ایران، به دنباله روی بخش مهمی از آن از نیروی رهبری كننده انقلاب ۵٧ یعنی خمینی و همفكران مرتجعش اشاره كرده اند. در عین حال، در هر یك از آثار تاریخی جدی و قابل استناد، نشانه هایی از تلاش گروه ها و سازمان های مختلف انقلابی و كمونیست را برای متشكل كردن توده های كارگر، دهقان، و سایر ستمدیدگان و بلند كردن شعارهای مشخص مبارزاتی مشاهده می كنیم. بنابراین ما درگیر یك حركت متناقض بوده ایم كه از یك طرف برای اعمال رهبری انقلابی در جنبش مردم تلاش كرده و از طرف دیگر یا گرایشی را نمایندگی کرده که كمونیست ها را از سازماندهی و رهبری انقلاب اجتماعی دور كرده است. این گرایش به شکل های مختلف بروز کرده است:
شكل اول: در مواجهه با عملكرد ارتجاعی حاكمیت نوبنیاد اسلامی با همدستی و همزیستی ضدانقلابی بورژوازی متوسط (كه نمایندگان سیاسی اش به بورژوازی لیبرال ملی یا ملی ـ مذهبی مشهور شدند) چنین استدلال می شود كه بار انجام انقلاب بورژوا دمكراتیك تماما بر دوش طبقه كارگر قرار گرفته، و این طبقه (و نمایندگان سیاسی اش) هستند كه باید با بسیج توده های تحتانی، نوعی تحول بورژوا دمكراتیك را به مثابه یك مرحله مجزا در روبنا و زیربنای جامعه به انجام برسانند؛ تا راه برای انجام انقلاب سوسیالیستی گشوده شود. اگر به اسناد جنبش چپ در مقطع ١٣۵٧ تا ١٣٦٠ رجوع كنیم رد پای این گرایش را در طیف فدایی، در بخش قابل توجهی از نیروهای خط 3 (مخالف مشی چریكی و مخالف اردوگاه "سوسیالیستی" شوروی) و در "راه كارگر" می بینیم که تحول سوسیالیستی پیشنهادیش در واقع از محدوده یک دگرگونی بورژوا دمکراتیک هر چند تحت نام طبقه کارگر خارج نمی شد.
شكل دوم: در مواجهه با موج "همه با همی" در آغاز انقلاب و همراهی بخش قابل توجهی از توده های تحتانی با رهبری مرتجع اسلامی، و سر باز كردن دمل چركین مناسبات و افكار كهنه فئودالی در جامعه، چنین نتیجه گیری می شود كه جامعه ایران از قواعد كلاسیك پیروی نمی كند؛ به شدت عقب مانده است و نیازمند یك تحول تدریجی بورژوایی است. یعنی باید به بخش های پیشرو و ترقیخواه بورژوازی ایران كه در موضع ضعف قرار گرفته اند و نسبت به مرتجعین اسلامی حاكم دست پایین را دارند امكان و فرصت داد تا خود به تدریج قدرت را به دست بگیرند و هم از پایین و هم از بالا (یعنی به كمك جریان یابی سرمایه ها و فرهنگ سرمایه داری خارجی) جامعه را سرمایه داری كنند. تا بالاخره طبقات به مفهوم كلاسیكش شكل بگیرد و هر كس به جای خود بنشیند؛ و بعد بتوان انقلاب اجتماعی (انقلاب سوسیالیستی) كرد. این گرایش در همان مقطع 58 تا 1360 در بین برخی از نیروهای خط 3 و انحلال طلبانی كه خود را "چپ مستقل" می نامیدند و در ارتباط با "جبهه دمكراتیك ملی" و سپس "شورای ملی مقاومت" فعالیت می كردند پا گرفت. گرایش مورد بحث خیلی شبیه گرایش پلخانف و ومنشویك ها در اوایل قرن بیستم درون جنبش سوسیال دمكراسی روسیه بود. ادامه همین گرایش در سال های اخیر (بعد از به راه افتادن جریان دوم خرداد ٧۶ تا شكل گیری جریان سبز امروز) از سوی برخی افراد و محافل نظیر مرتضی محیط ابراز شده است.
شكل سوم: معتقد است که به دنبال رفرم های امپریالیستی آغاز دهه ١٩٦٠ (انقلاب سفید)، جامعه ایران سرمایه داری شده اما دیكتاتوری طبقاتی حاكم و سركوب حقوق و نهادها و تشكل های حزبی و دمكراتیك و توده ای توسط رژیم جدید در شكل استبداد اسلامی ادامه یافته است. بنابراین اگر چه جامعه سرمایه داری است ولی در این مقطع، دولتی نامتعارف به سر كار آمده كه اول باید آن را با یك انقلاب سیاسی (با سیاستی كه مضمونش دمكراتیك است و قشرها و طبقات مختلفی را در بر می گیرد) سرنگون كرد تا راه برای جاری شدن مبارزه طبقاتی در قالب های درست هموار شود؛ یا به عبارتی بتوان به سبك بلشویك ها از انقلاب فوریه ١٩١٧ به انقلاب سوسیالیستی اكتبر ١٩١٧ گذر كرد. نماینده بارز این گرایش در مقطع بعد از انقلاب، "اتحاد مبارزان كمونیست" بود.
مشكل مشترك در همه جریانات فوق الذكر این بود كه شكل بندی اقتصادی ـ اجتماعی ایران را اساسا با معیارهای سرمایه داری كلاسیك دوران ماقبل امپریالیستی می سنجیدند و درك صحیحی از دینامیسم كشور تحت سلطه امپریالیسم در چارچوب كاركرد یك نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی نداشتند. نكته ای كه لنین از مقطع نگارش رساله "
امپریالیسم" مد نظر قرار داد و بعدا در تزهای كنگره های آغازین انتزناسیونال سوم (كمینترن) مطرح شد این بود كه با تكامل سرمایه داری به سرمایه داری امپریالیستی، دنیا وارد عصر انقلابات پرولتری شده است. منظور لنین و كمونیست های انقلابی آن دوران، این نبود كه دیگر انقلاب های تحت رهبری بورژوازی یا خرده بورژوازی در هیچ جای دنیا رخ نخواهد داد؛ بلكه نكته بر سر انجام یك انقلاب اجتماعی پیروزمند بود كه بتواند جزیی از فرایند جهانی انقلاب كمونیستی باشد. یعنی انقلابی كه در برنامه كوتاه مدت و درازمدت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود، جهت گیری كمونیستی و ایجاد نظام و دولت نوین به مثابه پایگاهی برای انقلاب جهانی را نمایندگی كند. با توجه به تضادهای بیشمار حل نشده اقتصادی و اجتماعی در كشورهای عقب مانده (كه حل شان مفهوم برخی دگرگونی های دمكراتیك در روابط حاكم بود) روشن بود كه چنین انقلابی وظایف دمكراتیك مهمی را بر دوش خواهد داشت. در عین حال، فرایند انقلاب اجتماعی در هر كشور، از همان آغاز با پراتیك های مشخص، صدور و اجرای قوانین معین، تشكیل نهادها و در پیش گرفتن جهت گیری های مشخصی نیز رقم خواهد خورد كه خصلت سوسیالیستی داشته، نطفه ها و جوانه های كمونیستی را پرورش خواهد داد. (لنین و همفكرانش برای پیشبرد این پروژه انقلابی در سراسر دنیا روی دو عامل كلیدی حساب می كردند، یكم وجود دولت شوراها به مثابه پایگاه انقلاب جهانی كه قادر است بر اوضاع ذهنی و عینی جوامع مختلف تاثیر بگذارد و به این جهت گیری انقلابی كمونیستی كمك كند. دوم وجود حزب كمونیست در هر كشور برای اعمال رهبری صحیح بر خیزش و انقلاب توده ای و جهت دهی به سیاست جبهه انقلابی متشكل از قشرها و طبقات ذینفع در دگرگونی بورژوا دمكراتیك)(١).
همینجا باید به نكته مهمی در نگرش لنین اشاره كنیم كه تفاوت آشكاری با نظرات ترتسكیستی و تصورات كارگریستی دارد. لنین برخلاف كسانی كه وجود تعداد قابل توجهی از كارگران (به ویژه كارگران صنعتی و متشكل در واحدهای بزرگ تولیدی) را شرط پیروزی انقلاب اجتماعی درهر كشور می دانند، و با این دیدگاه عملا دور انقلاب پرولتری در جوامع عقب مانده عمدتاً دهقانی یا خرده بورژوایی را خط می كشند، وجود حزب پیشاهنگ و خط و برنامه صحیح كمونیستی را تامین كننده نقش رهبری كننده طبقه كارگر در انقلاب اجتماعی می داند.
طی دهه های ١٩٢٠ تا ١٩۴٠، تئوری های لنین و كمینترن در كشورهای گوناگون مستعمره و نیمه مستعمره به كار بسته شد. این شامل انقلاب چین هم می شد. انقلاب چین با پیچیدگی ها و فراز و نشیب هایی كه نتیجه بیش از 30 سال جنگ انقلابی بود، به انباشت پیشرفته ترین تجربه انجامید. البته تجربه انقلاب چین، اجرای نعل به نعل تئوری های اولیه لنین و كمینترن نبود. كمونیست های چین اگر چه حركت خود را بر آن تئوری ها استوار كردند، اما در پراتیك انقلابی ـ و در نتیجه مبارزه حاد نظری و عملی درون حزب ـ موفق به صیقل دادن، تصحیح و تكامل آن ها شدند. به طور خلاصه، درك كمونیستی بر سر چند مساله اساسی انقلاب اجتماعی در كشورهای تحت سلطه تكامل یافت. یكم، سیال بودن مفهوم خلق (یا مردم) در جریان پیشروی انقلاب با توجه به مراحل مختلف در فرایند انقلابی و جا به جایی تضادها. این امر تاثیر مستقیمی بر ائتلاف های طبقاتی و مشخصا صف بندی و تضادهای درون جبهه متحد انقلابی می گذارد. برای مثال در چین، نیروهایی كه تحت عنوان بورژوازی متوسط یا ملی رده بندی شده بودند، در جریان افت و خیزهای انقلاب و بر اثر تغییر در تناسب قوای میان اردوی انقلاب و اردوی ارتجاع، گاه از اتحاد با كمونیست ها و توده های انقلابی دور می شدند؛ گاه بر سر اجرای سیاست جبهه متحد صفوف این نیروی طبقاتی بورژوایی دچار انشعاب می شد؛ گاه با شكل گیری تضادهای معین منجمله در دوران اشغال و تسلط نیروهای خارجی و امپریالیستی زمینه اتحاد نزدیكتر آن ها با كمونیست ها ایجاد می شد. دوم، متنوع بودن و تغییر نقش نهادها و تشكل های انقلابی و توده ای در فرایند انقلاب: نحوه پیشرفت جنگ انقلابی در مناطق روستایی چین كه به شكل گیری مناطق پایگاهی انقلابی انجامید، حزب كمونیست و توده های ساكن این مناطق را با تجربه سازماندهی اقتصاد و سیاست و فرهنگ نوین آشنا کرد. این تجربه که قبل از كسب سراسری قدرت سیاسی به دست می آمد اگر چه به شکل های محدود و گاه جنینی بود اما اهمیت بسیار داشت. كمونیست ها، اعمال رهبری و ساختن مناسبات نوین را تجربه كردند؛ توده های این مناطق نیز درگیر امور قدرت سیاسی و شناخت از عرصه های گوناگون حیات اجتماعی شدند. تعداد زیادی از آنان، به ویژه جوانترها و زنان در آن جامعه عقب مانده دهقانی، سواد آموختند؛ با تئوری سیاسی آشنا شدند؛ سازمان یافتن و متحد شدن را درك كردند؛ از خرافه های دینی و سنت های كهنه بریدند؛ اقتصاد و جنگ انقلابی را سازمان دادند و منافع جمعی را بالاتر از منافع كوچك فردی و خودخواهی ها و تنگ نظری های رایج در جوامع بسته قرار دادند. لازمه همه این كارها آگاه ساختن و متشكل كردن دائمی توده ها در سطوح گوناگون بود. استفاده از ابتكارها و نوآوری ها در ایجاد تشكل ها و نهادهای توده ای (از تشكل های شورایی برای اعمال قدرت سیاسی گرفته تا تشكل های سندیكایی و اقتصادی)، ساختن تركیب های مختلف و كارآمد از انرژی و جوانی و تجربه، تخصص های فردی و قابلیت های جمعی، كه بعد از پیروزی انقلاب چین در جنبش ها و كارزارها و مبارزات دوران سوسیالیسم به كار گرفته شد، برای نخستین بار در مناطق پایگاهی چین تجربه و به یك توانایی و آگاهی عمومی كمونیست های انقلابی تبدیل شد. در این فرایند، آنان یاد گرفتند كه به یكی دو فرم تشكیلاتی از پیش تعیین شده اكتفا نكنند؛ تغییر نقش نهادها و "اشباع شدن" یا "به پایان رسیدن" نقش این یا آن فرم تشكیلاتی را در نتیجه تغییر شرایط و جا به جایی تضادها درك كنند؛ و مضمون فعالیت را بالاتر از فرم قرار دهند. سوم، در هم تنیده بودن و ارتباط درونی وظایف كوتاه مدت و درازمدت انقلاب اجتماعی و اینكه میان مرحله دمكراتیك انقلاب با مرحله سوسیالیستی دیوار چین كشیده نشده است. این همان نكته ای است كه مائو تسه دون در نخستین تلاش های تئوریك خود تحت عنوان "دمكراسی نوین" فرموله كرد و چند سال بعد از پیروزی سراسری انقلاب چین، تئوری های خود را در مورد انقلاب سوسیالیستی و دیكتاتوری پرولتاریا تكامل داد. در واقع "دمكراسی نوین" مائو بحث های لنین در زمینه انقلاب پرولتری در عصر امپریالیسم (مشخصا در كشورهای عقب مانده) را تكامل داد. به این معنی كه نه فقط بر ضرورت رهبری كمونیستی برای به انجام رساندن انقلاب اجتماعی در هر جامعه ای تاكید گذاشت بلكه وجوه سوسیالیستی این انقلاب را در كنار وجوه برجسته دمكراتیكش از همان مراحل آغازین باز شناخت و این شناخت را مبنای پراتیك و برنامه های كوتاه مدت و درازمدت تحول انقلابی قرار داد.
مائو در نقدی كه به سال ١٩۵٨ بر اقتصاد شوروی و تئوری های اقتصادی مطرح شده توسط استالین و دیگر صاحبنظران شوروی نوشت از انقلاب ١٩۴٩ چین چنین جمعبندی كرد كه: تحولات برخاسته از آن انقلاب در شهر و روستا، یك فرایند چند وجهی بود كه هم مضمون فوری و جهت گیری آتی و دورنمای سوسیالیستی داشت و هم مضمون فوری و جوانب برجسته دمكراتیك یا بورژوا دمكراتیك. در این مورد، مائو مصادره سرمایه های بوروكراتیك كمپرادوری چین را مثال زد. او گفت: از آنجا كه سرمایه بوروكراتیك٨٠ درصد كل سرمایه های چین را شامل می شد، مصادره آن ها از سوی دولت (انتقال از مالكیت خصوصی/ دولتی سرمایه داری به مالكیت دولتی سوسیالیستی) یك اقدام و تحول سوسیالیستی بود. و از آنجا كه این ها سرمایه های انحصاری و ممتاز و وابسته به سرمایه امپریالیستی بودند، برداشتن چنگال سلطه آنها از جامعه و قطع لوله های مكش ارزش و سود از بخش های مختلف، یك اقدام و تحول دمكراتیك بود.
در عرصه سیاسی نیز مائو این بحث را جلو گذاشت كه "دمكراسی نوین" شكلی از دیكتاتوری پرولتاریا منطبق بر شرایط جامعه عقب مانده ای مانند چین بود. مائو مشخصا به وجود شكل های معینی از ائتلاف طبقاتی در دولت تحت سوسیالیسم اشاره كرد و بر این نكته تاكید کرد كه آنچه به صورت اتحاد انقلابی میان حزب كمونیست چین و برخی گروه ها و عناصر دمكراتیك و مردمی در جمهوری خلق چین شكل گرفت همان مضمونی را داشت كه در دولت شوراها در روسیه بعد از اكتبر ١٩١٧ دیدیم. مائو حتی تا آنجا پیش رفت كه ائتلافات درونی حزب بلشویك بعد از اكتبر میان بلشویك ها و گرایش ترتسكی و گرایش زینوویف و گرایش بوخارین را شبیه به ائتلاف میان پرولتاریای چین با قشرهای بورژوا دمكرات انقلابی در یك مقطع معین از فرایند انقلاب اجتماعی دانست.
بدون شك، این نوع نگاه به انقلاب سوسیالیستی و دیكتاتوری پرولتاریا برای بخشی از جنبش كمونیستی و چپ ایران غریب جلوه می كند. و بدون تعارف باید بگوییم كه علتش اینست كه برای چند دهه متمادی، این جنبش عمدتا عینك كمینترنی بر چشم داشته، از تعصبات و تئوری های اشاعه داده شده توسط حزب توده و شوروی تاثیر گرفته است (حتی اگر خود را مخالف یا دشمن آن می پنداشته است). این پیشینه را اضافه كنید به تمایلات بورژوا دمكراتیكی كه به ویژه بعد از فروپاشی بلوك شرق و به راه افتادن كارزار بورژوازی بین المللی علیه كمونیسم انقلابی در میان چپ ها رواج پیدا كرده است. اینگونه می توانید علت اغتشاش و التقاط فكری عمیقی كه بر سر مفهوم سوسیالیسم و وظایف كمونیست های انقلابی حاكم است را بهتر درك كنید. با چنین بینش مغشوش و ذهنیت متزلزلی مشكل بتوان برای سازماندهی انقلاب اجتماعی و اعمال رهبری كمونیستی بر توده های مردم تلاش كرد! شاید انفعال در مقابل خیزش های خود به خودی توده ای مانند آنچه در ماه های اخیر دیدیم یا دنباله روی از نیروهای بورژوایی مرتجعی كه فعلا توان و امكانات بیشتری برای تاثیرگذاری بر اوضاع سیاسی جامعه دارند را بیشتر بتوان با این اغتشاش فكری و تزلزل ذهنی توضیح داد تا مثلا با تحلیل سطحی و ارزیابی نادرست این یا آن گروه چپ از صف بندی طبقاتی و نیروهای فعال در صحنه.
ادامه دارد...
جمعی از فعالین کارگری (jafk)
kargaranfa@gmail.com
k-jafk.blogfa.com
*این مقاله برگرفته از بولتن شماره(۵) ویژه ماه مه ١٣٨٩می باشد.