چگونه توافقنامه فاوستی کنگره ملّی آفریقا، فقرای آفریقای جنوبی را فروخت
رونی کاسریلز
مترجم: آرمان شهرکی
برگرفته از سایت انسانشناسی و فرهنگ (با اندکی ویرایش و تغییر)
«در دهه ی 1990، ما در رهبری ANC {کنگره ملّی آفریقا} خطایی جدی کردیم؛ مردم ما هنوز بهای آن را میپردازند.»
توضیح مترجم: نویسندهی یادداشت، از رهبران حزب کمونیست آفریقای جنوبی {SACP} و هیأت اجرایی کنگرهی ملّی آفریقا {ANC} در زمان پیروزی نهضت آزادیبخش آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا بوده است. یادداشت ایشان در روزنامه گاردین، به تحلیل نقشی که ANC در رژیم جدید و در حوزه اقتصاد ایفاء نموده، میپردازد. انتقادهای نویسنده از عملکرد اقتصادی ANC گواهی است بر این حقیقت که این تنها روزها و ساعات زندگی ماندلا نبوده که بهای پیروزی بر آپارتاید را میپرداخته، بلکه هزینههایی نیز از جیب مردم و اقتصاد کشور پرداخت شده است. این عضو پارلمان آفریقای جنوبی، ضمن پذیرش کوتاهیها و مسئولیتهای خویش، معتقد است که ANC با پذیریش سیاستهای بانک جهانی، به شیطان دست دوستی داده و با او همدست شده است؛ میثاقی که این مردم آفریقای جنوبی هستند که هنوز بهایش را میپردازند. اگرچه ماندلا با فراست و هوش و فرزانگی خویش کشور را از خطر جنگ داخلی خونین رهانیده؛ اما به هر حال و به گونهای عملکرد سیاسی و اقتصادیِ اسطورهای چون ماندلا را نیز میتوان به دلیل عدم اعتماد به نفس در مذاکراتش با مقامات رژیم پیشین، زیر ذره بین نقد قرار داد؛ کاری که این رییس پارلمان و عضو حزب کمونیست آفریقای جنوبی در مطلب خویش بدان اهتمام نموده است. فراسوی شخصیت کاریزماتیک ماندلا، اقدامات تحسینبرانگیزش همچون مبارزهی مدنی پس از رهایی از زندان، به راه انداختن مبارزهی جهانی با ایدز و تشکیل کمیسیونهای آشتی پس از آزادیاش، سیاستهای اقتصادی ANC در دوران زمامداری او به شدّت مورد انتقاد است.
مقاله: جوانان آفریقای جنوبی امروز به عنوان نسل آزادزادگان {Born Free} شُهرهاند. آنها از کرامتِ زاده شدن در جامعهای دموکرات با حق رأی و انتخاب حاکمینشان برخوردارند. اما آفریقای جنوبی مدرن یک جامعهی کامل نیست. برابری کامل- اجتماعی و اقتصادی- وجود ندارد؛ و کنترل ثروت کشور در دستان عدّهای معدود باقی مانده؛ به نحویکه چالشها و ناکامیهایی جدید سربرآورده است. بازماندگانِ نبرد ضد آپارتاید همچون من در سایهی چنین نومیدیای از خویش میپرسند که آیا آن ایثار و ازخودگذشتگی ارزشش را داشت. پاسخم آری است اما باید به تردیدهایی عمیق اعتراف کنم: براین باورم که باید بسیار بهتر عمل کنیم.
از زمان در آغوش کشیدن آزادی در 1994، دستاوردهای چشمگیری داشتهایم: در ساختن خانه، مهدکودکها، مدارس، جادّهها و زیرساخت، تدارک آب و برق برای میلیونها نفر، آموزش رایگان و مراقبت بهداشتی. حقوق بازنشستگی و کمکهای بلاعوض اجتماعی، ثبات مالی و بانکی و یک رشد اقتصادی آرام اما پایدار (باری، تا آغاز بحران 2008 ). از آن طرف، وقفه در عرضهی خدمات که منجر به ناآرامیهایی خشونتبار توسّط فقرا و حاشیهنشینگشتهها، شده است؛ نابسندگی و نابرابری در آموزش و بخشهای بهداشتی، افزایش شدید بیکاری، بیرحمی و شکنجهی هرروزه توسّط پلیس، مجادلات قدرت بیارزش میان اعضای حزب حاکم که از زمان عزل امبکی [Mbeki، سیاستمدار آفریقای جنوبی و دومین ریاست جمهوری این کشور پس از ماندلا که به مدت نه سال از 14 ژوئن 1999 تا 24 سپتامبر 2008، در این سمت خدمت کرد. در دوران ریاست جمهوری او اقتصاد شاهد رشدی چهار و نیم درصدی بود. او واضع سیاست اقتصادی BEE یا Black Economic Empowerment نیز هست. نه ماه قبل از پایان دومین دور ریاست جمهوری اش با اتهام روبرو و استعفاء داد. م ] در 2008 به بدترین میزان خود رسیده است؛ گرایشی نگران کننده بسوی پنهانکاری و قدرتطلبی در بدنهی دولت، دخالت در سیستم قضایی و تهدید رسانهها و آزادی بیان، اینها همه روی دیگر سکه است. حتی حریم خصوصی و کرامت نلسون ماندلا نیز تنها به خاطر شکار یک فرصت عکاسیِ بیارزش توسط یک مقام کنگره ملی آفریقا {ANC} زیر پا گذاشته شده است.
شرمآورتر و بُهتانگیزتر از همه، حادث ی پنج شنیه ی خونین- 16 آگوست 2012- است؛ کشتار 34 معدنچی در معدن ماریکانا {Marikana} توسط پلیس، معدنی که تحت تملک کمپانی لنمین {Lonmin} مستقر در لندن بود. قتل عام 1960 در شارپویل {Sharpeville} مرا برای پیوستن به کنگره ترغیب کرد [حادثه ای در 22 مارچ 1960 که با جمع شدن بیش از شش هزار زن و مرد در میدان شروع شد؛ پلیس به تیراندازی متوسل شد؛ 56 نفر کشته و 162 نفر زخمی شدند. م]. حادثهی ماریکانا برای من ناراحتکنندهتر بود: به نظر میرسید که آفریقای جنوبی دموکراتیک باید به چنین توحشهایی پایان دهد. و هنوز هم رییس جمهور و وزرایش خود را گرفتارِ فرهنگی لاپوشانی کردهاند؛ و شگفتآور آنکه حزب 50 سالهی من، حزب کمونیست آفریقای جنوبی، هرگز پلیس را متهم نکرد.
نبرد آزادیبخش آفریقای جنوبی به نقطه ی والایی رسید، اما نه آن نقطهی اوجی که ما در آن بر قانون آپارتیاد غلبه کردیم. ما برای کشورمان امیدهای دور و درازی داشتیم؛ کشوری با یک اقتصاد مدرن صنعتی، منابع معدنی استراتژیک (نه فقط طلا و الماس)، طبقهی کارگر و یک جنبش اتحادیهایِ کارگری سازماندهی شده با سنتی غنی از مبارزه. اما همین خوشبینی بود که دیدن سماجت نظام سرمایهداری بینالمللی را مانع شد. از 1991 تا 1996، مبارزه برای برقراری روح و اهداف ANC در جریان بود و سرانجام نیز به نفع قدرت شرکتهای بزرگ از دست رفت: در تلهی اقتصاد نئولیبرال گیر کرده بودیم- یا آنچنانکه امروز برخی فریاد سر میدهند: ما به ملت خویش خیانت کردیم و آنها را به هیچ فروختیم.
آنچه آن را لحظهای فاوستی نام مینهم زمانی فرا رسید که درست اندکی پیش از نخستین انتخابات دموکراتیک، از IMF وام گرفتیم. آن وام، با بندهای الحاقیاش که از یک دستور کار اقتصادی رادیکال ممانعت میکرد؛ همچون یک شر لازم تلقّی شد؛ همچنین امتیازی که به واسطهی آن بتوانیم مذاکرات را رو به جلو ببریم و آن سرزمین رویایی که وعدهاش را داده بودیم برای مردم به ارمغان آوریم. اما تردید غلبه کرد بود: به غلط به این باور رسیده بودیم که چارهی دیگری نداریم؛ و اینکه چون متّحد قدرتمندمان، اتحاد جماهیر شوروی در مسابقهی تسلیحاتی، قافیه را باخته و در 1991 دچار فروپاشی شده است؛ ما باید محتاط باشیم. اینکه ایمانمان را به تودههای انقلابی خودمان از دست داده بودیم، غیرقابل بخشش است. هر چهقدر هم که تهدیدها برای انزوای یک آفریقای جنوبی رادیکال شده وجود میداشتند، اما دنیا نمیتوانست بدون ذخایر عظیم معدنی ما کاری از پیش ببرد. نیازی نبود که آنچنان تسلّط بر اعصابمان را از دست داده و بیچاره شویم. رهبری پارلمان باید مصمّم باقی میماند؛ متحد و عاری از فساد -و بالاتر از همهی اینها، ارادهی انقلابی خویش را حفظ میکرد. اما در عوض ما جازدیم. رهبری ANC باید به تعهّدش مبنی بر خدمت به مردم صادق میبود. چنین تعهدی به او هژمونی مورد نیازش را اعطا میکرد: هژمونی نه تنها نسبت به طبقهی سرمایه دارِ موضع گرفته در پس سنگرها، بلکه در برابر اِلیتهای نوظهوری که از طریق توانمندسازی اقتصاد سیاه، فعالیتهای فسادانگیز و قالب نمودن نفوذ سیاسی، در پی ثروت بودند.
به نظر میرسد که شکستن قانون آپارتاید از طریق مذاکره به جای یک جنگ خونین داخلی [که شرایط و بسترش با ترور دومین چهره انقلابی معروف پس از ماندلا یعنی کریس هانی {Chris Hani} توسط یک سفیدپوست افراطی مهیّا شده بود.م ]، باعث بیاعتنایی به گزینه مناسب مبارزاتی دیگر شد. با این حال در آن زمان، توازن قوا به نفع ANC بود و شرایط، مستعد برای تغییری ریشهایتر از آنچه که بر روی میز مذاکره و در انتها پذیرفتیم. هیچ نشانهای از این نبود که رژیم پیشین، صرف نظر از برخی راستهای افراطی، آنچنانکه رهبری ماندلا تصور مینمود از اراده و توان لازم برای توسل به سرکوب خونین برخوردار باشد. اگر بر خویش مسلط میبودیم؛ میتوانستیم بی آنکه تسلیم شویم به جلو حرکت کنیم.
این خطای وحشتناک من بود که بر مسئولیتهای خودم تمرکز کرده و معضلات اقتصادی را به کارشناسان ANC وانهادم. البته در آن زمان هیچ کدام از ما هرگز نمیدانستیم که در مباحثات اقتصادی در سطوح بالا چه میگذرد. آنچنانکه سامپی تربلانچ (Sampie Terreblanche) در نقد خویش با عنوان گمشده در گذار {Lost in Transformation} نوشته است: راهبردهای تجاریِ اواخر 1993- که نطفهی آن در 1991 و در محل اقامت غول معادن، هری اُپنهایمر {Harry Oppenheimer} بسته شد- در مباحثات شبانه، دیرهنگام و مخفی بانک توسعهی آفریقای جنوبی شکل گرفتهاند. حضّار عبارت بودند از رهبران انرژی و معادن افریقای جنوبی، روسای کمپانیهای آمریکایی و بریتانیایی که در آفریقای جنوبی حضور داشتند- و اقتصاددانهای جوان ANC که تحصیلکردهی غرب بودند. آنها به ماندلا گزارش میدادند و همگی با حربهی تبعات وحشتناکی که غلبهی ناگزیر دولت با خطمشیهای اقتصادی ویرانگر میتواند به بارآورد؛ به بازی گرفته شده و به تسلیم واداشته شده بودند.
تمامی ابزارهای ریشهکنی فقر که ماندلا و ANC قول آنها را به "فقیرترین فقرا" داده و قسم یاد نموده بودند؛ طی این فرایند گم شد. ملّی کردن معادن و ارتقای اقتصاد آنگونه که از سوی منشور آزادی وعده داده شده بود؛ کنار نهاده شد. ANC حجم عظیم دیون و بدهیهای رژیم آپارتاید را پذیرفت، دیونی که باید ملغی اعلام میشد. مالیات بر ثروتِ پولدارهایی که در پروژههای عمرانی سرمایهگذاری کنند، کنار گذاشته شد و شرکتهای محلی و بینالمللیِ فربهشده توسط آپارتاید، از هرگونه پرداخت غرامت مالی معاف شدند. تعهدات سرسام آور بودجه انقباضی دست دولت آینده را به کلّی بست. درعوض به اجرای سیاست تجارت آزاد و لغو هرگونه تعرفهی حفاظتی جهت هماهنگ شدن با بنیادهای تجارت آزاد و نئولیبرال تعهّد داده شد. شرکتهای بزرگ مجاز شدند تا صورتحسابهای خود را به خارج منتقل کنند. بنا بر عقیده ی تربلانچ، این سازش ANC "تصمیمات خیانتکارانهای را اتخاد نمود که آفریقای جنوبی را برای نسلهای پیش رو اسیر خود کرد".
یک رهبر حزب کمونیستی و ایضاً ANC (خودم، نه کمتر از دیگران) مشتاق است که چنین تشکیلات سیاسیای را که این میثاق شیطانی را پذیرفته است، در گذر زمان نفرین شده بپندارد. میثاقی که میراثش اقتصادی است با دستهای غل و زنجیر شده به فرمول جهانی نئولیبرال و بنیادهای بازاریای که فضای کمی برای تسکین آلام اغلب مردم باقی میگذارد.
جای تعجب نیست اگر صبرشان تمام شود؛ اگر اعتراضهای دردآلودشان آن هنگام که با شرایط رو به زوالِ زندگیشان در کشمکشاند، فزونی نهد؛ آنگاهکه آنها که بر مسند امورند هیچ راه حلّی نداشته باشند. تهماندههای غذا نصیب اِلیتهای سیاه میشود؛ فساد همچون جنگی جاهطلبانه و حریص، چون جدال سگی بر سر استخوان، ریشه میدواند.
در آفریقای جنوبی، پنجاه درصد از فقرا تنها صاحب 7/8 (هفت و هشت دهم) درصد از کل درآمد هستند. هشتاد و سه درصد از سفیدپوستان در بین بیست درصد از صاحبان درآمد بالا در سال 2008 قرار دارند و این در حالی است که تنها یازده درصد از جمعیت سیاه در آن ردهبندی درآمدی قرار داشتند. این آمارها رنج تسکینناپذیر انسان را پنهان کرده و تقلیل میدهند. جای شگفتی نیست اگر کشور چنین خیزشهای عظیمی از اعتراض مدنی را شاهد بوده است.
سقوط در تاریکی باید پایان پذیرد. من باور ندارم که امید به اتحاد ANC کاملاً برباد رفته است. در میان مقامات آن مردمان خوب کم نیستند. اما بازسازی و تجدید حیات آن از صدر تا ذیل ضروری و لازم است. روح ANC نیاز به نجات دارد؛ ارزشهای سنتی و فرهنگ خدمترسانی باید از نو جریان یابد. همدستی با شیطان باید شکسته شود.
اکثریت تضعیف شدهی مردم، غیر از احزاب حاکم به چیز دیگری امید ندارند؛ هر چند که ANC توانایی خویش مبنی بر حفظ پیمانش با مردم را از دست داده است. اپوزوسیون پارلمانی، منافع بنگاههای تجاری بزرگ را منعکس میکند، درحالیکه جهت نگاه داشتن ANC بر سر اصولش به یک اپوزوسیون قدرتمند نیاز داریم؛ بیشتر رأی دهندگان خواهان سیاستهای سوسیالیستی هستند؛ نه اقداماتی که سر از آخور منافع تجاری بزرگ، خصوصیسازی بیشتر و اقتصاد تئولیبرال درمیآورد.
این صحبتها به این مفهوم نیست که نجات کشور از بحران تنها بر عهدهی ANC، SACP {حزب کمونیست آفریقای جنوبی} و یا Cosatu {کنگره ی اتحادیه های کارگری آفریقای جنوبی} است. میهنپرستان و فرماندهانی در تشکیلات سازمانی موجود و نوظهور هستند که در این فرایند نقشی حیاتی خواهند داشت. راهها و نهادهای قانونی همچون دفاتر حمایت دولتی و کمیسیون حقوق بشر- مشتمل بر فرجامخواهی از دادگاههای قانون اساسی– وجود دارند که میتوانند ناعدالتی و تخلفات حقوقی را آزمون نموده؛ در معرض قرار داده و به چالش بکشند. راهبردها و تاکتیکهای مردمی ـاتحادیههای کارگری، سازمانهای مردمی و اجتماعی، گروههای زنان و جوانانـ روشنگر راههای غیرخشونتآمیز و انسانی به جلو هستند؛ هر راهی غیر از راه نظامی.
فضا و آزادی بیان برای هر فرد که از خلال دههها به پیروزی رسیده؛ حال موجود است و تنها نیاز به گسترش دارد. ما به نسل پس از آپارتاید همچون مشعلداران آینده مینگریم.
نویسنده: {Ronnie Kasrils}
این مقاله ترجمهای است از:
How the ANC's Faustian pact sold out South Africa's poorest
منبع: گاردین، ٢۴ ژوئن ٢٠١٣