افق روشن
www.ofros.com

دین و شعارجدایی دین از دولت


رحمت خوشکدامن                                                                                                 یکشنبه ٦ تیر ١٣٨٩

مقدمه درجهانی که زندگی می کنیم به جرآت می توان گفت یکی از مهمترین پدیده های اجتماعی – سیاسی که عمیقا در زندگی و روابط انسانها ریشه دوانیده وعمل می کند، دین است . علم و دانش پیشرفت خارق العاده ای کرده است که با قرن های گذشته نمی توان آن را مقایسه کرد .
تصوررایج این بود که با پیشرفت آن ، دین راه تلاشی شدن طی خواهد کرد وبه بایگانی تاریخ سپرده خواهد شد . و یا حداقل به موضوع حاشیه ای تبدیل خواهد شد . اما واقعیات نشان داده که دین نه تنها از بین نرفته ، نه تنها به حاشیه رانده نشده ، بلکه در تمامی حوزه های زندگی انسانی نقش و جایگاه ویژه ای را نیز به خود اختصاص داده است . برجستگی این موضوع زمانی آشکار تر می گردد که می بینیم حتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری نیز هنوز جدایی دین از دولت بطور کامل عملی نگردیده است و پیوند این دو و کمک مالی و معنوی دولت به دین به انحناء گوناگون ادامه دارد .
البته در اینجا اصلا چنین قصدی ندارم که نقش و جایگاه دین را در کشورهای پیشرفته سرمایه داری با کشورهای عقب مانده سرمایه داری یکی بدانم ، چرا که هیچ آدم عاقلی نمی تواند تفاوت و نقش مذهب بین این دو را در نظر نگیرد . بلکه منظور آن است که چنین نقش و پیوندی هر چند به شکل کوچک ، هنوز هم در اغلب کشورهای سرمایه داری پیشرفته وجود دارد .
اگرما فرانسه را جدا کنیم ، دردیگر کشورهای اروپای به نوعی ارتباط دین و دولت را می توانیم ببنیم . بطور نمونه می توان اسپانیا را مثال آورد که هنوز هم بر اساس قانون سال ١٩٨٠ ، دولت بطور سالانه به کلیسای کاتولیک برای مخارج آن کمک مالی می نماید . و حتی مالیات دهندگان را تشویق می کند که نیم درصد از مالیات خود را برای کمک به آن اختصاص دهند . این امتیازات و همکاری چنان است که دولت اسپانیا با مذاهب دیگر نیز پیوندها و بده و بستانهای دارد . چنانکه بعد از به رسمیت شناختن دین اسلام در ١۴ ژوئیه ١٩٨٩ همکاری های دو جانبه ا ی مابین دولت اسپانیا ومبلغین دین اسلام ایجاد می گردد . یا می توان نمونه دیگر ایتالیا را مثال آورد که تا سال ١٩٨۴مذهب کاتولیک مذهب رسمی این کشور بود ، که تازه پس از این تاریخ توافقنامه ای بین دولت و واتیکان صورت می گیرد و مذهب کاتولیک به عنوان مذهب رسمی لغو می گردد، اما همچنان همکاری دوجانبه بین دولت و مذهب کاتولیک صورت می گیرد . چنانکه آموزش مذهب کاتولیک در مدارس دولتی همچنان مثل گذشته ادمه دارد و ازدواج رسمی نیز بر اساس قوانین مذهبی انجام می گیرد وپیش می رود . البته این موضوع تنها به اسپانیا وایتالیا محدود نمی شود ، بلکه در آلمان و دیگر کشورهای اروپای نیز چنین رابطه ای وجود دارد و این بدین مفهوم است که هنوز هم پس از یک مبارزه چند صد ساله در اروپا دین در روابط اجتماعی نقش مهمی را بازی می کند و جدایی دین از دولت بطور همه جانبه ای صورت نگرفته است و به اشکال گوناگون چنین پیوندی ادمه دارد .
حال که در اوایل قرن بیست و یکم زندگی می کنیم ، می بینیم که واقعیتهای سپری شده در قرن بیستم (١) اثبات گر این قضیه اند که تا رسیدن به چنین شرایطی که دیگر دین بطور کلی از روابط اجتماعی رخت بر بند د، فاصله زیادی وجود دارد . خصوصا که اگربه این موضوع توجه شود که در طول چند دهه ی اخیراغلب جنبش های که برعلیه سرمایه جهانی شکل گرفته ، به شکل جنبش های مذهبی تبلور مادی یافته است . این جنبش ها با آنکه در ابتدای شروع خواستهای به ظاهر رادیکال و ضد سرمایه داری را با خود حمل می کنند ، اما در تداوم خود به ارتجاع تمام عیار تبدیل می شوند ، که ما نمونه برجسته آن را در کشورخود شاهد بودیم و هستیم . این جنبش ها در ضدیت با امپرایالیسم آغاز می گردند وچنین توهمی را در بین طیف های مختلف طبقاتی بوجود می آورند که می توانند مترقی و انقلابی باشند . ا ما با توجه به مطالبات اقتصادی و اجتماعی که در این جنبش ها طرح می گردد و با توجه به اینکه کاری به کارسیستم کارمزدی و نظام سرمایه داری ندارند ، نمی توانند مترقی و انقلابی باشند . این جنبشها تنها می توانند در صف بندی طبقاتی اغتشاش ایجاد کنند وبر فراز پیکار طبقاتی توهم پراکنی نمایند . آنها از موضعی واپسگرایانه به جنگ با آمریکا می روند ، اما از آنجای که در دنیای واقعی نمی توانند به چنین هدفی دست یابند ، تنها با ایجاد اختلالاتی جزیی در حرکت سرمایه ، در اصل از منافع و اعتقادات ویژه خود دفاع و پاسداری می کنند .
اگرنقش و جایگاه مذهب را در کشورهای پیرامونی خصوصا کشورهای خاورمیانه در نظر گیریم خواهیم دید که دین در مقیاسی وسیع در تمام شئون زندگی اجتماعی و سیاسی مردم نقش حیاتی دارد و هنوز هم قوانین حکومتی براساس قوانین مذهبی برای تنظیم و سازماندهی روابط اجتماعی بین مردم نقش اصلی را بازی می کند . تاجائیکه انسان چنین فکر می کند که این کشورها قرن ها از تاریخ بشری عقب تر قرار دارند . پس از انقلاب سال ١٩٧٩ (سال ١٣۵٧) با شکل گیری حکومت مذهبی ولایت فقیه ، نقش ارتجاعی و ضد انسانی مذهب حاکم در جامعه ما آشکار ترو عمیق تر گردیده است . وبه جرآت می توان گفت که مبارزه برای خواست برحق جدایی دین از دولت به یکی از مهمترین خواست توده های به ستوه آمده کشورمان تبدیل شده است ، که هر گرایش سیاسی جدی نمی تواند ، نسبت به آن بی تفاوت باشد .

دین و چگونگی بوجود آمدن آن
اززمانی که انسان توانست به تولید وسایل معیشت بپردازد ، توانست خود را از حیوانات متمایز سازد و با تولید وسایل معیشت به تولید زندگی مادی خود بپردازد . انسان را نمی توان جدا از محیط زندگی بررسی کرد . انسان برای شناخت محیطش تلاش می نماید، تا بلکه بتواندآنرا بشناسد و بر آن اثر بگذارد و متناسب با نیازهای خود آنرا متحول سازد . اما انسانهای اولیه قادر به شناخت تمامی مسائلی که در اطراف شان می گذشت نبودند و از روی نا آگاهی برای تمام ناشناخته ها قدرت خارق العاده ای قائل می شدند واز روی ترس و وحشت به پرستش آنها روی می آوردند .
علت های اولیه پیدایش دین و خدا را می توان ترس و وحشت و نیز نیاز انسان دانست . آنها اغلب از ناشناخته های محیط زندگی ترس ووحشت داشتند . براساس تحقیقات دانشمندان هزاران سال پیش یا به عبارتی دقیق تر ٣٠ تا ٣۵ هزار سال قبل از میلاد مسیح ، انسانها ی ( انسانهای عاقل - هوموساپینس ) که جمجمه های بزرگتری از انسانهای نئاندرتال داشتند و دارای قدی بلندتر بودند از نقاط سردسیر راهی مناطق معتدله می شوند . کشف اجساد این انسانها دراین مناطق این موضوع را روشن نموده است ، که آنها پس از مرگ در کنارجسد مردگان هدایای می گذاشتند وغالبآ جسد را با رنگ قرمزآرایش می کردند ، در این باره که چرا آنها را به رنگ قرمز در می آوردند تاکنون دانشمندان نظر خاصی مطرح نکردند ، اما در باره اینکه چرا در کنار جسدهاشان هدایای گرانبها قرار می دادند نظرات زیادی ارائه داده اند که یکی از مهمترین آنها این نظر است ، که آنها به چیزی بنام ادامه زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند ، از اینرو بعضی از وسایل مورد علاقه آن فرد را در کنار جسدش می گذاشتند تا پس از زنده شدن مجدد ، دوباره از آن استفاده کنند و مورد غضب به اصطلاع روح آن قرار نگیرند .
انسانهای اولیه چنین تصور می کردند که انسان پس مرگ ، به زندگی اش به صورت روح ادامه می دهد . از اینرو برای آن احترام ویژه ای قائل می شدند و حتی همواره از این می ترسیدند که مبادا خطای انجام دهند که مورد غضب و خشم آنها قرار گیرند . ریشه چنین اعتقاداتی را باید در آرزو و رویاهای انسان جستجو کرد ، چیزی که هنوز هم پس از گذشت هزاران سال از بین نرفته وبه شکل مدون تری از طریق مذهب تبلیغ و ترویج می شود . در دوران اولیه انسان در برخورد با طبیعت ، برای درک وشناخت پدیده های موجود ، برای درک منشاء و منبع آن ، برای یافتن پاسخ تلاش می کرد و چون نمی توانست به این هدف دست یابد ، از روی ناتوانی و جعل و برای رضایت و برخوردار شدن از حمایت آنها ، به پرستش آنها روی می آورد . چنانچه انگلس دوست و همکار نزدیک کارل مارکس در این باره می گوید :
"مذهب در بدوی ترین ازمنه از جهالت آمیزترین و تاریکترین تصورات افراد در باره طبیعت خود و طبیعت خارجی پیرامونشان پدید آمد ه است . " ( از کتاب لودویفویر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان – انگلس ) و یا در جای دیگر در بررسی اش از این موضوع می گوید : " در مجموع تمام ادیان چیزی به جز بازتاب خیالی نیروهای خارجی، نیست که بر زندگی روزانه انسانها فرمانروائی می کنند . بازتابی که در آن نیروهای ناسوتی چهره نیروهای لاهوتی بخود می گیرند " ( از کتاب آنتی دورینگ )
بنابراین او هرچیز ترسناک و هرچیزی را که از آن وحشت داشت و از شناخت آن عاجز بود به خدایی می پذ یرد و به آن قدرتی خارق العاده اعطاء می کند تا از کمک ولطف آن بهره مند شود و مورد حمایت آن قرار گیرد . از اینرو در مراحل اولیه زندگی انسان چیزی به نام تک خدائی معنا نداشت و ما با خدایگان متعددی مواجه هستیم . اما هرچه که انسان در تولید وسایل میعشت خود به پیش گام بر می دارد و به تکمیل آن می پردازد ، به موازات آن شعور و شناختش نسبت به ناشناخته ها بیشتر می گردد ، از تعداد خداهای موجود کاسته می شود و در راستای ساختن تک خدایی پیش می رود. رسیدن به چنین مرحله ای هزاران سال طول می کشد و انسان به تدریج تمام صفاتی که به خدا های متعدد نسبت می داد ، برای یک خدا قائل می گردد .
اگر تاریخ پیدایش تک خدایی را به قدیمی ترین دین یعنی یهودیت مرتبط سازیم و با اعلام آن از سوی ابراهیم مترادف بدانیم که چیزی حدود ١٧٠٠ تا ١٨٠٠ سال قبل از میلاد مسیح می باشد . اگر مراحل تدوین آن را نیز به آن اضافه کنیم بنا به تحقیق پژو هشگران ، قدمت آن به چند هزارسال قبل از اعلام آن توسط ابراهیم خواهد رسید . اما آن چه مسلم است ، هر چیز نو درد زایمان را براحتی سپری نخواهد کرد و مسیرها ی پیچیده و دشواری را طی خواهد کرد . از اینرو پیدایش تک خدای نیز مسیر دشواری را در تاریخ طی نموده است و بدون مقاومت معتقدان چند خدایی زایش نیافته است.
دین های بزرگ آسمانی را می توان پس از یعودیت درقالب دین مسیحت و سر انجام دین اسلام مشاهده کرد . تمامی این ادیان در ابتدای شکل گیری خود به نوعی بیان خواسته های مردم را در مقابل حاکمان نمایندگی می نمودند و نوعی عدالت اجتماعی ابتدایی را موعظه می کردند . همین امر باعث آن می شد که مذهب برای توده های مردم جذبه داشته باشد و دور آن حلقه زنند . حاکمان که شاهد همه گیر شدن دین تک خدایی در بین مردم بودند با گذشت زمان بلاجباربه آن تن می دهند و خود را نیز به عنوان پاسداران دین( تک خدایی) به مردم معرفی نمایند و یا به مذهب جایگاهی می دهند که به مرور زمان حتی درسیاستهای حکومتی نقشی برجسته را بازی می نماید .
خلاصه کنیم دین ازجهالت و ناآگاهی انسان بوجود می آید ، که در مجموع آنرا می توان به دودسته تقسیم کرد :
١-دسته ای که دین را آسمانی نمی دانند وبه چیزی به نام خدا اعتقادی ندارند همانند دین بودا و دین کنفسیوس و هندو گرایی و...
٢- دسته ای دیگر که عکس آن می اندیشند و دین را آسمانی می دانند و بر این اعتقادند که خدا آنرا را ساخته تا انسان به راه راست هدایت شود . همانند دین یهودیت و مسیح واسلام . اما هردو دسته ، چه آنهای که مذهب را زمینی می بینند و چه آنهای که مذهب را آسمانی می دانند در یک چیز مشترکند و آن اینکه هردو بر نیاز و رویا ء ها و آرزوهای بشری تکیه دارند .

جدایی دین از سیاست یا جدایی دین از دولت؟
در طول سال های گذشته از سوی عناصر و شخصت های مترقی و سیاسی در پیرامون این موضوع بسیارنوشته شده و صحبت شده است ، که در مجموع نظرات آنها را می توان به سه دسته تقسیم نمو د :
١-دسته اول که به درستی روی شعار جدایی دین از دولت تاکید می نمایند و بر این اعتقادند که دولت باید موضع یکسانی در قبال همه مذاهب داشته باشد و کمک های مالی و معنوی نسبت به هیچ گونه مذهبی نداشته باشد .
٢-دسته دوم هیچ مرزی بین این دو نمی بینند و چنین تصور می کنند که مفهوم این دو یکسان است ، از این رو در تحلیل ها ی خود این دو رایکی در نظر می گیرد . از اینرو گاهی خواهان جدایی دین از سیاست هستند و گاهی نیز خواهان جدایی دین از دولت .
٣- دسته سوم فرق بین این دو را به خوبی می دانند و با شعارهای به ظاهر چپ خواهان جدایی دین از سیاست هستند . و از موضعی ایدئولوژیک با این موضوع برخورد می کنند .
من در اینجا به دسته اول و دوم کاری ندارم چرا که اولی به درستی روی جدایی دین از دولت تاکید می کند که خود نیز با این دسته هم نظر می باشم و دومی نیز از روی ناآگاهی و به نام چپ چنین موضعی می گیرد . از اینرو به دسته سوم که شعار (جدایی دین از سیاست ) را به عنوان یکی از مطالبات مبارزاتی طبقه کارگر و توده های مردم فورموله می کنند می پردازم .
این دسته از دوستان چنین فتوای را در ارتباط با مذهبیون صادر می کنند و از آنها می خواهند که " آیت الله ها و حجت الا سلام ها(باید) به حوزه های علمیه بازگردند و آموزش و تدریس تفسیر قرآن و حدیث و روایت ، واحکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات ، غسل و وضو سازی و عبادات ، حلال ها و حرام ها را بار دیگر از سر گیرند . کسب اجتهاد نمایند و مردم را هدایت نمایند دعا بنویسند و دعا بگویند روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند . سیاستمداران ومدیران متخصص نیز، که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند ، بکار رتق و فتق امور بپردازند ، و تمام نهادهای اجرایی ، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند . " ( ازسایت اخبارروز )
اولآ اگر می شد با صادر کردن فتوا و به تصویب رساند ن احکامی که به نظر مان درست می آید به هدف خود دست یافت . براستی که خیلی ساده می شد به تمام خواستهای خود با کمترین درد و رنج و سختی دست یافت . اما در دنیای واقعی مسایل چنین پیش نمی رود و هر چیز موجود قانون مندی های خاص خود را دارد . ثانیآ چنین شعاری نادرست است . در جامعه ای که آزادی بیان و اندیشه به رسمیت شناخته می شود، هیچ ایده ای و اعتقادی و مذهبی نمی تواند خود را معیار درستی و یا نادرستی عقاید دیگر اعلام نماید . اگر غیر از این باشد ما به چیزی بنام آزادی بیان اعتقادی نداریم و عملآ یک ایده را برمی داریم و بجای آن ایده دیگری را جایگزین می کنیم . در چنین وضعیتی لغو و سانسور و سرکوب ایده های دیگراز سوی ایده ای که خود را برتر می داند ، عملی خواهد شد . در این باره می توان به تجارب پس از انقلاب اکتبرو دولت های به اصطلاع سوسیالیستی سابق رجوع کرد . درآن کشورها با آنکه مذهب هیچ نقش وجایگاهی در روابط اجتماعی نداشتند و با آنکه حکومتیان توانستند اصل جدایی دین از دولت را عملی سازند ، اما از آنجائیکه خود و اعتقادات خود را معیار درستی ونادرستی تمام امور سیاسی و اجتماعی می دانستند ، با حذف مذهب ، مذهب دیگری را بنام مارکسیسم و لنینیسم جایگزین آن نمودند و برای تمام نیروها وعناصری که به آن اعتقاد داشتند ( آن هم تنها به یک نوع خاص ) امتیازات ویژه ای قائل شدند وبه سانسورنظرات دیگران و سرکوب ابتدای ترین حق و حقوق شهروندی روی آوردند .
ثالثآ ضرورت پیدایش و ازبین رفتن هر موضوعی را نمی توان مصنوعآ ایجاد کرد ، اگر مذهب در شرایط معینی با توجه به مجموعه شرایط عینی و ذهنی بوجود آمد و در سیاست نقش پیدا کرد ،نتیجتآ باید شرایطی بوجود آید ، تا بلکه به مرور زمان دربین مردم جایگاه خود را دست دهد و نقش خود را در سیاست از دست دهد و مسیر ی را طی نماید که تنها وقتی که به تاریخ انسانها رجوع می شود بتوان نشانی از آن یافت .
بنابراین وقتی که هر ایده ای و اعتقادی ، این حق را دارد که در سیاست شرکت کند ، دلیلی وجود ندارد که چنین حقی برای مذهب و طرف داران گوناگون آن وجود نداشته باشد . در جامعه مورد نظر ما همه افراد و شهروندان چه مذهبی و چه ضد مذهب ، قومی و ملی ، جنس ، سن وناتوانی روحی و یا جسمی در مقابل قانون از حق و حقوق یکسانی برخوردار هستند . ما با پذیرش چنین حقی از یک سوبا هر گرایشی که خود را عقل کل و دارنده حقیقت می داند مرزروشنی خواهیم داشت . و از سوی دیگر جلو صادر کردن چنین حکمی را خواهیم گرفت و نخواهیم گذاشت ، عده ای به علت عقاید مذهبی و یا غیر مذهبی و... از شرکت در سیاست محروم گردند . بنابراین شعارجدایی دین از سیاست ، شعاری ست ارتجاعی و نمی توان از آن دفاع کرد .

آیا جدایی دین از دولت در ایران می تواند عملی گردد ؟
جنبش جدایی دین از دولت سابقه اش به چند قرن می رسد ، اما اولین بار به طور عملی و به عنوان یکی از مطالبات نیروهای انقلابی در سال١٧٨٩ در انقلاب بورژوازی فرانسه طرح می گردد و شش سال بعد در سال ١٧٩۵ از سوی دولت انقلابی جدایی دین از دولت ( کلیسا از دولت ) عملی می گردد . ولی با به قدرت رسیدن ناپلئون اول ، همین قانون تصویب شده ( در سال ١٨٠١ ) لغو می شود و مجددآ قوانینی در حمایت از کلیسا به تصویب می رسد و اتحادی بین تمام حکومت های اروپای با مذهب ، برای حراست از منافع سرمایه و مقابله با انقلاب برقرار می گردد و حتی آموزش مسائل دینی را در مدارس اجباری اعلام می کنند . خواست جدایی دین از دولت در نیمه دوم قرن ١٩ دوباره به عنوان یکی از مهمترین خواستهای دموکراتیک از سوی جنبش توده ای طرح می گردد وبا برپایی اولین دولت کارگری در١٨٧١ (کمون پاریس) این موضوع یعنی جدایی دین از دولت از سوی کموناردها به تصویب می رسد . اما با شکست اولین دولت کارگری که تنها ٧٢ روز قدرت سیاسی را بدست داشت ، دوباره مبارزه برای جدایی دین از دولت به دست فراموشی سپرده شد . برای بورژوازی که در قرن های گذشته ، پرچم دار مبارزه برای جدایی دین از دولت بود ، دیگر به موضوع ثانوی تبدیل می گردد و به جای مبارزه برای تحقق آن ، سازش با آن را در پیش می گیرد ، و از آن به عنوان وسیله ای برای سرکوب جنبش کارگری - توده ای استفاده می نماید . متقاعد کردن کارگران به وجود خدا و احترام گذاشتن به مذهب ، شاید یکی از مؤثرین روشی بوده که سرمایه داری در طول قرن بیستم از آن بهره برداری های فراوان نموده است . از اینرو خواست جدایی دین از دولت یکی از خواستهای مهم جوامع بشری می باشد .
تلاش ٣١ ساله حکومت ارتجاعی برآمده از قیام ٢٢ بهمن ، ایجاد جامعه اسلامی و اجرای قوانین اسلامی بوده است . آنها موفق می گردند که حکومت پس از انقلاب را مذهبی کنند و قوانین اسلامی را در تما م شئون اقتصادی - سیاسی و اجتماعی جامعه پیاده نمایند . آنها آشکارآ اعلام نمودند که می خواهند حکومت الله را در جامعه پیاده کنند . و همچنین گفتند که مردم ناقض العقلند و صلاحیت تصمیم گیری ندارند . آنها برایشان مهم اسلام و غیر اسلام است . از اینرو در طول ٣١ سالی که برکشورمان حکومت می کنند ، تما م موضع گیری هایشان بر همین مبنا بوده است ، تا جائیکه حتی با کسانی که خود را مسلمان و طرفدار شریعت اسلام می دانستند و می دانند ، اما با ولایت فقیه اختلافاتی داشتند و یا دارند ، دشمن هستند و برای سرکوب و متلاشی کردن و به زیر کشیدن آنها از ارگان های قدرت از هیچ اقدامی کوتاهی نکردند . در این باره می توان سرگذشت بازرگان و مجاهدین و بنی صدر را بیاد آورد ، بازرگان را به حاشیه راندند و مجاهدین را به مبارزه مساحانه کشاندند و بنی صدررا نیزاز کشور فراری دادند . و در اوضاع کنونی نیز می بینیم که برای خفه کردن موسوی و کروبی و جنبش سبز از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کند .
بنا براین جمهوری اسلامی ومذهب چنان درهم تنیده شده اند، که این دو را نمی توان از هم جدا نمود . و تحقق شعار جدایی دین از دولت بدون سرنگونی جمهوری اسلامی نمی تواند عملی گردد . از اینرو هر جنبشی برای خواست جدایی دین از دولت نمی تواند با سرکوب بیرحمانه حکومت اسلامی مواجه نشود . ولی طنز تاریخ چنان است که جمهوری اسلامی در سه دهه ای که گذشت ، خود شرایط رودروی مردم با مذهب را مهیا کرده است . مردم کشورمان در سه دهه اثرات تخریبی مذهب و مذهبی کردن جامعه را با تمام وجودشان لمس کردند ، از اینرو هیچگاه به اندازه امروز شرایط برای طرح این شعار و همه گیر بودن آن فراهم نمی باشد .

رحمت خوشکدامن - ٢٩ خرداد ١٣٨٩
توضیحات :
١-برای اطلاع بیشتر به نوشته شیدان وثیق بنام لائیسیته چیست ؟ می توانید رجوع کنید . که دراین کتاب در باره مناسبات دولت و دین در کشورهای عضو اتحادیه اروپا صحبت می کند .
٢ -اکثریت چپ ایران در زمان انقلاب ١٩٧٩ (١٣۵٧) هیچ مرز روشنی با مذهب نداشتند و چنین تصور می کردند که بدون مبارزه تبلیغی و ترویجی همه جانبه می توان آنرا به حاشیه راند . آنها حتی در پراتیک مبارزاتی خود نتوانستند صف مستقل خود حفظ کنند و به جای سازماندهی جنبش کارگری به بهانه روانشناسی توده ای به دنباله روان خرده بورژوازی با شعارهای که رنگ مذهبی داشت روان شدند .