افق روشن
www.ofros.com

ریشه های توهم به "جنبش دانشجویی" را باید خشکاند٬

"پاسخی به نقد رفیق "پارسا نیکجو


فواد شمس                                                                                                   دوشنبه ٢١ آذر ماه ١٣٩٠

بعد از انتشار مطلب من با عنوان " تبدیل ۱۶ آذر به یکی از مناسک ملی - مذهبی "، رفیق عزیزم " پارسا نیکجو " در یک نقد مفصل به این مطلب پرداختند. در ابتدا لازم می دانم از وی کمال تشکر را بکنم که موشکافانه و بسیار مستدل به این مطلب من پرداخته و نکاتی را بیان کرده اند که واقعا قابل تعامل است و بسیار برای شخص من هم آموزنده بود. در ادامه هم نمی خواهم وارد بحث مفصل شوم تنها بر حسب احترام و همچنین برای این که این امر فتح بابی شود برای ادامه بحث در مورد فعالیت های دانشجویی و ارتباط آن با دیگر جنبش های جاری در جامعه ی ایران این چند نکته را متذکر می شوم. امیدوارم بررسی فعالیت های جنبش دانشجویی امر جدی برای دیگر فعالان این عرصه محسوب شود و خودشان وارد بحث شوند
١- رفیق "پارسا نیک جو" مطلب خود را با یادآور گفت و گویی که بین من و ایشان در اواخر سال ١٣٨٧ بر سر اتفاقات آن روز های دانشگاه خصوصا درگیری هایی که در دانشگاه شیراز و پلی تکنیک رخ داده بود. که من برای آن تعبیر"رقص مرگ" را برگزیده بودم، شروع می کند. و بسیار هم به جا و خوب است که به آن روز ها اشاره کردند. اکنون که ٣ سال از آن روز ها می گذرد و ما یک جنبش عظیم را در سال ٨٨ پشت سر گذاشتیم بهتر می توانم منظور خودم را از آن مطلب روشن کنم. تمام سخن من آن روز ها این بود که به جای آن که شورانگیزانه و قهرمانانه به دامان "رقص مرگی" که چکمه پوش ها برای ما با ضرباهنگ پوتین هایش ساخته اند، بایفتیم نیروی خود را حفظ کنیم برای روز های آینده که همان چکمه ها قرار بود در خیابان های شهر رژه بروند. و وقتی در سال ٨٨ آن اتفاقات عظیم در جامعه افتاد همگان حسرت حضور یک نیروی چپ قوی و سازمانیافته را در عرصه خیابان ها و میادین خوردیم. اگر آن رفقا و دوستان به جای هدر دادن نیروی خود در درگیری های سطحی در دانشگاه در سال های ٨٦-٨٧ نیروی خود را صرف سازمان دهی و شبکه سازی در سطح جامعه می کردند در سال ٨٨ یک نیروی مطرح و سازمایافته با افق چپ داشتیم که در تحولات مهم آن سال بهتر می توانست تاثیر گذار باشد. در نتیجه فراخوان من نه برای سکوت و رکود در سطح فعالیت های دانشجویی که برای آن بود که نیروی خود را برای روزی که بهتر می توان از آن استفاده کرد نگاه داریم. اتفاقن بحث من کنشگری رادیکال واقعلی بود و مرزببندی و با حرکت های "آوانتوریستی" ! من فراخوانی به تسلیم ندادم. بحث من آن بود که برای این که فردا روزی مجبور به تسلیم تام و کمال نشویم بهتر است الان با درایت بیشتری برخورد کنیم. که الان با اتفاقات سال ٨٨ حرف من روشن تر شد. البته ادعایی ندارم که در آن زمان ابعاد و گستردگی تحولات سال ٨٨ را پیش بینی می کردم اما به هر حال تصورم این بود بهتر است سر ها را خم کنیم در آن مقطع تا در سال ٨٨ بتوانیم سر افرازانه پرچم چپ را در میان جنبش اعتراضی مردم ایران برافراشته کنیم. اما حیف که فرصت ها را سوزاندیم.
اما ای کاش رفقا در آن روز این سخن من را جدی تر می گرفتند که نوشته بودم: ( ماندن و استمرار بخشيدن به کار اجتماعی و سياسی هر چند بی شکوه هر چند کم سرو صدا هر چند نحيف هر چند آرام آرام اما راديکال، به مراتب از ستاره شدن و درخشيدن يک لحظه ای در آسمان شب تار جامعه و در نهايت به زودی خاموش شدن بهتر است. دوستان عزيز فعال دانشجو! ماندن در ميان بدنه اجتماعی دانشگاه هر چند اگر لازم باشد اندکی سر خود را خم کنيم و اندکی سکوت کنيم به مراتب از "رقص مرگ" بهتر است. بگذاريد تابوت های شان را چال کنند، بگذاريد عربده های شان را بکشند، اما نگذاريد صدای چکمه های شان آهنگ شور انگيزی شود تا شما را به "رقص مرگ" وادارد.)
٢- البته بر سر واژه ها شاید باید زمانی دعوا کرد یا زمانی نکرد! واژه ی جنبش هم از این واژه هایی است که یک زمان هایی باید سرش دعوا کرد زمان هایی نه! در این جا من دعوایی ندارم سر انتخاب واژه! خوب توضیحات رفیق "نیک جو" در مورد نظرشان در مورد جنبش برای من جالب بود و واقعا آموزنده. اما تمام حرف من به صورت خلاصه این است. فعالیت های دانشجویی هر چی هستند از هر جنسی هستند و هر نامی که می خواهیم برایش بگذاریم. به هیچ عنوان از جنس فعالیت هایی که جنبش زنان، کارگری و رفع ستم ملی انجام می دهند نیست! ان چیزی که "جنبش دانشجویی" خوانده می شود می خواهد جای خالی نبود "احزاب سیاسی" را پر کند. اما چون ادعای جنبش بودن دارد در ورطه ی سو استفاده و توهم می غلطت.
تمام حرف من این بود. البته بهتر بود بحثم را باز کنم. و بهتر هم بود در همان مقاله اول باز می کردم. البتهاصرار همیشه من در نوشتن سریع و البته بی دقتی به تبع آن مانع از آن شد که این بحث را دقیق تر بگویم. یکی از مواردی که همواره فعالان دانشجویی آن را به عنوان افتخار بیان می کنند و اتفاقا به نظر من بزرگترین نقطه ضعف شان هم است. تاکید بیمارگونه بر "استقلال" جنبش دانشجویی است. در حالی که به نظر من شاید بتوان در مورد جنبش کارگری، زنان و رفع ستم ملی و جنبش سبک زندگی و جوانان سخن از استقلال از احزاب و گروه و تشکل ها گفت و حرفی نادرست نزد. اما در مورد فعالیت های دانشجویی به نظر من اتفاقا راه حل برون رفت فعالان دانشجویی و دانشگاه از این رخوت و رکودی که دچارش شده است. پیوند با احزاب و همکاری با احزاب است. به نظر من به جای آن که بر خصلت جنبشی فعالیت های دانشجویی تاکید بیهوده بکنیم. بهتر است به سمت آن برویم که فعالیت های دانشجویی را در قالب احزاب سازماندهی کنیم. یعنی دانشجو در دوران دانشجویی اش شاخه دانشجویی حزب مشخصی را سازمان بدهد و بعد از اتمام دوران دانشجویی اش در همان حزب فعال سیاسی حرفه ای شود. این امر مشکلات بعدی را نیز حل می کند. برای مثال بسیاری از کسانی که دیگر سال ها دانشجو هم نیستند. و می خواهند فعال سیاسی باشند اما هیچ هویت سیاسی مشخصی به جز فعالیت در دوران دانشجویی نداشتند هنوز خود را فعال دانشجویی می نامند و این خود مشکل ساز است اما اگر عضو حزبی باشند دیگر این مشکل وجود ندارد.
٣- رفیق نیک جو بحث هویت و جایگاه اجتماعی را باز کرده اند. اما من دقیقن متوجه نقد ایشان به نوشتار خودم در این زمینه نشدم. البته باز هم باید بحث را بازتر کنم. منظور من این است که یک دانشجو نهایتن ۴ تا ٨ سال دانشجو است و در دروه های بسیار کوتاه مدت شاهد ورود و خروج افراد بسیاری در دانشگاه ها هستند که همین رفت و آمد ها اجازه نمی دهد یک هویت مشترک ریشه دار در دانشگاه ساخته شود تا حول این هویت مشترک عمل مشترک هم شکل بگیرد. در حالی که خواسته های زنان و یا کارگران یا ملل تحت ستم و یا نسل های مختلف یک جامعه معمولا در یک دوره مشخص است و حول ان خواست ها می توان نیرو را سازمان داد.
۴- اما در مورد بخش آخر مطلب ایشان که به نظرم لب کلام من و ایشان است و نقطه مشترک دغدغه ی ما! در مورد اس ام اس های دوست دختر دوست پسری! بحث من لوس شده تمام مفاهیم است نه بی تفاوتی! به نظر من نباید بسیاری از مفاهیم اصیل را همچون "آدامس" مصرف کرد.اما در مورد کاسبکارای برخی با عنوان فعال جنبش دانشجویی! این آفت در تمامی جنبش های اصیل جامعه نیز وجود دارد. امری فراگیر هم است متاسفانه! اما داستان جنبش دانشجویی بسیار بغرنج تر شده است. یک عده که سال ها است دیگر دانشجو نیستند و سال ها است که در خیابان انقلاب حتی قدم نزده اند. الان هم در هزاران کیرومتر آن طرف تر از سردر دانشگاه های ایران هستند ادعا دارند که فعال جنبش دانشجویی هستندو با این عنوان نامه می نویسند باری جنگنده های آمریکا و ناتو و بعد برای بزرگداشت ١٦ آذر که ٣ تن در مقابل آمریکایی های قربانی شدند بزرگداشتم برگزار می کنند. بحث در این جا تنها این نیست که عده ای دارند سو استفاده می کنند. بحث این است که وقتی یک حرکت جنبش قعالیت یا هر نام دیگری که دوست داری بر آن بگذاری! "بی در و پیکر" می شود. بدون ساختار مشخص می شود بسیار یم توانند از ان سو استفاده کنند. در این داستان "فعال جنبش دانشجویی" و " فعال حقوق بشر" دچار این مشکل شده است. به نظر من باید جلوی این آفت را ریشه ای گرفت. و اگر قرار است رادیکال برخورد کنیم باید ریشه ای با داستان بخرود کنیم. ریشه ی این مسئله هم همین توهمی است که فعالیت های مقطعی و نه چندان عمیق دانشجویی را به جای یک جنبش اصیل جا زده اند و برای خود دکان باز کرده اند و کاسبی می کنند.
در واقع همان رقص با شکوه و شورانگیزی که بسیاری از فعالان صادق و رادیکال جنبش دانشجویی در میانه ی دهه ٨٠ زندگی سیاسی خودشان را بر سرش نهادند و "مرگ" خود را اعلام کردند و اکنون یا در گوشه زندان ها هستند یا در گوشه شهر های اروپا و آمریکا یا در گوشه ی خانه هایشان پای فیس بوک! نتیجه اش شده این که عرصه برای عده ای "کرکس" خالی شود که به نام "جنبش دانشجویی" خواهان بمباران تهران شوند. یا در دانشگاه های بزرگ تهران و شهرستان ها بیشتر دنبال این باشند آخرین "آدامسی" که باید بجوند چه مارکی دارد؟ به نظرم اگر در میانه دهه ٨٠ اندکی به حفظ خود می پرداختیم و نمی ترسیدیم که این امر "تسلیم طلبی" است اکنون دچار این وضعیت نمی شدیم که در "نفی" توهماتی که به نام "جنبش دانشجویی" در فضای سیاسی "مد" شده است مطلب بنویسیم. اکنون در این شرایط باید ریشه های توهم به "جنبش دانشجویی" را باید خشکاند تا فردا بتوانیم در مبارزات روزمره رادیکال و جدی جلو برویم وگرنه داستان همان داستان است ستاره هایی می درخشند و می روند و در خون می نشینند و "کرکس" ها بر سر جنازه "جنبش دانشجویی" جشن و پایکوبی به راه می اندازند.
در انتها جا دارد از دقت و توجه رفیق عزیزم "پارسا نیکجو" تشکر کنم و بگویم که واقعا از مطلب ایشان بسیار آموختم و امیدوارم این بحث جدی تر و عمیق در میان فعالان عرصه دانشجویی - سیاسی پی گرفته شود و یک خوانش انتقادی در مورد تاریخ مان داشته باشیم.

فواد شمس
پا نوشت:
مقاله من با عنوان " تبدیل ۱۶ آذر به یکی از مناسک ملی - مذهبی "
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=42223
نقد رفیق "پارسا نیکجو" با عنوان " از فراخوان تسلیم تا نفی جنبش راهی نیست"
http://agahbash.blogfa.com/post-81.aspx
مقاله من در سال ٨٧ با عنوان " رقص مرگ در دانشگاه"
http://news.gooya.eu/politics/archives/2009/02/084358.php
نقد رفیق" پارسا نیکجو" با عنوان "بهای رقص زنده گی در دانشگاه"
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=6839