افق روشن
www.ofros.com

به یاد و خاطره ی جانباختگان آزادی درتابستان -٦٧

نام نویسنده تصحیح شده است

باران بامدادی                                                                                                     شنبه ٢ شهریور ۱۳۹۳

آنانی که درتابستان ٦٧ گوهر جان را به تیغ بیداد این هیولای خونریز سپرده اند بی شک می دانستند که گاهی برای دفاع از کرامت و شرافت انسان راهی نمانده است جزایستا د گی درتنگنای سهمگین نام وننگ! تاایندگان بدانند که اگر مقا ومت این جانبختگان با دستانی بی سلاح ولی مشحون ازامید وسری اکنده ازشور وشعورنبود امروز دراین سرزمین حتی درحرف نامی ازانسان و وا ژه ای ازحق اووجود نداشت زیرا که این امواج تباهی ومرگ برخاسته ازکهنه ترین بقایای ستم طبقاتی انچنان مظلوم نما وتمامیت خواه بود که شیادانه بسیاری از باورهای انساتی را به تردید می کشاند وماموریت خدای گونه اش این بود که برگرده ی جنبشی سوارشود ومهارش سازد که انسانها ی پر شور وارمان خواه اش ازدیر بازنسل اندرنسل وبا دل وجان ابیاری اش کرده بودند اما ااین غارتگر شیاد انچنان دزدانه هر رویداد بزرگ وکوچک انرا دستمایه ی تاریخی خود قرارداده بود که گوئی خط پایان اصا لت هرحقی را فقط اوتعیین میکند ! هرچندرسم واینش بسیار ارتجاعی بود اما پیش ازان چنان به نیروی پول ومالکیت وسرمایه پروار شده بود که مقصودش فقط کوبید ن ودرهم شکستن وخوارشمردن انسان بود تا به زعم خود بعد ها نسلهایی رابرخاکستر این زمین سوخته بپروراند نسلی که عاشق کینه توزی وحقارت باشد، بیزارازحقیقت !همواره عقده دارازهرکس وهمه چیز ! تیره ای وامدار خودپرستی خود! اری چنین بود که هرانکه وهرانچه که منادی زندگی بود باید ازسرراه برداشته می شد! اولین هجوم تمام عیار خرداد ٦٠ همراه با کشتن ، دستگیری، وحشت وارعاب درکوجه وخیابان ومدرسه و دانشگاه وکارخانه وبعد تجسس خانه به خانه به دنبال هرجنبنده ای معترض و همزمان تعرض سازمانیافته به درون سلاخ خانه ها وبندها ی بیشمارش نسبت به گرفتاران در زنجیر نه تنها بصورت شکنجه ی جسمی بلکه مخصوصاً شکنجه های روانی بمنظور ایجاد تزلزل و فر وپاشی ذهنی وروحی در باورهای انسانی وایده های ازادی ورهائی وشکست وتواب سازی انسان معترض و پیشرو وزندانی تا جائی که چنا ن فضای بد بینی ویاس وبی اعتمادی مابین زندانیان ساخت وپرداخت بحدی که با شایعه وتهمت ودروغ و دسیسه حتی قهرمانان مقاوم وپر شورو جانباخته را نزد نزدیکان هم بند انان لجن مال کرد تا باز انتقام بجوید وغرور مبارزان باقیمانده راتخریب ونابود سازد واین انسانهای مظلوم را نیز وادار کند که دست به خود کشی بزنند ومرگ خاکستری را بعنوان سوغات این عفریت تباهی پذیرا باشند! این یعنی نسل کشی وسیع وسازمانیافته ی انسانهای مبارز وحق طلب! یعنی ماموریتی حساب شده واجرای عمدی پرسه ی سرکوب وپس زدن ومحو وانهدام ژن های کنشگر وتحول افرین و زاییدن مشتی شیخان وشیخکان وکوتوله های مجیزگوی نوحه خوان ! اینکه تا چه حد درساختن این تاریخ تباهی موفق شده باشد درحقیقت بعدها نیز برامدهای بزرگی همواره درحیات این جنگل انبوه وسرسبزانسانی بوجود امده است که داستانی دیگر دارد ! به هرحال سالها ی بعد پیوسته این سرکوب وکشتار به هربهانه ودست اویزی در درون وبیرون گاه وبیگاه ادامه یافت وبه تابستان ٦٧ رسید دورانی بشدت متلا طم برای درنده ای زخم خورده علیرغم همه شکست ها وتخریب وزخم هایی که خود به عالم وادم وارد کرده بود خود خود نیز شکست خورده وبی اینده وناکام از همه ی ادعاهای توخالی مبنی بر زعامت یک امت پوشالی زعامتی که هیچ تبی حتی دربین مردمان همسایه نیز برایش گل نکرد وانزوا ودرماندگی اش باعث شد که اتفاقاً دست حریف ورقیبی را بفشارد وبا او پشت میز مذاکره بنشیند که تا دیروز تمام حیثیت وسرمایه ی معنوی خود رابادست اویز جنگ هشت ساله اش با او بچنگ اورده بود که انهم نیز بدلیل شکست و بیهودگی اشکارش با بی ابرویی تمام انروزها به حراج گذاشته بود حالا به تلافی همه ی بن بست های مفتضحانه ی خود با کار نامه ای فاجعه امیز باز نوبت انتقا مجویی بود چه کسی می بایست تاوان می داد (؟) هرانکس که بیدفاع ترین بود! باید بعنوان اخرین سنگر مقاومت واخرین نماد مخالفت و اعتتراض درمقابل او فتح و قربانی می شد! این بود که خشمگین وسراسیمه تمام ظرفیت های ماشین کشتار واعدام خود را بکار انداخت و سر اسر روزها ی مرداد تا اواسط شهریور با به خط کردن زندانیان وبراه اندا ختن امواج وحشت در بسیاری اززندان ها عادت هولناک سابق خود را دوباره تکرار کرد به اصطلاح محاکمات مجدد در حقیقت سوال وجواب های چند دقیقه ای : ایا باز سرموضع خود هستی ؟ ایا جلوی دوربین مصاحبه میکنی؟ حتی اگر زندانی قبلاً هم تسلیم شده بود بازهم کافی نبود میبایست توابان جاسوس بند رفتارش را تایید کرده باشند وگرنه باز مشکوک ومنفی بود حتی بسیاری دیگر که دوران محکومیتشان بسررسیده بود بازاسیر این چنگاال مخوف بودند اری قرار بود تکلیف مرگ و زندگی همه ی گروگان های خود را باعلامت بعلاوه و منهای شومش دوباره معلوم کنند! شبانگاهان که صفیر و سا یه ی مرگ برهمه جا حاکم می شد گروه گروه دختران، پسران، زنان، مردان، با قامتی افراشته و چشمانی بسته ودستانی درزنجیر و دلی شکسته از نابکاری روزگار دنائت پیشه با رنگی از بی رنگی وبی نیازی بر چهره شوقی طوفنده در دل به انتظار ایستاده بودند تا نوبت به نوبت به مسلخ خونین روانه شوند آری شماره ،،،،،،،،،،،،،،،،بیست ،،،،،،،،،،صد،،،،،،،،،دویست،،،،،،بی نهایت! تمام شدنی نیست! وبدینطریق پرده ی پایان بی پایان ماجرا چنین است که مثل همیشه فرار بود برای هزارمین بار نسلی به پای نظام استثمار وتبعیض و جاهلیت هزار رنگ وهزار کاره قربانی شود که تازه نه گفتن به هرگونه ستم را می اموخت وباز بدست فرومایه ترین جماعتی پرپر می شد که همواره نقش میرغضب تاریخ این سرزمین را داشت! بوی خون همه جا پیچیده بود و خانواده های مظلوم وبیقرار ، مات ومبهوت و برباد رفته همگی جلوی در زندان ها بدنبال حرفی و خبری از عزیزان خود بودند! اما انروزها هیچکس جواب نگرفت ولی به روایتی یازده هزار و چهارصد نفر یا به روایتی دیکر چهل وچند هزار .........، معلوم نیست باز تاکی باید حقایق پنهان این جنایت هولناک در زیرخروارها خاک مدفون بماند تا خشت خشت بنای ستم بر یکدیکر بند شوند (؟) اما چند صباحی بعد کم کم درحاشیه ی شهرها و محلات ونقاط پرت وبیابانی گورهایی جمعی اشکار می شدند ودر بعضی جاها هم قبرهایی بی نام ونشان سیمانی باشماره ها یی شکسته و نا منظم در کنار یکدیکر قرار داشتند و همگی گوشه ای از حکایت این فاحعه ی تکان دهنده بود! اری تاکنون هرگز اراده ای جدای از منافع ومقتضیات قدرتهای برتر درجهان امروز پد ید نیامد که گریبان این جانیان سازمان یافته و رسمی اشکار را بگیرد وبه پشت میز محا کمه بنشاند تا دیگر جنایات بی شمار بعدی خود را خلق نکنند! به امید انروز! انچه که تاکنون از سرشت چنین سرنوشتی برامده است سروده ای شد بدین شرح: پرده ی اول:

ارابه های خدایان

ازدیرباز وقتیکه ارابه های خدایان بر خاک پر التهاب زمین فرود می آیند
همواره پیش از آن چیزی به قاموس این جهان
نجوای رنج بی توقف خویش را تکرار می کند
آری که داستان دهشت و مرگ پیوسته آغاز این غائله خواهد بود!
پیش ازفرود عروجیست از وهم جاهلانه ی این خاک
تا چرخه های دگر گشت حادثه را تکرار کرده باشید
راستی چرا راه دور می روید؟
آخر جرا فراموش می کنید که زندانبانان همیشه خود زندانیان حقیقی خویشند!
هرگز قرار نیست تاوان این توهم تان را از هیچکس به غیر شما طلب کنند
آنانکه دست زجان و جهان شسته اند قربانیان جهل شمایند
آنگاه که قطره های خون بر روشنای سپید سحرگاه پاشیده می شود
تا حرص و از سفله های جگرخوار سیراب گشته باشد
فرجام و فردای توست که هم اکنون به تاراج رفته است
اینجاست که زندگی برباد می رود
دژخیم روزگار، خونریز بیرحم هر دیار
برکوه خاکستر امید آشیانه بپا می کند
تا آنچه راکه سخت تر از هزار بار مردن است
سوغات خویش نموده درکام زندگی روانه کند!

باران بامدادی