افق روشن
www.ofros.com

رفتار تاریخمند

"هرمز گرجى بيانى" و "بهمن عزتى"

كيومرث عزتى                                                                                                دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸ - ٢٦ آگوست ۲۰۱۹

حافظهء تاريخى ايرانى
گفته شده، گفته ميشود كه ما ايراني ها حافظه ی تاريخى نداريم.
بازهم ٢٨ مرداد فرارسيد. در اين تاریخ به فاصله ی حدود ٣٠ سال دو كودتا بوقوع پيوست در هر دوى آنها سرمايه ی جهانى (بمنزله ی ضد انقلاب) دخالت مستقیم داشته است:
كودتاى اول در روز ٢٨ مرداد ١٣٣٢ صورت گرفت كه محمد رضا را به پهلوى تبديل كرد که دولت آمريكا در آن نقش تعيين كننده اى داشت. اما همان فراموشى تاريخى ايرانى منجر به آن ميشود كه بخشى از مردم معترض در خيزش هاى دوران أخير به نفع پهلوی ها شعاردهند.
كودتاى دوم در روز ٢٨ مرداد ١٣٥٨ بوقوع پيوست. که مورد نظر متن حاضر می باشد.
پس از بیست دوم بهمن ١٣٥٧ توده هاى زحمتكش كردستان نه تنها به خانه هايشان نمی روند، که با خواست مشخص اقتصادى-اجتماعى انقلاب را آغاز ميكنند. آن دوران رهبران جمهورى اسلامى قادر بفهم خطراتی که مبارزه توده ها در بردارد را نداشت تا نقشه سرکوب آنرا بکشند. ولى سرمایه داران قدرتمند جهان بخاطرسهمبری از رانت نفتی ایران، از طریق سازمانهاى اطلاعاتى کارگشته شان به یاری رهبران تازه به دوران رسیده، می آیند و به آنها می فهمانند که حفظ قدرت مهمتراز گرفتن قدرت سیاسی است. بدین طریق نیروهای سرکوب جنبش انقلابى كردستان را سازماندهى كرده و عملى ميسازند.
پيش از كودتاى ٢٨ مرداد ٥٨ دراسفند ماه ٥٧ و در نوروز خونين ٥٨ يكى از فرماندهان نظامى رژيم شاه به اسم "سپهبد قره نى" ـ كه خودش اواسط دههء ٣٠ به خاطر نقشهء كودتا دستگيرو سپس آزاد شده بود ـ برای قتل عام مردم سنندج به آنجا اعزام می شود و حمام خون راه می اندازد. ششم فروردین صبح طالقانی جهت آرام نمودن اوضاع در بیمارستانی که زخمی ها در بستری هستند حضور پیدا کرد. ـ تعدادی از محافظان طالقانی ساواکی تشریف داشتند و اسم شان در لیست ساواکی بود؛ وقتی این موضوع را به طالقانی اطلاع دادیم ایشان اظهار داشت که ما خودمان آنها را به درون سارواک فرستادیم. صد البته که حقیقت نمی گفت. ـ همان روز بهشتی، بنی صدر رفسنجانی و چند تن دیگر هم در سنندج حضور پیدا کردند که مردم جملگی را هو کرده به آنها اجازه ی سخنرانی ندادند. در ادامهء وقایع نوروز، نقشه ها کشیده شد تا بالاخره در مرداد ٥٨ خمينى به یک دروغ تاریخی متوسل شد:
"ضد انقلاب در مسجد جامع سنندج به زنان تجاوز کرده است ..." بر پایه این دروغ فرمان جهاد می دهد و نيروهاى سركوبگر به رهبرى جلادانى چون چمران و خلخالى راهى كردستان ميشوند. (ناگفته نماند كه پس ازيورش گسترده و قتل عام درشهرهای کردستان، خمينى اذعان ميدارد كه اطلاعات در مورد تجاوز به زنان ناموثق بوده و اطلاعات داده شده بى پايه بوده است).
در مرداد ١٣٥٨ جمهورى نو پای اسلامى، نیروهای سرکوب خود بعلاوه ارتش شاهنشاهی را به سوی کردستان علیه مبارزه مردمی گسیل می دارد. در این زمان در قورى قلعه نزدیک پاوه، علیه توطئه های جمهوری اسلامی تحصنی سازمان یافته بود که حدود دوهزارنفر درآن حضور داشتند.
سازمان یابی تحصن قوری، محصول فعالیت رژیم جمهوری اسلامی ـ به کمک ضد انقلاب جهانی ـ برای سازماندهی مرتجعین منطقه بود. رژیم برای سرکوب انقلاب در کردستان حلقه ی ضعیف (منطقه پاوه، جوانرود و... که نزدیک کرماشان هستند) را شناسائی کرده و آنجا را پایگاه یورش تشخیص می دهد. بهمین دلیل با بخش زیادی از مرتجعین(ملاها و فئودال ها و مالداران و ...) را شناسائی، ملاقات کرده و جریانی ضدانقلابی سازماندهی می کنند. علیه این سازماندهی رژیم، تحصن مردمی فوق در قوری قلعه شکل می گیرد. هرمزگرجی بیانی هم در تحصن قوری قلعه حضور داشت؛ آنجا در باره ی مبارزات توده ها و تحصن و نقشه های رژیم سخنرانى کرده و هشدار می دهد که يك ديكتاتورى تازه علیه زحمتکشان در حال شکل گیری است. در اين تحصن حضور بهمن و تعدادى از محصلين اش نیز چشمگير است.
در روز ٢٨ مرداد ٥٨ در كرماشان (كرمانشاه) تعدادى از كسانى كه همان روزها رژیم نوپای اسلامى دستگير و زندانى كرده بود، در حياط خلوت زندان ديزل آباد، بدون آنكه آنها را به جايى يا چيزى ببندند، به رگبار ميبنند. اين آغاز كودتاى دوم است. رفيق هرمز گرجى بيانى، دبير فيزيك دبيرستانهاى كرماشان، آموزگار انقلابى كه بخش مهمى از زندگيش را وقف روشنگرى در ميان دانش آموزان كرماشان و شهرهاى اطراف كرد، در ميان اين زندانیان به شكلى وحشيانه و انتقام جويانه جانش را گرفتند. معروف است كه پيكروى را به رگبار بستند و بدنش را آنقدر تير زدند كه شاهدان ونقل كنندگان آنرا با آبكش قياس ميكردند. وى متولد اسفند ١٣٢٤ بود. در اين عمر كوتاه تأثير زيادى در محيط اجتماعيش گذاشت. در روند خيزش اجتماعى سال ١٣٥٧ در خيلى عرصه ها نميتوان حضور او را ناديده انگاشت. كمتر حركت دانش آموزى در سالهاى ٥٧-٥٨ در كرماشان بدون حضورگرجى بيانى صورت ميگرفت. کمتر حرکتی یافت می شود که وی جزو سازمانگرانش نباشد و دراغلب حركت ها یکی از سخنران ها بود.. در يكى از سخنراني هايش در ادارهء فرهنگ كرماشان در ارديبهشت ١٣٥٨در مورد اوضاع جديد و توقعات مردم ـ از انقلاب در جريان ـ اعلام كرد: "ما قرار نيست كه يك بت را بشكنيم و بت جديدى بسازيم." ناگاه صداى اعتراض فالانژيست هاى مذهبى بر سالن غلبه كرد. زمانى كه هرمز ميخواست از سالن خارج شود، گروهى حدوداً ده-بيست نفره از دانش آموزانش او را محاصره كرده و در حلقهء محافظت از سالن خارج كردند و سوار اتوموبيلى كرده و از آنجا دور ساخند، زیرا فالانژيست ها جلوى در خروجى با زنجيرهاى سنگين منتظر لحظه اى بودند كه هرمز خارج شود و به او حمله كنند.

آشنایی من با هرمز
هرمز يكى از بهترين دبيران دبيرستانهاى كرماشان بود. اولين بار در سال ١٣٥٠ او را بعنوان ممتحن امتحانات ثلث سوم در دبيرستان ممدرضا شاه ديدم. تازه اززندان آزاد شده بود به همين خاطر من و تعداد ديگرى از همشاگردی ها با علاقه و احترام خاصى به او نگاه ميكرديم. صندلي ها بخاطر امتحانات به گونهء خاصى چيده شده بودند. من تقريباً قسمت ميانهء كريدور سمت چپ كنار ديوار نشسته و ممد ـ بچهء محله سرچشمه بود كه اسم فاميل اش را به ياد ندارم ـ همان رديف سمت راست كنار ديوار نشسته بود. ممد قدبلند و ورزيده بود با پوستى روشن و شفاف، جوان آرامى بود.
هر گاه هرمز از رديف ما رد ميشد با شوق از سرتا پايش را ورانداز ميكردم، تصور شكنجه هايى كه در زندان به او تحميل شده بود به من هجوم ميآوردند و حس همدردى را در من بر مى انگيخت. زمان زيادى از آغاز جلسه نگذشته بود، صداى پا و حرف زدن توجه مرا به سمت راست جلب كرد، ديدم كه هرمز سيلى بى رحمانه اى به صورت ممد كشيد. ممد يكى از همكلاسي هاى توانمند و خوب ما بود، اما در مقابل كشيدهء هرمز هيچ عكس العملى نشان نداد. به هم ريخته بودم، مرتب به جاى پنجهء هرمز روى صورت ممد نگاه ميكردم. وقتى براى بار چندم هرمز از كنار ما ميگذشت، خيلى آرام صدايش زدم. خم شد و گوشش را به من نزديك كرد، پرسيدم چرا ممد را سيلى زده؟ گفتم كه ممد يكى از بچه هاى خوب مدرسه است. رنگ به رخسار هرمز نماند. إحساس كردم دستپاچه شده. پلک هايش را به هم زد و به ته سالن رفت. وقتى برگشت، پيش ممد رفت، با او دست داد، روبوسى و معذرت خواهى كرد. آنروز تا آخر جلسه چند بار چيزهايى به ممد گفت. از همان روز بين من و هرمز پيوند دوستانه اى ايجاد شد. تا زمانيكه من در كرماشان بودم اين دوستى ادامه داشت.
در ارديبهشت سال ١٣٥٨ تهرانى، يكى از كادرها و شكنجه گران معروف ساواك در يك برنامهء تلويزيونى اقرار كرد كه سه تن از رفقاى تشكيلات "رزمندگان آزادى طبقهء كارگر" به نام هاى محمود وحيدى، ممدرضا كلانترى و سعيد كرد قراچورلو را كه در سال ١٣٥٧ توسط ساواك دستگير شده بودند، پس از شكنجه هاى فراوان به دستور ثابتى ـ رئیس سازمان اطلاعات ایران (ساواک) ـ قرص سيانور تحت عنوان داروى مُسَکِن به خوردشان داده و به قتل رسانده بودند. در تهران مراسمى براى بزرگداشت اين رفقا برگزار شد. قرار شد كه مراسمى هم در كرماشان، در يكى از سالن های شهر برگزار كنيم چون ممدرضا كلانترى كرماشانى بود. جلسهء تداركاتى در يكى از دبيرستان هاى شهر برگزار شد. بر خلاف انتظار هرمز در اين جلسه حضور نداشت. شب ديروقت به سمت منزل ايشان رفتم. پس از سالها دقايقى جلوى در حياط خانهء ايشان با هم گفتگويى داشتيم. از او دعوت كردم كه در مراسم بزرگداشت ممد رضا كلانترى بعنوان سخنران شرکت كند. هرمز به دليل اوضاع امنيتى شهر پوزش خواست و سخنرانى را نپذیرفت. نا گفته نماند كه رفيق يحيى رحيمى آل آقا یکی از سخنرانان مراسم بود. همان روزها يك بار ديگر و براى آخرين بار با هرمز ملاقات كوتاهى داشتم.
كرماشان هم مثل ساير شهرهاى ايران، براى خودش ناكجاآباديست كه على آقا جاويدان و امثالهم را فراموش نميكند، اما: يار ممد خان ها، گرجى بيانى و عزتى ها، یحیا رحيمى و داريوش نيكو، غلامعلى گرگين، حسینی، عبدالملکی و کریمی ها، عباس سليمى، سعید يزديان و ويكتوريا دولتشاهى، خسرو پناهى و صدها فرزند انقلابی ِدیارش را نمی خواهد بياد آورد.
رفيق بهمن عزتى يكى ديگراز انقلابیون و کمونیست هاى پيگير آن دوران است، متولد ٦ شهريور ١٣٢٧. وى نيز در ادامهء جريان كودتاى ٢٨ مرداد ٥٨ در روز ٢٩ مرداد با همراه اش رشوند سرداری دستگير و در ٣٠ مرداد (سال ١٣٥٨) به دست گردان آدمكشان خلخالى و به دستور وى، همراه با نه نفر دیگر به جوخه های تیرباران سپرده میشوند.
بهمن در طول حيات كوتاهش بر بنياد شناخت از وضعيتى كه در آن زندگى ميكرد، براى تغيير شرايط اجتماعى بمنزلهء فاعل تاريخ عمل ميكرد. از زمان نوجوانى كوشش همه جانبه براى تعميق شناخت خود در زمينه هاى اجتماعى و تاريخى داشت. وى در تمام حركتهاى اجتماعى محيط اش شركت فعال داشت و در بسيارى موارد سازمانده حركتها بود. از همان دوران دبيرستان در اعتصاب و تظاهراتها ى دبيرستان نقش فعالى داشت از جمله ـ اعتصاب و تظاهرات دانش آموزى دبيرستان هدايت ـ در اعتراض به كشتن پهلوان تختى. در دوران دانشجويى نيز شايد اعتراضى در محيط دانشگاه صورت نگرفته باشد كه بهمن جزء فعالين آن نبوده باشد.
بهمن عزیز با دقت به حرفهاى ديگران گوش فرامی داد؛ این خصوصیت از وى شخصيتى ويژه ميساخت. انسانى بود كه مخاطب را جدى ميگرفت، اما سعی داشت به روند صحبت ها سمت و سويى معين دهد، مثل راديو نبود كه ولومش را بگردانى و برنامه پخش نمايد، با گوش فرا دادن به طرف مقابلش به فهمى از وى ميرسيد. به همين دليل ميتوانست با فرد به گفتگو بپردازد. هر كس با وى هم صحبت شده از تأثير كلامش ميگويد. برخى بر آنند كه از روز همكلامى با بهمن نتوانسته اند نسبت به مشكلات اجتماعى و محيط دور و برشان بى تفاوت باشند.

اكنون ٤٠ سال است كه من بعد از او زندگى كرده ام. هنوز هم مسحور توانمندى آموزشى وى و قدرت تأثير گذاريش هستم. سال ١٣٤٨ به ديدار بهمن در كوى دانشگاه رفتم. صبحها وقتى بيدار ميشدم او به دانشگاه رفته بود ولى صبحانهء مرا روى ميز چيده بود همراه با يادداشتى متبنى بر اينكه: "بساط چايى هم آماده است، چايى دم نكردم تا كهنه نشود."
يك روز چشمم به روزنامه اى در گوشه اى از اتاق كوچكش در ميان كتابها افتاد. روزنامه را برداشتم و نگاهى به آن انداختم. ليست قبولى دانشگاهها را ديدم، در ميان قبولشدگان چشمم به اسم "بهمن عزتى" افتاد. به فكر فرو رفتم، وى كه چند سال است دانشگاه را شروع كرده، چرا دوباره كنكور؟ او در آن زمان در رشتهء "حقوق قضائى" مشغول ِتحصيل بود و در ليست جديد قبولشدگان رشتهء "تاريخ" را انتخاب كرده بود. بعد از ظهر وقتى برگشت از او در مورد ليست قبولى دانشگاه و دليل شركت مجددش در امتحانات كنكور پرسيدم. سؤالم را با سؤال هاى مختلف پاسخ داد تا جايى كه به پاسخى دوجانبه رسيديم. پرسشهايش بيشتر دربارهء قضات و وكلا بود: آيا اينها براى مردم كار ميكنند يا براى حفظ نظم موجود؟ آيا اينها براى تهيدستان كار ميكنند يا براى ثروتمندان؟ حقوقدان يعنى چه؟ حقوق چگونه و توسط چه كسانى تدوين و تنظيم ميشود؟ آيا انسان بايد كوشش كند تا به كارگزار نظام حاكم تبديل شود و فردا عليه انسان هاى شبيه خودش اقدام كند يا لازم است كوشش كند به خدمتگزار همنوعان خودش تبديل شود؟ و ...
در بحثى طولانى نه تنها قانع شده بودم بلكه هزاران سؤال تازه برايم مطرح شده بود. از آن زمان رويكرد زندگى من دستخوش فراگشتى شد. بهمن عزیز به جاى وكيل و قاضى شدن در رشتهء تاريخ أخذ ليسانس كرد و سپس در دبيرستانهاى شهر كامياران شروع به تدريس نمود. در سال ١٣٥٤ابتدا در شهر كوهدشت به عنوان آموزگار استخدام شد، پس از مدت كوتاهى كارش را رها كرد. شبى در اين باره صحبت كرديم، توضيح داد که: یکی از دوستان چپ استخدام شده بود، او را به کوهدشت، همان دبيرستان برای تدریس منتقل کرده بود. از آنجا که او بجای فعالیت بنیادی جهت تغییر محیط با شلوغ كاری می تواست کار دستمان دهد، . مرا هم به سمت"آش نخورده/ دهان سوخته" ببرد. بهمن در حالیکه نیاز به كارش داشت بخاطر دوست ناباب مجبو به ترک شهرستان كوهدشت و کارش شد. اما بزودی مجددن به استخدام آموزش پرورش درآمد و به شهر کامیاران انتقال یافت و از پاييز ١٣٥٤ تا مرداد ١٣٥٨ در شهر كامياران زندگى و تدريس ميكرد. او تنها فردى بود كه در آموزش پرورش این شهر مدرك ليسانس داشت.
مسئولین ناکارآمد رژیم شاهنشاهی پس از مدتی متوجه تقسم کارنابجای خود می شوند. بهمین دلیل نخست ریاست ادارهء آموزش و پرورش منطقه کامیاران را به رفیق بهمن پیشنهاد می کنند. ولی چون واقف بود كه اين پيشنهاد را به سادگى نميتواند رد كند. ذهنش مشغول یافتن دلایلی بود که توجه ساواك را به خود جلب ننماید. يكى دو بار هم با خواهران و برادران اين موارد را به مشورت گذاشت. بالاخره با آوردن اين دليل كه وى از نظر بدنى نياز به حركت دارد (بهمن ورزشکار برجسته ای بود) و نشستن در دفتر و پشت ميز با وضعيت جسمى او خوانايى ندارد، از پذيرش اين پست سر باز زد. پس از آن از وی برای مصادر مهمتری دعوت شد از جمله فرمانداری یکی ازتوابع را کرماشان. عدم پذیرفتن چنین مشاغلی مشکل ساز بودند، زیرا اکثریت کارکنان که نظم اقتصادی اجتماعی مشکلی نداشتند با همه ی وجود برای ارتقاء موقعیتمندی شان کوشش می کردند. به هر روی هیچ یک از مشاغل را نپذیرفت و تدریس در دبیرستان ادامه داد.
بهمن دورهء تدريسش در كامياران را با دانش آموزان دورهء راهنمايى آغاز كرد (مدرسه مختلط بود) و همين دانش آموزان را تا دورهء دبيرستان همراهی كرد. با اينكه در رشتهء ادبيات و تاريخ و جغرافى تدريس ميكرد، ولى دروس انگليسى و رياضى نیز هم تدریس و هم به فراگیری محصل هایش يارى ميرساند.
محصلين اش چنان به وى اعتماد داشتند كه در مورد بسيارى از مشكلات شخصى، خانوادگی، با سایر معلمان با بهمن مشورت ميكردند. يكى از معلمان كه در موردش حدس زده ميشد كه مأمور ساواك است، و زهر چشم خاصى از محصلين ميگرفت، آنها را كتك ميزد. محصلين ميتوانستند شكوه شان را با بهمن در میان بگذارند، چون گوش شنواى ديگرى وجود نداشت. بهمن ابتدا تلاش كرد كه از طريق مدير و ناظم مدرسه جلوى عمل غير انسانى اين معلم را بگيرد، كسى توجهى به اين امر نكرد. روزى پس از تعطيل شدن مدرسه بهمن در پياده رو كنار مدرسه منتظر اين معلم شد. وقتى كه معلم از مدرسه بيرون آمد بهمن به سوى او رفت و به او تذكر داد كه رفتارش را نسبت به دانش آموزان تغییردهد و از كتك زدن آنها خوددارى نمايد. معلم كه بلندقامت تربود با وزنی حدود يك برابر و نيم بهمن، از روى شانه نگاهى به بهمن انداخته و به او توصيه می کند كه سرش به كار خودش باشد. بهمن كه ديد راه ديگرى باقی نمانده، يقهء او را گرفت و از زمين بلندش كرد و به او گفت كه از اين پس بايد مواظب رفتارش نسبت به دانش آموزان باشد. معلم كه در ميان زمين و هوا معلق مانده بود از آقاى عزتى (بهمن) خواهش كرد كه او را به زمين بگذارد و قول داد كه از اين پس رفتارش را اصلاح خواهد كرد. همان روز حدود ساعت سه و نيم يا چهار بعد از ظهر بعضى از اقوام ما كه به خاطر شغل شان بين كامياران و كرماشان در رفت و آمد بودند، با يك جعبهء بزرگ شيرينى به خانهء ما آمدند، پدرم را در آغوش كشيدند و به او گفتند كه خودش و فرزندانش، بویژه بهمن ِسركش و جسور باعث افتخار فاميل هستند. آنها داستان درگيرى بهمن را كه در دفاع از تهیدستان بود با آب و تاب و اغراق آميز براى ما و پدرم تعريف كردند.
بهمن درزندگى کوتاه و طی چند سال، فعالیت عميق و پيگير در منطقهء كامياران، عليرغم جوان بودن؛ يك لشكر انسان مبارز در مناسبات اش ـ از دانش آموزان و همكارانش تا مردم شهرـ پرورش پيدا كردند. بهمن جزء بنيانگزاران "شوراى دهقانى الك" و "كانون معلمان كامياران"؛ همچنین از فعالين "جمعيت دفاع از آزادى زحمتكشان كامياران" و مسئول بخش كارگرى آن بود.
نکته ای قابل ذکر، قبل از راهپیمائی سنندج، جمهوری اسلامی، حرکتی مشابه آنچه در منطقه اورامان انجام داده بود در بخش دیگری نیز فئودال های منطقه "کرفتو" از توابع دیواندره را مسلح کرده و نیز بخشی از مردم را با تطمیع اجیر می سازد که با رژیم همکاری کنند تا زمین هائی را که دهقانان مطادره کرده اند بزور اسحله بازپس بگیرند. این امر منجر به درگیری شدید مسلحانه می شود که بهمن عزیز دراین درگیری نیر همراه برخی رفقایش شرکت داشت. "ماموستا(استاد) ملا سیدرشید" از کادرهای قدیمی و انشعابی حزب دمکرات و بنیان گدار "کومه له یکسانی" نیزدراین جنگ نابرابر شرکت داشت. وی زمانیکه به محاصره دشمن افتاد قهرمانانه ساعت ها جنگید؛ و پس از سخنرانی کوتاهی، آخرین فشنگ اش را به خود شلیک کرد تا بدست مزدوران رژیم نیفتد.
در راهپيمائى تيرماه ١٣٥٨ از سنندج به مريوان بعد از مدتها شبها فرصتى پیدا می کرديم براى گفتگو و تبادل نظر. يكى از اين شبها كه خبر حرکت ستون های نظامی رژیم جمهوری اسلامی به سمت کردستان، برای یورش مجدد ـ که از شهر كامياران می گذشت ـ پخش شد؛ تعدادی از راه پيمايان که اغلب تشکیلاتی بودند پیشهادی طرح کردند که با رفیق بهمن در میان بگذارم که:
"با كاك بهمن صحبت كن تا با همراهان كاميارانى براى سازماندهى به شهر كامياران برگردند و از عبورستون نظامى جلوگيرى كنند."
شب هنگام وقتی موضوع مطرح شده را با او در ميان گذاشتم. به دقت به حرف هايم گوش كرد و بلا فاصله پرسيد:
چه كسانى اين نظر را دارند؟ وقتى نام آنها را گفتم، در حاليكه كمى عصبى شده بود جواب داد:
"به اين آقايان ميگفتى كه بهتر است خودشان اين كار را بكنند."
با دقت به او نگاه ميكردم. ادامه داد: اينها "قهرمانان قدرت" هستند باید خوب آنها بشناسيم. همگى مدعى سازماندهى مردم در تمامى حركت هاى تا كنونى اند، اما وقت عمل کردن که فرامی رسد تازه می فهمند بايد به من و به جمع ما رجوع کنند و پيشنهاد بازگشت به كامياران جهت سازماندهى بدهند. اين پيشنهاد فقط ناتوانی آنها درجریان عمل را برملا می کند؛ این هم کوشش دیگری است براى تثبيت فعاليت ديگران به نام تشكيلات متبوع شان و به نام ِنامی خودشان؟ ناگفته نماند كه بهمن هرگز با هيچ تشكيلاتى فعاليت نكرد، زيرا بر آن بود كه تشكلهاى موجود از تنگ نظرى خاصى رنج ميبرند و در خدمت حصر اندیشه هستند. باين موضوع از همان دوران دانشجويى واقف بود. با اين حال در شرايط گوناگون هرگاه تشخيص ميداد، طرح اجتماعى معينى از سوى سازمان خاصى براى كارگران و زحمتكشان مفيد واقع ميشود، سعى ميكرد به هر نحوى به آن طرح يارى رساند.
رفيق بهمن به اين امرآگاه بود كه خصوصیات جامعهء طبقاتى، از جمله از جمله شیوه تولید سرمايه دارى در وجود افراد ريشه دوانده و نهادینه است. ميدانست كه بخشى از مبارزه عليه سيستم طبقاتى به مبارزه عليه اين ویژه گی شخصی مربوط ميشود، از جمله رشوه دادن و رشوه خوارى را به عنوان امری قدرت گرا و قدرت مدار به شدت منكوب ميكرد. به همين دليل براى رفع نيازهاى روزمره اش هيچگاه خودش مستقيم از مغازه داران شهر كامياران خريد نميكرد، چون اكثر آنها پدران محصل هایش بودند و براى اينكه برترى اى براى فرزندانشان كسب كنند، تلاش ميكردند در ازای پول كمتر، مواد غذايى را بهتری به او ارائه دهند. بهمن اين امر را به چند تن از محصلين و يا همكارانش كه دوست و مورد اعتمادش بودند، واگذار ميكرد و آنها در طى زمان فهميده بودند كه در زمان خريد از بردن نام آقاى عزتى خوددارى كنند تا فروشنده جنسى شبيه بقيهء مشتريان و به قيمت معمول به آنها بفروشد.
در همين رابطه در يكى از روزهاى أواخر خرداد سال ١٣٥٦ پدر يكى ازدانش آموزان اش كه نسبت فاميلى دوری با خانوادهء ما داشت، براى اولين بار به ديدن ما در كرماشان آمد. بهمن از ديدن او عصبى شده بود و ميگفت كه اين شخص براى رشوه دادن آمده است تا از اين طريق براى پسرش نمرات امتحانى خوب بخرد. ميگفت كه دقيقاً به اين دليل حاضر نيست كه به پسر اين شخص نمرهء بهترى از آنچه كه حق اوست بدهد. اين شخص چون وضعيت مالى خوبى دارد، فکر میکند ميتواند با رشوه براى پسرش نمرهء امتحانى خریداری کند، تكليف پدر ومادرانى كه فقيرو بچه هايشان که مجبورند براى كمك به امرار معاش خانواده از وقت مدرسه اشان بزنند تا به پدر و مادرشان در كارهاى مختلف كمك كنند؛ چه می شود؟
مهمان ناخواندهء آنروز، هداياى كوچك، يك ظرف حدوداً ٢٠ ليترى دوغ و كرهء خالص همراه آورده بود و اين امر بهمن را به شدت عصبى كرده بود. بهمن با مشاهدهء وى و هداياى دردستش، بدون اينكه به وى سلام كند و يا جواب سلامش را بدهد، به اتاق ديگرى رفت. هر چه پدر و مادراز او خواهش كردند كه نزد مهمان برود، نپذيرفت. ولى به مادرم و به بقيه توصيه كرد كه بهترين غذاى ممكن را سر سفره بگذارند و از اداى احترام به اين مهمان فروگذار نكنند. زمانى كه مهمان ما به قصد رفتن از ما خداحافظى ميكرد بهمن از اتاق بيرون آمد و ظرف سنگين دوغ و كره را به وى داد و گفت:
"فرزندانت بيشتر از ما به اين دوغ و كره نياز دارند. هر وقت اينجا آمدى، قدمت روى چشم ولى لطفاً بدون هديه." مهمان ما شاخ مات به بهمن و ظرف نگاه ميكرد و ميدانست كه در مقابل بهمن شانسى ندارد. با همان ظرف دوغ و كره ی سنگین به روستایشان نزديك كامياران برگشت.
باز گرديم به حافظهء تاريخى.
شرايط امروز براى سازمانيابى اجتماعى و فعاليت جمعى به هزاران دليل با آن دوران قابل مقايسه نيست. امكانات ارتباط هاى اجتماعى به نوعى دگرگشت دچار آمده است. گستردگى وسايل ارتباطى مرزهاى جغرافيايى را در مى نوردد. امروز تعداد مبارزين عليه شرايط موجود دقيقاً به خاطر چنين امكاناتى بيشتر شده است، اما توان سازماندهى شان بسيار ضعيف تر از گذشته مينماید.
تشكلهاى متفاوت مدام ريزش دارند، هر روز كوچك و كوچك تر ميشوند. نيروهاى تازه نفس در بهترين حالت به محافل چند نفره تبديل شده اند. مبارزينى كه عليه نظم سرمايه دارى هستند و خود را سوسياليست مى خوانند از توانمندی سازمان دهی برخوردار نیستند و به لحاظ فردى به طور واقعى با انسانهاى تأثير گذار آن دوران قابل قياس نيستند. انسان امروز از نيازهاى خويشتن خويش به نفع فعاليت جمعى نمى گذرد. اغلب انسانهاى راديكال خود را محور جهان ارزيابى می کنند بدین لحاظ به توانمندى فعاليت جمعى نخواهند رسید. لازمهء با هم شدن برای فعاليت جمعى، انسانهاى مبارز و سوسیالیست و کمونیست ـ رادیکال ـ فراروی از نیازهای فردی است و نیز گذشتن از پاری نيازهاى شخصی.
اين مختصر را نوشتم، هم به منزلهء بزرگداشت رفقاى جانباخته و هم توجه دادن مبارزين امروز به تجارب فعالين نسلهاى پیشین.

كيومرث عزتى ٢٠١٩/٨/١٩