افق روشن
www.ofros.com

به یاد سلمان یگانه، به مناسبت سال مرگ او


کمیته هماهنگی                                                                                                              چهارشنبه ١٧ اردیبهشت ١٣٩٩


[این متن در ١٧ اردیبهشت ١٣٨٩ در سالروز مرگ سلمان یگانه از سوی

«کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» منتشر شد. اکنون (١٧اردیبهشت ١٣٩٩)

در یازدهمین سالگرد مرگ انسان سوز آن کارگر شریفِ سرمایه ستیز بازنشر می شود.]

به یاد سلمان یگانه، به مناسبت سال مرگ او

جمعه ١٧ اردیبهشت ١٣٨٩

اسطوره تحمل رنج بشر را معمولا «پرومته» می دانند، موجود شریف و آزاده ای که آتش را از خدایان ربود و به دست انسان رساند. زئوس، خدای خدایان، او را به همین سبب در کوه قاف به زنجیر کشید و عقابی را مامور کرد که هر روز جگر پرومته دربند را ازهم بدرد و پاره پاره کند. در پایان هر روز، زئوس جگر پاره پاره پرومته را بازمی ساخت تا روز بعد دوباره مورد حمله عقاب قرارگیرد و بازهم پاره پاره شود. این داستان در روزگار ما نیز همچنان ادامه دارد، با این تفاوت که اسطوره جای خود را به واقعیت، زئوس جای خود را به سرمایه دار و پرومته جای خویش به کارگر داده است. سلمان یگانه یکی از این پرومته های بی شمار بود.
چند ماهی بود که بیکار بود. به هر دری زده بود. دنبال کار به همه شهرهای اطراف سر زده بود و بارها به تهران آمده بود.با آن که از سنین نوجوانی کار کرده بود، مثل اغلب کارگران پس اندازی برای ایام بیکاری نداشت. درآمدش به زور کفاف گذران زندگی خانواده اش را داده بود و از این جهت بیکاری به شدت تحت فشارش گذاشته بود. آخرین راه، رفتن به دنبال کار در عسلویه بود که هوای آلوده آن برای سلمان که پس از پانزده سال کار در شرکت «فراشن» وبر اثر تنفس غبار سنگ و خاک و سیمان به آسم مزمن مبتلا شده بود واز تنگی نفس رنج می برد هیچ مناسب نبود. با این همه، سلمان داشت خود و خانواده اش را آماده این کار می کرد که بالاخره در شرکت فولاد لوشان کار پیدا کرد. قرار شد به عنوان اپراتور دستگاه بتونیر در آن شرکت کار کند. دستمزد پیشنهادی بسیار کمتر از آن چیزی بود که به طور معمول باید به سلمان به عنوان یک کارگر ماهر با سابقه که سال ها با این دستگاه کار کرده بود پرداخت می شد. اما سلمان پس از تحمل ماه ها بیکاری و بی پولی چاره ای جز قبول آن نداشت و بالاخره شرکت با وعده و وعید افزایش حقوق او در ماه های آینده سلمان را به کار گرفت.
در همان آغاز ورود و شروع کار، سلمان که دستگاه بتونیر را مثل کف دستش می شناخت متوجه اشکال و خرابی دستگاه شد و موضوع را بی درنگ به اطلاع کارفرما رساند. اما کارفرما از انجام هرگونه اقدامی طفره رفته و گفته بود که وضع شرکت خوب نیست و نمی تواند دستگاه را عوض کند و سلمان فعلا باید با آن کار کند. سلمان هشدار داده بود که خرابی دستگاه ممکن است کار دستش بدهد و او را دچار سانحه کند. اما گوش شنوایی نبود. معلوم بود که جان سلمان هیچ ارزشی برای سرمایه دار صاحب شرکت ندارد و او حاضر نیست برای حفظ آن پولی خرج تعویض دستگاه خراب کند.سلمان با پافشاری بسیار حتی بازرس اداره کار را هم به کارخانه کشاند و او نیز تایید کرد که دستگاه خراب است و کارکردن با آن خطرناک. اما این همه هیچ فایده ای نداشت. سلمان خوب می دانست با دستگاهی کار می کند که هر آن ممکن است اورا به درون خود بکشد و خرد و خمیر کند. اما چاره ای نداشت . کابوس هولناک بیکاری و گرسنگی فرزندانش اورا وادار به ادامه کار با هیولای مرگ آفرینی می کرد که سرانجام نیز او را به کام مرگ کشاند. با همین وضع بود که سلمان روزی ١۴ ساعت با این دستگاه کار می کرد، ٨ ساعت کار معمول و٦ ساعت اضافه کاری اجباری، شب کاری اجباری در حالی که همان روز ١۴ ساعت کار کرده بود وکار اجباری در تمام پنج شنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل. ماهانه ١٨٠ ساعت اضافه کاری می کرد درحالی که تا زمانی که لای دستگاه له شد بابت آن حتی یک ریال هم دریافت نکرده بود.
سرانجام روز حادثه فرارسید و دستگاه خراب کار خودش را کرد. روز ١۶ اردیبهشت ٨٨ ساعت ٦ بعد از ظهر درحالی که سلمان خسته از ١٢ ساعت کار مدام مشغول کار بود قطعه سنگی لای دستگاه گیر کرد. سلمان که کارگر با تجربه ای بود با وجود خستگی حواسش بود که ابتدا دستگاه را خاموش کند بعد سنگ را درآورد. اما با درآمدن سنگ، دستگاه هم به یک باره به کار افتاد و سلمان را از پاها تا کمر به درون خود کشید. همزمان، دو تیغه آهنی در محفظه نگه داری بتون که سلمان در آن افتاده بود از دو طرف به هم آمدند و کمر سلمان را میان خود له کردند. طحال، روده و کلیه های سلمان در دم پاره پاره شد. کارگران همکار سلمان بدن له شده او را از لای تیغه های آهنی دستگاه بتونبر بیرون می کشند. جسم نیمه جان او را اول به منجیل و سپس به رشت می برند. اما پس از یک عمل جراحی در رشت، صاحبان بیمارستان که می دانستند سلمان به زودی می میرد برای رفع هرگونه مسئولیت از خود به انتقال او به بیرون از بیمارستان و ظاهرا به قصد تهران اقدام می کنند. آمبولانس از دروازه رشت بیرون نرفته بود که سلمان تسلیم مرگ شد. سال ها قطره قطره شیره جانش در این کارخانه و آن کارگاه از درونش بیرون کشیده شده بود و تبدیل به ثروت و سرمایه بیشتر برای سرمایه داران شده بود. اما این جنایت برای همه این هیولاهای آدم خوارکافی نبود و بالاخره زندگیش را یکجا از او گرفتند . سلمان یگانه قربانی حرص سیری ناپذیر سوداندوزی سرمایه شد و بدین سان مورد دیگری به میلیاردها مورد کیفرخواست طبقه کارگر علیه جنایات سرمایه و دولت های آن در سراسر جهان افزوده شد.
سلمان یکی از شریف ترین، آگاه ترین و پیگیرترین کارگران جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر بود، کارگر فعال و پیشروی که استوار و آشتی ناپذیردر مفابل نظام انسان کش سرمایه داری و جریان های سرمایه دارانه درون جنبش کارگری قد برافراشته بود، کارگری که تشنه آگاهی بود و همواره کتاب برایش حکم نان شب را داشت و درهمان حال فعالی خستگی ناپذیر در عرصه عمل و مبارزه ضدسرمایه داری بود، انسان پاک و صمیمی و بی آلایشی که قلبش برای آزادی انسان می تپید. تمام کسانی که سلمان را از نزدیک می شناختند در غم از دست دادنش سوختند و داغ مرگ جانسوز او را همچنان در دل دارند. مرگ سلمان به ویژه برای همسر وفرزندانش که عاشقانه دوستشان داشت و برای خانواده شریف و زحمتکش اش که انسانی چون او را پرورده بود و برای جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر ضایعه ای بود که که حالاحالاها جبران نخواهد شد.
با این همه، سلمان تنها کارگری نیست که جانش فدای سوداندوزی سرمایه شده است. تا نظام سرمایه داری بوده چنین بوده و تا این نظام انسان کش باقی است چنین خواهد بود. بر اساس گزارش نهادهای بین المللی سرمایه و در خوش بینانه ترین حالت هرساله ٢ میلیون کارگر براثر حوادث ناشی از کار کشته می شوند. آمار دیگری می گوید که در هر دقیقه ١۵ کارگر در چهار گوشه جهان در محبط کار دچار سانحه منجر به مرگ می شوند که آمار کارگران کشته شده در سال را به ٨ میلیون می رساند. سالانه ٢/١ میلیون کارگر زخمی می شوند یا آسیب می بینند و ١۶٠ میلیون کارگر دچار انواع بیماری ها ی ناشی از آلودگی محیط کار می شوند. همچنین میلیون ها خانواده کارگری دچار انواع آسیب های اجتماعی و روحی وروانی ناشی از مرگ، آسیب دیدگی یا از کار افتادگی نان آور خانواده و عزیزان خود می شوند، آسیب هایی که در اکثر مواردجبران ناپذیرند و درد و رنج آن تا پایان عمر با چنین خانواده هایی همراه خواهد بود.
در کشور ما کمتر آماری در این زمینه منتشر می شود و همان آماری نیز که هر چند وقت یک بار از جایی درز می کند آن قدر دور از واقعیت است که به هیچ عنوان قابل استناد نیست. بر اساس آمار منتشر شده از سوی سازمان تامین اجتماعی در سال ١٣٨٦ بیش از ٢۵ هزار و ۴٢٩ حادثه در حین کار برای کارگران رخ داده که به قطع دست و پا یا انگشتان، متلاشی شدن جمجمه، کورشدن چشم، شکستن گردن، شکستن ستون فقرات، قطع نخاع، از شکل افتادن کامل صورت، آسیب دیدگی در تمام اعضای بدن یا مرگ کارگر منجرشده است. به روایت سازمان تامین اجتماعی در سال ٨٦ تعداد کشته شدگان و از کارافتادگان ناشی از سوانح کار ٢١٠٠ نفر گزارش شده که نسبت به سال ٨۵ یعنی سال قبل از آن ٩% افزایش داشته است. از این تعداد ٣٠% به بخش ساختمان اختصاص داشته است. این آمار از سوی سازمان تامین اجتماعی منتشر شده، سازمانی که با چاپیدن حق بیمه کارگران به یکی از بزرگ ترین تراست های سرمایه داری ایران تبدیل شده صدها کارخانه و کارگاه بزرگ و کوچک را به مالکیت خود در آورده ومشغول استثمار وحشیاته هزاران کارگری است که روزانه در همین کارخانه ها و کارگاه ها مشغول کار هستند و هرلحظه امکان دارد سر و دست و کمر وگردنشان در این جا و آن جا خرد یا له شود یا از بلندی پرت شوند و جان دهند یا قطع نخاع گردند و برای همه عمر از کار افتاده و خانه نشین شوند. پس چه طور می توان انتظار داشت که این سازمان سرمایه داری که خود دستش تا آرنج به خون کارگران اغشته است آمار درستی از جنایاتی بدهد که خود مسئول مستقیم آن است؟ با این همه، آمار سایت پزشکان ایران در تیر ماه ٨٨ نشان می دهد که در ایران در هر دقیقه ٧ نفر دچار سانحه ناشی از کار می شوند که این آمار بیشتر به واقعیت نزدیک است. این سایت گزارش کرده است که به همین نسبت میلیون ها کارگری که در محیط های آلوده کار می کنند که کارفرما از فراهم کردن وسایل وامکانات لازم برای ایمنی، تهویه و پاکی و سلامتی محیط کار دریغ کرده است، دچار انواع بیماری های گوارشی، ریوی ، پوستی و انواع سرطان ها می شوند که بسیاری از آن ها لاعلاج هستند، به ویژه کارگرانی که درحین کار گرد و غبار، سرب یا بخار مواد شیمیایی تنفس می کنند به بیماری های تنفسی و ریوی دچارمی شوند، کارگرانی که بر اثر مواد شیمیایی مثل سیانورها، آرسنیک، فسفر،اسیدها و غیره به بیماری های گوارشی یا با جذب موادی مانند سرب، تترااتیل، فنول و تی ان تی به انواع بیماری های پوستی مبتلا می شوند.
سلمان یگانه کارگر پیشرو و آگاهی بود که علیه ظلم و ستم سرمایه - که این گونه کارگران را سلاخی و قتل عام می کند - برخاسته بود. او با همه وجودش دریافته بود که سرمایه فقط و فقط از آن رو قدرتمند است که کارگران در مقابلش زانو زده اند. او نیز چون پرومته آتش را از خدایان ربود تا آن را مشعل فراراه همزنجیرانش سازد. و در جریان همین نبرد با خدایان سرمایه بود که به عقوبتی سهمگین دچار آمد و عقاب سرمایه طحالش را پاره پاره کرد. اینک این طحال پاره پاره را خدایان سرمایه هر روز بازمی سازند تا فردا بازهم مورد حمله عقاب سرمایه قرارگیرد و بازهم پاره پاره شود.
آیا داستان این رنج همچنان ادامه خواهد داشت؟ آیا تحمل این رنج، تقدیر بی چون و چرای انسان است؟ باید گفت آری، رنج انسان های کارگر بدین سان ادامه خواهد داشت مگر آن که آنان دریابند که تحمل این زندگی سرنوشت لایتغیرشان نیست و بدین سان با نیروی متشکل خویش به عرش اعلای سرمایه یورش برند و آن را به زیر کشند. یاد سلمان یگانه را با ادامه این راه، که او خود از پرچمدارانش بود، گرامی می داریم.

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

١٧ اردیبهشت ١٣٨٩

تجدید انتشار: ١۵ اردیبهشت ١٣٩٠

پنجشنبه ١٧ اردیبهشت ١٣٩۴

١٧ اردیبهشت ١٣٩٩

*****************

جمعه ١٧ اردیبهشت ١٣٩۵

به یاد سلمان یگانه، انسانی به صلابتِ کوه و زلالیِ آب چشمه ها

هفت سال پیش در چنین روزی بود که سلمان یگانه، کارگر کارخانۀ فولاد لوشان، بر اثر سانحه ی ناشی از کار درگذشت. جسم نیمه جان او را، که روز قبل به درون دستگاه بتون ساز سقوط کرده و از ناحیه کمر و شکم دچار آسیب جدی شده بود، ابتدا به منجیل و سپس به بیمارستانی در رشت منتقل کردند. اما از این بیمارستان ها کاری ساخته نبود و ضربه ی مرگبارِ دستگاه کار خود را کرده بود. آمبولانسی که می خواست سلمان را برای مداوا به تهران برساند هنوز از دروازه رشت نگذشته بود که سلمان جان سپرد.
صاحب کارخانه و دستگاهی که مرگ سلمان را باعث شد «مه آفرید امیرخسروی» بود، همان سرمایه داری که مالک ٣٨ کارخانه و مجتمع تولیدی و مجری ١٨ پروژه ی عظیم بود. او (یا نماینده ی او در کارخانه ی فولاد لوشان) در جواب سلمان، که از او خواسته بود عیب دستگاه بتون ساز را برطرف کند، گفته بود توان مالیِ تعویض و حتا تعمیر دستگاه را ندارد! جمهوری اسلامی مه آفرید امیرخسروی را اعدام کرد، اما نه به عنوان مسبب مرگ سلمان بلکه به اتهام اختلاس ٣٠٠٠ میلیارد پولِ دولت، پولی که از تن و جان کارگرانی چون سلمان بیرون کشیده شده بود.
سلمان یگانه در سال ١٣۴٠ در خانواده ای کارگری در محله ی حاج جانعلیِ شهر لوشان در استان گیلان به دنیا آمد. پدرش کارگر کارخانه ی سیمان لوشان بود، و سلمان در اواخر دهه ی ١٣۴٠ همراه خانواده به خانه های کارگریِ سیمان لوشان در محله ی «سیوند» نقل مکان کرد و سپس در اوایل دهه ی ١٣۵٠ ساکن محله ی کارگرنشین دیگری به نام «ساختمان» شد. گرایش برادر بزرگ اش - انوش - به مبارزه ی چریکی در اوایل دهه ی ١٣۵٠ تأثیری دوگانه بر سلمان گذاشت. از یک سو، او را به مبارزه با رژیم شاه کشاند و، از سوی دیگر، او را از مبارزه با رابطه ی اجتماعی سرمایه به عنوان عامل اصلی سیه روزی طبقه ی کارگر بازداشت.
سلمان نتوانست مدرسه را بیش از دوره ی متوسطه ادامه دهد و مجبور شد از همان نوجوانی کار کند. مدتی در لوشان به کار ساختمانی پرداخت، سپس برای کار راهی شهرهایی چون زاهدان، مشهد، سوادکوه و تهران شد. این دوران همزمان بود با اوج گیری مبارزه ی مردم با رژیم شاه، و سلمان نیز چون میلیون ها کارگر دیگر فعالانه در مبارزه با استبداد سلطنتی شرکت داشت. از سوی دیگر، برادرش انوش از خارج کشور بازگشته بود و با گروه های چپ موسوم به «خط سه» فعالیت می کرد. سمپاتی سلمان به برادرش او را برای مدتی به فعالیت با این گروه ها کشاند. اما با فروپاشی این گروه ها بر اثر سرکوب و نیز بحران درونی، سلمان که باید از مهلکه ی سرکوب آن سال ها جان به در می بُرد در همان حال به ارزیابی فعالیت سیاسی خود پرداخت، و این ارزیابی او را به تدریج به فکر تغییر ریل مبارزه ی خود از مبارزه ی صرفاً رژیم ستیزانه و خلقی و ضدامپریالیستی به مبارزه ی سرمایه ستیزانه انداخت. چنین بود که در کنار کار به عنوان جبر بی چون و چرای زندگی و مبارزه ی روزمره ی همراه با آن در محیط کار، به مطالعه ی آثار نظریه پردازان جنبش کارگری به ویژه کارل مارکس پرداخت و مبارزه ی نظری را تا زمان مرگ به گونه ای پیگیر و شورانگیز ادامه داد. در چنین بستری بود که بعدها در سال ١٣٨۴ به «کمیته ی هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» پیوست و از ستون های محکم این تشکل فعالان کارگری به شمار می رفت. نقش فعال سلمان به عنوان عضو کمیته ی هماهنگی در تبدیل تظاهرات اول ماه مه سال ١٣٨۵ «خانه ی کارگر» تهران به تظاهراتی مستقل با شعارهای رادیکالِ کارگری فراموش نشدنی است.
سلمان در سال ١٣٦٧ به لوشان بازگشت و در یک شرکت تولید شن و ماسه به نام «فراشن» مشغول کار شد. سال ١٣٧٣ با نسرین وطنی ازدواج کرد، زندگی مشترکی که محصول اش دو فرزند به نام های مارال و انوش بود که سلمان آنها را دیوانه وار دوست داشت. او حدود ١۵ سال در «فراشن» کار کرد و در همان جا بود که به بیماری آسم مبتلا شد. پس از آن و تا سال ١٣٨٧ در چند کارخانه ی دیگر کار کرد. پس از اخراج از آخرین کارخانه و چند ماه بیکاریِ وحشتناک و توان فرسا، در سال ١٣٨٧ در همان کارخانه ی فولاد لوشان به عنوان اُپراتور دستگاه تولید بتون استخدام شد، و در همان جا بود که سلمان سرانجام به دام مرگبار سرمایه افتاد و دیگر نتوانست از آن بیرون آید.

یاد عزیزش را از دل و جان گرامی می دارم.

محسن حکیمی - ١٧ اردیبهشت ١٣٩۵

*****************

هر باغبان که گل به سوی گلشن آورد/ سلمان را دوباره به یاد من آورد*

اردیبهشت سالگرد مرگ سلمان یگانه است. هر چند در چند سال اخیر در این روز خاص از گرامی داشت خاطره او غفلت کرده ام، اما یاد عزیزش همیشه در دل من و رفقایش زنده بوده است. ١٧ اردیبهشتِ امسال را مغتنم می شمارم و متنی را که در سال ١٣٨٩ به مناسبت سالمرگ سلمان از سوی «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» منتشر شد، دوباره منتشر می کنم.

محسن حکیمی

١٧ اردیبهشت ١٣٩۴


*اصل این بیت چنین است، از لطفعلی صورتگر: هر باغبان که گل به سوی گلشن آورد/ شیراز را دوباره به یاد من آورد.