حمزه سواری
زندانیان سياسی و عقیدتی را به یاد آوریم
زندانیان سياسی و عقیدتی را به یاد آوریم
حمزه سواری لفته، ۳۸ ساله اهل اهواز، یازدهم شهریور ۱۳۸۴ که هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود، همراه دو برادرش، محمدعلی سواری و جعفر سواری، با اتهامات امنیتی بازداشت شدند.
محمدعلی سواری، برادر حمزه معلم بود و موسسه غیردولتی «صندوق امام علی» را در منطقه محروم کوت عبداله اهواز تاسیس کرد. این موسسه علاوه بر اعطای وامهای کوچک به افراد تهیدست، برای دانشآموزان بیبضاعت کلاسهای تقویتی، قرآن و آموزش زبان عربی تشکیل میداد. جعفر سواری، برادر دیگر حمزه، نقاش ساختمان بود.
یک سال بعد، هر سه برادران سواری در پروندهای پرابهام از سوى شعبه یک دادگاه انقلاب اهواز به ریاست قاضی «شعبانی» به اتهام «افساد فی الارض، محاربه و اقدام علیه امنیت ملی» به اعدام محکوم شدند. یک سال پس از صدور حکم، محمدعلی سواری و جعفر سواری در اهواز اعدام شدند. در سال ۱۳۸۸ حکم اعدام حمزه سواری به حبس ابد کاهش یافت.
این زندانی سیاسی عرب طی ۱۹ سال تحمل زندان در زندان های کارون و شیبان اهواز، شیراز، گوهردشت (رجایی شهر)، اوین، و قزلحصار با انواع شکنجه، تحقیر و آزار روبه رو بوده، به انواع بیماری ها مبتلا شده و از حق مرخصی محروم بوده است. حتی به او اجازه حضور در مراسم خاکسپاری مادرش را ندادند.
دو سال پیش در شهریور ۱۴۰۰ حمزه سواری با انتشار نامه ای از زندان گوهردشت (رجایی شهر) رنج سالیان حبس خود در زندان های مختلف و وضعیت غیرانسانی زندان هایی که در آن حبس کشیده بود و وضعیت اسفبار و غیرانسانی که زندانیان در آن نگهداری می شوند را شرح داد.
حمزه سواری شهریور سال گذشته همراه تنی چند از زندانیان سیاسی زندان سابق گوهر دشت (رجایی شهر) به صورت تنبیهی از زندان اوین به زندان قزلحصار منتقل شد. او شرح این انتقال و شرایط وحشتناک آن زندان را در نامه ای دیگر منتشر کرده است.
اکنون بیش از یک سال است که او در زندان قزلحصار در بدترین شرایط بهداشتی نگهداری می شود، شرایطی چنان غیر بهداشتی که زندانیان از شیوع ساس و شپش و انواع بیماری ها و کمبود امکانات بهداشتی و درمانی خبر داده و به این وضعیت غیرانسانی اعتراض کرده اند. او بارها در اعتراض به این وضعیت دست به اعتصاب غذا زده است.
حمزه سواری همچنان با وجود ابتلا به بیماری های مختلف قلبی، عروقی، ریوی، کلیوی، استخوانی که طی سال های طولانی در زندان های مختلف به آنها مبتلا شده از حق مرخصی و درمان مناسب محروم است.
ما خواهان آزادی بی قید شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی از جمله حمزه سواری هستیم.
به پیوست این متن، نامه های حمزه سواری را بازنشر می کنیم.
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
************
نامه اول
شرح کوتاه جهنم زندان های جمهوری اسلامی از زبان حمزه سواری
در پی انتشار فایلهای تصویری از زندان اوین گوشهای از وضعیت اسفبار زندانهای ایران و شیوه برخورد غیرانسانی و غیرقانونی ماموران و آمران با زندانیان به نمایش گذاشته شد. مسئلهای که سابقا نیز بسیاری از زندانیان سیاسی در گزارشهای ارسالی خود از داخل زندانها به آن اشاره کرده بودند، اما همیشه از سوی مسئولان امر مورد انکار و تکذیب قرار میگرفت و حتی گاهی پروندههایی مضاعف با اتهام سیاهنمایی و نشر اکاذیب برای خود این زندانیان باز میشد و برخی نیز باهمین پروندهها مجددا به مجازاتهای تازه محکوم میشدند.
اما بسیاری بر این باورند که اگر وضع اوین، به عنوان گل سرسبد زندانهای ایران و آینۀ کژنمای رفاه زندانیان، با این همه نظارت و رسیدگی در پایتخت چنین باشد، پس میتوان حدس زد در زندانهای دیگر بهویژه در شهرستانها چه فجایعی میگذرد. نگارنده بر اساس تجربۀ زیستۀ خود در یکی از همین زندانهای شهرستانی، یعنی زندان کارون اهواز، میتوانم تصدیق کنم که حدس یاد شده صائب و صحیح است.
در طول چند دهه عمر زندان کارون، زندانی که اخیرا تعطیل شد و به تاریخ فجایع تلخ روزمره در زیر جلد جامعه پیوست، صداهای بسیار برای همیشه خاموش شد و افرادی پرشمار فراتر از مجازاتهای سنگین خود مورد شکنجه، تحقیر و آزار قرار گرفتند؛ شکنجههایی که آثار زیانبارش قربانیان را تا پایان عمر رها نخواهد کرد و زندگی پسازندان ایشان و اطرافیانشان را به شکل بدی تحت تأثیر قرار خواهد داد.
در طول شانزده سال حبسی که تاکنون گذراندهام، با کسر نه ماه انفرادی در بازداشتگاههای اداره اطلاعات اهواز و شیراز و سه ماه حبس در زندان شیبان و هفت سال اخیر حضور در زندان رجاییشهر، هشت سالش را در زندان کارون سپری کردهام. این هشت سال تلخترین دوران حبسم بوده است، دورانی که برای رهایی از آن، تبعید خودخواسته به رجاییشهر و دور افتادن از شهر و خانواده را به جان خریدم. در زندان کارون به وحشیانهترین شکل ممکن مورد شکنجه فیزیکی قرار گرفتم، تحقیر شدم، توهین و ناسزا شنیدم و به سلولهای قرون وسطایی منتقل شدم. افراد بسیاری را دیدم که در این سرنوشت با من سهیم بودند و افراد دیگری را دیدم که سرنوشتی بسیار تلختر نصیبشان شد و از زیر شکنجهها جان سالم به در نبردند. افرادی که پروندۀ پایان حیاتشان با توجیه خشک و کلیشهایِ مرگِ ناشی از زیادهروی در مصرف مواد مخدر، پیش از آنکه باز شود، بسته میشد و به بایگانی فراموشی عمدی سپرده میشد.
یکی از این قربانیان محمد سواری فرزند مهدی بود، زندانی بیماری که به جای دریافت دارو، برای تنبیه زیر آفتاب سوزان اهواز با دستبند به نردهها مصلوب شد و همانجا ایستاده جان سپرد و چند روز بعد، گویی هیچوقت وجود نداشته است، فراموش شد. تنها تأثیر مرگ او این بود که دیگر پس از آن زندانیان را ایستاده به نردهها مصلوب نمیکردند، بلکه آنها را به نیمکتی آهنی دستبند میزدند. من این هر دو تجربه را از سر گذراندم، اما محمد سواری به دلیل ضعف جسمانیِ ناشی از بیماری جان داد و همچون دیگر موارد نه پروندهای برای پیگیری مرگش باز شد و نه دادخواستی به جایی ارائه شد و نه کسی محکوم یا حتی مسئول شناخته شد. به همین سادگی.
قصۀ پرغصۀ زندان کارون حکایتهای تلخ و ناگوار بسیار دارد که پرداختن به همۀ آنها در یک و حتی چند نوشتار از این دست به فهرست هم در نمیآید، اما پرسشی که اینک میخواهم طرح کنم این است که فلسفۀ وجودی زندان چیست؟ در جهان معاصر در بیشتر کشورهای پیشرفته از حیث حقوقی و اجتماعی زندان محلی برای بازپروری و بازگرداندن افراد بزهکار به جامعه در نظر گرفته میشود و یا برای دور نگه داشتن افراد خطرناک و غیرقابل اصلاح از جامعه. کشور ایران نیز در نظر و ادعا از این قاعده مستثنا نیست. کمتر زندانی را میبینیم که بر روی دیوارها یا سر در آن این قول بنیانگذار جمهوری اسلامی نوشته نشده باشد که: زندانها را باید دانشگاه کنیم، اما در عمل این زندانها به دلیل عوامل متعدد مانند شرایط بسیار سخت زندگی، کمبود وحشتناک امکانات، و همچنین برخورد غیرانسانی، غیراخلاقی و غیرحرفهای زندانبانان با زندانیان به محلی برای پرورش مجرمان و صادر کردنشان به جامعه بدل شده است.
بسیاری از افرادی که برای نخستین بار پا به زندان میگذارند عمدتا مجرم حرفهای نیستند، بلکه به سبب فقر مفرط، اشتباهات لحظهای یا محرومیت از آموزش و محیط سالم خانوادگی و اجتماعی، که وظیفه تأمین بخشهایی مهم از آنها به عهده حاکمیت است، دست به کار مجرمانهای میزنند و به ناچار سر از زندان در میآورند. در حالی که میشد تنبیه دیگری غیر از زندان برای آنها در نظر گرفت.
در زندان خطاکار و بزهکار قابل اصلاح و مستعد ندامت به تبهکار حرفهای بدل میشود. برای این دست از زندانیان تازهکار، زندان جایی است که به محض ورود فرایند تضییع بسیاری از حقوق اولیۀ انسانی و فرایند تحقیر نفس و خرد کردن شخصیتشان از همان درب ورودی با برهنه کردن اجباری و بازرسی شدید بدنی آغاز میشود. اگر اعتراضی کنند مورد ضرب و شتم و فحاشی قرار میگیرند و در نهایت به اجبار برهنه میشوند. با ورود به قرنطینه یا داخل بند هم این فرایند به گونهای پایانناپذیر ادامه مییابد و تکمیل میشود: با کفخوابی، ایستادن در صف دستشویی، نوبت گرفتن برای حمام، خوردن غذای بیکیفیت، کلنجار رفتن با بیست، سی یا چهل نفر در یک اتاق کوچک بر سر یک برنامه تلویزیونی یا بر سر یک وجب جای بیشتر، تحمل رفتار بد مأموران هنگام ملاقات با خانواده یا هنگام رفتن به بهداری، در حالت آماده باش دائم بودن در برابر زندانیان زورگو، در معرض انواع مواد مخدر قرار گرفتن و غیره و غیره. در طولانیمدت هر آنچه که انسانی است یا نشانی از انسانیت میتواند داشته باشد در وجود این افراد خشک میشود.
در واقع این افراد با ورود به زندان جنگ بقا را شروع میکنند و برای اینکه بتوانند دوام بیاورند بسیاری از احساسات انسانی را در وجود خود مستهلک میکنند. احساسات و عواطفی مانند عشق، دلسوزی، شفقت و آرامش جای خود را به احساس خشم، کینه، نفرت و ترس دائم میدهند. بسیاری از این افراد پس از زندان حتی در یک فضای سالم و عادی نیز به سالها زمان نیاز دارند تا به حالت انسانی خود باز گردند، اما اگر با همه این مشکلات ذرهای انسانیت و حالات انسانی در وجود آنها باقی مانده باشد، در پی کوچکترین اعتراض به مامور زندان یا درگیری با زندانی دیگر، زیر بارانی از الفاظ رکیک، و زیر ضرب چوب و باتومهای ماموران گارد زندان و در نهایت سلولهای کثیف انفرادی؛ آن یک ذره انسانیت هم در وجود آنها میخشکد و میمیرد.
بیشتر این افراد هنگامی که به زندان میآیند انسانهایی عادیاند، مانند دیگران که مرتکب خطایی شدهاند، ولی هنگام خروج از زندان موجودات بیماری خواهند بود که راه و رسم جرم وجنایت را خوب آموختهاند و بیسبب نیست که بسیاری از آن ها در کمتر از یک سال دوباره سر از زندان در میآورند.
رسم و شیوۀ انتقام، تحقیر ومجازات بیرحمانه هرگز در هیچ جای دنیا راهی برای اصلاح و بازپروری نبوده و نیست. چرخاندن بازداشتشدگان در خیابانها، اعدام در ملاء عام یا پشت درهای بسته، شکنجه و حبس انفرادی و مواردی از این دست چیزی جز مجرمپروری نیست و نتیجه آن عرضۀ هفتگی و بعضی مواقع روزانۀ افراد و گروههای بازداشتشده بر صفحات جراید و تلویزیون است و نکته اینجاست که بسیاری از این بازداشتشدگان سابقه دارند.
برخوردهای خشن، بیرحمانه و انتقامجویانه با زندانیان، نه تنها هزینههای مادی و معنوی فراوانی برای جامعه به بار میآورد، بلکه برای خود حاکمیت هم بسیار پرهزینه خواهد بود. در حالی که انسانی کردن محیط بازداشتگاهها و زندانها به صرفهجویی در منابع مالی و همچنین امن کردن هر چه بیشتر جامعه منجر میشود. برای مثال به گزارشی اشاره میشود که یکی از روزنامههای داخلی در دوران پیشاکرونا با عنوان “انسانیترین زندانهای دنیا” منتشر کرد و در آن به وضع زندانها در نروژ پرداخت؛ جایی که شعار مسئولان این بود: “ما آزادی این افراد را از آنها گرفتیم، اما حق نداریم که زندگی آنها را از آنها بگیریم”.
امکانات قابل توجه و شرایط بسیار انسانی این زندانها و برخورد انسانی زندانبانان، که در مقایسه با زندانیان تعداد بسیار اندکی داشتند، منجر به این شده بود که درصد بازگشت زندانیان به زندان پس از آزادی بسیار پایین باشد؛ امری که برای بسیاری از فرمانداران ایالتهای امریکا نیز قابل تامل بود و آنها را برای بازدید و یادگیری به زندانهای نروژ کشاند. این افراد پس از مشاهدات خود اعتراف کردند با اینکه هزینهای که در امریکا برای یک زندانی صرف میشود یک چهارم نروژ است، اما در طولانیمدت به سبب بازگشت بیش از نیمی از افراد آزادشده به زندان در کمتر از دو سال، هزینهها در امریکا به دو برابر هزینهها در نروژ میرسد. این در حالی است که جامعه نروژ با این شیوۀ زندانداری به مرور زمان امنتر و عاری از جرم و خشونت میشود.
در نهایت باید گفت وضع زندانها در ایران دهههاست که هیچ تغییری نکرده و شاید مهمترین علل آن را بتوان نبود نظارت، عدم مسئولیتپذیری و انکار برخورد غیرانسانی و غیرقانونی با زندانیان دانست و اگر این انکار و تکذیب همچنان ادامه یابد، بعید به نظر میرسد در آینده نزدیک شاهد تغییر مثبتی در وضع زندانهای ایران باشیم.
تنها چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد این خواهد بود که زندان کارون بسته میشود بدون باز شدن حتی یک پرونده برای رسیدگی به تضییع حقوق زندانیان آن؛ اما همان پرسنل با همان تفکر به همراه همان زندانیان به زندان دیگری به نام شیبان منتقل میشوند و سر نوشت غمانگیز دیگری از نو برای زندانیان شیبان تکرار میشود و ضجههای مادران زندانیان مانند مادر سید یابر آلبوشو که در فضای بیرون از زندان طنینانداز میماند، اما این ضجهها به جایی نمیرسد و گوش شنوایی در میان مسئولان نمییابد و از همین روست که دو سال پس از شیوع کووید ۱۹، سید یابر بعد از تحمل شکنجه و ماهها انفرادی صرفا به دلیل اعتراض به عدم رسیدگی مسئولان زندان به مبتلایان، کماکان دور از برادر کوچکتر خود سید مختار در بند زندانیان غیرسیاسی نگهداری میشود.
حمزه سواری لفته
شهریورماه ۱۴۰۰ -
زندان رجایی شهر کرج
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
************
نامه دوم
روایت تبعید به زندان قزل اخدود (قزلحصار)
تجربه طولانی حبس در زندانها و بازداشتگاههای مختلف و چشیدن سرد و باز هم سرد روزگار گاهی این توهم را در من بوجود می آورد که در این بندگاه چیزی یافت نمیشود که مرا غافلگیر کند ! و دیدن “بدتر” یک احتمال دور از انتظار میباشد.
اما مثل همیشه سازمان زندانها با عاملیت فردی بنام حیات الغیب ثابت کرد که این تصور خیالی بیش نیست و وضعیت غم انگیزتر، وحشتناک تر، دردناک تر و شرایط غیر انسانی تر همیشه یک گزینه محتمل است.
هنگامیکه در بامداد روز یکشنبه دوازدهم شهریور مصادف با هجدهمین سالگرد بازداشتم بهمراه تنی چند از همقطاران سابق گوهردشتی و همبندیان وقت به دفتر رِئیس بند فراخوانده شدیم، خیلی زود حدس زدم که یک جابجایی در راه است، اما به کدام مقصد، معلوم نبود.
هنگام وارد شدن به دفتر رئیس بند ۸، رئیس کل زندان اوین هدایت الله فرزادی را در انتظار خود یافتیم. به محض رسیدن و نشستن، با شنیدن جمله وی خطاب به گارد زندان که پیش از رسیدن ما آماده و مهیا شده بودند، گفت: “دستبند به دستشان بزنید” این حدس به واقعیت تبدیل شد و پس از اینکه به زور بواسطه دستبند و پابند دو به دو بهم گره بخوردیم سوار اتوبوس زرد رنگ و درب و داغانی شدیم و به سمت درب خروجی اوین حرکت کردیم.
در ابتدای مسیر متوجه شدیم که مقصد جدیدمان زندان قزل اخدود یا همان زندان قزلحصار است. همین که به ساختمان مرکزی زندان اوین نزدیک شدیم با ایستادن اتوبوس و شنیدن صدای اعتراض بعضی از زندانیان به دستبند و پابند و عدم رعایت قانون، متوجه شدیم که در این سفر تنها نیستیم. با ورود افراد جدید و تجدید دیدار با برخی چهره های آشنا و آشنایی با چهره های جدید غم جدایی بدون خداحافظی از دوستان دیگر برای لحظاتی تسکین یافت.
پس از طی مسیر یک ساعت و نیم و فروکش کردن صدای سرود و آواز دوستان خوش صدای جمع به زندان قزل اخدود (قزل حصار) رسیدیم.
بوی تعفن از سر درون این بندگاه خبر داد. با ورود به داخل زندان با یک ساختمان ارغوانی رنگ بدقواره ای روبرو شدیم. در اطراف آن همه چیز حاکی از سردرگمی و بی نظمی بود. پس از انتظار یک ساعته زیر آفتاب به درون ساختمان مذکور هدایت شدیم. چهره های آشنا در میان مسئولین زندان که خستگی و کلافگی از سر و روی آنها می بارید، کم نبود. با رد شدن از درب آهنی ابتدای ساختمان با یک کریدور درازو ترک های کف کریدور که همگی حاکی از آن بود که جای جدید خرابه ای بیش نیست روبرو شدیم.
اما واقعیت تکان دهنده و شوک آور کماکان انتظار ما را می کشید. با رسیدن به بند امن، دوستان اهل سنت به استقبال ما آمدند، خستگی، نا امیدی و درماندگی که در چهره های آنها بیداد می کرد. ما متحیر از تغییر چهره آنها در این مدت کوتاه جدایی وارد بند جدید شدیم. در بند مذکور یک بنای نعل اسبی شکل را در برابر خود یافتیم. در انحنای وسط آن محل نگهداری بچه های سنی مذهب قرار داشت و دو طرف آن سلولهای انفرادی با دربهای بسته پشت سرهم ردیف شده اند.
افسر شب ما را به سمت راست این بنا هدایت کرد جایی که آب متعفن کف راهرو را پر کرده بود و بوی هولناک مرگ از درون سلولهای مملو از زندانی به مشام می رسید.
در ته راهرو سه سلول با درهای باز انتظار ما را می کشید که ظاهرا انتظار یک ساعته ما زیر آفتاب جهت خالی کردن این سلولها از زندانیان بود. افسر شب به افسر نگهبانها دستور داد که زندانیان را چهار نفره، پنج نفره، به درون این سلولها بفرستید و درها را پشت سر آنها قفل کنید.
همگی ما مات و مبهوت، وضعیت اقامتگاه جدید خود را برانداز می کردیم. سلولهای انفرادی که به جز یک موکت کثیف که کف آن را می پوشاند و خالی از هرگونه امکانات زندگی بود. دستشویی و حمام هر دو در یکجا و ته این سلولها خودنمایی می کردند با دیوارهای لخت و سرد و بی روح که تنها با یک دوربین که به همه جا حتی دستشویی و حمام نیز مشرف بود مزین شده بود.
صدای اعتراض بچه ها فضای راهرو را پر کرده بود و در این میان خنده هیستریک من در حالی که داشتم وضع محل زندگی جدید را نگاه می کردم، نظر یکی از افسر نگهبانها را به خود جلب کرد، اما فضا چنان سنگین بود که جرات پرسیدن علت آن را نداشت.
در آن لحظه سوالی در ذهنم غوغا به پا کرده بود، سوالی که بعد از گذشت یک هفته کماکان به قوت خود باقی است و همچنان باعث خنده من می شود. افرادی که ما را به این مکان فرستادند با خود چه فکر می کردند؟
اما غم انگیزتر آن که دیگر زندانیان اظهار داشتند که این جا بهترین جای زندان است، معنای این سخن تعجب برانگیز با دیدن محل اقامت زندانیان سنی مذهب که نصف آنها سالهاست زیر حکم اعدام بسر می برند و نصف دیگر سالهاست که بلاتکلیف هستند برای ما آشکار شد.
پانزده زندانی در یک اتاق که کمی بزرگتر از سلول انفرادی بود در کنار هم زندگی می کنند. حمام، دستشویی، روشویی و آشپزخانه آنها همگی در یک اتاق کوچکتر قرار داشت و هواخوری مسقف آنها که مثل قفس های گوانتانامو و کمی بزرگتر از اتاق محل زندگی آنها بود.
هنگامی که با آنها وارد صحبت شدیم بسیاری از آنها فاش کردند که بدلیل شرایط طاقت فرسا فکر خودکشی برای اولین بار در این مکان به سرشان زده است و غم بارتر آن که زندانیانی در همان جا در سلولهای انفرادی دربسته به سر می بردند که گاهی عدد آنها به ۱۲ نفر می رسید و از رفتن به سالنهای عمومی امتناع می ورزیدند و سلولهای دربسته تاریک و نمور و بدون هواخوری را که یک امنیت نسبی را برای آنها فراهم می کرد به سالن های عمومی پر از جرم و جنایت ترجیح می دادند.
ساختمانی که برای زندانیان سابق گوهردشت در قزل اخدود در نظر گرفته شده است یعنی واحد ۳ در بهترین حالت ظرفیت نگهداری پانصد زندانی را داراست اما در حال حاضر حداقل دو هزار زندانی در آن نگهداری می شود. مساله ای که باعث تراکم فاجعه آمیز جمعیت و در نتیجه درگیری های خونین، تجاوز، ضعیف کشی و انواع بیماری های جسمی و روانی می شود.
نگهداری زندانیان سنی مذهب، زندانیان سیاسی، زندانیان در انتظار اجرای حکم اعدام، زندانیان تنبیهی و خطرناک و … در کنار هم جای سوال دارد. مساله ای که هر لحظه امکان و احتمال وقوع فاجعه ای دردناک و اتفاقی ناگوار را در روزهای پیش رو به شدت بالا می برد.
زندان قزلحصار یا قزل اخدود به هیچ عنوان محل مناسبی برای نگهداری از زندانیان با هر اتهامی نیست و حتی محل مناسبی برای کارکنان خود زندان نیز نمی باشد، امری که باعث کلافگی و سردرگمی هر چه بیشتر آنان شده است و نمونه ساده آن وضع رقت بار تبدیل برخی از سلولهای انفرادی مجاور به استراحتگاه خود پرسنل بند امن می باشد.
بوی متعفن فاضلاب که در سمت راست بنای محل نگهداری زندانیان سابق گوهردشت (واحد ۳ قزل اخدود) می ریزد مزید بر علت طاقت فرسایی شرایط تحمل حبس در این زندان شده است و حتی بهداری زندان نیز از کمترین امکانات از جمله داروخانه مستقل بی بهره است و هزاران مصیبت دیگر که بر اثر یک تصمیم سرتا پا اشتباه اژه ای مبنی بر تعطیلی زندان گوهردشت و سوء مدیریت سازمان زندانها اکنون گریبانگیر تعداد زیادی از زندانیان می باشد که از حوصله این متن خارج می باشد.
خلاصه اینکه این سیاهچاله نه محلی برای نگهداری زندانیان بلکه قتلگاهی وحشتناک است. به سادگی باید گفت که جان تمام زندانیان این زندان به معنی دقیق کلمه در خطر دائم است و تنها راه حل آن بستن هر چه زودتر این زندان و انتقال زندانیان به محل مناسب جهت نگهداری است در غیر این صورت باید منتظر وقوع یک فاجعه انسانی در آینده نزدیک بود.
زندانی سیاسی حمزه سواری
سیاهچال قزل اخدود (قزلحصار)
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۱۷ شهریور ۱۴۰۳