مجموعه مقالات و پرسش و پاسخ ها در سمینار رابطه جنبش زنان و جنبش کارگری
اینجا کلیک کنید.
سمینار رابطه جنبش زنان و جنبش کارگری
کانون مدافعان حقوق کارگر - این سمینار با حضور تعدادی از فعالان جنبش كارگری و جنبش زنان برگزار شد. از جمله دلایل برگزاری این سمینار میتوان به این اشاره کرد كه از یک سو در جهانی پر از خشونت و تبعیض زندگی میکنیم كه محصول ناگزیر نظام حاكم بر جهان است و از سوی دیگر فاصله و شکافی بین این دو جنبش وجود دارد. دو جنبشی كه به گونه ای اساسی بیشترین تلاش را برای تغییر این نظام سودمحور انجام میدهند.
امروز در جهانی زندگی میکنیم که نظام سرمایه داری به همه بخشهای زندگی انسانها تعرض کرده است. همه چیز را به کالا تبدیل کرده تا از آن سود ببرد. در این نظام زنان هم به مثابه کالاهایی هستند که سود سرشاری را نصیب سرمایه داران میکنند. سرمایهداری مدام در تلاش است تا از راههای گوناگون این سودآوری را بیشتر و بیشتر کند: با در خانه نگه داشتن زنان برای بازتولید رایگان نیروی کار، با در خدمت گرفتن آنان به عنوان نیروی کار با دستمزدهای بسیار اندک یا به مثابه کالایی با سودآوری بسیار بالا در صنعت سکس و...
در دنیای امروز، خشونت و بردگی و فرودستی در اشکال مختلف بر زنان تحمیل شده است. جنگ در منطقه خاور میانه شرایط را برای زنان این منطقه بسیار بسیار دشوارتر کرده است. در شرایطی که امنیتی برای هیچ کس (مرد ، زن و کودک و پیر و جوان) وجود ندارد، آنان که فرودستترند و در ساختار قدرتمدار و مردسالار و سودمحور نئولیبرالی از کمترین قدرت برخوردارند، بیشترین صدمات را متحمل میشوند. در این منطقه از جهان، بسیاری از زنان از حقوقی که زنان در کشورهای پیشرفته سرمایه داری برخوردارند نیز بی بهره اند. یا به صورت برده جنسی خرید و فروش میشوند و یا به صورت كالائی در دستان نظام سرمایه داری برای سودآوری سرمایه ها هستند، مورد انواع و اقسام خشونت ها قرار میگیرند، از حداقل امکانات بهداشتی، آموزشی بی بهره اند و... در چنین شرائطی زنان به شیوه های متفاوت علیه این روابط غیرانسانی دست به مقاومت و مقابله میزنند. در كوبانی و مناطق دیگر برخی از زنان و دختران ترجیح داده ند كه سلاح به دست گرفته و از زندگی و شرافت خود دفاع كنند، چرا که دریافته اند خود بایدعلیه این خشونت بی حد واندازه اقدامی انجام دهند.
روشن است که در مقابل این همه نابرابری و تبعیض و ستم واستثمار موجود تنها راه موجود مقاومت، مقابله و تلاش برای تغییر است. این نظام باید در همه زمینه ها مورد تعرض قرار گیرد. این وظیف های است که که جنبشهای اجتماعی به عهده دارند. جنبش هایی که نه فقط با مظاهر این نابرابری ها و ستمها مبارزه میکنند بلکه خواستار تغییر ریشه ای و بنیادی آن هستند.
جنبش کارگری و جنبش زنان از جمله جنبش هایی هستند که با سابقه ی طولانی در مبارزه با ستم و استثمار موجود همواره پویا و در تلاش بوده اند. اما متاسفانه با آن که هدف نهایی هر دو رفع ستم و نابرابری های موجود و دست یافتن به عدالت اجتماعی و جنسیتی است اما از هم دورند. فاصله و شکافی بین آنها وجود دارد. چرایش را باید بررسی کرد و در این روند به چگونگی رفع این شکاف و فاصله اقدام کرد.
جنبش های اجتماعی، از جنبش زنان و کارگری گرفته تا سایر جنبش ها مانند جنبش محیط زیست، معلمان، دانشجویان و... برای رسیدن به اهدافشان باید از جوانب مختلف این نظام را مورد تعرض قرار دهند. این نیست که کارگران فکر کنند اگر مساله دستمزد و معیشت آنان حل شود مساله حل است و یا اینکه اگر از نظر قانونی و فرهنگی تغییراتی در شرایط زندگی زنان بوجود آید مساله حل خواهد شد. بنیان این نظام استثمار است. استثماری که از هر نابرابری طبیعی سود میبرد، باید از بین رود.
حل تضاد طبقاتی مسالهای بنیادی است اما به دلیل این که در این نظام سود محور و مردسالار زنان ستم دوگانه و چندگانهای را تحمل میکنند ، نیاز است به این ستم ویژه بر زنان توجه شود. بخشی از دوستان کارگر فکر میکنند اگر طبقه کارگر در قدرت سیاسی قرار بگیرد و ستم و استثمار محو شود مساله زنان به خودی خود حل میشود و نیازی به جنبش مستقل زنان وجود ندارد. از سوی دیگر برخی گرایشها در جنبش زنان هم تنها به رفع مظاهر فرهنگی و اجتماعی نابرابری میان زنان و مردان توجه دارند...
حرف در این زمینه بسیار است. سمینارهایی این گونه، گامی هستند در این جهت تا دیدگاهها و نظرات مختلف طرح شود و تلاشی است در راستای درک این دو جنبش اجتماعی بزرگ از یكدیگر؛ امری که برای نزدیکی آنها ضروری است. در این راستا باید برای پرسشهای بسیاری پاسخ پیدا کرد:
نقاط مشترک جنبش زنان و جنبش کارگری چیست؟
ارتباط جنبش کارگری و زنان چگونه میتواند باشد؟
آیا اساسا جنبش مستقل زنان ضروری است و یا این که مسایل زنان در زیرمجموعه جنبش کارگری حل خواهد شد؟
چشم انداز جنبش زنان را چگونه تعریف میکنیم: رهایی از قید وبندهای ستم واستثمار نظام حاکم یا برابری جنسیتی در حوزههایی مانند انتخابات، اشتغال و...؟
ریشه ستم بر زنان مسایل فرهنگی است یا سیاسی؟ این ستم بنیانهای اقتصادی دارد یا فقط مسالهای اجتماعی است؟ و آیا اساسا میتوان مسایل زنان در حوزههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را از هم جدا فرض کرد؟
دلایل فرودستی زنان را چگونه تبیین میکنیم؟
آیا صرفا شرکت و حضور زنان و نقش برابر در عرصههای اجتماعی و سیاسی در امور جامعه به معنای رهایی آنان است؟
آیا به مردسالاری فقط در حوزه خصوصی و شخصی و خانوادگی باید پرداخته شود و با آن مبارزه کرد و یا مرد سالاری در حوزه عمومی و دولتی هم باید مد نظر قرار گیرد؟
...
و این که در نهایت چاره چیست؟
مباحث و گفت و گوهای این سمینار به تدریج منتشر خواهد شد.
کانون مدافعان حقوق کارگر - جمعه چهارم دی ماه ١٣٩۴
************
مرد سالاری
از مجموعه سخنرانی های سمینار “رابطه جنبش زنان و جنبش کارگری”
(متن پیاده شده سخنرانی علیرضا ثقفی)
مساله ای که همواره میان فعالان جنبش كارگری و جنبش زنان چالش برانگیز بوده، این است که نگاه جنبش چپ و کارگری نسبت به مردسالاری چیست؟ راه حل جنبش کارگری برای مردسالاری چیست؟
من به طور مختصر از نظر تاریخی به این موضوع اشاره می کنم و باز کردن این موضوع را باید واگذار کنیم به بحث هایی که در ادامه انجام خواهد شد.
اگر همواره می گوییم “رفع تبیعض از جامعه”، یکی از مسایلی عمده ای که وجود دارد “تبعیض جنسیتی” است. یا اگر می گوییم “برابری”، یکی از مسایلی که در جامعه وجود دارد، “نابرابری جنسیتی” است. امروزه عقب مانده ترین اقشار هم عنوان می کنند که نابرابری وجود دارد. اما این نابرابری این گونه نیست که فقط این دو، یعنی دو جنس زن و مرد، نابرابر باشند. در کشورهای پیشرفته نیز فقر و فرودستی همانند كشورهای عقب مانده مختص زنان است یا درصد اشتغال زنان و دستمزد آنان کمتر است، (در آخرین گزارش از وضعیت زنان در امریکا، آمده که دستمزد زنان سفید پوست کمتر از مردان است و دستمزد زنان امریکای لاتین نصف مردان سفید پوست است و…) اما به این صورت نیست که نابرابری را تنها به موارد اقتصادی محدود كنیم. بحث مشخصی وجود دارد که فرهنگ حاکم بر جهان مردانه است. حتا وقتی که خانم رایس هم وزیر امور خارجه امریکا می شود باز هم تفکر مردانه حاکم است. وقتی خانم گاندی هم نخست وزیر می شود باز هم در آنجا تفکر مردسالارانه حاکم است. یعنی با تغییر یا جابه جایی شغل ها از مردان به دست زنان، یا مثلا افزایش تعداد نمایندگان زن در مجلس مساله مردسالاری حل نمی شود. از نظر جنبش چپ و كارگری حل این مسئله پیچیده تر از ان است كه می نماید.
اگر ما به طور مشخص بخواهیم با مساله مردسالاری برخورد کنیم ، جنبش چپ وکارگری عمدتا به ریشه قضیه می پردازد به جای آنکه به ظاهر قضیه بپردازد. ما مساله را در دو مقطع بررسی می کنیم: یکی مقطع تاریخی و دیگری هم مقطع حاضر. در مقطع حاضر وجود مردسالاری امری است که مظاهرش را می بینیم و فرهنگ مردانه و تبعیض جنسیتی را در موارد مختلف می توان نشان داد. در این مورد آمارهای خود كشورهای سرمایه داری و سازمان ملل گویا هستند. اما اگر از نظر تاریخی آن را بررسی نکنیم نمی توانیم با مردسالاری در مقطع کنونی برخورد درست کنیم. بنا به گفته تمامی کسانی که در تاریخ جامعه بشری کار کرده اند از زمانی مردسالاری بر جامعه بشری حاکم می شود که مالکیت خصوصی و طبقات شکل می گیرد. تمام تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته نشان می دهد که قبل از ظهور طبقات، در اقوام ماقبل تاریخ تساوی بین زنان ومردان حاكم بوده است. و حتا در مقاطعی “زن سالاری” و یا آن گونه كه میگویند “مادرتباری” حاكم بوده است. ظهور مردسالاری در جامعه بشری در جوامع مختلف متفاوت است، از زمانی که مالکیت خصوصی و طبقات در جامعه ظهور پیدا می کند، از آن زمان که مرد برتر می شود ( به دلیل نیروی بدنی و…بحث تاریخی اش بماند) به هر حال قبل از ظهور طبقات ما مردسالاری نداریم. حتا در عشایر خودمان می بینیم که مردسالاری کمتر از مردسالاری ای است که در جامعه طبقاتی امروزه مشاهده می کنیم.
در دوران گسترش سرمایه داری می بینیم که همه جا مردسالاری به راستای منافع سرمایه داری است. سرمایه داری از مردسالاری و لایه لایه بودن جامعه همواره در جهت سودش استفاده می کند. درست است که سرمایه داری زنان را به بازار کار می کشاند.اما همواره دیده ایم که این مساله در جهت آزادی زنان نیست بلکه در جهت سود بیشتر است. چه آن زمانی که از زن در مقابل مرد به عنوان رقیب در کار استفاده می کرده یا زمانی که آنان را با دستمزدهای بسیار اندک به کار می گیرد، حالا اگر زنان بخشی از حقوق خودشان را در این وسط به دست آورده اند، این نبوده که سرمایه داری آن را به آنها هدیه کرده باشد. هیچ گاه هم چنین نبوده است.
در طول تاریخ که به تدریج طبقات حاکم شده، هر جا که تضاد طبقاتی تشدید می شود و طبقات بالا به سود و استثمار بیشتر طبقات پایین فکر می کنند، در آنجا ستم به زنان بیشتر هست. هر جا که از نظر فرهنگی عقب مانده تر است و این استثمار بیشتر است، می بینیم که حقوق کمتری برای زنان قائل هستند. زنان برده ، حقوق کمتری دارند از حقوق زنان دوران فئودالی، زنان دوران فئودالی نیز حقوق کمتری دارند نسبت به زنان دوران سرمایه داری دارند. تا زمانی که سیستم طبقاتی حاکم است، همواره این طبقات حاکم به گونه ای عمل می کنند که سودشان تامین شود.
البته این گونه نیست که سرمایه داری نظامی باشد که فقط در اروپا و امریکا مستقر باشد. سرمایه داری در ایران این شکل است در افریقا شکل دیگری است و در عربستان هم شکلش آن است. نظام حاکم بر کل جهان، نظام سرمایه داری است. اینکه در جایی به زن فشار می آورد که چادر بپوش، برقع بپوش یا به عنوان برده جنسی او را می فروشد یا در معرض بیع و شرا قرار می دهد این هم سرمایه داری است. مگر خاور میانه و حكومت های آن جزء نظام سرمایه داری نیستند؟ مگر حکومت های این منطقه غیر سرمایه داری است؟ مگر آنچه بر مردم ما حاکم شده غیرسرمایه داری است؟ همه ی اینها وجهی از سرمایه داری است که ترجیح می دهد در هر جا به گونه ای برخورد کند، حال یا به دلایل فرهنگی ، تاریخی و یا به هر دلیل دیگری كه الان نمی خواهیم به آن بپردازیم.
من یک بار دیگر در آخرین برنامه ای که برای 8 مارس داشتیم، گفتم که در کشور ما مساله دیکتاتوری با مساله فشاری که سرمایه داری نسبت به زنان دارد، مخلوط شده و به شدت مساله را پیچیده کرده است. یعنی شما اولین گامی که بخواهید بردارید برای آزادی زن با دولت روبرو می شوید. همین مساله برای جنبش کارگری هم مطرح است. جنبش کارگری هم اولین گامی که می خواهد بردارد برای تشکیل سندیکا و تشکل های صنفی، برای این که یک اتحادیه ساده داشته باشد با دیکتاتوری حاکم برخورد پیدا می کند درحالی که در همین کشور ترکیه که همسایه ماست اتحادیه های کارگری آزادترند. کارگران این حق را در آنجا به دست آورده اند. یا در کشورهای اروپایی این بخش از حقوق صنفی خود را گرفته اند هر چند به حقوق واقعی خودشان نرسیده اند. مساله زنان هم به همین گونه است. اینجا زنان در دو سطح مبارزه دارند. در اولین گام، مبارزه زنان برای به دست آوردن پوشش برابر است، برای ارث برابر است، حق طلاق برابر است و…. اینها حقوقی هستند که در برخی جاهای دیگر، زنان به آن دست یافته اند ولی در اینجا باید برای آن مبارزه کنند. اما همین ها هم مبارزه طبقاتی است که جریان دارد. یعنی نظام سرمایه دا ری حاکم در اینجا این حقوق را به این ترتیب از زنان گرفته و در کشورهای سرمایه داری که برخی از این حقوق را زنان به دست آورده اند ، به شکل کالایی با مساله جنسیت برخورد می کنند. یعنی از زنان و بدن آنها به صورت كالایی سود آور استفاده می كنند و از جنسیت آنها در جهت افزایش مصرفگرائی .
به همین دلیل از آنجایی که وجود طبقات، وجود استثمار و تبعیض در درآمد و اختلاف درآمد به لحاظ تاریخی پایهی تبعیض علیه زنان است، اعتقاد جنبش کارگری بر این است که اولین گام در جهت رهایی زن استقلال اقتصادی زن است. چرا که تا زمانی که مساله طبقات به این شکل وجود دارد و تا زمانی که زن به عنوان برده ی مرد کار می کند و یا به عنوان عضوی از خانواده ی مرد کار می کند، قطعا صحبت از رهایی زن و محو مرد سالاری واقعی نیست.
برای مقابله با استثمار به طور کلی، استقلال اقتصادی زن مساله اول است. اگر ما برای این مبارزه کنیم که زن استقلال اقتصادی داشته باشد، این اولین گامی است که در همین جامعه سرمایه داری برای مقابله با مردسالاری برمی داریم. در بررسی تاریخی مساله گفتم که مرد رییس خانواده است، مالکیت خصوصی است که این امر را بر زندگی زنان و بر جامعه تحمیل کرده است.پس به دست آوردن استقلال اقتصادی و برابری در كار برای زنان، آنان را در صف نخست مبارزه طبقاتی قرار می دهد كه از این نظر جنبش زنان برای دستیابی به یك زندگی انسانی و شرافتمندانه همراه و همزاد جنبش كارگری است .
از این جهت جنبش کارگری همان حرفی را می زند که به طور مشخص جنبش زنان. اما اگر بخواهیم ریشه ای با مساله برخورد کنیم استقلال اقتصادی و داشتن یك زندگی انسانی حق مسلم تمامی زنان و مردان است. تا زمانی که زن به لحاظ اقتصادی وابسته به مرد است و نمی تواند از یك رفاه اقتصادی مناسب با پیشرفتهای جامعه انسانی استفاده كند، امکان رهایی از مردسالاری وجود ندارد . چون دقیقا از زمانی زن به استثمار جامعه مردسالار در آمد که در روابط اقتصادی جامعه، مردسالاری مسلط شد.
اینجا مشخص است که اگر بخواهیم اولین گام را در جهت برخورد با جامعه مردسالار برداریم، اولین گام مقابله با استثمار زن به عنوان نیروی کار در جامعه و مقابله با استثمار زن در خانواده توسط مرد است و این گام استقلال اقتصادی و مقابله با استثمار است. ستم طبقاتی که ریشه های اصلی مردسالاری است باید از میان برود .
در اول صحبت هایم گفتم، ما می بینیم وقتی خانم گلدامایرهم که نخست وزیر اسرائیل می شود در حقیقت همان نتانیاهو است. خانم مارگرات تاچر هم که می آید با تونی بلر یکی است. بخش مهم قضیه این است که این زنان نه به عنوان “زن”، بلکه به عنوان بخشی از طبقه ی حاکمه و دولت های سرمایه داری، در راستای تحکیم این نظام عمل می کنند.
از این بحث می گذرم. اما طی قرون متمادی شاید بیش از 4 یا 5 هزار سال که جامعه طبقاتی شکل گرفته و رشد کرده در کنار خودش فرهنگ خاصش را نیز بوجود آورده است. این طوری نیست که در فردای نابودی جامعه ی طبقاتی و رهایی نیروی کار مردسالاری از بین برود. تاریخ نشان داده از لحاظ عقلی نیز این گونه نیست.
این که بلافاصله پس از نابودی استثمار با آن برخورد کنیم و تا چه حد زمان نیاز دارد تا از بین برود، مشخص است مساله ای نیست که یک شبه از بین برود. این غیرعقلانی است و زمان طولانی باید صرف آن شود. اما این به مفهوم این نیست که الان با این مساله برخورد نکنیم. اما یک مساله دیگر که اصلی است و به دنبال این قضیه است. مساله فرهنگی هیچ گاه در جوامع به راحتی حل نمی شود. ما یک فرهنگ مردسالار داریم. بسیار شنیده ایم کارگری که صبح تا شب استثمار می شود شب که به خانه می آید زنش را استثمار می کند یا زنش را می زند. جامعه جامعه طبقاتی است. آن کارگر از سرمایه دار کتک می خورد از حکومت کتک می خورد از پلیس کتک می خورد او هم می رود خالی می کند سر زنش…
هیچ آدم عاقلی خشونت را تایید نمی کند، اما خشونت درجامعه سرمایه داری تنها مختص به خشونت علیه زنان نیست. آن مادری هم که بچه اش را می زند او هم خشونت می کند. حکومتی هم که مردمش را شلاق می زند که دیگر خشونتش عریان است، به کل حامعه خشونت می کند ، پلیسی که به مردم خشونت می کند، این خشونت تنها مربوط به آن کارگری نیست که زنش را می زند، هر چند بحثی نیست که در این رابطه باید کار فرهنگی شود، اما از دیدگاه من، جنبش کارگری نظرش این است که همواره با همه ی اشکال خشونت باید برخورد شود. اعدام در جامعه یک خشونت عام است. یک جنایت است از نظر همه ی ما، چه جنبش کارگری و چه جنبش زنان که پرچمدار مخالفت با اعدام هستند. اعدام، جنگ، شلاق، خشونت مرد علیه زنش، خشونت مرد علیه مرد، خشونت زن علیه کودک…
این مسایل حل نمی شود جز آنکه هم با مساله استثمار طبقاتی مبارزه شود و هم با تغییر فرهنگی. امروز ما شاهد هستیم كه پلیس و نیروهای نظامی و انتظامی با شدیدترین شکل در تمامی كشور های سرمایه داری با مردم و یا با متهمان بر خورد میكنند. رسانه های خود سرمایه داری گاه گوشه هائی از آن را نشان می دهند. پلیس و نیرو های انتظامی و دولتی هیچ ارزشی برای مردم قائل نیستند و در این موارد خشونت، نه تنها به هیچ كس پاسخ گو نیستند بلكه تمام دادگاه ها و قوانین كشورهای سرمایه داری از این خشونت ها حمایت می كنند. راه حل مسئله چیزی به جز دست در دست هم قرار دادن جنبش كارگری و جنبش زنان و قومیت ها و سایر جنبش های اجتماعی موجود برای مقابله با نظام منحط سرمایه داری نیست .
************
منیژه: خانواده، چالش چپ در مبارزه علیه سرمایه داری مردسالار!
( از سلسله مقالات سمینار رابطه ی جنبش زنان و جنبش کارگری)
در آغاز باید خوشحالی خود را از این که چنین جمع هایی شکل گرفته اعلام کنیم و از دوستان کارگر که زحمت این نشست را به عهده گرفتند سپاسگزاریم. مسلماً این نشست فقط قدمی کوچک ولی اساسی برای نزدیکی جنبش های گوناگون خواهد بود.
به قول مارکس، برای رمزگشایی علمی از مسائل گوناگون باید به شرایط عینی و واقعاً موجود توجه کرد و به قولی در شرایط کنونی ایران و جهان بدون نزدیک شدن به جنبش های هر دم فزاینده ای چون جنبش زنان/ جنبش ضد نژاد پرستی/ جنبش ضد جنگ و محیط زیست و… نمی توان ادعای مبارزه علیه ساختار سرمایه داری را داشت.
در این میان قاعدتاً جنبش زنان هم با گرایشات متنوع، در شرایط کنونی ایران حرف هایی برای گفتن یافته و بنا دارد با همبستگی با جنبش کارگری/ با حفظ استقلال خود/ در هر مرحله ای همکاری فکری و عملی مناسب را داشته باشد.
هر آنچه که اینجا مطرح می شود فقط در حد طرح نظرات است و قاعدتاً نظر همه دوستان زن حاضر نخواهد بود.
عنوان اصلی بحث من«خانواده» است.
اگر از هر کدام از ما سوال شود که خانواده را چگونه می بینیم و نسبت به آن چه احساسی داریم، حتما جواب ها یکسان نخواهد بود. بیشتر مردها خانواده را جای گرم و نرم و محلی برای استراحت و تجدید قوا و رفع نیازهای جنسی و… می بینند.
آنها معمولاً از خانواده من، خانم من، فرزندانم، مبل و تلویزیون و ماشین و مسواکم… احساس مالکیت خود را بیان می کنند. مالک خانواده همیشه مرد است و بقیه “چیزها”متعلق به او.
اما زنان، خانواده را مایملک خود نمی بینند. خانواده “جایی” است که باید با لباس عروسی به آن وارد شد. بچه زایید و بزرگ کرد و به جامعه تحویل داد. آشپزی کرد، به درس بچه ها رسید، دکتر و درمانشان را فراهم کرد و از سالمندان مراقبت کرد. و خلاصه همسر نجیب و فداکار و خانه دار نمونه بود، بعد هم با کفن سفید به زیر خاک رفت!!.
دوستی می خواست ازدواج کند از قضا “چپ” هم بود. دوست دخترش به او گفت: من نمی خواهم بچه بزایم.کار آشپزی و رفت و روب هم نمی کنم. لباس شستن هم وظیفه من نیست. از سالمندان فامیل هم نگهداری نمی کنم.
دوست ما در جوابش گفت: ببخشید، پس من چرا می خواهم زن بگیرم؟؟!!
این مکالمه تناقضی را آشکار می کند مبنی بر این که جنبش چپ در ایران و البته در خیلی از نقاط جهان هنوز بحث نظری و عملی مشخصی در رابطه میان”سرکوب زنان” و پدیده “خانواده” برقرار نکرده و سهواً یا عمداً از دخول به این حوزه بسیار مهم دوری گزیده است.
خانواده ازلی نبوده و ابدی هم نخواهد بود. حل این معضل را هم نمی توان به انقلاب سوسیالیستی موکول کرد. از درون همین نظام سرمایه داری جوانه های رهایی زنان ازقید سرمایه زده خواهد شد.
اما تاریخچه مختصر خانواده و طرح نظرات انگلس و…
تا دهه 1960 چیزی به نام تاریخ خانواده وجود نداشت. تمام تاریخ نگاری موجود بر وجود فقط یک نوع خانواده آن هم بورژوایی آن تأکید داشتند. انگلس، با تحقیقات بی نظیر هنری مورگان، انقلابی در تاریخ اجتماعی به وجود آورد.
منشاءمالکیت خصوصی، خانواده و دولت:
انگلس با بررسی روند تغییرات شیوه تولید از کمون های اولیه تا جامعه مدرن، مدلی برای ایجاد انواع خانواده و تغییرات در آن را طرح ریزی می کند. نظیر انقلابی که داروین در زمینه زیست شناسی و تکامل انجام داد. در دیدگاه انگلس، این تغییرات که در مناسبات تولید و شکل گیری مالکیت خصوصی اتفاق افتاد، کمر به نابودی کمون های اشتراکی اولیه بست و همراه با آن زنان از جایگاه مناسب و برابر با مردان به موقعیتی فرو دست رانده شدند.
انگلس می گوید: خانواده در اساس یک واحد مالی است و به سبب پیدایش آغازینش همواره به یک اندیشه وابسته بوده است؛ حفظ دارایی ها و تداوم مالکیت خصوصی.
و همچنین ادامه می دهد: « گرچه عامل تعیین کننده در تاریخ – در مرحله نهایی- شیوه تولید و بازتولید است اما این خود خصلتی دوگانه دارد: از یک سو تولید ابزارها و کالاهای زیست مایه مانند غذا، پوشاک، سرپناه و… و از سویی دیگر تولید خود انسان ها یعنی؛ زادِولد. تبعیت زنان از مردان به سپهر اقتصادی گره می خورد. با ایجاد مالکیت خصوصی، شیوه مساوات طلبانه اولیه نابود می شود و شکست تاریخی زنان رقم می خورد.» باید در همین جا به این نکته اشاره کرد که در دیدگاه انگلس بحث تولید خود انسان ها و نقش آن در چرایی فرو دستی زنان کلاً مهجور واقع شد و اهمیت چندانی نیافت. بعدها بخشی از زنان فمینیست روی این نکته متمرکز شدند و رویکردی جدید به آن نشان دادند (رادیکال فمنیست ها). اما مارکس چگونه رویکردی به زنان داشت؟
بررسی دیدگاه های مارکس در خصوص مسئله خانواده به ما کمک می کند که ساختارها، فرآیندها و تناقض هایی را که در جامعه سرمایه داری، شالوده ستم بر زنان نامیده می شوند، بیشتر بشناسیم و در اندیشه کردن به”خانواده” شیوه تولید و بازتولید نیروی کار و نحوه کنترل آن را به درستی مورد توجه قرار دهیم. با این که مارکس اثر خاص و مشروحی درمورد ستم بر زنان و خانواده ننوشته اما کار او منبعی از بینش های روش شناختی و نظری ضروری را در این حیطه در دسترس قرار می دهد.
مارکس رهیافت طایفه مداری انگلس را می پذیرد، گرچه در وجوهی با او اختلاف نظر دارد اما معتقد است طایفه زمان درازی مقدم بر خانواده بوده است. هنگامی که خانواده از فروپاشی نظام طایفه ای بیرون زد، اشکال چندگانه ای از سلطه را دارا بود.
سلطه اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی
مارکس می گوید: در خانواده پدرسالار، پدر خانواده هم برده داری و هم سرفداری را مورد استفاده قرار داد. خانواده درون خود اما به صورت کوچک، تمامی تضادهایی را دربرگرفت که بعدها به طور گسترده در جامعه و دولت آن تکامل یافت.
مارکس می گوید: برای بیان چگونگی تسلط مردان بر زنان، باید به بستر تاریخی شان بنگریم. این به معنی بررسی ریشه ها، روزشمار تغییراتی مانند تقسیم جامعه به عرصه عمومی و خصوصی، طبقه بندی شغل و… نیست، ابتدا باید روشن کرد که شرایط امکان وجود تحکیم این مناسبات در یک شیوه تولید خاص چه بوده است؟ در مرحله بعد لازم است آن دسته از فرآیندهای تاریخی که شکل مناسبات تولید آن را ایجاد می کند، بررسی شود.
شیوه تولید، شکل بازتولید را تعیین می کند مثلاً؛ امکان این که تعدادی از خانواده ها در جامعه ای که مبتنی بر مالکیت خصوصی است می توانند در اموری مانند نگهداری از فرزندان یا غذا خوردن و… با هم اشتراک مساعی کنند ولی بعید است اموال ودارایی های خود را نیز به اشتراک بگذارند یعنی؛ در نهایت خانواده به عنوان یک نهاد مبتنی با ساختار طبقاتی سرمایه داری و مالکیت خصوصی با آن همپوشانی دارد. اما آنچه که از اصول اعتقادی مارکس کمتر مورد توجه قرار گرفته که اتفاقا مهمترین آن هم است، بحث “روش شناختی” اوست.
روش شناختی مارکس کمک می کند که در درک مسئله فرودستی زن، پدیده های روانشناختی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی موشکافی شوند.
کلیشه سازی های اجتماعی، جداسازی جنسیتی، کارخانگی، انقیاد زنان به وسیله مردان در خانواده و نهادها و احزاب و گروه ها همگی در چارچوب فهم رابطه هستی شناختی و دیالکتیکی و ماتریالیستی و روش شناختی اوست. با توجه به این اصل است که باید پرسید چه عاملی در کمون های نسبتاً مساوات طلبانه اولیه وجود داشت که درکنار انباشت تولید، زنان را به جایگاه “جنس دوم” فرو نشاند؟
با این تفاصیل رویکرد چپ در حوزه زنان طیف بسیار گسترده ای را شامل می شود از فمنیست های مارکسسیت وسوسیال فمنیست ها تا آنارکوفمنیست ها ورادیکال ها. بخشی که با برداشتی ارتد کسی از مارکسیسم رهایی زنان را موکول به برقراری جامعه سوسیالیستی می کنند تا آنانی که دو طبقه جنسی را به جای دو طبقه اقتصادی (کارگر وسرمایه دار) موتور محرکه انقلاب رهایی انسان می دانند.
در زمان کوتاه نمی توان به همه آنان پرداخت و حتما فرصت های دیگری لازم است.
انتقادی که از سوی فمینیست ها مطرح است مربوط به عدم توجه و پیگیری بر همان نکته “بازتولید انسان” یا زادِولد است. شولامیت فایرستون در دیالکتیک جنسی مدعی شد که مردسالاری یا فرودستی زنان از نابرابری جنسیتی میان زن و مرد سرچشمه می گیرد.
بررسی نقش تولید مثل زنان، این فمینیست ها را بر آن داشت که با نگاهی فمینیستی در نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس بنگرند.
به گفته فایرستون، مارکس و انگلس به درستی مبارزه طبقاتی را نیروی محرکه تاریخی معرفی کردند اما از چیزی که او آن را “طبقه جنسی” نامید، غافل ماندند.
فایرستون به عنوان یک فمنیست رادیکال معتقد است نگاه مارکس صرفا اکونومیستی بوده چرا که قبل از تفکیک طبقات اقتصادی، تفکیک طبقاتی جنسیتی صورت گرفته است. فایرستون به جای تولید، مناسبات بازتولید را نیروی محرکه تاریخ می پنداشت یعنی؛ تقسیم در جامعه به دو طبقه زیستی متمایز برای تولید مثل و پیکار این دو طبقه برای کنترل باروری، ازدواج و بچه داری. او معتقد بود که:
“نخستین تقسیم کار برمبنای جنس، مبنای پیدایش نظام طبقاتی (اقتصادی- فرهنگی) شد”. این نحله از فمینیسم بیان می کند، همان طور که مزدبگیران برای کنترل ابزار تولید باید مبارزه کنند، زنان نیز باید برای نابودی نظام طبقاتی جنسی، مهار ابزار تولید مثل را در دست بگیرند.
فایرستون درضمن معتقد بود که سرمایه داری از تقسیم کار طبیعی بین زن و مرد بهره می برد. چگونه یک نظام طبقاتی و به خصوص سرمایه داری از موقعیت زنان به عنوان تولیدکنندگان انسان بهره می گیرد؟ به عبارتی دیگر نقطه اشتراک فمینیست های رادیکال و مارکسیست ها در بهره برداری نظام سرمایه داری از نهاد خانواده قابل توجه است. تولید مثل، کار خانگی، بازپروری نیروی کار و محل آسایش و آرامش، مکانی برای مصرف نیروی کار ارزان است؛ کار خانگی زنان و بارداری که به وسیله نهادهای قدرت کنترل می شوند، فرهنگی که بازسازی می شود تا کلیشه های جنسیتی حفظ شوند و تداوم داشته باشند، فرهنگی که مبنای مالکیت فردی و توارث را توجیه می کند. خانه به مکانی تبدیل می شود که زنان ضمن تولید و بازتولید نیروی کار، مصرف کنندگانی را برای دنیای سرمایه داری ایجاد می کنند. در واقع بازار سرمایه داری را از دو سو گرم می کنند. اگر زنان تولید مثل نداشتند، نیروی کار برای فروش و عرضه در بازار به وجود نمی آمد و اگر فرهنگ مصرف گرایی در خانواده نبود، کالاها به اشکال مختلف،بازاری برای مصرف نداشت، اما شکل گیری وتثبیت این پروسه بدون کنترل و خشونت عرفی و شرعی و قانونی! نسبت به زنان درخانواده ممکن نیست.
انواع خشونت ها در خانواده و در جامعه پیرو همین اصل هر دم شدیدتر واشکال پیچیده تری به خود می گیرد.
خشونت خانگی، تنبیه فیزیکی، روانی و اقتصادی
خشونت قانونی، اجبار به ازدواج، کنترل رابطه جنسی به وسیله مرد، حق باروری، سقط جنین، سنگسار
خشونت فرهنگی، هرزه نگاری، معیارهای زیبایی زنان، جراحی، مدیسم و… .
پی یر بوردیو اشاره خوبی در رابطه با جوامع طبقاتی ونقش فرو دستی زنان عنوان کرده است. او معتقد است که
سه نوع سرمایه داریم: فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی؛ اینها قابل تبدیل به هم هستند.
در سرمایه فرهنگی موضوعاتی مانند بدن، زبان و کلیشه های جنسیتی تحت نظام مردسالار طراحی و عرضه می شوند. به عبارتی دیگر خصلت، ذاتی نیست بلکه برآیند امتیازاتی است که انسان در این سه حوزه کسب می کند. زنان در هر سه حوزه سهم پایین تری دارند.
این سه موضوع در رابطه با قدرت جاسازی می شوند و رابطه بین تولید مثل طبیعی و اجتماعی بازسازی می شوند. خصلت، برآیند امتیازات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است که اعمال یا ادراکات و رفتارهایی را جا می اندازند، بدون این که قانونی یا فشاری برای اجرای آنها درنظر گرفته شود یعنی؛ ادراکات و اندیشه های افراد جامعه به شکلی رهنمون می شود که تصور می رود که همه انگاره های موجود “طبیعی”،”ازلی” و “ابدی” هستند.
پدیده ای مانند “خانواده” آن قدر عادی جاسازی می شود که سازگار و مطابق با نرم های طبیعی زندگی بشری به باور عمومی خورانده می شود. بسیاری از زنان هنوز در کلیشه های دست و پاگیر نظام مرسالار اسیرند و بدیل دیگری را برای خود متصور نیستند هنوز فرزندآوری وانجام “کار خانگی” را با جنس زن، مترادف می شمارند.
سرمایه فرهنگی که در اختیار زنان است، آنان را به پذیرش شغل هایی مانند پرستاری، معلمی، آرایشگری، کار در مهد کودک و منشی گری وا می دارد که درآمد اقتصادی کمتری دارند. در نتیجه درآمدهای آنان مکمل درآمد مردان است و بدین لحاظ در قانون حقوق و دستمزد، انواع کاستی ها نسبت به آنان اعمال می شود.
برای حفظ نهاد خانواده می باید قوانین کنترل در باروری و سقط جنین در اختیار دین و دولت قرارگیرد. تن زنان باید به عنوان ابزار لذت جنسی و سکس تعریف شود. صنعت پورنوگرافی درآمد هنگفتی در توریسم، هتلداری، بار، کازینو و فضای مجازی ایجاد می کند.
ادیان توحیدی از یک سو تنبیه و کنترل زنان را موجه می دانند ولی از سویی دیگر به مردان گوشزد می کنند که زیاده روی نکنند و حامی زنان باشند تا مبادا ” فرزندآوری” آنان مختل شود و آسیبی ببیند!
ماریا میس یکی از فمینیست های رادیکال هم معتقد است که:
تقسیم جنسی کار(به دلیل تقسیم اولیه در تولید انسان به وسیله زنان)، پیشگام تقسیم سرمایه داری کار است. بدون تقسیم حوزه عمومی و حوزه خصوصی و کار زنان خانه دار( تولید و بازتولید نیروی کار)، کار کارگران در بازار کار ایجاد نمی شد.
این استدلال به این معناست که رشد طبقات اقتصادی بر پایه اختصاصی شدن کار، ذاتاً با برقراری کنترل پدرسالارانه بر زنان که تولیدکنندگان اصلی زندگی هم در شکل بیولوژیک و هم در شکل اجتماعی هستند، درهم تنیده شده است، اولین تقسیم جنسی کار، پایه تقسیم کار در نظام سرمایه داری است.
علیرغم پیشروی های نظری و عملی، انواع و اقسام مقاومت ها برای حفظ نهاد خانواده صورت می گیرد؛ کلیسا- دولت، سینما، فضای مجازی و ماهواره همه به نوعی علیرغم عقب نشینی های قانونی و فرهنگی، تحت لوای فمینیسم لیبرال و محافظه کار و طرح شعارعوامفریبانه “برابری زنان و مردان”همچنان در تکاپوی حفظ نهاد “خانواده ای” هستند که از هم اکنون و در شرایط فعلی در بخش هایی از جوامع، مشروعیت خود را از دست داده است.
مارکس آنجا که از کار و ارزش افزوده سخن می گوید به درستی اذعان می کند که:
سرمایه را مطابق معمول می توان انباشت ثروت اجتماعی در شکل کالا یا پول تعریف کرد اما درعین حال به اساسی ترین شکل، رابطه ای اجتماعی است.
این رابطه اجتماعی خانواده را می آفریند و تداوم می دهد تا به کمیت و کیفیت نیروی کار مورد نیازش اضافه گردد اما درعین حال نمی تواند کل چیزی را که در نتیجه کار آفریده می شود تسخیر کند، چرا که خود نوعی تولید زیستی- سیاسی را می آفریند که قابل سنجش و اندازه گیری با زمان مصرف شده برای تولید یک کالا نیست و قابل تسخیر هم نخواهد بود و آن اندیشه یک زندگی اجتماعی است که به تسخیر سرمایه داری درنخواهد آمد و این اندیشه اعلام کرده است که خانواده نه نهادی مقدس بلکه واپسگرا و ارتجاعی است و انسان پیشرو، از آن گریزان است.
************
حسین شریفی زاده: ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر
(از سلسله مقالات سمینار رابطه ی جنبش زنان و جنبش کارگری)
جنبش زنان برای آزادی و برابری حقوقی، سیاسی و اجتماعی با مردان، عنصری بنیادی در هر جنبش دموکراتیک راستین و در جنبش طبقۀ کارگر برای رهائی است. آزادی زنان شرط بنیادی رهائی بشریت از ستم و استثمار است. این احکام برای هر زن آگاه حساس به وضعیت نابرابر و ستم مضاعف وارد بر زنان در جامعۀ کنونی و برای هر کارگر و زحمتکشی که به ریشه های استثمار و ستم و شرائط حاکم بر زندگی اکثریت مردم پی برده باشد از بدیهیات است.
مبارزۀ زنان برای آزادی و برابری حقوقی، سیاسی و اجتماعی با مردان، در هر جامعه اشکال ویژه ای دارد و در هر شرائط خاص مبارزه اهداف و خواستهای معینی را در راه رسیدن به هدف مشترک، که رهائی زنان و به طور کلی بشریت از هر گونه ستم و استثمار است، پیش روی خود قرار می دهد.
در ایران، زنان، به ویژه توده های میلیونی زنان کارگر و زحمتکش شهر و روستا، از ستم های بسیار گوناگونی رنج می برند. ستم و استثماری که بر زنان کارگر وارد می شود از ستم و استثماری که بر پدران، برادران، شوهران و پسران آنها اعمال می گردد بسیار بیشتر است. مثلاً یک کارگر زن در مقابل کار یکسان از یک کارگر مرد مزد کمتری دریافت می کند، نرخ بیکاری زنان و یا محروم نگهداشتن آنان از شرکت در فعالیت های اجتماعی بیشتر است و غیره و غیره. اما ستم بر زنان تنها به این نوع موارد خلاصه نمی شود: نابرابری حقوقی و مدنی زنان نسبت به مردان در ایران جنبۀ قانونی دارد و طبق قانون زنان در زمینه های متعددی مانند سرپرستی کودکان خود، حق طلاق، ارث، دیه، امکان کار کردن و مسافرتشان به اجازۀ شوهر، تعدد زوجات و بسیاری موارد دیگر در موقعیتی نابرابر و فرودست نسبت به مردان قرار دارند. طبق قوانین موجود زنان مجبور به رعایت حجاب و مقررات عقب ماندۀ دیگرند، آنان را در مدارس، ادارات، وسائل حمل و نقل، پارک ها و ورزشگاه ها و حتی تا آنجا که ممکن باشد در مسیرهای رفت و آمد از مردان دور نگاه می دارند. دولت و نهادهای وابسته به آن در خصوصی ترین مسائل و رفتارهای آنان دخالت می کنند.
زنان از دسترسی به یک رشته مشاغل و مسئولیتها به طور قانونی محرومند. آنان در معرض شکنجه های وحشیانۀ قرون وسطائی مانند شلاق، سنگسار و غیره قرار دارند و کتک زدن، تحقیر و بی اعتنائی و حتی قتل آنان در شرائطی توسط شوهر، پدر یا برادر به بهانۀ تأدیب، تنبیه و یا به اصطلاح مسائل ناموسی مورد تأیید شرع، قانون و دادگاه های رسمی است. به همۀ اینها باید سنگینی بار کار خانگی (که بخش اعظم و گاه همۀ آن به دوش زنان است) را نیز افزود. کارهائی که بنا به سنت های فئودالی و قرون وسطائی و یا در نظام سرمایه داری به خاطر سخت و ملال آور بودنشان یا کم درآمد بودنشان پست و حقیر شمرده می شوند تا حد زیادی بر عهدۀ زنان نهاده شده است.
آزادی زن به معنی آزادی از همۀ این قیود و فشارهائی است که در تمدن کنونی بشر وحشیانه محسوب می شوند. آزادی زن حق انتخاب آزاد زن و به طور کلی حق و وظیفۀ یکسان برای زنان و مردان در همۀ شئون اجتماعی است. در همان حال آزادی واقعی و عملی و نه صرفاً حقوقی و لفظی زنان (هر چند که از نظر حقوقی و قانونی هم اهمیت زیادی دارد) موقعیت برابر زن و مرد به ویژه در زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در گرو سرنگونی نظام سرمایه داری است، همان گونه که سرنگونی نظام سرمایه داری و پیشروی به سمت جامعۀ بی طبقۀ فارغ از ستم و استثمار و تبعیض در گرو آزادی زنان است و جز با شرکت فعال و میلیونی زنان در برانداختن نظام کنونی، جز در ایجاد ساختمان جامعۀ نوین، جز با مبارزۀ همه جانبۀ زنان در این مبارزه، جز با شرکت آنان در رهبری این مبارزه میسر نیست.
اما از این حکم درست نباید چنین نتیجه گرفت که تا جامعۀ نوین، جامعه ای فارغ از استثمار و ستم برقرار نشده مبارزه زنان برای آزادی و برای کسب حقوق برابر با مردان و یا تلاش آنان برای حفظ دستاوردهایشان باید کنار گذاشته شود و یا امری فرعی و جانبی به حساب آید. چنین تلاشی از سوی هر کس که باشد عوامفریبی است و به جنبش زنان و به طور کلی به جنبش دموکراتیک و کارگری لطمه می زند.
کسانی هم که امروز می گویند مبارزه برای آزادی زن را رها کنید و صرفاً به مبارزۀ کار به ضد سرمایه بپردازید و یا بر عکس کسان دیگری که می گویند تنها برای «دموکراسی به طور کلی» مبارزه کنید، در واقع نه تنها به مبارزۀ زنان، بلکه به مبارزه برای دموکراسی و نیز رهائی کارگران نیز لطمه می زنند، یعنی حتی هدف مورد ادعای خود را زیر پا می گذارند! به همین طریق کسانی هم که می گویند«زن زن است و کارگر و سرمایه دار ندارد» یا «مسائل زنان ورای مسائل طبقاتی است» و یا کسانی که اعلام می کنند«مشکل اصلی فرهنگ مردسالاری است و نه حکومت دینی یا روابط اقتصادی- اجتماعی حاکم» آری اینان نیز به جنبش زنان و در نتیجه به جنبش دموکراتیک و جنبش رهائی کارگران لطمه می زنند.
باید از اینان پرسید آیا یک زن سرمایه دار واقعاً می خواهد و می تواند خواهان مزد برابر زنان و مردان در برابر کار یکسان باشد؟ باید از اینان که از مبارزه با «فرهنگ مردسالارانه» دم می زنند پرسید بزرگترین مدافع چنین فرهنگی، مدافع «رسمی و قانونی» آن در ایران غیر از از وابستگان به اهرم های قدرت کیست؟ از زنان بورژوائی که به مجالس یا کابینه های حکومتی و حتی به پست نخست وزیری و ریاست جمهوری در کشورهای مختلف رسیده اند کدامشان قانونی به تصویب رسانده اند که به نابرابری زنان و مردان مثلاً در زمینۀ مزد در مقابل کار یکسان پایان دهد؟ هر چند چنین قانونی نیز، که مزد برابر را در مقابل کار برابر هر دو جنس مطرح کند، نافی استثمار کار مزدی نیست.
در شرائط کنونی زنان کارگر و زحمتکش ایران و همۀ زنانی که به آزادی واقعی همجنسان خود و آزادی همۀ بشریت از ستم و استثمار پایبندند بیش از هر چیز به سازمان مستقل زنان کارگر نیازمندند زیرا هر چند برخی خواست های مدنی همۀ زنان مشترک است اما در زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان کارگر و طبقات پائین خواست های ویژه ای دارند که زنان بورژوا با آن خواست ها مخالفند حتی اگر به زیان آزادی زن به طور کلی باشد. در زمینۀ خواست های عمومی زنان نیز زنان بورژوا به خاطر وابستگی های دور یا نزدیک خود به محافل حاکم بسیار ناپیگیرتر از زنان زحمتکش اند. همۀ اینها که گفتیم ضرورت سازمان های مستقل زنان کارگر را تأیید می کنند.
روشن است که شرکت زنان کارگر در سازمان مستقل خود تباینی با شرکت آنان در تشکل های مستقل عموم کارگران (مثلاً در اتحادیه های مستقل کارگری) ندارد و نافی این تشکل ها نیست، یعنی زنان کارگر می توانند هم به مثابۀ زن در سازمان ویژۀ خود شرکت داشته باشند و هم به عنوان کارگر در تشکل های مستقل (از دولت، احزاب، و نهادهای دینی) عموم کارگران. در شرائطی که یک جنبش وسیع زنان با حضور نمایندگان طبقات مختلف وجود داشته باشد، یعنی در شرائطی که زنان کارگر نتوانسته باشند جنبش مستقل خود را به وجود آورند و رهبری جنبش زنان را بر عهده گیرند یا در شرائطی که هنوز این جنبش وسیع می تواند در خدمت جنبش زنان باشد، زنان کارگر باید فراکسیون خاص خود را در این گونه جنبش ها به وجود آورند.
مضمون مبارزۀ زنان کارگر از محدودۀ خواست های زنان بورژوا و یا «مسائل زنان به طور کلی» فراتر می رود، زیرا در همان حال که برای خواست های مدنی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی عموم زنان به گونه ای پیگیر و عمیق مبارزه می کنند باید بر خواست های ویژۀ اقتصادی و سیاسی طبقۀ خود نیز آگاه باشند و بر جدائی ناپذیری آزادی زن و آزادی بشریت از ستم و استثمار در تئوری و عمل، و در همۀ اشکال آن تأکید ورزند.
مبارزۀ زنان در ایران از مبارزۀ برای تغییر ریشه ای مناسبات کنونی جدا نیست. همان گونه که گشایش و پیشبرد مبارزۀ طبقاتی کارگران از این اقدام جدا نیست. پس این دو جنبش حتی به دلیل این هدف فوری مشترک باید با یکدیگر متحد شوند. روشن است همان گونه که در جنبش کارگری از اشکال و شیوه های مختلف مبارزۀ علنی، غیرعلنی، قانونی و غیر قانونی باید بهره گرفته شود و به علاوه مبارزه باید در عرصه های اقتصادی، سیاسی و نظری انجام شود، در جنبش زنان نیز باید همۀ این عرصه ها و اشکال مختلف مبارزه در مد نظر باشند.
************
سمانه صدر: سرمایه داری متأخر و وضعیت زنان
(از سلسله مقالات سمینار رابطه ی جنبش زنان و جنبش کارگری)
مقدمه
بحرانهای ادواری نظام سرمایهداری و تضادهای درونی منطق سرمایه، سازمان اجتماعی این نظام را ناگزیر میکند تا به منظور تسهیل انباشت و گردش سرمایه، سیاستهای متفاوت و گاها متناقضی را در قبال نیروهای اجتماعی اتخاذ کند. این سیاستها بنابر شرایط رونق یا رکود و منافع سرمایه و صاحبان آن طیفی از انعطاف و سازش با نیروها و گروههای دارای منافع متضاد تا سرکوب خشونتآمیز و استثمار مضاعف را در بر میگیرد. همچنین این سیاستها منجر به نامگذاریهای مختلفی برای دورههای تاریخی سرمایهداری شده است.
نئولیبرالیسم که با عناوین مختلفی چون بنیادگرایی بازار آزاد و سرمایهداری مالی باز شناخته میشود مرحلهای از سرمایه داری است که به عنوان راه حل برون رفت از بحران دههی ۱۹۷۰ زمزمههای آن آغاز شد و با انتخاب رونالد ریگان و مارگارت تاچر به ریاست جمهوری ایالات متحده و بریتانیا، به عنوان ایدئولوژی نظری و سیاست عملی سرمایه داری متأخر تثبیت شد. این ایدئولوژی با دستمایه قرار دادن سیاستها و اهدافی چون خصوصیسازیهای گسترده، کاهش هزینههای دولت از طریق برونسپاری خدمات اجتماعی دولتی به مؤسسات خصوصی، کاهش تدریجی و در نهایت حذف نقش مداخلهای دولت در اقتصاد، مقرراتزدایی از حوزههای اقتصادی به ویژه بخشهای مالی اقتصاد و سرکوب گسترده طبقهی کارگر، اتحادیههای کارگری و اقشار فرودست، حاصلی جز احیای قدرت طبقاتی بورژوازی و افزایش شکاف طبقاتی نداشته است. اقتصاد بازار آزاد در جستجوی بازارهای جدید و نیروی کار ارزان و با هدف تسریع فرایند انباشت مداوم و با بهانهها و توجیههای واهی مانند انترناسیونال فرهنگی، روند جهانی سازی را با بهرهگیری از پیشرفتهای فناورانه و اطلاعاتی سرعت بخشید و در این راستا علاوه بر بهرهکشی و استثمار طبقات و اقشار زحمتکش در کشورهای جهان سوم، تعدیلهای ساختاری مبتنی بر افکار نئولیبرالی را بر دولتهای این جوامع تحمیل کرد. حاصل امر فقر گسترده، بیکاری فزاینده علیرغم تورم سنگین(رکود تورمی)، بوجود آمدن یک شبهی میلیادرها، نابرابریهای درآمدی و اجتماعی، گسترش آسیبهای اجتماعی همچون روسپیگری و اعتیاد و … در این کشورهاست. جهانیسازی و اقتصاد بازار آزاد، مسایل داخلی جوامع غیرغربی، بویژه جوامع خاورمیانهای همچون استبداد سیاسی، جنگهای داخلی، دیکتاتوریهای نظامی، تضادهای قومیتی و مذهبی و مسائل فرهنگی را در کنش و واکنشی مستقیم با سرمایهداری جهانی قرار میدهد و تعیینکنندگی امر اقتصادی را بیش از هر زمان دیگری آشکار میسازد. بنابراین تحلیل هر وضعیت و مسئلهای چه در سطح ملی، منطقه ای و چه در سطح بینالمللی ناگزیر از در نظر گرفتن ساختارهای سرمایه دارانه است. تاریخ جوامع اکنون موجود بیشک تاریخ مواجهه با مناسبات سرمایه دارانهی هژمونیک بینالمللی است؛ از این رو اگر خواهان شناخت علمی و تاریخی دیگر مناسبات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و تضادهای مختلف موجود در جوامع سرمایه داری هستیم ناگزیریم زمین بازی خود را اقتصاد سیاسی قرار دهیم تا تأثیر تحولات اخیر اقتصادی بر وضعیتهای اجتماعی را مورد موشکافی قرار دهیم.
بررسی مناسبات جنسیتی و وضعیت زنان به طور خاص نیز از این قاعده مستثنی نیست. زنان و دگردیسی نقش، وضعیت و موقعیت آنان در عصر سرمایهداری و بویژه آزادیهای ادعا شدهی بدست آمده یا اعطا شده به آنان، همواره مورد توجه و نقد نظریهپردازان، کنشگران و حتی دولتمردان مختلف قرار گرفته است. ورود زنان به بازار کار، بهرهگیری سرمایه از نیروی کار ارزان آنان و دستیابی به استقلال اقتصادی که به زعم بسیاری از فمینیستها کلید رهایی زنان است، از سویی نقش و موقعیت زنان، به ویژه زنان طبقهی کارگر، را در تولید اجتماعی دگرگون ساخته و از سوی دیگر آنان را در مقام کنشگران فعال اجتماعی و سیاسی وارد عرصهی عمومی کرده است. اما این تنها یکسویهی ماجراست. ناگفته پیداست که سازمان اجتماعی سرمایه داری در کنار و به رغم فراهم کردن زمینهی آزادی های حداقلی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای زنان، مناسبات جنسیتی مردسالارانه را در راستای منافع و مقتضیات روز خود به گونهی دیگری از نو سازمان می دهد تا بتواند زنان را در مقام اشغالکننده موقعیتهای فرودست جنسیتی حتی بیشتر از مردان مورد استثمار قرار دهد و در این راه حتی از توسل به ایدئولوژیهای مذهبی نیز روی برنمی تابد. به این ترتیب زنان در مقام جنسی که اشکال متنوع و مضاعفی از ستم و سرکوب را تجربه میکنند، بیشتر از هر زمان دیگری در مقابل سرمایهداری به عنوان سیستم تولیدکننده و بازتولیدکنندهی اشکال استثمار صفآرایی میکنند.
نوشتهی حاضر بر این است تا با اشارهای مختصر به وضعیت زنان در سرمایه داری متأخر، رابطهی جنبش زنان به عنوان جنبشی مترقی در مقابل ساختارهای مردسالارانه-سرمایهدارانه با دیگر جنبشهای موجود علیه این سیستم- به ویژه جنبش کارگری- و لزوم اتحاد این جنبشها را مورد بررسی قرار دهد.
زنان و تولید اجتماعی
از لازمههای بازار آزاد، گردش آزادانهی سرمایه و نیروهای تولیدی از جمله نیروی کار در فراسوی مرزهای جغرافیایی است. هدف، به حداکثررساندن سود، کشورهای سرمایهداری را ناگزیر میکند تا به منظور پایین نگه داشتن دستمزدها، مرزهای خود را به روی نیروی کار ارزان مهاجرین باز کند و یا برای استفاده از این نیروی کار به سرمایهگذاری در کشورهای حاشیهای و نیمه حاشیهای روی بیاورد. زنان از همان ابتدای ورود به عرصهی تولید اجتماعی در جامعهی صنعتی سرمایهدارانه، با دستاویز تعلق زنان به عرصهی بازتولید نه تولید اجتماعی، همواره به عنوان نیروی کار ارزان مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند.
سرمایهداری به رغم فراهمکردن زمینههای استقلال مالی و اقتصادی زنان و سهمبری آنان از عرصههای اجتماعی و سیاسی، با پرولتریزهکردن آنان و سوق دادنشان به بازارهای کار حاشیهای، آنان را مورد بهرهکشی و استثمار قرار میدهد. پرداختن زنان به کارهایی که سنتا زنانه قلمداد میشوند با دستمزد کم، امنیت شغلی پایین، شرایط کاری نازل، عدم امکان سازماندهی و … نشانگر این است که سرمایهداری آنچنان که باید و شاید در مسیر آزادی زنان از قید و بندهای مردسالارانه گام برنداشته است. کیفیت مشاغلی که زنان بدانها میپردازند انگارهی رهایی زنان به واسطهی افزایش کمیت ایفای نقششان در تولید اجتماعی را با چالش مواجه کرده است. نقش دوگانهی شاغل ـ خانهدار، هم به عنوان کارگر مزدی و هم به عنوان کارگر خانگی بدون مزد، بار مسئولیت مضاعفی را به زنان تحمیل کرده است.
سرمایهداری به منظور بهرهبرداری از نیروی کار ارزان زنان ناگزیر از اتخاذ سیاستهای دو سویه است: از طرفی نیاز به کشاندن زنان به عرصهی عمومی دارد که در این امر همراهی خواسته یا ناخواستهی زنان و فعالین جنبش زنان را به همراه داشته است. پیوستن زنان به تولید اجتماعی نیازمند این است که زنان از بخشی از مسئولیتهای خانگی خود فارغ شوند. این کار از طریق اجتماعی شدن بخشی از کار خانگی و ورود تکنولوژی های جدید به عرصه ی کار خانگی تا حدودی میسر شده است. شمار روزافزون خدماتی چون غذاهای خانگی، رستورانها، خشکشوییها، مهدکودکها و برونسپاری بخشی از کارهای خانگی به کارگران خدماتی زمینههای پیوستن زنان به کارهای مزدی را فراهم کرده است. از سوی دیگر طرحریزی توجیهی برای پرداخت دستمزد کم به زنان سرمایهداری را بر آن میدارد که با دستمایه قراردادن ایدئولوژیهای مردسالارانه و مذهبی که جایگاه زنان را خانه و نقش آنان را همسرداری و تربیت فرزند میدانند، کار زنان را نه ابزاری ضروری برای تأمین معیشت بلکه کاری اضافی و در بهترین حالت کمک خرج به حساب آورد و این به معنای پرداخت دستمزدی کمتر از دستمزد مردان به آنان است. سرمایهداری از این کار هدف دیگری را نیز دنبال میکند. توسل به ایدئولوژیهای خانهنشینی زنان نه تنها با پایین نگه داشتن دستمزد زنان، دسترسی به نیروی کار آنان را میسر میکند بلکه در راستای نیاز بسیار ضروری دیگری عمل می کند و آن نیاز به کار خانگی بدون مزد زنان است. خانهنشینی زنان در سرمایهداری ضروری است چرا که آنان تولیدکنندهی نیروی کار و کار خانگیشان عنصر اصلی بازتولیدکنندهی نیروی کار است. رحم زنان هم تولیدکنندهی وارثان داراییهای خصوصی است و هم نیروی کار مورد نیاز بازارهای سرمایه را فراهم می کند. در واقع رحم زنان همانطور که فدریچی تأکید می کند عنصر حیاتی در انباشت اولیه ی سرمایه به حساب میآید. از همینروست که مادری و تربیت فرزند در جامعهی سرمایهداری هم در طبقات کارگر و هم در طبقات سرمایه دار از اهمیت ممتازی برخوردار است. در جامعه ی ایران نقش و عملکرد محرز ایدئولوژی مذهبی در تکریم مادری و همسری، در هماهنگی و همسویگی با منافع سرمایه داری بویژه در مسئلهی زنان عمل میکند. با وجود چنین ایدئولوژیای، سرمایه داری نه در به خانه راندن زنان برای ایفای نقش های خانگیشان با مشکل مواجه میشود و نه در توجیه دستمزدهای نابرابر زنان با مردان.
در دو دههی اخیر که حضور زنان در عرصههای تحصیلی و شغلی رو به فزونی گذاشته و زنان خواهان حضور هر چه بیشتر در فعالیت های اجتماعی شدهاند، دولت سرمایه دارانه ناگزیر از اتخاذ سیاست ها و قانونگزاری در جهت محدود کردن زنان برآمده است. سیاستهای استخدامی که زنان مجرد را در پایینترین مرتبه ی اولویت های استخدامی قرار میدهد و سیاستهای جمعیتی که با بهانهی نرخ نزولی رشد جمعیت، زنان را به فرزندآوری بیشتر ترغیب میکند، دو نمونهی اخیر اینگونه سیاستگزاری ها هستند.
علاوه بر موارد یاد شده، سرمایه داری متأخر با سیاستهای خصوصیسازی و کاهش خدمات اجتماعی بیشک آسیبهای جبرانناپذیری را به اقشار فرودست جامعه تحمیل میکند. در این میان زنان بیشترین آسیبها را متحمل میشوند. زنان سرپرست خانوار که در بسیاری موارد جز خدمات و اعانههای دولتی منبع دیگری برای تأمین معیشتشان ندارند با امتناع دولت از ارائهی خدمات درمانی، بهداشتی و تأمینی هر چه بیشتر به دامان فقر درمیغلتند. زنانه شدن فقر، سوق دادهشدن زنان به سوی کارهای پست، تجارت سکس و تنفروشی ارمغان جهان نئولیبرالی برای زنان طبقات فرودست بوده است.
زنان و منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر
پس از فروپاشی بلوک شرق، نظام اقتصادی سرمایهداری به همراه ساختارهای سیاسی و فرهنگی ملازم با خود به سازمان اجتماعی بلامنازعی نه تنها در کشورهای پیشرفتهی صنعتی، بلکه در تمام نقاط دنیا تبدیل شد. سردمداران این نظام که از شبح کمونیسم در هراس بوده و هستند همواره در راستای هژمونیک کردن سرمایه داری به عنوان تنها شیوهی تولید و اندیشه ی لیبرالی منطبق با آن به عنوان تنها نظام اندیشهی مشروع تقلا کرده و میکنند. سرمایهداری در راستای گسترش هژمونی خود ناچار از دستدرازی به ابزارهای فرهنگی مختلف است و در دورههای مختلف حیات خود اشکال فرهنگی متناسب با منافع سرمایه را خلق، تشویق و یا از اشکال موجود بهرهبرداری کرده است.
اقتصاد بازار آزاد (نئولیبرالیسم) نیز صرفا یک تغییر در فرم انباشت و گردش سرمایه نیست بلکه نظامی اخلاقی است که از ابتدا کوشید تا تمام کنش های انسانی را وارد قلمرو بازار کند. به این منظور تنها بازگشتی به اندیشههای اولیه و اساسی لیبرالی از سوی مدافعان اصلی نئولیبرالیسم و در رأس آنها آمریکا کافی بود تا با سر دادن شعار کلیشهای آزادی فردی، ادعای مهد آزادی بودن را اینبار به شکل دیگری احیا کنند. اگر جنبشهای دههی ۱۹۶۰ شعار آزادی های فردی را برای در هم شکستن اشکال مدرنیتهی دولتی تحمیل شده سر میدادند، نئولیبرالیسم با تأکید و ترویج فردیت خودخواهانه در شکل افسارگسیختهی آن هدف دیگری را دنبال میکند که بنابر تأکید هاروی میتوان آن را ساختن رضایت از وضعیت موجود نامید.
نخستین اقدام تاچر و ریگان پس از تصدی ریاست جمهوری در ۱۹۷۹، سرکوب و حملهی خشونتبار به اتحادیههای کارگری بود با این توجیه که همبستگیهای اجتماعی در شکل اتحادیهای آن مخل هر گونه آزادی فردی است. تاچر اعلام کرد «چیزی به نام جامعه وجود ندارد. تنها زنان و مردان منفرد وجود دارند». هدف آنها نه تنها کاهش قدرت چانهزنی طبقهی کارگر بلکه تضعیف امر جمعی و همبستگیهای اجتماعی در همهی اشکال آن بود. نتیجهی این اقدام و تبلیغات فردگرایانهی مبتنی بر مالکیت خصوصی متعاقب آن چیزی جز انزاوی فردی، اتمیزه شدن، کثرتگرایی بیقید، گسستگی و بیاطمینانی کامل از سویی و انعطافپذیری شخصیت انسانی از طریق پرداختن به ظواهر و نمودها، ایجاد نیازها و امیال فردی جدید و مقبولیت امر نو در سطح فردی از سوی دیگر نبود. تغییرات بوجود آمده چه نتیجهی مداخله و ایجاد مستقیم توسط سرمایه داری باشد و چه نتیجه بهره برداری از اشکال فرهنگی موجود و جاری در زندگی مردم، همخوانی انکارناپذیری با منافع سرمایه داشته است. از سویی با از هم گسیختگی امر جمعی امکان شکلگیری هر نوع مقاومت سازمانیافته در مقابل سرمایهداری تضعیف شده و از سوی دیگر تأکید بر امر نو و نیازهای جدید با ایجاد بازارهای مصرفی گامی در جهت بهبود و تسریع روند گردش سرمایه بوده است. بنابراین سرمایهداری با یک تیر دو نشان زده و شعار آزادی فردی را هم به منظور تضعیف امر و مقاومت جمعی و هم به نفع رکن اساسی شکل نوین خود یعنی مصرف گرایی مصادره کرده است.
تنوع فرهنگی، آزادی خلاق، متغیر و متنوع بودن قواعد، فقدان عمق و تعلق خاطر به ظواهر در همنوایی خود با مفهوم فردیت و آزادی فردی، منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر را شکل میدهند که تحت عنوان کلی «پست مدرنیسم» بازشناخته میشود. این منطق با تأکید بر فرهنگ و گسترش آزادی در حیطهی فرهنگ و هنر، درهای جدیدی را به روی بحران انباشت گشوده است. سرمایه داری با استقبال از امر نو و مورد استفاده قرار دادن نیازها و امیال سرکوب شدهی پیشین ذیل اشکال تولید کالایی، تمامیت تولید فرهنگ را به منظور حفظ بازارها در منطق تولید کالایی ادغام کرده است.
زنان و به ویژه زنان جوامعی مثل ایران که تحت سلطهی ساختارهای مردسالارانه و مذهبی، در بسیاری از موارد از آزادیهای حداقلی فرهنگی و اجتماعی نیز محروم هستند بیش از هر گروه دیگری تحت تأثیر جذابیت شعار آزادیهای فردی قرار میگیرند. وجود ساخنارهای فرهنگی، سیاسی و مذهبی به مثابهی ابژههای از پیش تعیین شده و قرار گرفتن حاکمیت و دولت در رأس این ساختارها که حتی شخصیترین و جزئیترین روابط(مانند سکس) را تحت کنترل دارد، منجر به شکلگیری حافظهای تاریخی در نزد مردم جامعهی ایران شده که دولت را عامل مخل آزادی میشمارد. در چنین زمینهای خواست نئولیبرالی کوچک شدن دولت به راحتی قابلیت دفاع و توجیه مییابد. هژمونیک شدن اندیشهی نئولیبرالیسم در ایران را نیز میتوان نتیجهی استقبال از فردیتی دانست که ابژههای از پیش تعیینشده را نفی می کند. زنان که برای رها شدن از سیطرهی محدودیتهای خاص مذهبی، فرهنگی و اجتماعی در وهلهی اول چارهای جز تقویت فردیت و پیشروی آرام و خاموش برای دور زدن موانع ساختاری ندارند، بیش از سایر گروهها از خواست آزادی فردی و ضرورت محدود شدن کنترل دولت در عرصههای جنسیتی استقبال می کنند. این اقدامات فردی در پیشبرد و بهبود وضعیت فردی زنان مؤثر بوده است؛ برای مثال ورود زنان به عرصههای تحصیل و اشتغال و حضور و مشارکت روزافزون آنها در فعالیت های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را از بسیاری جهات میتوان مثبت ارزیابی کرد. اما آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است این است که در نبود یا محدودیت آگاهی های جمعی منجر به عمل جمعی، نهادهای سرمایه دارانه چگونه و در چه راستایی از گسترش آزادی زنان و نیازهای آنان بهرهبرداری میکنند.
همچنان که اشاره شد بازتعریف شخصیت انسانی از طریق پرداختن به ظواهر و کالایی شدن روزافزون در بستری مردسالارانه زنان را به تعلق هر چه بیشتر به ظواهر مصرفی سوق میدهد. گویی آزادی برای زنان معنایی جز آزادی در مصرف و خرید کردن نمییابد. از همین روست که یکی از مهمترین و شاید نخستین هدف پروپاگاندای مصرفی سرمایه دارانه را زنان تشکیل میدهند. سرمایهداری با بهرهگیری از رسانههای جمعی تصویری زنان خانهدار را به عنوان پرمخاطبترین بینندگان تلویزیون به مشتریان اصلی کالاهای مصرفی خود بدل میکند. اهمیت سطح و ظواهر، زنان بیرون آمده از پشت برقع و پستوها را به جستجوی آزادی در زیبایی ظاهر و ارائهی تن محصور شدهی خود میکشاند. جالب اینجاست که حتی در این مورد نیز زنان به رغم تصورشان از آزادی برخوردار نیستند بلکه با تلاش برای جا دادن خود در قالب های تعریفشده، تن خود را هر چه بیشتر در معرض کنترل و سرکوب قرار میدهند. گرایش روزافزون به تبعیت از مد، افزایش پرشتاب جراحیهای زیبایی و تخریب به ظاهر خلاقانهی تن نشان از ابژه شدن فزاینده زنان در جهت رقابت برای لذت بردن مردان و سود بردن سرمایه دارد. سرمایه داری با ارائهی تعاریف محدود از آزادی زنان مثلا آزادی پوشش و حجاب، مبارزهی آنان را به مسیرهای خودخواسته هدایت کرده و خواستههای زنان را به یکی از سودآورترین ابزار خود مثلا در صنعت آرایش تبدیل میکند. همانطور که شواهد نشان میدهند حتی متغیرهایی مانند سطح تحصیل آگاهی نیز مانعی در مقابل نیازهای کاذب مصرفی ایجاد شده در زنان به حساب نمیآید و این نشان دهنده درجهی هژمونیک شدن نئولیبرالیسم و شعارهای آن در بین زنان است.
نتیجهی سیاسی چنین منطق فرهنگیای در وهلهی اول، سیاستزدایی و غیر رادیکال کردن خواستها و مبارزهی زنان است. دولت با سوق دادن فعالیتهای زنان به سمت فعالیتهای فرهنگی در چهارچوبهای قانونی مثلا از طریق شکلدهی فمینیسم دولتی و تأمین هزینهی انجیاو ها، امکان تشکلیابی زنان حول نیازهای ضروریتری که در مواجهه ی مستقیم با منطق سرمایه و مردسالاری ملازم با آن قرار میگیرند را محدود کرده یا از بین میبرد. مسائل اجتماعی مشترک زنان را به مشکلات روانشناختی تقلیل داده و آنان را به آزادیهای یواشکیشان دلخوش میکند. با ارائهی برنامههای محدود و لیبرالی چون توانمندسازی زنان و کارآفرینی برای آنان خود را منادی آزادی و بهبود وضعیت زنان جا میزند.
نتیجهگیری
زنان در جامعهی سرمایه داری چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ اقتصادی تحت سلطه هستند. سرمایه داری هم در عرصهی کار مزدی زنان را به حاشیه ای ترین مشاغل میراند و هم با بهره گیری از کار خانگی رایگان زنان در راستای بازتولید کردن جسمانی و عاطفی نیروی کار آنان را مورد استثمار مضاعف قرار میدهد. در عرصه های فرهنگی نیز با هژمونیک کردن و ارزش جلوه دادن روابط کالایی، خواست های زنان را به سمت منافع سودآورانه ی خود جهت میدهد. زنان کارگر و شاغل با مردان همطبقه ی خود در استثمار شدن توسط طبقهی سرمایه دار مشترکاند اما علاوه بر آن سلطهی ساختارهای جنسیتی را نیز تجربه میکنند. تجربهی همزمان استثمار و سلطه آنان را در موقعیتی قرار می دهد که می توانند در مبارزه علیه هر گونه اشکال ستم، نابرابری و سرکوب جنبشی پیشرو را شکل دهند. رهایی زنان بدون سرنگونی نظام سرمایه داری که در ذات خود سرکوبگر، استثمارگر و سلطه جوست میسر نمیشود؛ بنابراین زنان در مبارزه ی خود ناگزیر از همکاری و پیوستن به سایر جنبشهای ضدسرمایه دارانه از جمله جنبش های طبقاتی و کارگری هستند. گسترش دامنه و اشکال و ابزارهای سرکوب، ضرورت سازماندهی جنبشهای سراسری و اتحاد بین جنبش ها را می نمایاند. اما این امر به هیچ وجه به معنای تقلیل جنبش زنان به جنبشهای دیگر یا در ذیل مثلا جنبش کارگری قرار گرفتن فعالیت های زنان نیست. منطقی است که زنان به سبب خواستها و مشکلات مختص خود، جنبش مستقل خود را سازمان دهند. زنان طبقات کارگر علاوه بر اینکه با مسائل مشترک مردان همطبقهی خود دست به گریبانند مسائل خاص خود را نیز دارند. زنان ناگزیر از مواجهه با مسئلهی دستمزد نابرابر در قبال کار برابرند؛ زنان با خشونت و آزارهای جنسی از سوی کارفرمایان و در مواردی از سوی کارگران همکار خود مواجهند: زنان علاوه بر کارگر، مادرند و مرخصی زایمان و اخراج پس از بچه دار شدن، مشکل خاص آنان در عرصهی تولید اجتماعی است. بنابراین زنان علاوه بر پیشرو بودن در جنبش های ضدسرمایه دارانه به دلیل موقعیت فرودستی مضاعفشان، باید خواهان تشکیلات و جنبش مستقل خود برای پیشبرد اهداف و مبارزه با جنبه های مردسالارانهی جامعه و جنبشهای دیگر باشند.
************
فوائد، کارگرمکانیک: جنبش زنان به هیچ عنوان حیاط خلوت جنبش کارگری نیست
(از سلسله مقالات سمینار رابطه ی جنبش زنان و جنبش کارگری)
استنباط من از این سمینار این است که، آن نافهمی های که جنبش کارگری در جنبش زنان داشت و برعکس، مورد بحث قرار می گرفت که متاسفانه به آن ها اشاره نشد. همان طوری که یکی از دوستان به خوبی به آن اشاره کرد و یادآور شد ما با رفقای خود در حال صحبت هستیم اما به هر حال وارد این بحث مهم نشدیم. شاید جلسه اول بوده اما امیدوارم بعدها به آن پرداخته شود.
سخنم رابا یک جمله ای آغاز می کنم که می گوید “زنان نیمی از آسمان هستند، اگر قرار باشد این نیمه آسمان بی حرکت باشد، آن طوفان های عظیمی که قرار است نظم کهن را از بین ببرد، نسیمی بیش نخواهد بود.” با این جمله می خواهم بگویم این زنانی که این جا هستند، متحد و همرزم و رفیق ما هستند برای سرنگونی نظم کهن.
یک سری مثالهایی می زنم که منظورم را بهتر بگویم. جنبش زنان به هیچ عنوان حیاط خلوت جنبش کارگری نیست، به هر حال جنبش زنان یک جنبش مستقل است که درک های خاص خود را دارد و شاید از من کارگر هم بهتر مسائل تبعیض و ستم و استثمار را درک کنند. من هم به این اصل اعتقاد دارم چون رفقای زن را باور دارم و همان طور که من برای رهایی جامعه برنامه دارم، خانمها هم دارند و شاید خیلی بهتر از من هم بتوانند برنامه ارائه دهند.
مثلا در یونان، حزب سیاسی طبقه کارگر اطلاعیه می دهد به سیریزا تبريك ميگويد به او و او را چپ راديكال معرفي ميكند ولی رفیق زن من آن را نقد می کند و می گوید بخشی از بورژوازی یونان سر کار آمدند. حزب سیاسی به اصطلاح طبقه کارگر برای چهار تا نماینده كُرد در مجلس ترکیه به به کردند اما رفیق زن من آن را نقد کرد و گفت این به رهایی جامعه نمی انجامد. این را گفتم تا به جنبش زنان کم بها ندهیم. متاسفانه ما کارگران کتابها و نوشته های فمینیست ها را عمیق درك نكرديم . ما باید رفقای زن خود را بشناسیم و درد آن ها را بشنویم. میگوییم بر زنان ستم دو گانه روا ميشود آن هم از موضع چپ، اما توضیحی نمی دهیم که این ستم دوگانه چیست. سوالی که من از این رفیق زن دارم این است که می گویند “زن در چارچوب خانواده پرولتر مرد است”، اگر اين مسئله درست تر درك شود به برخي از سوء برداشت ها خاتمه خواهد داد . می گویند اگر پوست من کارگر را بخراشیم، يك مرد سالار در ان خوابیده است. حالا این را ما می گوییم. رفیق زنی از من پرسیده تو این را قبول داری یا نه که به نظرم او هم من را درک نکرده است .
این سمینار به نظرم در همین سطحی هم که بحث شد خوب بود و یک گام رو به جلو بود، هر چند که باز هم فکر می کنم به بسیاری از مسائل پرداخته نشده است. می توانیم مجددا جلساتی بگذاریم و یکدیگر را نقد کنیم. این که من در بحث زن ورود کردم، این بود که اولین جنبشي كه در سال ۵٧ در مقابل ستم و استثمار بیرون آمد، جنبش زنان بود ولی من کارگر گفتم، این ها را ول کن، مبارزه با امپریالیسم عمده است. رفقا این موضع اشتباه بود، دوستان آن خطا بود( تشویق حضار) آن خطا بود و از آن درس بگیریم تا برای رهایی بشر پا به جاده رهایی بشریت بگذاریم با گرفتن دستان یکدیگر.
************
شهناز نیکوروان: من چراغم را در آمد و رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک
(از سلسله مقالات سمینار رابطه ی جنبش زنان و جنبش کارگری)
این روزها که جهان و به ویژه خاورمیانه در آتش حرص و طمع سودورزی امپریالیسم و دولت های جنگ افروز منطقه می سوزد، بحث راه حل ها و بی راه هایی که می تواند در دستیابی زنان به خصوص در این منطقه کارساز باشد، به چالش بزرگی پیش روی جنبش زنان تبدیل شده است. از زنانه کردن مجلس ایران و افغانستان تا فعالیت های فمینسیت ها با نام ها و شعارهای برابری طلبانه از دیدگاه های متفاوت، از فمنیست اسلامی گرفته تا فمنیست های چپ و مارکسیست.
اما چیزهای دیگری را هم باید در عمل دید و آن شیوه ی دیگری از جنبش و مبارزه زنان در منطقه خاورمیانه است که بسیار پر رنگ است و در صدر اخبار جنگ قرار دارد. مبارزان زنی از جنس و طبقه خودشان، از مردم و با دیدگاهی مردمی. زنان و دخترانی از کوبانی که به باورشان نه اصلاحات و نه نمایندگان زن بیشتر در مجالس، هیچ کدام به طور واقعی جوابگوی نابودی نظم حاکم بر زندگی زنان در جامعه سرمایه داری و دیکتاتوری نیست. آنان به این باورند که این پارلمان ها و پارلمانتاریست های زن و مرد با هم در تداوم نظم سرمایه داری ای مشارکت دارند که جنگ را در خاورمیانه برافروخته است و در جای جای سراسر دنیا تمام بشریت، از زن و مرد و کودک را استثمار می کند و هر روز تحت عنوان قوانین به اصطلاح “بشردوستانه” به دنبال سخت تر کردن شرایط زندگی برای مردمی است که صاحبان و تولید کننده بیش از نیمی از ثروت جهان هستند در حالی که سهمی جز قوانین ستم بر زنان با حمایت بنیادگرایی مذهبی و بمب وموشک ندارند.
درجهان امروز ما شاهد شکل گیری ارتش های زنان دوش به دوش مردان هستیم که در خاورمیانه و امریکای لاتین و به تازگی در افغانستان برای به دست آوردن صلح ، آزادی وبرابری برای مردم اعم از زن ومرد وکودک وپیر وجوان قدم به عرصه میدان گذاشته اند. “جنگیدن برای صلح، نه برای به آتش کشیدن وغارت کردن” این شعار تمام انسان های مبارزی است که می جنگند و جان می بازند.
ما شاهد شکل گیری نیروهایی از زنان و دختران در کوبانی هستیم که از بدو تولد ستم را چشیده اند. بسیاری از آنان حتا سواد خواندن و نوشتن ندارند اما با مشق زندگی به خوبی آشنا هستند. دختران بسیاری که در سنین بسیار پایین باید به نکاح مردانی در می آمدند که جای پدر و پدر بزرگ آنان را داشتند. اما این دختران نوجوان و جوان خود می دانستند که نه تنها از شکم های گرسنه و داد و ستد دختران بیزارند که از تمام زجرها و تحقیرها و خشونت های حاکم بر زندگی خود و مادرانشان نیز بیزارند و به دنبال ایجاد نظم نوین در منطقه و جهان می باشند. آنان دوش به دوش مردان با داعش و دشمنانشان می جنگند و به راستی چون درد را یافته اند، توانستند مردان را به همراهی و همرزمی وادار کنند و برای دنیایی عاری از هرگونه روابط غیرانسانی تلاش می کنند.
اما بحثی پیرامون “جنبش مستقل زنان” مطرح است که مایل هستم به آن بپردازم. این مساله که باید تشکل مستقل زنان را برای برابری به وجود آورد، سرلوحه بحث های فمینیستی است. کمتر می توان فهمید که “تشکل مستقل” یعنی چه؟ آیا این بحث ماحاصل ایدئولوژی تقسیم و زنانه ومردانه کردن همه جنبه های اجتماعی وسیاسی مسلط بر جامعه ما نیست؟ برکسی پوشیده نیست خود فمینیسم مانند هر ایدئولوژی دیگری ده ها شاخه دارد. ولی امروز بیش از هر زمانی بخشی از فمینیسم مطرح در ایران با بخشی از حکومت کنار امده است و چیزی که احزاب خجول سیاسی نمی توانند عنوان کنند، از طریق این نوع فیمنیسم با برچسب حق خواهی و مظلوم نمایی عنوان می شود.
در این فضای هرج و مرج، کسانی هم معتقدند که باید تشکل مستقل کارگری زنان جدا از مردان در محیط کار بوجود آید. اگر دلیل آن را جویا شویم، می گویند از این زاویه است که راحت تر می توان مشکلات زنان را پیگیری کرد.
به نظر من این موضوع هم مرده ریگ دوران افراط و تفریط سیاسی دهه شصت است. برخی از زنانی که در آن سالها به مبارزات سیاسی گرایش پیدا کردند و در زندگی روزمره و عادی در طول زندگی با تبعیض های جنسیتی و ناملایمات روبرو شدند، کاسه کوزه این شکست و شرایط شخصی را روی دیدگاه های سیاسی و تشکیلاتی می شکنند و آن را ناشی از فرهنگ مردسالار سرمایه نمی بینند. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که سیاست حاکم بر کل جهان سرمایه داری هم این است که به اصطلاح با هر گونه تحریف و یا بزرگنمایی های حساب شده، پنبه چپ را بزنند و به جای نقد علمی قالب کنند. هر چند بررسی نقاط ضعف جنبش چپ در مورد مسایل زنان جای خود را دارد.
حامیان مستقل کردن زنان در مبارزه از این موضوع غافل هستند که ایدئولوژی مسلط با جدا سازی زنان در وسایل حمل و نقل، مدرسه، دانشگاه، محیط کار و در انتها حتی در مراسم عروسی و عزا بلایی بر سر ما آورده است که تصور می کنیم دیگر حتی امکان مبارزه و دستیابی به راه جدید را بسته است. یعنی ناخوداگاه پذیرفته اند که مراوده زنانه راحت ترین نوع ارتباط گیری حتی با جامعه سرمایه داری است و این زنان با درک مردسالارانه در جهت تحکیم بیشتر شرایط مردسالاری حرکت می کنند.
جای تردید نیست که تفکر مردسالارانه چه در زمان نظام سلطنتی و چه در بحبوحه آزادی های نسبی دوران پسا حکومت سلطنتی آگاهانه فضا را برای مردانه کردن زندگی سیاسی اجتماعی بر زنان آماده کرد، گرچه در زمان پسا سلطنتی، برای مدتی کوتاه، شرایطی بوجود آمد که کارگران زن بتوانند با فشار آوردن به مدیریت امکان داشتن مهدکودک در محیط کار، سرویس ایاب و ذهاب ، ساعت شیردادن به کودک، ناهار و تا حدی حقوقی برابر را به دست آورند اما از طرفی نیز در دوران پس از آن ما هر روز شاهد کم رنگ تر و کمتر شدن پیگیری این خواسته ها شدیم.
امروز زنان در کشور ما هم راستا با دیدگاه های طالبان در افغانستان، باید در پستوی خانه ها و کابین عقب وسایل نقلیه بنشینند. (مساله ای که 50 سال قبل مبارزان سیاه پوست برایش مبارزه کرده اند و آن را به دست آورده اند) اکنون این حقوق ابتدایی به یکی از خواسته های اساسی جنبش زنان ایران تبدیل شده است. باید بپذیریم که جامعه سرمایه داری ایران از لحاظ کیفیت آن یکی از ظالمانه ترین شیوه ها را برای گرفتن ارزش اضافه از زنان با پوسته مذهبی را به همراه دارد. اگر چه به خوبی و وضوح می دانیم که مردان قانون گزار و سیاستگزاران نطام آموزشی و فرهنگی جامعه نقش اصلی را در این ستم مضاعف بر زنان داشته اند اما به نظر نمی رسد ضرورت داشته باشد که این گونه گفتمان در محافل کارگری گسترش پیدا کند.
در دوران سلطنتی بخش عمده مبارزین زن ما از محیط های درسی و آموزشی به مبارزه کشیده شدند و بسیاری از آنها با فداکاری بی نظیری راه مبارزه را روشن تر کردند و در سیاهچال های دهه شصت بسیاری جان خود را از دست داده اند و در ادامه آن دوران فشار استبدادی پس رفتن سیستم آموزشی و از دست دادن تمامی حمایت های اجتماعی و قوانین، اکنون زنان در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
اگر نتوان مبارزات زنان را از سطح جداسازی جنسیتی و کمپین یک میلیون امضا و زنانه کردن مجلس فراتر بُرد، نباید منتظر معجزه ای بود.
در سه دهه گذشته سازماندهی زنان در بسیاری از کشورها از جمله ایران بسیار چشمگیر بوده است. زنان در جنبش های اجتماعی نقش های ویژه ای دارا هستند. این شرایط را در کلمبیا، مکزیک تا کوبانی می توان دید. خواست های زنان تحمیلی است نه انتظاری. نباید انتظار داشت که مهدکودک در محیط کار به این راحتی بوجود آید، برابری دستمزد، حق اشتغال نیاز به مبارزه بیشتری دارد. برای همین است که نباید منتظر هشت مارس شد تا برای زنان سمینار گذاشت. خواست زنان در تمامی شئون جامعه باید مطرح باشد. جنبش هایی که به آن اشاره شد نه تنها مستقل از مردان نیستند بلکه پیشقراول خواست مردان هم هستند و مردان را نیز رهبری می کنند. نباید از دیدگاه برابری طلبی، مطالبات مردانه را مطرح کرد و با جداسازی مبارزه به زنان و مردان کار را دو برابر کرد.
برای همین است که ما می بینیم بورژوازی بسیار در جنبش زنان رخنه کرده و مبارزه زنان را محدود به مسائل جنسیتی می کند. مبارزه علیه تبعیض جنسیتی بخشی از مبارزه برابری خواهانه است. در شرایطی که تمامی رسانه های موجود سرشار از خواسته های زنانی است که مبارزه را به سطح رفرم هایی می کشانند که بیشتر در جهت تثبیت قدرت هستند ، زمان آن رسیده است که نشان داده شود مبارزه زنان از بخش مبارزات در معادن- پتروشیمی، کارخانجات دارویی- بهداشتی، پوشاک تا قالی بافی ها جدا نیست و یک مبارزه سراسری است .
به جای اینکه ما به این “فیمنیستهای برتر” در جامعه جواب گوی دلیل مبارزاتمان باشیم باید بپرسیم که خواست شما از دل چه مناسباتی بوجود می آید؟
مجموعه مقالات و پرسش و پاسخ ها در سمینار رابطه جنبش زنان و جنبش کارگری
سمینار