روز، روزجمعه است و تعطیل. روز، روز استراحت و تفریح و با خانواده بودن است. بهت خبر می دهند که باید به مأموریت بروی، مأموریتی مهم و تازه. تعدادی انسان در خانه ای در مهر شهر کرج در آپارتمانی جمع شده اند و نمی دانی آنها کی هستند و از کجا آمده اند. از تعداد زیاد همکارانت و شدت خشونتی که قراراست به کار ببرید می فهمی که باید آدم های مهم و آنچنانی باشند. پس می خواهی هرجور شده مأموریتت را کامل انجام بدهی، بی کم و کاست. فرمان حمله می آید، خرابکار ها را در خانه گیر می اندازی و با خشونت هر چه تمام تر باهاشون رفتار می کنی. با مشت و لگد و فحش های رکیک و شرم آور از پله ها پائین شان مِی آوری. به صف شان می کنی، هر کسی کوچکترین حرفی می زند و یا می خواهد اعتراضی بکند با کتک و فحش جوابش را می دهی. وقت مناسبی است تا فنون رزمی که آموزش دیده ای را تمرین کنی. سر یکی از پیرمردها را می شکنی، دیگری را تا آستانه مرگ مشت و لگد باران می کنی، مرد میانسال دیگری را طوری می زنی که مثل توپ سبکی به هوا می رود و دمپایی اش را چند متر آن طرف تر پیدا می کنند. وظیفه ات را خوب انجام می دهی و سرمست از پیروزی در میدان نبرد به خود می بالی. دستور مافوق و وظیفه شناسی و مسئولیتت حکم می کند همه را در آرامش و خفه نگه داری، فرقی ندارد هر کی باشد؛ جوان، پیر، زن، مرد. اتفاقن پیرمردها و پیرزن ها باید بیشتر کتک بخورن چون احتمالن در جوانی هم خیره سر بوده اند. خلاصه، به تو چه ربطی دارد که اینها کی هستند، تو وظیفه ات را انجام می دهی، مأمور هستی و معذور! حقوق بگیرهستی و باید هزینه زندگی ات را تأمین کنی. راستی یه خبر خوش! بعد از سه سال بالاخره افزایش حقوق کارمندها را به اندازه ١۵% اعلام کردند و ماهیانه از حداقل ٣٩٠ هزار تا حدود دو میلیون و هفتصد هزار تومان تعیین شد. البته اگر مشمول قانون کار و قراردادهای کارگری باشی و شرکت های تأمین نیروی انسانی حقوق ات را بدهند، چون همان اول سال افزایش حقوق کارگری با حداقل ٣٩٠ هزار تومان اعلام شده بود، احتمالن قبلن افزایش را هم گرفتی. قراردادت هر نوعی باشد مطمئن هستم به خاطر سن و سال و نوع شغل و مسئولیتت حداکثر حقوق را نمی گیری. هیچ تعاونی مصرف اداره ای هم، جنس ارزان و رایگان ندارد. پس تو هم مثل همه مردم میوه و گوشت و مرغ و شیر و ... را از بازار خرید می کنی. هرچه فکر می کنم احتمال می دهم تو هم زیر خط فقر باید باشی. راستی یه خبر خوش دیگه! آن ٢٨ هزار تومانی که از شب عید در حسابهامون بود و اجازه برداشت نمی دادن، بالاخره برای جبران افزایش قیمت نان از اسارت به در آمد. داشت یادم می رفت که هر ماه ٤٤ هزار تومان یارانه هم می گیری، خوب، الان چه، کجای خط فقری ؟ من که دقیقن نمی دانم تو کجاش هستی، اما احتمال قریب به یقین زیر و یا مماس بر خطی! ولی مطمئن هستم آن افرادی که مجروح کردی، دشنام دادی و نفرین کردی همگی زیر خط فقرهستن. آن پیرمرد که سرش را شکستی بازنشسته شهرداریه، آن زنی را هم کتک زدی منشی شرکت است، دیگری بیکار، آن یکی دیگه کارگر کارخانه و ... . راستی! می دانی همه این آدم های اسیر تو غم نان و آزادی فردای فرزند تو را هم دارند!؟ می دانی آنها سفره خالی و حس بودن زیر خط فقر و بیکاری و ناامنی شغلی و گرانی و .... را به جان می خرند؛ اما کرامت و شأن انسان را ارج می نهند و آگاهانه نمی خواهند مأمور باشند و معذور ؟! می دانی حس آزادگی و انسان بودن چه لذت بخش است ؟! می فهمی که آن کارگرها به خاطر لقمه نانی هرگز اجیر و مزدور کسی نبودند و نمی خواهند در قماش افرادی باشند که با رانت و کاسه لیسی و دروغ و ارتشاء قله های رفیع !ثروت و قدرت و انسان را فتح می کنند ؟! می دانی نگهبان و پاسدار و مأمور و پاسبان چه کسانی هستی ؟! هیچ فکر کرده ای لباس و کلاه و دستبند و پابند و باتوم و ماشین رعب و وحشت و کتک و زندان را برای چه کسانی به کار می بری ؟! اصلن هیچ می دانی آن آدم ها می خواهند زندان و فقر و استثمار هم نباشد ؟! نمی خواهم تبرئه ات کنم، تا مأمور باشی و معذور! و تا آزادگی ات دربند باشد، هم شأن و هم طبقه کارگران و حقوق بگیران نیستی، پس در پیشگاه آنان مسئول و پاسخگو باید باشی. مثل اینکه زیادی می پرسم! بهتراست بیش از این وقتت را پر نکنم، شاید مأموریت دیگری در راه باشد.
فردین نگهدار - ٠١/٠۴/ ١٣٩١