اندیشه و پیکار: متنی که از یک رفیق در ایران به دست ما رسیده
لحظاتی چشم هایم را می بندم.
بوی دود و بوق ماشین ها با فریاد تظاهرکنندگان در می آمیزد، صدای اگزوزِ موتورهای یگانِ ویژه، خشم مردم را عمیق تر کرده است...وقتی با کوچک ترین حمله ی آنان "هو" می شوند.
چشم هایم را می بندم و فریادِ زنان و مردان
میدان آزادی تهران، چون خون در رگ هایم جاری می شود. شور می شود و عشق.
برای لحظاتی چشم هایتان را ببندید و تصور کنید؛ که حضور پررنگ شما چه ترسی بر دل آن ها می اندازد.
***
کسانی آمده اند که روزِ اولی ست که در سالهای متمادی یا کوتاهِ، زندگی شان به تجمعات اعتراضی می آیند.
با این که کُشتارِ آبان ماه را دیده اند و بی شک از شرایط نا به هنجارِ خیابان و گاردهای ویژه آگاهی دارند، اما به خیابان آمده اند. می دانند که شاید زخمی بشوند یا دستگیر بشوند و در نهایت کُشته بشوند. اما آمده اند.
زن جوانی می گوید: نمی تونم ببینم...نمی تونم ببینم، گاز اشک آور چشم ها و گلویم را می سوزاند، از پسری که پاکت سیگار در دست دارد، یک نخ سیگار می گیرم و می گیراند و پک میزنم و بعد صورت دختر آرام تر می شود، چشم هایش کم کم باز می شود. گریه می کند می گوید" من اولین بارِ که میام، می ترسم"
زنی دیگر، میان جمعیت، وقتی همه، کمی نفسی تازه می کنند،
می آید نزدیکم می گوید: "ماسک داری؟
در پاسخ می گویم: نه متاسفانه.
می گوید: باید خیلی مراقب باشیم نگیرن ما رو. بهمون تجاوز میکنن...
می گویم: چهل سالِ قتل و تجاوز میکنن. اتفاق تازه یی نیست!"
صدای "شُکِرِ" میان من و آن زن شکافی ایجاد می کند، در جمعیت گم اش می کنم.
صدای پاهایشان با خنده های ما در می آمیزد، حربه های تکراری، ارعاب های مکرر.
***
باید بیاندیشیم که آیا این حضور این تظاهر کنندگانِ اولی ها، خوب است یا بد؟
آیا این آمدن ها تداوم پیدا می کند یا خیر؟
چگونه می توانیم روز سوم و چهارم آنان را دوباره به خیابان بیاوریم؟
اغلب کسانی که آمده بودند هول بَر آنان غلبه کرده بود اما می دانستند که می توانند از کنار دستی شان- کمک بگیرنند.
یک نوع "اعتماد و همبستگی" در بین جمعیت وجود داشت. اطمینان دادن از این که ما همه مراقب یکدیگر هستیم و این که اگر از جمع و اجتماع حاضر جدا نشوند اتفاقی نخواهد افتاد را باید حس کنند و بپذیرند.
حقیقت این است اغلب کسانی که زخمی می شوند یا بازداشت می شوند و حتی تیر به آنان اصابت می کند این است که حضور صد در صدی ذهنی و جسمی در جمع ندارند یا یک سری اصول را برای آمدن به جمع رعایت نکرده اند. البته این مهم را برای آن دسته از مسلح هایی می گویم که "تک تیرانداز" نیستند. آنانی که همچون مردم پیاده اند و از دور یا کمی نزدیک هدف قرار می دهند.
[نکته ی مهم: پوشش کاملا سیاه برای زنان و مردان تظاهرکنندگان یک اصلِ مهم برای تفکیک ندادن فرد به فرد جمعیت است، معلوم نبودن رنگ موها و آرایش پررنگ نداشتن زنان بسیار در تشخیص ندادن فرد به فرد تظاهرکنندگان تاثیرگذار است.]
[نیروهای سرکوبگر بی شک با مهربانی رفتار نمی کنند حتی اگر شعار ممتدِ "بی شرف" را نشنیده باشند. آن ها وظیفه شان سرکوب است. باید سرکوب گر را شناخت، از تظاهرکنندگان دیگر یا دیگر کشورها آموخت، فیلم های تظاهرات را دید و متوجه شد که باید چه کرد. هر چند خیابان، خود "آموزگار قهاری" ست.]
روزِ اولی که در سال های دورتر، به تظاهرات می رفتم، بی شک به اندازه ی امروز از خیابان "شناخت" نداشتم.
***
ما برای چه به خیابان می آییم؟
چرا جان را در کفِ دست می گذاریم و خود را به خیابان اصلی ِ اصلی می رسانیم؟
چرا ما منفعل نیستیم؟
این پرسش ها و پاسخ هایی که باید به دنبالشان باشیم در ادامه سوال هایی که در بالا آمده است. خود می تواند، تکلیفِ آن شخصِ "آمده" را روشن کند.
انگیزه ی آمدن من با "شعار" های مشخصی و البته مکرری که گفته می شود یا می گویم، مشخص می شود.
جمعیت از حضور یک نوع " دیکتاتور" رنج می برد،
می دانیم که آنان متجاوزگر و هتاک هستند. همه می دانیم" او" چقدر خطرناک، بی مسئولیت و خودخواه است.
پس به خواسته های خود، آگاهی داریم، آمده ایم که او برود، تداوم ما و آن شخص اولی های به خیابان آمده و مغلوب کردن سرکوبگران باعث میشود دیکتاتور برود،
می گوییم: زندانی سیاسی را آزاد کنید.
می گوییم: این را می خواهیم. آن را نمی خواهیم.
در این میان کسانی هستند که خواسته هاشان با ما کمی متفاوت است یا از ما کمی آرام تر پیش می روند یا ما تند رو تر هستیم.
اما همچون همیشه؛ "خیابان قوی" تر، است. خود خیابان پس می زند آن که می خواهد منفعل باشد و پاسخ پرسش ها را نصف و نیمه بگذارد.
[به اطرافیانِ خود در جمع توجه کنید، در تجمعات همیشه بیشتر از یگان و گارد ویژه ی- سرکوب، لباس شخصی های با تیپ های متفاوت" روشنفکری، دانشجویی و امروزی یا مدرن" خود را در دل ِجمعیت و حتی لیدر ِبه نمایش می گذارند.
همان هایی که معمولا شعار های مذهبی و آیه قرآنی یا اشعارِ منسوخ شده انقلاب پنجاه و هفتی... و امثالهم، استفاده می کنند. جمعیت به وضوح اینان را پس می زند. باید "حواس جمعِ خود و جفت دستی تان باشید"]
مردی از همراهان ما، از دور با تلفنِ همراه اش ،روی اطراف میدان فوکوس می کند تا حضور سرکوبگران را ثبت و ضبط کند و با کمال حیرت می بینیم که چهار مرد از بین جمعیتِ ما. همان لباس شخصی ها به سمت اش هجوم می برند. مرد مقاومت می کند گوشی را نمی دهد. فریاد می زنم:"ولش کن بی شرف" همه ایستاده اند با فریاد من، همان تماشاگران تکرار می کنند؛ ولش کن...
[ همیشه شروع کننده تظاهرات باشید.]
می گوید: "خیابان را نبندیم، مردم مریض دارند، گناه دارند، برویم آن سمت خیابان"
آن جایی که شخص اشاره می کند، همان جایی ست که این لباس شخصی ما را به دوستانِ سرکوب گَرشان- می رساند، که به راحتی از روبرو و پشت سر به اصطلاح ما را " قیچی" می کنند.
[توجه کنید که به حرف اینان، این دلسوزهای به ظاهر " انساندوست" اهمیت ندهید،
معمولا این جور اشخاص که بسیار همهمه هم می کنند بعد از چند دقیقه از جمعیت یکهو غیب می شوند.چرا که؛ توجهی نمی بینند. و تعدادشان همیشه دو با سه نفر است.]
***
یک صدایی یا چند صدایی؟
چرا نباید یک نفر همیشه شعار سر بدهد؟
چرا باید فرد شعار دهنده در وسط جمعیت پنهان بماند؟
چهار ضلع جمعیت هر کدام یک شعار می دهند، اما همه خواسته ی ماست؛ حرفِ منفعل نبودن ماست که برای آن انگیزه پیدا کرده ایم به خیابان بیاییم،
شعار می دهم، حرف هایی که چهل سال پیش، نسل های پیش از من خواسته اند و هنوز هم دارند.
در ضلع بیرونی رو به خیابان. وقتی بزرگراه را بسته ایم. ایستاده ام، مردی با موتور از دور گردن دراز می کند و سرک می کشد که کیست؟!آن که اصل نظام را هدف قرار داده و تنِ صدای بلندی دارد، می روم توی جمعیت و گم می شوم.
[ فرد شعار دهنده باید هسته ی اصلی و مرکزی جمعیت باشد. یعنی چندین لایه داخل تر از همه. و بعد از هسته که بیرون آمد. اگر شعار مشخصی دارد، دهان به دهان به فریادِ کسی دیگر بگوید]
فریادِ تو حرفِ من است.
هر تظاهراتی اعتراض آمیزی در دل هر دیکتاتوری، هر چند پوشالی، بی شک آسانی ها و سختی هایی دارد،.
اما همه چیز امکان پذیر است. ما بارها به این دیوار، خدشه های عمیق وارد کرده ایم.
خیابان تریبون ماست. ما توانستیم بر این حکومتِ متزلزل شکاف وارد کنیم. این مطلب مهمی ست که باید همه تظاهرکنندگان اولی و کسانی که هنوز نیامده اند و خواهند آمد. بدانند که ما مشتِ محکمی بودیم که ضربه های مهیب زدیم. این را من نمی گویم: تاریخ می گوید.
***
چرا گازِ (اشک آور)؟
این گاز برای چیست؟
و چه اختلالی به مردم وارد می کند؟
چه کمکی به سرکوب گر می کند؟
یک نفر، دور از جمعیت مسئولیتِ پرتاب گازِ اشک آورِ با پینت بال را دارد. وقتی که این گاز را پرتاب می کنند، هدف پراکنده کردن مردم و بهترین فرصت، برای بازداشت همگانی ست. آن ها وقتی از نزدیک نتوانند بر جمعیت مسلط بشوند و سرکوب را تمام کنند. از تیر های هوایی و اشک آور و ... استفاده می کنند.
مردمانِ بی سلاح چه باید بکنند؟
[در کیف دستی یا کوله پشتی فرد تظاهر کننده باید " دسته ای کاغذ یا پاکت سیگار و فندک بنزینی یا گازی که شعله اش با باد و در طول دویدن یا راه رفتن خاموش نشود وجود داشته باشد. اگر در دسترس نبود، از سطل زباله های شهری برای آتش زدن های کوچک یا بزرگ برای رهایی از اختلالات گاز اشک اور استفاده کنید،]
این دود چه می کند؟
دود اثرات سوزش گلو و چشم و اشکِ ریختن چشم های شما که مانع دید صد در صدی شما می شود.
***
خیابان موسیقی بود، یک سمفونی غریب و بزرگ، نورِ آژیرهای رنگی ماشبن های پلیس و آب پاش... انگار عوامل کنسرتِ سرکوب، اما سازهای انفلاب بودند.
میدانِ آزادی موسیقی بود.
سرکوب، بخشی از انقلاب است اما یک بخشِ کاملا جزیی.
***
توی کوچه و پس کوچه های ورودی بزرگراه جناح می دویم، آن ها می دانند که کسانی توی کوچه پنهان شده اند. گاز اشک اور را توی کوچه ها. بین ماشین های ایستاده که خیابان را بسته بودند و ترافیک ایجاد کرده بودند. پرتاب می کنند.
توی کوچه ها هم لباس شخصی پرسه می زند.
بچه ها توی کوچه هم را پیدا می کنند. می گویند دوباره به خیابان اصلی برگردیم... برمی گردیم برای بار سوم...برای سومین بار که اشک اور زدند.
در میان کوچه ها، در بلوارهای کوچه و باغچه های خانگیِ در خانه ها، تظاهرات کنندگان، سنگ جمع می کنند و توی جیب و کیف شان میگذارند، کسی یک کاشی را از در ساختمان نیمه کاره ی برمی دارد و میشکند، تکه ها را بین همه تقسیم میکند.
از امکانات" خیابان" استفاده می کنند.
***
ساعت حدود هفت و سی دقیقه بعد از ظهر است.
این بار به خشم آنان اضافه شده است. رو به شب که می رویم. دستِ آنان برای سرکوب باز تر است.
حالا چند گروه شدیم.
چند گروهی که هر کدوم یک ضلع میدان هستیم. اما، حرفمان یکی ست.
شعارها هر چه واضح تر و شفاف تر شدهاند.
و آنان عکس العمل هایشان با هر شعار متغیر است.
***
با موتور، توی جمعیت می تازند، زنجیری که با گرفتن دستِ همدیگر ساخته بودیم جدا می شود، این بار خیابان در دودِ بیشتر در می امیزد، همه سرفه می کنند و کسانی درختان خشک کنار خیابان را آتش می زنند. دورِ آتش می ابستیم. آن ها توی پیاده رو با "شُکِر" نزدیک تر می شوند.
مردی در یک خانه مسکونی ایستاده ست. فریاد میزند؛ "بیایید تو" می رویم توی پارکینگ.
همه نفس نفس می زنند.
چند نفر دانشجو، می گویند:"میخواییم بریم پیش دوستامون... شریف (منظور،دانشگاه شریف است) هر کسی میخواد بیاد. کسانی اعلام همراهی میکنند."
اوضاع بیرون کمی ارام تر میشود، از پارکینگ بیرون میرویم.
زنی با پسر خردسالش، کنار خیابان ایستاده و شعار میدهد،" مرگ بر دیکتاتور". پسر خردسال مادرش را همراهی میکند.
به پسر کوچک نگاه می کنم، لبخند می زنم، به این فکر میکنم سال ها بعد راجع به این شبِ میدان آزادی، برای دوستانش یا فرزندانش چه خواهد گفت؟
میخواهم بروم نزدیکش، "بگویم:خیلی مراقب باش" که ماشین های نفر بر زرهی حدودا پنج یا شش تا، با سرعت زیاد وارد خیابان می شوند، هرکس به سویی می دود و من می روم توی کوچه،
پسری یک بطری" سرکه سفید" در دست دارد، و می پاشد توی صورت زنی.
[سرکه سفید برای برطرف کردن اثرات گاز اشک آور بسیار تاثیرگذار است.
هرکسی در روزهای تظاهرات، باید بداند که علاوه بر حضور پررنگ و صدای رسا، باید مراقب دیگری و امکاناتی که با خود اورده است و خواهد اورد باشد، تا در مواقع لزوم مورد استفاده همه قرار بگیرد.]
***
وظایف ما، نظم و چینش افراد در روزهای تظاهرات، باید چگونه باشد؟
چطور میتوانیم یک دیوار محکم و غیر قابل نفوذ درست کنیم؟
آنها نیروهای سرکوب گر نظام حاکم، چه می کنند و چگونه بر اوضاع مسلط میشوند؟
چگونه می توانیم از نظم و "ارایش جنگی" آنان باخبر شویم؟
مردِ جوانی با موتوری که پلاک ش را پوشانده است. وارد جمعیت می شود، از کیف دستی همراهش، حدود بیست تا سی ماسک پارچه ای در دست کسی می گذارد و میرود،
همه کسانی که بی خبر یا بدون آگاهی از اوضاع حاضر آمده بودند حالا صورت خود را پوشاندهاند.
چگونه به جمع کمک کنیم؟ چگونه اوضاع را به نفع خود تمام کنیم؟
همه این سوالات و پرسش های بالا را باید به آنان فکر کرد و در پِی پاسخ بود،
با دانشجویان دانشگاه شریف همراه می شوم، سمتِ پلِ عابر پیاده می رویم،
مردان جوانی روی پل پا بر سطح فلزی می کوبند و به دیوار ها با سنگ ریزه ضربه می زنند و می گویند: "حکومت اسلامی، نمی خوایم، نمی خوایم" به جمع آنان اضافه می شویم، در این کنسرت همگانی شرکت می کنیم، روی پل حدود صد نفر ایستاده اند و از بالا خیل صفِ ماشین های نفربر سیاه، که در خیابان رو به جناح بلوار درست کرده اند عکس و ویدئو می گیرند.
می آیند روی پل...
آن ها پُل های رفتنِ ما، رو به جلو...
و
پل های پشت سرِ خودشان را خراب کرده اند.
روی پل درگیری می شود...
و جدال رو در رو، در خیابان شروع می شود.
اما همه ایستاده اند.
کسی از توی جمعیت زیر پل داد می زند.
" می جنگیم
می میریم
ایران رو پس می گیریم
فردا ساعت شیش همین جا..."
نویسنده: نثار
چهارشنبه، ۲۵ دی ۱۳۹۸؛ ۱۵ ژانویه ۲۰۲۰
اندیشه و پیکار
... ولی انقلابهای پرولتری ... مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد... مارکس، هجدهم برومر