خشت می زنم تا زندگی کنم
یک روز با کوره پزهای حاشیه تهران
خشت زن های کوره های آجرپزی روزی ١٨ساعت کارمیکنند
تهیه یک لقمه نان درمیان دود و آتش کورههای آجرپزی
آفتاب داغ تیرماه با چاشنی خاک وکارطاقت فرسا می شود تمام زندگی این آدم ها. آدم هایی که مجبورندبرای گذران زندگی شان خانوادگی کارکنند، کاری طاقت فرسا که هرکسی را توان انجامش نیست. دخترک صورتش را با روسری پوشانده تا بیش ازاین خاک به عمق ریه هایش نفوذ نکند،کم حرف است و پرکار، پابه پای پدرکارمی کند تادراین فرصت ٦ماهه کمک حال او باشد. پدراما آرام است و خوشرو سلاممان را بالهجه ای شیرین پاسخ می دهد؛ لهجه شیرین خراسانی.پدر، مادرو دختر و پسرنوجوانشان ازمشهد به این جا آمده اند تا درحاشیه پایتخت خشت بزنند و نانی به سفره ببرند.
این جا حاشیه تهران است. محله ای بانام فرون آباد درحاشیه شهرستان پاکدشت. پس از کلی پرس و جو و رانندگی دربیابانهای اطراف فرون آباد بالاخره کوره پزخانه ها را پیدا می کنیم.کوره پزخانه هایی که قراراست خشت خشت خانههای این شهردرآن ها ساخته و پخته شوند. آفتاب داغ بیش ازهرچیز دیگری ماندن دراین منطقه را برای هرموجود زنده ای سخت می کند چه رسد به انسان ها و خانواده هایی که قراراست روزی ١٨ساعت دراین شرایط کارکنند.آن هم کاری طاقت فرسا که حتی فکرکردن به آن هم نفس هایمان را به شماره می اندازد. با اجازه سرکارگرکارگاه و به بهانه انداختن چند عکس وارد کارگاه می شویم.درآن جاخانواده ای به دورهم جمعند و سخت مشغول کار.مردی میانسال همراه با همسر و پسر و دخترنوجوانش مشغول کاراست، کارخانوادگی همراه با شیطنت های فریبا کوچولوی دوساله. پدر می گوید اهل مشهد است وهرسال فروردین ماه همراه با خانواده به این منطقه می آید تا خشت بزنند و آجر بپزند. دخترش قالب خشت زنی را ازگل پرمی کند تا پدرکمی آن طرف ترخشت ها را برروی زمین درکنار یکدیگر ردیف کند. ساعت ١١ صبح است و محمود و خانواده اش ٨ ساعتی میشود که کار روزانه شان را شروع کرده اند و باید تا ١٠ ساعت دیگربیوقفه کارکنند. از شرایط کارودرآمد ماهانه که می پرسم با همان لحن آرام و دوستانه اش می گوید: کارما کنتراتی است. باید روزی ٣هزارعدد خشت تحویل بدهیم. درآمدمان هم به طور متوسط می شود روزی ٣٠هزارتومان.البته هنوز مشخص نیست صاحب کارقراراست چقدر به مادستمزد بدهد چون طبق قراردادمان درپایان کاریعنی شهریور ماه تسویه حساب می کنیم.
چراتهران؟مگرمشهد کوره آجرپزی ندارد؟ می گوید :این جا درآمدمان روزی ۵ هزارتومان بیشتراز مشهد است.کوره پزخانه های مشهد مبلغ کمتری به کارگرها می دهند به همین خاطرهم من و همسرم ٦ ماه اول سال را به تهران می آییم و بچه ها هم بعد ازامتحاناتشان به تهران می آیند تا هم کمک حالمان باشند هم این که تنها نباشند.
بیمه مزیتی که خیلی ازکارگران فصلی را به کوره پزخانه ها می کشاند
محمود کارگرفصلی است و مشخص نیست ۶ ماه دوم سال کاری برای انجام دادن و درآمدی برای خرج کردن داشته باشدیا خیر ولی کارکردن دراین کارگاه هیچ چیز که نداشته باشد یک حسن برای کارگران ایرانی اش دارد؛بیمه مزیتی که خیلی ازکارگران فصلی را به کوره پزخانه ها می کشاند.کارگرانی که ۶ ماه از سال را بیمه هستند و خیالشان ازبابت هزینه های درمان راحت است و به قول مادرخانواده برای ٦ ماه بعدی هم خدابزرگ است.
از دیدن این بچه ها کوه غصه و غم برسرم آوارمی شود
زن با بغض به پسر و دختر نوجوانش نگاه می کند و می گوید : مگر بچههای من چه چیزی از بچه های دیگرکم دارند که تابستان باید با این شرایط کارکنند. بچه های من هم دوست دارند تابستانها ورزش کنند، به کلاس زبان بروند و اززندگی شان لذت ببرند. به خدا از دیدن این بچه ها کوه غصه و غم برسرم آوارمی شود چون نتوانسته ام زندگی خوبی برایشان فراهم کنم.
خشت زن های کوره های آجرپزی روزی ١٨ساعت کارمیکنند تابتوانند ٣هزارعدد خشتی راکه طبق قرارداد موظف به تولیدشان هستند تحویل کارفرما دهند درغیراین صورت از روزی ٣٠ هزارتومان حقوق برای کاریک خانواده 4نفره درروز خبری نیست!
دراین ٦ ماه خانه و زندگی شان هم همین جاست.به فاصله ١٠٠مترازمحل کارشان تعداد زیادی اتاق کنارهم ردیف شدهاند تا مانند خانه های سازمانی سرپناهی شوند برای شاید زحمت کش ترین کارگران این ناحیه ،خانه و کاشانه ای برای بازی کودکان و استراحت بزرگترهایی که تمام روز ازخاک آجر می سازند.
خانه ها ساده اند مانند ساکنینشان ساده و بی آلایش؛جای درپرده ای کهنه آویزان کرده اندو از وسایل زندگی هم رختخوابی دارند و چند تکه ظرف برای غذا خوردن ، ازکولرهم خبری نیست!راستی این مجموعه مسکونی آشپزخانه و ظرفشویی هم دارد؛یک اجاق گاز برای بیش از٦٠ نفرکارگرو یک شیرآب و تخته ای برروی زمین که دخترکان از آن به عنوان ظرفشویی استفاده می کنند.
درست کناردرورودی کارگاه یک چهاردیواری شبیه به ویرانه با چند شاخه لوله و یک منبع بزرگ آب برروی سقفش که ازتابش مستقیم آفتاب حتما آبش به جوش آمده نام حمام به خود گرفته تا کارگران و خانواده هایشان پس از١٨ساعت کارروزانه تنی به آب بزنند.
محمود و خانواده اش تنها خشت زنان این کارگاه آجرپزی نیستند شاید ١٠ گروه دیگرمانند این خانواده باید روزی ٣ هزارخشت رابرای پخته شدن درکوره آماده کنند.
مردانی که بی وقفه کارمیکنند
مرحله بعدی پس ازخشک شدن خشت ها درآفتاب داغ تابستان انتقال آنها به کورهها برای پخته شدن است.حمل تا کوره و چیدن خشتهای خام درکوره هم کارگر مخصوص به خود رادارد. مردانی که ازشدت گرما عرق ازسرو رویشان می ریزد ولی بی وقفه کارمیکنند. احمد به سرعت تعداد زیادی از خشتها را روی وسیله ای که شباهت زیادی به فرغون دارد می چیند و به سمت کوره حرکت می کند.دوربین عکاس را که می بیند با لهجه آذری خنده کنان می گوید تورابه خدا ازما عکس نگیر. آبرو داریم! می گویم مگر کارخلافی می کنی؟ باانرژی جواب می دهد: نه، اما به نامزدم درشهرمان گفته ام درتهران دریک کارخانه کارمی کنم. حالا اگرببیند کارخانه ای که ازآن تعریف کردم این جاست حسابی آبرو ریزی می شود! احمد و همکارانش همگی اهل هشترود آذربایجان شرقی اند و به ازای هرروز کارکردن روزی ٣٠ تا ٤٠ هزارتومان مزد می گیرند.کارشان سخت و طاقت فرساست اما مردانه.زنها هنوزوارد این کارنشده اند چون جابه جا کردن روزانه چند تن خشت خام و آجرپخته شده قدرت بدنی می خواهد وبس!
سلیمان با دقت خشت ها را درون کوره می چیند تاپس ازیک روز حرارت دیدن بشوند سقف بالای سر و دیوارخانه هایمان.چند روزی می شود که کوره را خاموش کرده اند تا خنک شود اما بازهم گرما برای ما غیرقابل تحمل است و آجر چیدن درچنین شرایطی برای کارگران ملال آور.در کارگاه ٢٨ کوره درکناریکدیگر قرار گرفته اند و درهرکوره می توان تا ٢٠ هزار خشت خام را برای آجر شدن روی هم چید.سلیمان و چند کارگر هشترودی دیگر یک به یک خشت های خام را بانظمی خاص برروی هم می چینند تادرنهایت کوره آجرپزی برای داغ شدن آماده شود.ازبخت خوب ما قرار است کوره را روشن کنند،درکوره رابا گل می پوشانند و از بالا مشعل های گازی روشن می شوند،روال کارآنها این است که خشت ها باید ٢٤ ساعت درون کوره پخته شوند پس ازخاموش کردن شعله ها و بازکردن درکوره ۴٨ ساعت زمان لازم است تاکوره و آجرهایی که ازشدت گرما سرخ شده اند خنک شوند.گرمای کوره های داغ همراه با آفتاب سوزان تابستان دست به دست هم داده اند تازندگی و کارکردن برای این مردان و زنان سخت کوش سخت ترو سخت ترشود.کودکانشان تابستان را درخاک و گل می گذرانند تا درباره موضوع انشای خود درسال تحصیلی جدید برای هم شاگردی هایشان از کاری بنویسند که تا مانند آن را به چشم نبینند نمی توانند تصوردرستی از سختیهایش داشته باشند. از مسئول کارگاه علت زیاد بودن ساعت کاری و کم بودن حقوق و مزایای این کارگران را می پرسم،با حالتی حق به جانب ازطرف کارفرما می گوید:ماهم هزینه هایمان بالاست ماهانه ١٢میلیون تومان پول قبض گاز و حداقل 3میلیون تومان هم پول برق میدهیم . کارماتمام است و باید برگردیم اما درکناراین مردان وزنان بودن و نگریستن به زندگی و نحوه تلاششان مصمممان میکند برای کارکردن.
با وجود گرمای زیاد وخاک زیادی که برلباس ها و نفسهای مان نشسته است خسته نیستیم یا شاید بهتر این باشد که بگوییم ازگفتن واژه خستگی درمقابل کاراین انسانها شرمساریم.
نویسنده: علیرضاکافی - عکسها: حاتمی
خراسان - ٢٢/٠۴/١٣٩٠