در سال١٣٨١ بود که تازه ازدواج کرده بودم و آرزوهای زیادی در سر داشتم من و همسرم تازه زیر یک سقف رفته بودیم. من با خود می گفتم که باید زندگی خوبی را برای خود و همسرم فراهم نمایم.برای تحقق این امر باید شغل مناسبی پیدا می کردم. به قول معروف "تن به قضا دادم" و شب و روز در پی شغلی که بتواند نیازهای اولیه زندگی ام را فراهم کند، گشتم .بعد از مدتها بیکاری، بالاخره در یک شرکت خصوصیِ لوله کشی گاز، که لوله کشی واحدهای مسکونی و تجاری را انجام می داد، استخدام شدم. آن روز شاد و سرمست از این که توانستم بعد از مدتها کار خوبی پیدا کنم، به خانه بازگشتم و به همسرم گفتم که دیگر سختی هایمان به پایان می رسد و آرزوهایمان برآورده خواهد شد.
صبح روز بعد، اولین روز کاری خود را در این شرکت آغاز کردم؛ بدون اینکه شرط و شروطی میان من و کارفرمای شرکت برای کار در آنجا گذاشته شود من و دیگر همکارانم، در این شرکت به صورت متراژی دستمزد دریافت می کردیم (بدون اینکه ساعت کاری مشخصی داشته باشیم)که همین امر موجب می شد تا نیروی کار خود را که هر روز بیشتر از روز قبل تحلیل می رفت، در مقابل دستمزدی ناچیز بفروشیم. هر روز بعد از ساعت ها کار، خسته و کوفته، بدون اینکه دستمزدِ درخور کاری که انجام داده بودم را به من پرداخت کنند به خانه بر می گشتم.
روزها و شب ها داشت پشت سر هم می گذشت و من برای گذران زندگی، حتی در روزهای تعطیل هم کار می کردم. اما ناگهان متوجه شدم آن زندگی که قرار بود تغییری چشمگیر در آن به وجود بیاورم، بهتر که نشده هیچ، شکستن و فرسودگی و استثمار نیز به آن افزوده شده است!
بعد از گذشت چند سال از شروع به کارم در این شرکت، مرتباٌ از تعداد متقاضیان لوله کشی کاسته می شد. کارفرما به بهانه ی این که سوددهی شرکت نسبت به گذشته کمتر شده است، تعدادی از همکارانم را که با همدیگر سالها در این شرکت جان کنده بودیم و برای کارفرما سود تولید کرده بودیم، بدون اینکه حتی یک ریال از پاداشِ سالها زحمتشان را بپردازد، از شرکت اخراج کرد. با دیدن این اتفاقات، بیش از پیش استثمار و مورد ظلم قرار گرفتن کارگر را احساس و از نزدیک لمس می کردم. تعدادی از این کارگران اخراجی وضعیتی مشابه من داشتند: متاهل بودند و باید هزینه ی زندگیشان را تامین می کردند و همچنین مثل من مستاجر بودند. به همین دلیل من هم همواره از این امر هراس داشتم که کارفرما روزی به کار من احتیاج نداشته باشد و من هم به سرنوشت دیگر دوستانم دچار شوم.
٩ سال از شروع به کارم در آن شرکت گذشت، بدون اینکه کارفرما به تعهداتی که قانون کار برای کارفرما تعیین کرده است، ذره ای پایبند باشد! در ماه های آخر کارم بود که با تعدادی از فعالین کارگری آشنا شدم. به کمک آن ها از حق و حقوق مسلم خود آگاه شدم و یاد گرفتم که برای به دست آوردن آن باید حرکت و مبارزه کنم. تازه متوجه این موضوع شدم که مدت ٩ سال است که برای کارفرما سود تولید کرده ام و در مقابل، او یکی از بدیهی ترین حقوقم که حق بیمه است را رعایت نکرده است! با این ذهنیت، چند ماه پیش از اخراجم، از کارفرما درخواست کردم تا دستمزدم را افزایش دهد و همچنین برای بیمه شدنم اقدام نماید، اما دیگر کارفرما به من احتیاجی نداشت و به همین دلیل نسبت به درخواستم بی اعتنایی کرد و جواب سربالا داد!
کم کم احساس می کردم که آن اتفاقی که از آن می ترسیدم و طی این سالها همچون کابوسی سایه اش بر سرم سنگینی می کرد، بالاخره رخ خواهد داد. احساسم درست بود و یک روز کارفرمای شرکت بدون هیچ مقدمه ای به من اعلام کرد که: شرکت دیگر به کارگر نیاز ندارد و از امروز نمی توانی در شرکت به کارت ادامه بدهی!
بعد از مدت کوتاهی از بیکاری ام دیگر پولی برایم باقی نمانده بود؛ به جز مقداری پس انداز که آن هم به عنوان ودیعه نزد صاحب خانه در گرو بود. به بن بست رسیده بودم. مدتی برای پیدا کردن کردن کار دیگری گشتم، اما هر جا که می رفتم با درهای بسته روبرو می-شدم. دیگر آه در بساط نداشتم. تصمیم گرفتم بار دیگر به شرکت باز گردم تا شاید دوباره من را سر کار ببرند. اما وقتی که به جلو شرکت رسیدم با یک درب بسته و یکی دو دستگاهِ جوشکاری کهنه که در گوشه ای از کارگاه افتاده بود، روبرو شدم. آن جا بود که فهمیدم این جمله که «کارگر برای کارفرما همانند ابزار است»، به چه معنی است.
بعد از پیگیری های فراوان بالاخره کارفرمای شرکت را پیدا کردم که در یک سازمان در سنندج استخدام و در آن مشغول به کار شده بود. با او صحبت کردم و ٩ سال مطالبات خود را طلب کردم؛ ولی او جوابگو نبود و گفت که باید به اداره ی کار مراجعه کنم. به همین دلیل در اداره کار از کارفرما شکایت کردم. برای اینکه بتوانم حق خود را از کارفرما بگیرم به وکیل احتیاج داشتم. در مرحله اول با وکیلی در این باره صحبت کردم و قرار شد پس از پایان کار و صادر شدن رای نهایی، مقدار پولی را به عنوان حق الزحمه دریافت کند. اولین جلسه دادگاه که در محل اداره کار برگزار شد، بدون هیچ نتیجه ای برای دو طرف، به پایان رسید. در همین حین، وکیلم بر خلاف قرارمان که قرار بود پس از رای نهایی پول دریافت کند، حق الزحمه اش را از من درخواست کرد. اما من توانایی پرداخت پولش را در آن زمان نداشتم و به همین دلیل وکیلم را از دست دادم.
در آخرین جلسه دادگاه که نمایندگانی از طرف دادستان، اداره کار و وکیل کارفرما و ... در آن جا حضور داشتند، بدون اینکه گزارشی تحقیقی از محل کارم ارائه بدهند و بدون اینکه از کارفرمای شرکت بپرسند که چرا به صورت غیر قانونی کارگرانی را بدون بیمه استخدام کرده، نتیجه ی ٩ سال کار من را در عرض ١٠ دقیقه دادگاه نمایشی به باد هوا دادند. و من تا به امروز هم کار ثابتی پیدا نکرده ام و برای گذران زندگی ام هر روز در جایی نیروی کارم را می فروشم.
به امید روزی که کارگران بتوانند تشکل های خود را سازمان یابی کنند تا نمایندگان واقعی کارگران که با درد و رنج طبقه ی کارگر آشنا هستند، از حقوق کارگران، مسئولانه و دلسوزانه دفاع کنند و دیگر استثمار انسان از انسان وجود نداشته باشد.
فردین میرکی، فعال کارگری
و کمیتۀ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری - مرداد ۱۳۹۱