افق روشن
www.ofros.com

شورش، پاسخ درست به بیعدالتی اجتماعی؟


فریده ثابتی                                                                                                دوشنبه ٢۴ مرداد ماه ١٣٩٠

انگلیس در هفته گذشته شاهد شورش جوانان بود. جوانانی از گروه های اجتماعی مختلف، سفید، سیاه، اروپائی، آفریقائی یا آسیائی تبار.اما اکثریت آنها را جوانان مناطق فقیر نشان تشکیل می داد. همان هائی که به گفته جورج آزبورن وزیر دارائی انگیس بخش هایی از جامعه اند که از جریان اقتصادی کشور منفک بودند و و به مدت طولانی نادیده انگاشته شدند.
شورش شب شنبه بعد ازراه پیمایی مسالمت آمیز خانواده و دوستان مارک دوگان جوان ٢٩ ساله - که با تیراندازی پلیس به قتل رسیده بود - به سمت دفتر پلیس تاتنهام و حمله پلیس در آن جا به یک دختر ١٦ ساله آغاز شد. بخش هایی از لندن در آتش خشم توده های جوان که روزنه ای روشن در زندگی شان به سوی آینده نمی دیدند، شعله ور شد. مغازه ها غارت شد و بعضا خانه های مردم آسیب دید. پلیس مترو پولیتن با همه قوا به مقابله با شورش جوانان برخاست. نخست وزیر، مرخصی اش را نیمه تمام گذاشت و به لندن برگشت و جوانان را به اشد مجازات تهدید کرد. رسانه های سرمایه داری، جهت یافته تقصیر را به گردن جوانان و کودکان درگیر انداختند، و خواهان مجازات آن ها شدند.
مسلم است که نمی شود از چنین اعمالی حمایت کرد، حتی اگر حرکت علیه کنسرن ها و فروشگاه های بزرگ سرمایه داری باشد. اما این به معنی درجانب طرف دیگر بودن، تائید خشونت پلیس و نیروهای سرکوب، و صحه گذاشتن بر لاطائلات رسانه های سرمایه داری هم نیست. باید دید سرچشمه مشکل در کجاست. آیا این واقعه ای خلق الساعه می تواند باشد که با کشته شدن یک نفر آغاز گردد. روزانه بسیاری با خشونت دولتی توسط پلیس جان می بازند پس چرا ما با شورش های هر روزه مواجه نیستیم؟ واقعه لندن و شهرهای دیگر در حافظه تاریخ انگلیس و حتی در همین نیم قرن اخیر موارد مشابه دیگری را در خود دارد. لندن، دهه های ٨٠ و ٩٠ را به یاد دارد که همین گونه، جوانان سر به شورش برداشتند اما مشکل ریشه یابی و حل نشد. نه نمی توانست حل شود زیرا ریشه اش خود، خود را مثل نور خورشید می پراکند و دیده می شد. تداوم مشکل در دهه های متوالی، نشان از عدم حل مشکل و سرپوش گذاشتن بر آن دارد. چرا که پرداختن به آن از گند و کثافت سرمایه داری پرده بر می دارد و به منافع سرمایه لطمه می زند.
سیستم سرمایه داری با بحران های پی در پی اش، با اخراج های مداوم کارگران، با حذف گام به گام، سیستم تامین اجتماعی، با پلیسی کردن روز افزون جامعه، با سرکوب حرکت های صلح آمیز جوانان به طور مثال برخورد وحشیانه با جنبش ضد اتم و ضد راست افراطی نازی های جوان در آلمان و جنبش دانشجوئی در اعتراض به تغییر سیستم آموزشی و برقراری هزینه ثبت نام یا چند برابر کردن آن، با بستن مراکز تولیدی صنعتی و انتقال سرمایه به کشورهایی که در آن نرخ و شدت استثمار بدون حد و مرز است و کارگران متشکل نیستند و .و. و امید به آینده را در نسل جوان به ویژه در طبقه کارگر و قشر پائین آن کشته است. فقر را گسترش داده است؛ فقر مادی و به همراهش فقر فرهنگی را و آن گاه در بوق های سرمایه می دمد که این ها جنایتکارند، مجرمند، درباندهای قاچاق مواد مخدرند و برای چاره، فشار و سرکوب بیشتر را سازمان می دهد به جای این که امکانات آموزشی و تفریحی و تامینی را تقویت کنند. به طور مثال "در سال ٢٠٠٧ پنجاه ایالت آمریکا ۴٩ میلیارد دلار برای زندان های خود صرف کردند. نرخ افزایش هزینه زندان شش برابر مقداری بود که آن ها صرف آموزش کردند. روشن است که در همه کشورها، سیستم جاری قضایی برمبنای علایق اقتصادی طبقه حاکم شکل گرفته است. آن ها این تصور را ایجاد و تکامل می دهند که جنایت، کار مردم فقیر است. این تصور در خدمت منافع قدرتمندان قرار دارد و روی فقرا متمرکز می شود. این سیستم از توجه کردن به بیعدالتی های قضایی و اجتماعی روی می گرداند. آن ها بیعدالتی جامعه طبقاتی را می پوشانند."( دانمارک، سیمینار سه روزه فوروم بین المللی- ورک شاب : زندان؛ طبقه، جنسیت، نژاد و قومیت. اکتبر ٢٠١٠، فریده ثابتی).
در بسیاری از مناطق انگلیس به ویژه در مراکزی که امرار معاش توده هایش با کارگری در معادن ذغال سنگ می گذشت و در مناطق صنعتی ای که کارخانه هایش دیگر به آثار باستانی تبدیل شده اند، اکنون سه نسل همواره بدون کار، و با حداقل های کمک های اجتماعی زندگی می کنند. اینان به دنیا می آیند برای این که روزی بمیرند. پدر بزرگ بازنشسته اجباری پیش از وقت، پدر بیکار، پسر بیکار و نوه چه الگوئی را در پیش رو دارد که بتواند برای آینده خود آرزو کند. جز بیکاری و ولگردی؟ اوقات فراغتش را نیز در کوچه و با دوستان مثل خود می گذراند و در خانه نیز دعوای والدین و برنامه های جهت دار تلویزیونی در انتظارش است. مجموعه این شرایط فضای مناسبی است برای باند های مواد مخدر و مافیایی که سرنخ شان باز به توبره سرمایه داری و پلیس آن وصل است. فریاد فروخفته این نسل های تباه شده که سربار جامعه نامیده می شوند و همگان خواستار برخورد قاطع و بیرحم با آن ها می شوند، بالاخره روزی از حلقوم شان بیرون ریخته و منفجر می شود. اما این انفجار در نبود افق درست مبارزاتی، که سبب ناشناخته ماندن دشمن واقعی می شود، مسلما راه به شورش و تخریب می برد. بنا براین، چیز شوک آوری در این شورش ها نیست. آن که در این بلبشو تلویزونی را بغل کرده و به خانه برده است شاید و حتما بارها جلوی آن مغازه ایستاده و با حسرت به آن، که هرروز در تلویزیون کهنه خانه در باره آن تبلیغ می شود، نگاه کرده بود و آرزوی داشتن آن را محال می دید. یا مردان نقاب زده ای که عروسکی را دزدیده اند نه تنها نفرت بر نمی انگیزند بلکه درد و همدردی ایجاد می کنند. نیروی نهفته در شورش ها، ازاین فریاد های فرو خفته مردم بی قدرت است. اما همان گونه که کارگران با تخریب و شکستن ماشین ها نمی توانند به جنگ سرمایه داری و عواقب آن بروند، با تخریب و غارت هم نمی توان آینده ای راساخت. برای ساختن آینده و فرارفتن ازاین شرایط غیرانسانی و غیرعادلانه نیاز به سازمان دهی جامعه است. چنان سازمان دهی ای که آن که کار می کند به آن که بیکار است به چشم انگل نگاه نکند. کارگر مرد، کارگر زن را به تمسخر نگیرد و او آن دیگری را دشمن خود نداند. کارگر صنعتی کارگر ساده خدماتی را شاگرد و پادو نبیند. معلم و پستچی و کارگر معدن و بارانداز و کشتی، کارگر نظافت چی، کارگر بخش بهداشت و درمان و خلاصه همه آن طبقه ای که فروشنده نیروی کارشان هستند اما در سلسله مراتب مختلف دستمزدی قرار دارند، همه خود را اعضای یک ارگان به هم پیوسته ببینند که باید با یک خطر، که زندگی کل ارگان را نشانه رفته است، دست پنجه نرم کنند. و این که سلامت زندگی شان به این اتحاد جمعی در برابر خطر وابسته است. در چنین صورتی، می تواند این ارگان، یعنی طبقه کارگر، یعنی اکثریت جامعه کنونی، در برابر آن خطر، یعنی سیستم سرمایه داری حاکم، که منافع درصد کوچکی را در جامعه، در مدنظر دارد و برای آن، دست به همه کاری می زند، بایستد، بجنگد و در صورت داشتن قدرت طبقاتی پیروز شود. اگر هم نشد حداقل برای حقوق خود جنگیده است. برای چیزهایی که ندارد، یعنی چیزهایی که از او غضب شده است، مبارزه کرده است، و در نهایت در صورت شکست، چیزی نداشته که از دست بدهد؛ اما چراغی برای راه آینده روشن کرده است.

فریده ثابتی - ١۴ اوت ٢٠١١

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری