افق روشن
www.ofros.com

مصائب زندگی یکی از کارگران اخراجی شرکت ریسندگی پرریس سنندج

شریف ساعد پناه                                                                                       یکشنبه ٨ آذر ۱٣٨٨

دوستان وهم طبقه های عزیزم، مطالب زیر تنها گوشه کوچکی از دردها و آلام زندگی یکی از کارگران شرکت ریسندگی پرریس سنندج می باشد که اوایل سا ل ١٣٨٨ پس ازهفت ماه سر دواندن از سوی کارفرما ودیگردستگا ههای دولتی برایش رقم خورد.
دوستان با نگارش این سرنوشت نمیخواهم دردی را به هزاران درد شما اضافه کنم بلکه می خواهم واقعیتی انکار ناپذیر را که بر اثر اخراج سازیها ی فله ای هر آن برای یکی از کارگران تعلیقی یا اخراجی ممکن است روی بدهد به تصویر کشم. واقعیتی که نظام طبقاتی سرمایه داری عامل اصلی آن است و در ایران چنان دست کارفرمایان را باز گذاشته است که آنان قادرند با تحمیل شرایط برده وار بر کارگران از قبیل اخراج سازی و عدم پرداخت بموقع دستمزدها و قرار داد موقت، آنان را در تنگنای مالی تا سرحد گرسنگی مطلق قرار بدهند. و اینک شرح آنچه بر من گذشته است:
من یکی از کارگران اعتصابی شرکت ریسندگی پرریس سنندج هستم دو روز از سال ٨٨ گذشته بود، ما با تجمعات واعتراضات و پیگیریهای مداوم درمقابل اداره کار و دیوان عدالت اداری واستانداری پس از ٧ ماه رای دیوان را مبنی بر بازگشت بکار دریافت کرده بودیم . خانواده های ما نیز همانند دیگر انسانها درایام عید انتظار تامین حداقل هایی از مایحتاج روزمره زندگی از قبیل لباس نو، میوه و شیرینی و........ را از من بعنوان نان آورخانواده داشتند. دوست عزیز شاید باورت نشود دو ماه بود که حتی یک کیلوگوشت نتوانسته بودم به خانه ببرم، هرچند خانواده های کارگری با این شیوه زندگی کاملا آشنا هستند و در تمام ایام سال صورت خود را با سیلی میتوانند سرخ نگهدارند اما عدم بر آورده کردن حداقل ترین انتظار از سوی خانواده در ایام سال نو چیزی نیست که انسان مانند دیگر ایام سال براحتی قادر به تحمل درد آن باشد.
هفت ماه تمام خانواده را با رای های اجرا نشده، امیدواری دادم غروب ها دیگر عادی شده بود با دستانی خالی ورویی خجل به خانه برگردم. ولی آن غروب با دیگر روزها فرق داشت چون وقتی وارد منزل شدم اشک های دخترم صورت پاک و معصومش را خیس کرده بود، وی با دیدن من بلافاصله اشک هایش را پاک کرد و دردش را به روی من نیاورد.
من درد او را می دانستم، فغانی تمام وجودم را در برگرفت، با مشاهده این وضعیت ماندن در منزل برایم امکان پذیرنبود. بلافاصله از خانه بدون هیچ مقصدی بیرون آمدم وسعی کردم هر طوری که شده این لحظه را از یاد ببرم که در منزل نه چیزی دیدم و نه چیزی شنیدم هر چند که فراموش کردن آن صحنه به این آسانی ها نبود. هوا کم کم داشت تاریک میشد کنار جدول خیابان نشستم به فکر عمیقی فرو رفتم به عالم رویا پرواز کردم تا مرهمی بر درد های بی درمانم باشد. برای لحظاتی بچه ها ی یک اقلیت مفت خور را به یاد آوردم که چطور برای دیدن یک بازی فوتبال در خارج از کشور میلیون ها تومان هزینه میکنند تا مبادا دل نازک فرزندشان از ندیدن یک بازی فوتبال بشکند اما و اما .... آن روی سکه فرزندان کارگرانی را میبینم که بجای بازی وسرگرمی و هزینه های سرسام خارج از کشور برسر سفره های خالی وبی رونق با چشمانی اشک بار زانوی غم بغل میگیرند و غروب بجای تماشای فیلم های کارتونی با دستان خالی پدر و چهره در هم رفته او مواجه می شوند و در گوشه ای ازاطاق شاهد دعوای پدر ومادربا صدای لرزان پدرهستند و بطور روزمره جمله تکراری ندارم و چکار کنم پدر و صدای توام با گریه مادرکه هی تکرار میکند بچه ها این حرفها حالیشان نیست تمام لحظه های کودکی شان را در هم می ریزد. عامل ومسبب همه اینها را تنها در وجود سیستمی میتوان جستجو کرد که در آن اقلیتی مفت خور بر تمام ثروت جامعه چنگ انداخته اند و همه چیز را فقط برای خود میخواهند.
با این افکاردر دنیای دیگری بودم که ناگهان صدای بوق ماشینی مرا به خود آورد یک نفر داشت صدایم می زد جلو رفتم عبدا....دوست قدیمی ام بود پس از احوالپرسی سوار ماشین اش شدم به اوتعارف کردم برویم منزل، گفت به یک شرط با تو به منزل می آیم و من بدون اینکه شرط او را بدانم و بپرسم گفتم هر چی تو میگی قبول. در طول راه تا منزل همه چیز را برایم تعریف کرد و گفت : مقداری مشروب در ماشینم هست، اگر چند روزی بتوانی آنها را در زیر زمین منزل تان نگهداری کنی مبلغ ٢٠٠ هزار تومان بعنوان اجاره خواهم داد و تاکید کرد چند روز بیشتر انتظار ندارم آنها را نگه شان بداری.
وسوسه شدم و بلافاصله پیشنهاد او را قبول کردم دوستم بعد از خوردن چای وجابجایی مشروبات به زیر زمین وپرداخت مبلغ ٢٠٠ هزار تومان خداحافظی کرد و رفت . آن شب را خوابم نبرد تا دم صبح برای این ٢٠٠ تومان برنامه ریزی کردم تا یک جوری بتوانم اشک های غم زده روی صورت دخترم را بزدایم . صبح ساعت ٨ بچه ها را از خواب بیدار کردم تا برای خرید و خرج کردن آن مبلغ پول آماده شوند . اما با صدای زنگ منزل همه چیز تغییر کرد تعدادی مامور با حکم قضایی وارد خانه شده وپس از ضبط مشروبها و بارکردن آن در ماشین، من را نیز دستبند زده به پاسگاه محل بردند، یک شب را در کلانتری و روز بعد با حکم قاضی کشیک روانه زندان شدم، چند روزی را در زندان سپری کردم وسپس با قرار وثیقه ۵٠ میلیون تومانی آزاد شدم. با پیش آمدن این وضعیت به چنان روزگار سختی گرفتار شدم که گرسنگی و مشکلات حاد خانواده را فراموش کردم و در انتظار محاکمه و صدور حکم خودم را مدام امید میدادم که قضات درد دلهای یک کارگراز کار اخراج شده را خواهند شنید و با در نظر گرفتن شرایطی که من مرتکب چنین جرمی شده بودم، قضاوت خواهند کرد .
اما پرونده من بر خلاف روال چنین پرونده هایی خیلی زود وسریع مورد رسیدگی قرارگرفت ودر شعبه دوم دادگاه انقلاب رای صادرگردید : آقای ..... علیرغم عدم سابقه کیفری به پرداخت ٢٢٨٠٠٠٠٠ میلیون تومان(بیست و دو میلیون و هشتصد هزار تومان) جریمه نقدی، شش ماه زندان تعزیری و چهل وپنج ضربه شلاق محکوم می شوید، تا دیگر چه در دادگاه و چه در جای دیگر صدایت را بلند نکنی و نگویی " من گرسنه ام ".
بله قاضی محترم با این رای به من فهماند که ما با هم فرق داریم ودر دو دنیای متفاوت زندگی می کنیم. شرایط زندگی من و هفت ماه عدم دریافت دستمزد و گرسنگی فرزندانم در شب عید، هیچکدام، ذره ای از انسانیت را در قضاوت قاضی بیدار نکرد. چون رای قا بل تجدید نظر خواهی بود من امیدم را از دست ندادم و با زندگی جنگیدم ونسبت به این رای اعتراض کردم که پس ازطی مراحل قانونی، پرونده به شعبه چهارم دادگا ه تجدید نظر سنندج ارجاع گردید. در اینجا نیز پرونده خیلی سریع مورد رسیدگی قرارگرفت و دادگاه تجدید نظر در کمال ناباوری، رای دادگاه بدوی را مورد تایید قرارداد و آب پاک را روی دستم ریخت و برای همیشه گرسنگی را از یادم برد.
من هم اکنون خود را برای زندانی شدن آماده می کنم شش ماه زندان تعزیری جای خود، من بدلیل عدم توانایی در پرداخت بیست و دو میلیون هشتصد هزار تومان باید سالها در گوشه زندان بمانم و خانواده ام .....
ما صدایمان را برای اجرای رای دیوان عدالت اداری بلند کردیم، هزارو یک تهمت برایمان درست کردند و اعلام نمودند بگذارید اجرای این رای روال عادی و قانونی خود را طی کند زیاد عجله نکنید، هفت ماه طول کشید، به انتظاراجرای رای نشستیم اما متاسفانه تاکنون نه بر سر کارمان باز گشته ایم و نه ریالی بابت مطالباتمان به ما داده اند. برای هیچ یک از آقایان مهم نیست که چه عواملی مرا به سمت کاری سوق داد که به خاطر آن امروز باید تمام زندگی ام در معرض فرو پاشی و نابودی قرار بگیرد، برای اینان تنها مهم این است که جرمی دراولین روزهای عید سال جدید بر اساس قانون رخ داده است، برای این آقایان این هم مهم نیست که در روزهای آخرسال سفره های چه کسانی و به چه علت خا لی است.
در دادگاه این آقایان هیچ کس بدلیل اینکه چندین ماه حقوق معوقه کارگران را پرداخت نمی نمیکند مورد محاکمه قرارنمیگیرد، در دادگاه این آقایان کارفرمایی که کارگری را که پس از ده ها سال کار در سخت ترین شرایط و از دست دادن عزیزترین اعضا بدنش اخراج میکند مورد محاکمه قرار نمیگیرد، در دادگاه این آقایان مجری قانونی که هفت ماه یک رای قانونی را مسکوت میگذارد و اقدام به آجرای آن نمیکند مود محاکمه قرار نمیگیرد و.........
اما کارگری که نمی تواند شاهد گرسنگی فرزندانش در ایام عید باشد ونا چارا دست به کاری بر خلاف قوانین این آقایان میزند بدون اینکه کسی به درد و رنج او کمترین توجهی بکند در اسرع وقت محاکمه میشود و برایش جریمه های سنگین و زندان و شلاق صادر میکنند تا دیگر در کوچه پس کوچه های شهر فریاد "من گرسنه ام" را سر ندهد.

شریف ساعد پنا ه - پنجم آذر ماه هشتاد و هشت

اتحادیه آزاد کارگران ایران - ٨/٩/١٣٨٨