افق روشن
www.ofros.com

طبقه و ادبیات - ادبیات کارگری سوئد

یوهانسون - فرج زاده                                                                                         شهریور ۱٣٨٨

تاریخ ادبیات سوئد در سال ۱۹۲۱ با واژه جدید ”نویسنده پرولتری” غنی شد. مبتکر آن ریچارد استفان دانشمند ادبیات دانشگاه بود. نیت بدی نداشت، او این واژه را در معرفی چند تا کارگر با استعداد خودآموز به کار برد. آنها چند اثر ادبی ارائه داده بودند. چندتاشان از این لقب خوششان می‌آمد. اما بقیه مخصوصأ معروف‌ترین‌شان آن را نپذیرفتند. آنها می‌خواستند همان ”نویسنده اصیل” بمانند.
لقب ”نویسنده پرولتری” جا افتاد. ده سال بعد در سوئد تعدادشان به بیست نفر می‌رسید. کم کم دستگاه‌های رسمی هنر هراسناک شدند.هنگامیکه نتوانستند با شدت عمل به سکوت وادارشان کنند چوب لای چرخ نویسنده‌های ادبی گذاشتند. به نظر آنها شعرا بی خطر بودند.
در سوئد هنوز اختلاف طبقاتی شدید بود، وقتیکه معلوم شد که نویسنده‌گان کارگری دارند جای نویسنده‌های قدیمی سرمایه‌داری را پر می‌کنند، اعلام خطر شد. با عجله به آنها مهر کمونیستی زدند. دیگر عادی بود. بدون آنکه ارزش زیباشناسی داستان‌های کارگری و یا نول‌ها را زیر سئوال ببرند، اعلام کردند که آنها ادای ادبیات شوروی را در می‌آوردند. با ضدیت شروع کردند سبک را”رئالیسم سوسیالیستی” خواندند.
اینکه واقعیت نداشت، اما دست‌بردار نبودند. هیچ نوعی رهنمون دولتی در ادبیات داستانی پیش نیامده بود. در شوروی از همان آغاز در یک کنفرانس ادبی در سال ۱۹۳۴ در باره ”رئالیسم سوسیالیستی” صحبت کرده بودند. ماکسیم گورگی نیز از آن مفهوم که چند سال رایج بود استفاده کرده بود. شوروی‌ها نظر‌شان این بود که در شوروی پرولتر وجود ندارد زیرا اعلام شده بود که تابعین شوروی خود مالک زمین و ماشین آلات هستند. در آنجا کسی به معنای پرولتر که مالک هیچ چیزی نباشد وجود نداشت. برعکس در کشور سرمایه‌داری سوئد پرولترها وجود داشتند. به همین سبب درست بود که اینجا از نویسند‌گان کارگری صحبت شود.
از دیدگاه تاریخی اصطلاحات ادبی ماندنی می‌شود. اما کم کم نویسنده پرولتری بنا‌به ملاحظاتی با”نویسنده کارگری”جا به جا شد. ادبیات‌اش را نوشته‌های کارگری نامگذاری کردند. نویسنده پرولتری لقب زشتی شد و تنزل همان‌طور ادامه پیدا کرد. مشخص بود که سوئد از داشتن ادبیات پرولتری شرمنده است. حل مسئله مشکل بود، منظور از تعریف واژه ”کارگر” چیست. اکثریت اهالی طبیعتأ به کاری مشغول بودند و بعضی مواقع تعیین مرز مابین کار بدنی و کسانی که شغل نسبتأ ساده‌تری داشتند دشوار بود.
نویسند‌گان کارگری سوئد معمولاً بعد از آنکه نویسنده می‌شدند، کارگری را ترک می‌کردند. همزمان خود را باب میل خواننده‌های بورژوازی در می‌آوردند. عجیب هم نبود چون آن طرفی‌ها از آنها با آغوش باز استقبال می‌کردند.” برگشته”‌های نویسنده‌های کارگری ارتقا مقام اجتمایی می‌یافتند.
واضح بود که از دید خودی‌ها آنها در رفته حساب می‌شدند. سه نفرشان شدیدأ از طرف کارگران محکوم شدند. موضوع آنقدر حساس بود که در زمان پاک سازی، حقوق منافقین قابل بحث نبود. بعد‌ها که از شدت هیجان کاسته شد، و بر بردباری طبقه کارگر افزوده شد، رادیکال‌ها هم شروع کردند در روزنامه‌های سرمایه‌داران مقالعه نوشتن، اما برعکس‌اش هرگز.
تمایزی که در ادبیات کارگری با بورژوازی ورده‌های خودی در سوئد وجود دارد می‌توان در سوئد از بابت ادبیات از دو نوع فرهنگ صحبت کنیم. آنها که ادعای اضمحلال تفاوتهای طبقات می‌کنند بی خبرانند. کافی است تنها به کتاب‌ها نگاه کنند. تنها کشوری در جهان که از یک ادبیات کارگری همه جانبه غنی و مهم از نظر اجتمایی و زیبا‌نگری برخوردار بوده است، سوئد می‌باشد. که اسمش را هم ”سقوط ادبیات” و هم مهم‌ترین‌ رخ داد ادبیات صده ۱۹۰۰ در سوئد گذاشته‌اند. هنوز هم بسیاری از بخش‌های نوشته‌های کارگری سوئد تحقیق بعمل نیامده است. ادبیات کارگری برای حاکمین تحقیقات دانشگاهی مناسب نبوده است. ارزش تکی بعضی از نویسنده‌های کارگری رسمیت یافت، اما همزمان ارزش ادبیات کارگری را به عنوان تظاهر جمعی پایین آوردند و یا اینکه ندیده از کنارش رد شده‌اند. نه تنها این‌ها حتا به نظر میرسد که نشده، نویسنده‌ای با حفظ شرافت از جانب دستگاه‌های ادبی سرمایه‌داری به رسمیت شناخته شود.
درهرکدام از دو فرهنگ، سرمایه‌داری و کارگری، تقریبأ نصف جمعیت سوئد جا می‌گیرند. مدتها طول کشید تا اینکه طبقه کارگران سوئد توانستند امکان بیان کتابی بیابند. توقعی هم در کار نه بود. کسی هم انتظاری نداشت که فرهنگ اهمیتی دارد، چون نشانه‌ای هم که به چشم بخورد از خود بجا نمیگذاشت، نه قصری، حتا میز صندلی، نه چندتا کتابی. میشد در باره فرهنگ دهقانی صحبت کرد، آنکه در نمایشگاه باغ وحش بود، اما آثاری از خاطرات فرهنگی دیگر پیدا نبود. حدود سال‌های سی شخصیت‌های سرمایه‌داری درخیابانهای شهر از نزدیک بودن کارگری احساس ترس و یا دلزدگی میکردند. کارگران هنوز برای آنها نژاد انسان ناشناخته بودند. تنها آدمهایی که شغل آزاد داشتند از قبیل نویسنده و یا هنرمند‌ها، به مرزهای طبقاتی اهمیت نمی‌دادند.
یک شخصیت تحصیل کرده از قشرهای بالای اجتماع که می‌خواست کارگری در خانه‌اش اشیاء شکستنی تعمیر کند از دوستی راهنمایی خواست. آیا با او در خانه تنها باشد. آیا او را به گیلاسی دعوت بکند. حتمأ باید عرق باشد و یا اینکه آبجو کافی است؟ شاید آبجو مناسب‌تر باشد؟ آیا طرف بطری سر می‌کشد. پیش گذاشتن یک لیوان توهین تلقی نمی‌شود؟ کارگری که در آپارتمان کار می‌کند، نکند چیزی بدزدد! این را دیگر سئوال نکرد. البته می‌شد حدس زد که سوال نه در آینده چندان دور بلکه در نوک زبان خوابیده است. در فرهنگ‌های جیبی آلمانی و فرانسوی که قرار بود سوئدی‌ها در مسافرت خارجی همراه خود داشتند باشند، جمله‌ای بود که می‌شد ترجمه‌هایی از این قبیل را مشاهده کرد مثلاً -- آیا کفش‌های مرا خوب واکس زده‌اند؟ یا اینکه:- حتمأ شما از رخت‌های ما چیزی ندزدیده‌اید؟
اجتماعی که من در آن بزرگ شدم بطور کلی دو طبقه داشت. کلوخ نشین‌ها و رعیت‌های فقیر و اشرافیت. من همیشه خیال می‌کردم که نوجوانان در قصر‌ها آزاد‌تر هستند و هر کاری که دلشان خواست می‌توانند انجام بدهند. بعد‌ها وقتیکه در کتاب‌ها در باره پسران ارباب‌ها، همسالان خود خواندم که در قصر‌ها گرفتار ترس و ناامنی بوده‌اند، تعجب کردم. تا چهارده سالگی در موقع خوردن باید در کنار میز سرپا می‌ایستادند و بخاطر چیزهای جزیی تنبیه می‌شدند.. چیزی که هیچ‌کدام از ما حتا تصورش را هم نمی‌کردیم. متوجه شدم که پدر من که بلد نبود ساده‌ترین‌ جمله را بنویسد، همزمان فرهنگ زیبایی را نمایندگی می‌کند.
فوکلی همه جا حاضر ذاتأ متعلق به قشر میانی بود اما شکلکی از طبقه اول بود. او بود که می‌گفت: من می‌میرم اگر وقتیکه لاله‌ها می‌شکفند در پاریس نباشم. و خود نمایی می‌کرد که نشان دهد که کمی هم ”مردمی” است. با وجود اینکه زبان فرانسه ام به آن خوبی نیست که می‌بایست باشد.
تفاوت طبقاتی هنوز هم وجود دارد، با وجود اینکه دیگر نمی‌شود به سادگی در راه رفتن، حال، و لباس دید. کارگر هم می‌تواند بدون آنکه خجالت بکشد عینک بزند و مثل مدیران شرکت‌ها لباس زیبا با کروات و پیراهن سرمه‌ای بپوشد. اما حالا دیگر نخست وزیران و رییس جمهورهای دولت‌های دور دست در افریقا، پیراهن و کراوات سرمه‌ای می‌پوشند. دیگه کارگر بخاطر صاحب کارش در گودال نمی‌رود.. اما هنوز هم نفرت در چشم هایش برق میزند. این نشان دشمنی یا اینکه بزبان ملایم‌تر بیگانگی دو فرهنگ است. هر طبقه‌ای کد خود را دارد، آنرا هم از آغاز زندگی بدون آنکه احتیاجی باشد که کسی کلمه‌ای بزبان بیاورد می‌آموزد. نه مادر بزرگم و نه والدین مادرم و علاوه بر آنها حتا پدرم هیچکدام نوشتن بلد نبودند. در خانه بجز انجیل و کتاب دعا آنهم دست نخورده کتابی دیگر پیدا نمی‌شد. حساب‌ها را هم طبق دفترچه راهنما می‌پرداختند. از روزنامه هم خبری نبود. فرق ثروتمند و فقیر انقدر بزرگ بود که آدم در باره‌اش فکر نمی‌کرد. مانند هوا و باد بود، منظور آنست که در باره‌اش نمی‌شد کاری کرد. شرایط مدتی است که ادامه دارد. و اکثرأ فقرا بودند که محافظه کار بودند. انعکاس‌اش را می‌توان در تمایلشان که می‌خواستند بچه‌ها هم راه آنها را ادامه بدهند، دید.
نظر پدر و مادرم این بود که من ناموفق بودم چونکه در روزنامه‌ها می‌نوشتم و فعا لیت می‌کردم که کتاب بیرون بدهم. کارهایم غیر عادی بود. از اینکه نمی‌خواستم راه آنها را بروم. در جوانیم مدتها مانعم بودند که قفسه کتابی را آنهم که تنها نیم متر پهنا داشت و چندان جا نمی‌گرفت به خانه بخرم. آنها از آن می‌ترسیدند که من به فقر وفادار نمانم.
با وجود اینک فقر و ثروت حی و حاضر بودند، من سعی می‌کردم از معیارگزاری لغوی‌شان خودداری کنم. دیدم که پدر و مادرم اشتباه می‌کنند. اما هنوز هم برایم روشن نبود که چه طوری فرهنگ آنها را تهدید می‌کنم و غیری را لمس می‌کنم. خوب اینها چه ربطی به داستان سرایی کارگری دارد؟ به این معنی است که اختلافات طبقاتی بود و هنوز هم هست، فقط به زبان دیگری بیان می‌شود. طبقه کارگر خود صاحب فرهنگی بود. و با فرهنگ سرمایه‌داران تمایز داشت. در آغاز متأثر از کارگران بود و در ادبیات تأثیر می‌گذاشت. فکر و احساس کارگران دیگرگونه بود. و از جنبه‌های مهم با طرز فکر و احساس سرمایه‌داران مطابقت نمی‌کرد. حتا در صورت ظاهر هم با هم نمی‌خواندند. خانواده‌های سرمایه‌داران برای دوستانشان مهمانی میدادند، به اپرا میرفتند، و کتاب می‌خواندند به ترتیبی که عادت‌شان بود. کارگران به میخانه و نمایشخانه می‌رفتند، ورق بازی می‌کردند، مجلات هفتگی و یا سریال می‌خواندند، یا اینکه هیچ چیزی نمی‌خواندند. شاید هم هیچ‌کدامشان پایش به آستانه کتابفروش نرسیده بود. توی کتابخانه گم می‌شدند، باشد که چیزی در آنجا پیدا کردن برای همه مشکل بود. جمع اگر در طول زمان نتواند جهان بینی خود را پیدا کند، به انجمنی تبدیل می‌شود که عقیده‌شان را فقط اعضای محدود خود درک می‌کنند. در ادبیات نگران کننده است. به عنوان مثال فاتحه یک دادگاه را که طرفین زبان همدیگر را نمی‌فهمند باید خواند.
کارگران روشنفکر هم وجود داشت. آنها از ادبیات بهترین‌اش را انتخاب کردند و خواندند، در صورتیکه بخشی از بورژواها به مزخرفات اکتفا کردند. البته اینها استثناء بودند. کارگران بدترین بخش از فرهنگ سرمایه‌داری را ترجیح دادند، در طرف مقابل سرمایه‌داران اندک اندک شروع کردند به جذب بخش‌های خوب فرهنگ کارگری، بعنوان نمونه تعاونی و سازمان دهی. هر دو فرهنگ گاهی به هم نزدیک می‌شدند، البته بدون آنکه با هم شوند. احزاب سیاسی گویای کدری از این مناسبات بودند. ادبیات بود که سر آغاز شفاف شدن رابطه‌ها شد.
تأثیرش را در محتویات کتاب‌ها چگونه می‌شد ملاحظه کرد. سال‌های سی از نظر کیفی تحت نفوذ خود آموزان بود. دستگاه‌های محافظه کار سرمایه‌داری هرچه که از دستشان می‌آمد چوب لای چرخ گذاشتند، قدرتشان هم زیاد بود. می‌دانستند که موفق خواهند شد. دستگاه‌ها با میل وهم بافان طبقه کارگری را به رسمیت می‌شناختند. نویسنده‌های جوان سال‌های چهل کمتر از اعضای خانواده‌های مرفه بودند وبه استثناء اقلیتی تحصیلات دانشگاهی پشت سر گذاشته بودند، و بدان سبب مطالبشان براحتی انتشار می‌یافت. اما سال‌های هشتاد دوباره به شرایطی همانند برگشته ایم، نویسنده‌های کارگری با مشکلات انتشاراتی روبرو شدند ساده‌تر به گوییم تمام درها را به رویشان بستند. اگر هم داستان کارگری چاپ میشد با کمترین برخورد انتقادی روبرو میشد، و بخاطر این امر با بازار یابی بد روبرو میشد. کتاب ”گزارشی از سطل نظافت” اثر ”مایا اکلوند” منتشره سال ۱۹۷۰ انتشارش در سال هشتاد هفت از طرف انتشاراتی بزرگ و حتا انتشاراتی کارگری رد میشد.
مسلم نیست که ما در آینده کارگرانی به معنای امروزی داشته باشیم. نویسندگی کارگری که هدف نیست. اما این دلیل نمی‌شود که منکر حضور ادبیات کارگری شد و از نشانه‌هایی که کم و پیش دیده می‌شود به زندگی البته در شرایط مشکلی ادامه خواهد داد. مظلوم و ظالم در هر صورت همیشه خواهد بود. ما به نویسنده‌های رادیکال جدید که جای نویسنده‌های کارگری گذشته‌ها را پر کند احتیاج خواهیم داشت که بر قیام ستم دیده‌ها کمک کنند. ابزار تکنیکی نویسنده‌ها تغییر خواهد یافت. اما وظیفه‌ای که به بیانشان وامی‌دارد ادامه خواهد یافت.

نوشته: ایوارلو یوهانسون

ترجمه: حبیب فرج زاده

چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

Klass och litteratur - Ivar Lo-Johansson (1901-1991)
http://farhang.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/15925/ Wed / 30 04 2008 / 9:37