در بند کردن رنگین کمان
دوستت دارم
اما خوش ندارم که مر در بند کنی
بدان سان که رود
خوش ندارد
در نقطه ای واحد، از بسترش اسیر شود
آبشار باش، یا دریاچه
ابر باش، یا بند آب
تا آبهای رودخانه من
در دریاچه ی تو گرد آید
پس آنگاه از لبریز تو بگذرد
و به راه خود برود
تا آبهای رودخانه ی من
زمانی در پس بند آب تو بماند
پس آنگاه از آن سرریز کند و بگذرد
تا آبهای رودخانه ی من
بخار شود و ابر تو آن را اندکی زندانی کند
پس آنگاه باران شود و ببارد
و آزادانه به سرچشمه های نخستین باز گردد
دوستت دارم
اما خوش ندارم که مر در بند کنی
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
  و بند آب نتوانست....
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم؛
"لحظه ای گریزپا"
وبپذیر مرا آنچنان که هستم
و خود دریا باش
دور چون دریا
ژرف چون دریا
تا خویشتن را در تو فرو بارم!...
می گویم من چون سیمابم
لغزان
که گرفتنم نا ممکن است
و خود سیماب پیش از آنکه سیماب باشد
نگاهی عشقانه بود
درخشان
در چشمانی عاشق
و محبوبش جهان
می کوشید تا نگاهش را در بند کند
; و در معنی سخت منجمد کند
پس آیا دیگر سیمایی می بود؟!
محبوب من!
آیا نمی بینی، مویز
کوششی است مایوسانه
برای در بند کردن دانه ی انگوری گریز پا!
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش!
و مرا بپذیر آنچنان که هستم
بدان سان که دریا می پذیرد
همه ی نهرها که بسوی او خیزانند
و در دل او ریزانند
مرا بپذیر
بسان آبشارها، بند آبها، دریاچه ها
وبدان که چگونه راهم را
بسوی پذیرش بی نهایت
می یابم.
غاده السمان (بیروت ١٩٧٩)