افق روشن
www.ofros.com

من يک انسانم

غاده السمان                                                                                                شهریور ۱٣٨٨

من يک انسانم

اگر به خانه ی من آمدی
برايم مداد بياور مداد سياه
می خواھم روی چھر هام خط بکشم
تا به جرم زيبايی در قفس نيفتم
يک ضربدر ھم روی قلبم تا به ھوس ھم نيفتم!
يک مداد پاک کن بده برای محولبھا
نمی خواھم کسی به ھوای سرخيشان، سياھم کند!
يک بيلچه، تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اين ھا راحت تر به بھشت می روم گويا!
يک تيغ بده، موھايم را از ته بتراشم، سرم ھوايی بخورد
و بی واسطه روسری کمی بيانديشم!
نخ و سوزن ھم بده، برای زبانم
می خواھم ... بدوزمش به سق
... اينگونه فريادم بی صداتر است!
قيچی يادت نرود،
می خواھم ھر روز انديشه ھايم را سانسور کنم!
پودر رختشويی ھم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پھن کنم روی بند
تا آرمان ھايم را باد با خود ببرد به آنجايی که عرب نی انداخت.
می دانی که؟ بايد واقع بين بود !
صداخفه کن ھم اگر گير آوردی بگير!
می خواھم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم !
يک کپی از ھويتم را ھم می خواھم
برای وقتی که خواھران و برادران دينی به قصد ارشاد،
فحش و تحقير تقديمم می کنند،
به ياد بياورم که کيستم!
ترا به خدا ... اگر جايی ديدی حقی می فروختند
برايم بخر ... تا در غذا بريزم
ترجيح می دھم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برايت ماند
برايم يک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بياويزم به گردنم ... و رويش با حروف درشت بنويسم:
من يک انسانم
من ھنوز يک انسانم
من ھر روز يک انسانم!

شعری از غاده السمان شاعره سوری