افق روشن
www.ofros.com

راز و پای در زنجیر

مجید ارژنگ                                                                                                شهریور ۱٣٨٨

دو سروده ی زیر را به محمود صالحی و همه ی كارگران مبارزی تقدیم می كنم كه در غریو یك جنبش « فراطبقاتی » بازهم پرچم نبرد طبقاتی كارگران را برافراشته نگه داشتند.

راز

هیچ گاه،
نخواستم از راز خویش سخن بگویم.
نه......،
   نخواستم بگویم
     كه

چگونه خدایان
در غریوی نفر ت انگیز
مرا در خلوت گناه خوردن سیبی سرخ
كه بوی عشق میداد
به مسلخ خاك كشانیدند؛
و چگونه در آغاز ِ رویش ِ
جوانه های بودن ِ عشق،
در دستانی برادر،
هابیل خنجری شد برگلویم؛
و من اسماعیلی بودم
   كه هر دَم،

در حجله گاه شهوت ابراهیم
به قربان گاه كشانیده می شدم.
در ستیزی نابرابر
     كه

اسپارتاكوس سلحشورانه قربانی اش بود؛
و از آن پس،
در ضیافت شامی كه گوشت بَرده
جلای سفره ی رنگین خدایان بود،
از شراره های هستی ام
   دار - صلیبی آویختند
       تا
« مسیح باز مصلوب »
از تحمیق عشق، ابدیتی بسازد؛
و آه « یوسف »م
یوسفِ «همیشه گم گشته ام»،
به مظلومیت یك خزه
در پیراهنی دریده
شفیره ای بود،
تنیده برپیكرم
در افقی كه،
خون...... ،
سنگ فرش ِ زمین بود

پاي در زنجير


سوارانْ پاي در « زنجير » مردند؛

و ما،
در خاكسپاريِ لاشه هايِ جان برگرفته،
مبهوتُ ماه را نظاره مي كرديم؛
و زمين چه عاجزانه مهتاب را به عمق مي كشاند
تلاشي عبث،
در انفجار سبز انبوه « درختان »
زنان ......،
كودكانِ پوست براستخوان نشسته را
در كدامين پستوي تاريخ به خاك مي سپارند
     تا
ردي موهوم از شقاوتِ تاريخ را
در زرورق ايام بخشكانيم،
آرزوهايِ متراكم شده
و ترسِ انبوه شده در جان را
در هاله اي برگِرد مردانِ « تقدس» آويختيم
     تا
از چوپانْ گرگي
و از گرگُ بره اي بسازيم؛
و به تعامل نشستيم
پاي در زنجير؛
و زخم هاي جان را التيام داديم،
به دعاي شان نشستيم؛
و به استغاثه مُهره هاي ايام را
در لابه لاي انگشتان چرخانديم

كودكان دگربار زنده نشدند

    مجید ارژنگ