خبر   |   گزارش   |   اطلاعیه   |   بیانیه   |   مقاله   |   مصاحبه   |   برگزیده   |   "انتخابات"   |   صوتی   |   سایتهای دیگر   |   تماس

افق روشن
www.ofros.com

... داستانهای کوتاه؛ قاسم و مشکل بیکاری

خیراله حسنوند                                                                                      یکشنبه ٨ آذر ۱٣٨٨

قاسم ومشکل بیکاری

کار قاسم این بود که میلگردهای ضایعاتی وسالم رابه صورت حبه ودیشلمه در آورد،ظاهرا آن طور که از زبان مهندسین مکانیک شنیده می شد،این تکه های میلگرد را می خواستند به جای سنگ شکسته۴/٣ مخلوط بتن بکنند تا بتن سنگین بشود و زیردستگاهی حساس که نباید لرزش داشته باشد به کاررود.
برای نحوه کار وآموزش به قاسم ابتدا خودم یک تکه میلگرد نمره ٢٠ به طول ۵/١ را بر داشتم و بر روی چهار پایه کارنزدیک دستگاه قیچی صنعتی نشستم که با الکتروموتور برقی کار می کند،هردقیقه ۵٠ باردهنه اش بازوبسته می شود،یعنی هردقیقه۵٠ سر میلگرد را قطع می کند، ضمن کار لم وقلق کار راهم به قاسم توضیح می دادم،وقتی ازش سوال کردم که تا حالا با دستگاه برقی کار کرده ای ؟ جواب روشنی به من نداد،وقتی که به جای من نشست وشروع به کار کرد چند دقیقه به کارش نظارت کردم،تقریبا دستش به کاربود وبعد از نیم ساعت که کارکرد مطمئن شدم که سوار کار شده وکارش را به طور مرتب وبی نقص ادامه می دهد،دوروز به همین منوال وبدون وقفه ومسئله ای کارکرد،تقریبادرهرثانیه که دستگاه یک تقه وضربه فرود می آورد یک تکه میلگرد به طول ۵/١ سانتیمتر با ٢-١ میلیمترکم یا زیاد را قطع می کرد،عینا مطابق سفارش ودستور کاری که قبلا گرفته بودیم،روزسوم که قاسم شروع به کارکرد،متوجه شدم به فاصله هردو- سه باررفت وبرگشت بازوی متحرک قیچی یک بار صدای تق بلند می شود یعنی یکی دوبارخنثی وبدون این که میلگرد در دهنه قیچی قرار گیرد هرزمیرود،شروع کار،اول روزبایستی کارمرتب تر و با قوت بیشتر وبهترانجام گیرد،چه شده که قاسم نامرتب ویک ودودرمیان میلگرد به خورد قیچی می دهد ،خیلی تعجب کردم،گفتم ازش سئوال کنم قاسم چرا مرتب میلگرد در دهن قیچی نمی گذاری؟وقتی بالای سرش رفتم ومتوجه کارش شدم فوری اصلاح کرد و با فشارهر بار دولبه قیچی که از کنارهم رد می شوند یک تکه میلگرد می پرد!وقتی برگشتم بعد ازدقایقی مجددا دستگاه شروع به تپق زدن کرد،باخود فکر می کردم لابد می خواهد فشار زیاد به دستگاه وارد نشود،که دستگاه خراب بشود وروی دستمان بماند! اما هنوزقانع نشده بودم گفتم از قاسم سئوال کنم چرا این کار را می کند؟هنوزتا بعد ازظهروساعت های طاقت فرسا وکشنده پایانی روز هم خیلی مانده،داشتم فکرمی کردم که صدائی آشفته وسرا سیمه ام کرد!
این کارگرچیه؟
کی اون این جاآورده؟
کارگر روز مزد است؟
با دستپاچگی ازجا پریدم و خودرابرای پاسخی که نداشتم آماده می کردم،رئیس شرکت بود!درست روبرویم!تا آمدم که من من کنم وتوجیهی بتراشم همان طور که در دو سه قدمی من وقاسم بود وصدایش را هر دو نفر می شنیدیم گفت: اگر این جورکار می کند بگو برود!برود اونجا! اشاره به دربزرگ کارگاه کرد،بروداونجا!بلاخره من هم به زبان آمدم وگفتم: دو روزه کارش مرتب بودوخودم هم متوجه شدم ازش سئوال می کنم، چشم میگم مرتب کار کنه.!رئیس گفت:من چند دقیقه در مسیر هستم می بینم به فاصله هر سه - چهار بارفقط یک بارمیلگرد توی دهن قیچی می گذارد!بایدکاربکند و اگرنمی تواند باید............!
قاسم هم حرف های رئیس را شنید و پیش از تذکرمن شروع کرد به مرتب ویک ریزگذاشتن میلگرد توی دهن قیچی،تقریباهردقیقه ۵٠ بارتکرارمی شد،جزئی از دستگاه شد تق،تق،تق بی وقفه، من با گردن کجی وقاسم با چهره اش که تا بنا گوش و گردن سرخ شده بود به کار ادامه داد،نیم ساعتی دراضطراب ودل شوره گذشت تا هر دو نفرمان دو باره اعتماد خودرا باز یافتیم و وضعیت عادی شد و صدای قیچی وتق وتقش مرتب بود.
ساعتی بعد دو باره متوجه شدم که صدای تق وتق قیچی صدائی زیر به خودش گرفته وآهنگ دیگری را شروع کرده،زیر دندان قیچی نرم وسست است،سرم را روی کار قاسم خم کردم تا ببینم چه کارمی کند،! متوجه شدم که قاسم این باربا بازوبسته شدن هر بار گیوتین که باید یک قطعه ۵/١سانتی را از میلگرد قطع نماید یک تکه ریز٢ یا ٣ میلی ویا تکه های ریز بدون شکل قطع می کند،مثلاوقتی که دو لبه قیچی ده بارروی هم بازوبسته می شود باید ده تکه ۵/١ سانتی که تقریبا پانزده سانت می شود میلگرد را تکه تکه کند، در عوض ده تکه ٢ یا ٣ میلی را قطع نموده که روی هم رفته ٣-٢ سانت می شود، این کار قاسم یعنی همان معامله قبلی با شرکت وکلاه گذاشتن سر شرکت ،منتهی به یک شکل دیگر!بیشتراز دفعه قبلی از کار قاسم متعجب شدم، در نهایت شگفتی وبا آزردگی سئوال کردم قاسم چرا این کاررا میکنی اینها چیه ریز ریز می بری؟ قاسم در منگنه افتاده بود از روی چهار پایه کارش بلند شد راست ایستاد وگفت من به تو می گویم آقای مزدکیار! گفتم آقا را ولش بکن به من بگو چه معنی داره این کار؟ دو روز کارت خیلی خوب بود !مگر جنی شده ای؟ گفت: لامصب همه چیز را می دانم!اما از بیکاری می ترسم، بیکاری برایم سخت است!خیلی بیکاری کشیدم!کارم را بلدم!اما مگردیروز نشنیدی که رئیس شرکت با مهندس مکانیک صحبت میکردوگفت که تا دو-سه روزدیگریک تن آماده می شود وکار تمام می شود!با غمی سنگین واندوهی کشنده احساس کردم که دارم دچار خفگی واختناق می شوم، وجودم شبهی بیش نبود به قاسم فکر می کردم که چگونه مانند کودکی در تلاش است تا ادامه کاری خود را افزایش بدهد،مثلا بجای ٢روز٣ روز ویا بجای یک هفته ده روزبتواند کار بکند!! بله! قاسم برای راه حل مشکل بیکاری خود این فکر به ذهنش خطور کرد! اما من!!؟ هزاران بار مستاصل تر از قاسم هیچ فکری به ذهنم نرسید!تنها تنفر و تلخی کار، زندگی ونان درآوردن در نظام زشت، ضد انسانی سرمایه داری ودر رژیم کثیف جمهوری اسلامی بود که به کامم شبیه زهر آمد!! اخخخخخخخ! ننگ بر سرمایه داری مرگ بر رژیم کثیف مذهبی جمهوری اسلامی! زنده باد سوسیالیسم!

سی ام آبان هشتاد وهشت - خیرالله حسنوند

________________

چاره رنجبران وحدت تشکیلات است

هوا فوق العاده سردو جاده یخبندان است وماشین ها در حال تردد هستند،مثل هراتوبان دیگری بعضی هاشان زنجیر چرخ بسته وبا اعتماد بیشتری می راندند وبعضی وسایل نقلیه دیگر بدون زنجیر چرخ هستند ،سرعت ماشین های سنگین در این میان از همه بیشتر است، راننده های این، ماشین ها که بیشتر عمرشان را در جاده ها و درمیان شهرها در حال رفت وبرگشت هستند، یکی از آرزوهایشان هم سفره بودن با اعضاء خانواده خود در یک روز بدون دغدغه است زحمتکشانی هستند به معنی واقعی آواره جاده های مرگبار ودشتها ی سکوت وحزن، مثل تمام زحمتکشان دیگر این سرزمین محروم از هر گونه امکانات ومزایای صنفی واتحادیه ای هستند وفاقد ماوائی که آنها را در مقابل قوانین پیچیده اجتماعی پوشش دهد ،حداقل امکانات آسایشی خود را در کابین کوچک این ماشین های سنگین برای خود فراهم می آورند کپسولهای گازپیک نیکی خود را روشن کرده تا سرما را از اطاقکهای کوچک خود بیرون برانند سرما سخت به آنها فشار می آورد شعله های آبی وجادوئی این وسیله گرما زا از پشت شیشه بغل نمایان است، هیچ کس غبطه فضای درون این اطاقکها رانمی خورد، مبادا سختی وطولانی بودن مسیر آنها را تحمل کند. هوای سرد بیرون در تصادم با شیشه های جلو وبغل این ماشین ها در یک لحظه گرم وتبدیل به بخار و سپس یخ می شود، اتوبوس هائیکه از طرف مقابل عبور می کند بیشترشان از تهران می آیند دیشب از مبدا حرکت کرده وصبحگاهان در مدخل ورودی شهر مسیر می پیمایند برای جلوگیری از سرما، بخاری اتوبوس ها بشدت کار می کند علاوه بر بخاری مسافران برای جلوگیری از سوز سرما هریک پتوی مسافری سبک ویا یک شال را بخود پیچیده .سرما آزارشان می دهد ولی تحمل می کنند مسافتی تا مقصد نمانده در مکانی گرم جبران می کنند .
عبور ومرور به سرعت انجام می گیرد وسایل نقلیه بدون تامل وپی در پی دررفت وآمد هستند بیشتر این وسایل نقلیه مینی بوس های سرویس کارگری ایاب ذهاب کارگران پروژه پتروشیمی درشیفت شب وروز هستند، ماشین پاترول سفید رنگ مدل بالائی که می شد حدس زد از همه نوع امکانات برای سرنشینان خود برخوردار است با سرعت از بغل مینی بوس کارگری عبور کرد کارگران غبطه هوای دلپذیر درون ماشین را خوردند، تجهیزات کامل دارد اداری وبغل نویسی شده است با خط مشکی روی بدنه سفید آن نام شرکت ملی نفت ایران نوشته شده.
بخاری متحرک مینی بوس کارگری که از گرمای هوای موتور مایه می گیرد نا کار آمداست و به فاصله هرچند دقیقه یک کارگر جهت آنرا به سمت خود تغییر می دهد تاسرمای پیرامون را براند اما بیهوده است سوز سرما آنقدر آزار دهنده و زیاد است که گرمای بیشتر از حرارت ملایم بخاری را در خود فرو می برد، همه جا برودت، سرما ویخزدگی است.
بارش دو- سه روزپی درپی برف سهمگین همه جا را پوشانده وتا چشم کار می کند سفید گشته، ودیگر رنگهای محدود زمستانی رنگهای تیره، طوسی، قهوه ای وزردی که کهنه و به نارنجی گرائیده همه را مغلوب خود نموده.
جانورانی که از سرما جان بدر برده اند بیش از هر زمان دیگری بی پروا شده، وقتی که برف همه چیز را از آنها پوشیده دلیر تر وبی مهاباتر شده، درتیررس انسانها این دشمن دیرینه وبه فاصله چند متربا ماشین درکنار جاده بدنبال غذا هستند این جسارت را در وضعیت گرسنگی ودر سوز سرما، پیدا کرده اند تا دشمنانی را که همیشه با فاصله دوراز چشم آنها می زیستند دریک حمله به چنگ ودندان بگیرند. پرندگان لاغر وخسته نشسته روی پایه های فنس های در مسیر جاده، درناتوانی مطلق در مقابل بادی که با شدت می وزد تقریبا خود را یله گذاشتند تا دچار هر سرنوشتی گردند، باد زوزه می کشد ودر برخورد با سیم های برق آویزان دکل ها وفنس های اطراف پادگانهای نظامی صدایش به ناله وگاهی به موسیقی رعشه آورو مرگ زا می ماند، دربرجک های کنج پادگان های نظامی در مسیر جاده که با نور زرد ضعیف لامپ 100وات روشن شده اند با فاصله از جاده سربازی را می بینی در حال دیده بانی وپست است که دو- سه برابر حد معمول لباس پشمی وگرم پوشیده قدم زدنش شبیه راه رفتن انسان برروی کره ماه می ماند.
ماشین های سبک وسنگین وسرویس های کارگری وسایل نقلیه شخصی ومسافربری در جهت خروجی شهر و بالعکس در حرکت هستند، سرمای بی امان بی کسی را در دل همه رخنه داده و در بی تفاوتی با محیط حزنی که آنها را در بر گرفته همه چیز، کسل کننده، گنگ و مات است. تنها در مسیر حرکت دو وسیله نقلیه است که آنها را کمی تحریک و هوشیار کرده همان ماشین پاترول سفید بغل نویسی شده و وانت نیسان آبی رنگ و رو رفته ای که تعدادی از حروف بغل نویسی آن خوانده می شود اگر جای حروف خالی به طور تصوری پر شود معلوم می شود متعلق به پیمانکاری یا مقاطعه کاری است که بر اثر کار زیاد و اصطکاک و تصادم به این روز افتاده، بدون راننده یک سر نشین درجلو دارد، عقب وانت رو باز و پر از محموله است که با نایلون پوشیده شده اند، در نگاه اول کمی غیر عادی و بسیار رمز آلود است. میتوانید در مورد بار و آنچه دردرون وانت است هر تصوری داشته باشید محموله سبزی هستند، در این سوز سرما کدام اشتها؟ میوه و تره بار هستند؟! کیسه های سیمان یا گچ هستند؟ حیوانات اهلی هستند؟ میتوانید هر تصوری را داشته باشید، منتهی رمز آلودبودن محموله برای بینندگان قطعی ومعمائی شده است ،از چشمک وچراغ هائیکه میان ماشین پاترول شرکت نفت ووانت نیسان ردوبدل می شود متوجه رابطه این دو وسیله نقلیه می شوید ومرتب در مسیر یخبندان با هم در رقابت هستند، بیست کیلومتر در هوای سرد وجانکاه میرانند تا سرانجام از سرعت وسایل نقلیه کاسته می شود وبا آهنگ کند جلو پلیس راه کرمانشاه- همدان وسه راهی کرمانشاه - همدان- هرسین وسایل نقلیه همه جلوپلیس راه متوقف می شوند، بازرسی و سپس حرکت.!
کارگران سرویس های کارگری، سرنشین های وسایل نقلیه دیگرکه جلو پلیس راه متوقف شده اند همه میخ وانت نیسان شده وقتیکه برای بازرسی نایلون روی محموله کنار زده می شود سرنشینان وسایل نقلیه وکارگران پروژه ای مینی بوس در کمال ناباوری وبا قطع امید از رشته های انسانی با تلخی متوجه می شوند چقدر همه حدس وگمان ها پوچ وبیمورد وتهی از عقل ودرستی بوده! زیر نایلون چند کارگر روز مزد محنت زده با وسایل وابزار کار در این سرمای جانکاه وکشنده کلید همدیگر شده اند، بر اثر سوز سرما وفشارباد اشک ازچشم هایشان سرازیر شده وبروی ریش، سبیل وگونه هایشان جابجا یخ می بندد، اطراف چشم ها ولبانشان از برودت سرما کبود شده، لباس و پوشاک مناسب و جوابگوی سرما به تن ندارند، بدن ها ی سفت وسخت شان بدون یک مثقال گوشت وچربی اضافی در مقابل سرما به لرزش افتاده، ماهیچه هایشان مانند قلوه سنگ با نقطه اتکائ کم در زیر پوست به استخوانشان گره خورده، آب شفافی که مرتب از دماغشان سرازیرمی شود مانند قطرات شبنم صبحگاهی نشسته بر سبزی برسبیلشان می نشیند در حالی با پنجه های زمخت وسرما زده خود آن را پاک می کنند که هم زمان آب دهان شان را هم قورت می دهند، عزم دارند یک روز کاری را برای خود زنده کنند تا فردا وروزهای دیگر چه پیش آید.!
کارگران پروژه ای مینی بوس وقتیکه هم طبقه ای های خود را در چنین وضعیتی دیدند سخت بر آشفته شدند ودچار هیجان های متفاوت گشتند، بعضی ها یشان بلند، بلند ناسزا می گفتند، بعضی هایشان چیزی نمانده بود که با سر نشینان ماشین پاترول گلاویز شوند که مجموعه سرنشینانش مرکب بودند از افراد ناظر کار فرما وپیمانکار، چند تا از کارگران در کمال نا باوری وبهت دچار خنده خودخستوئی شدند که ازهزار فحش وناسزا هم برایشان تلخ تر بود، یکی دو کارگر با غیظ پاهایشان را حواله چرخ های ماشین پاترول کردند. پیش ازاینکه کارگران واکنش بیشتر نشان بدهند وکار بالا بگیرد، یکی از کارگران که حرفش در میان بقیه خریدار داشته کارگران را دعوت به نشستن در مینی بوس کرد. سرنشینان ماشین پاترول متعجب از بر آشفتگی کارگران وبا اعتقاد به اینکه همه چیز از روی قاعده است در حالیکه در عقب آنها وانت نیسان وکارگران روز مزد درهمان وضعیت در حرکت بود به مسیر خود ادامه دادند.
کارگران پروژه ای مینی بوس پنج دقیقه دیگر تا پروژه پتروشیمی راه دارند وقتیکه در صندلی های خود قرار گرفتند همان کارگری که آنها را دعوت به آرامش و سوار شدن به مینی بوس کرد در حالیکه هیجان کارگران هنوز فروکش نکرده بود با دوستان کارگرش شروع به صحبت نمود. دوستان ! رفقا! عجالتا این اضافه را بجای مقدمه می گویم وبعد در همین فرصت کم تا کارگاه به موضوع اصلی در رابطه با کارگران در یک کلیت بزرگ که ما وکارگران روز مزد هم طبقه ای ودیگران جزئی از این کلیت هستیم می پردا زم.
ابتدا غیرت وحمیّت برادرانه ورفیقانه شما را نسبت به حمایت از کارگران هم طبقه ای روز مزد خود ستایش می کنم، من هم اگر در یک وضعیت رویاروئی ودر مقابل با پیمانکار وکار فرما قرار میگرفتم تردید ندارم که عکس العملی مشابه شما ویا شدید ترنشان می دادم، شاید بنظر بعضی از دوستان این عمل فاقد یک ارزش حقیقی واصولی باشد ونهایتا یک حرکت موضعی ویا کوچک ومثلا فردی می باشد اما وقتیکه بدانیم طبقه کارگر ایران و جامعه به لحاظ ذهنی وروانی ناشی از بد آموزی های یکی - دو- سه دهه اخیر ودر زیرسرکوب، کشتار، زندان، اختناق و دیکتاتوری خشن مذهبی از یک طرف وتخم لقی را که تحت عنوان عدم خشونت، مبارزه قانونی ومنفی، مبارزه مسالمت آمیز، توسل به مجامع دست نشانده سرمایه داری بزرگ ودر نهایت به دست و دهن این وآن نگاه کردن که بعضی افراد وگرایشات کم مایه، اخته سیاسی، لیبرال سرخورده نیروهای منفعل، مخالف نمایان دروغین مبارزه با رژیم درکام جامعه ونیروهای پیش برنده تاریخ وتحولات اجتماعی شکستند از طرف دیگر، چه صدمات وآسیب هائی به ارزش های مبارزاتی حقیقی،انسانی ، آرمانی وهویتی وتاریخی جامعه واردکرده بیش از این می بایست با مسائل کوچک وبزرگ اجتماعی رادیکال تر وانقلابی برخورد کنیم ومتکی بر نیرو وقدرت مبارزاتی مادی ومعنوی خود باشیم تا در عین جبران خسارات وارده وحفظ حرمت انسانی خودمان، مرده ریگی برای آیندگان این جامعه داشته باشیم .
نتیجه سی سال عملکرد حاکمیت سرمایه داری ارتجاعی مذهبی که با کشتار، وحشت وترور همراه بوده بد جوری جامعه را وحتی طبقه کارگر رادر لاک محافظه کاری وقیودات بی عملی و ندانم کاری فرو برده، قدرت ابتکار عمل خلاقانه مثبت اجتماعی و سازندگی فردی وجمعی را از جامعه گرفته، تا آنجا که بسیاری از دوستان رقیبان ودشمنان یاوه گوئی های خود را درزیر همین چتر تحمیلی وضد انسانی از روی محافظه کاری وتنبلی وترسوئی ودر قالب تئوری راه حل، مشکل گشا وشکل مبارزه بخوردمان می دهند، بدبختانه هنوز هم گوش هائی برای شنیدن این یاوه ها پیدا می شود، چه بسیار افراد وانسانهای فراوانی هستند که در مقابل همه حقوق از دست رفته خود در پوتوهمین بد آموزی ها دچار سستی، انفعال وبی تفاوتی گشته اند، دوستان! مبارزه باید خصلتها وخصوصیات خود را داشته باشد. ارزش وبار خود را در رو در روئی با دشمن داشته باشد وبه یک معنی مثل هر چیز دیگری، پاک، بی غل وغش ستیزنده و طبقاتی باشد. بله دوستان! درست است برخورد موضعی وفردی راه حل طبقه کارگران ایران از برون رفت از معضلات اجتماعی دامنگیرش نیست وبالعکس مبارزه وپیروزی درگرو گسترده ترین وعمومی ترین وعالی ترین شکل مشارکت آن است، واما دوستان ورفقای کارگر! آنچه را که در ارتباط با پیش آمد امروز وصحنه هائی که از کارگران روزمزد دیدیم وصحبت هائیکه در این ارتباط لازم میدانم بگویم در اینجا بازهم به یک مقدمه کوچک در دو- سه جمله می پردازم وبعد.
ابتدا دوستان! همه می دانند وتوجه دارند که کارفرما شرکت نفت نسبت به کار فرمایان دیگر ایران دارای استاندارد های کاری پیشرفته تری است، حال وقتیکه شرکت نفت وپیمانکاران مربوط اینگونه نسبت به کارگران رفتار وعمل می کنند پیمانکاران وکارفرمایان درجه 2-3 چگونه با کارگران ایران برخورد می کنند، محرومیت فقر، بدبختی، وستمی که بر تهیدستان زحمتکشان و اردوی کار وکارگران این مملکت وارد می شود خیلی فراتر از این علامت های هشدار دهنده است که در گوشه وکنار ما و یا دیگران روزانه با آن ها روبرومی شویم منظورم همین صحنه های امروز و کارگران روز مزداست. مالکیت سرمایه متکی برارزش اضافه وسود جوئی، انسان کش، وتباه کننده همه سرمایه های ملی ومعنوی جامعه بشری است. رفقا! با توجه یکی دو دقیقه باقیمانده تا کارگاه سعی میکنم فشرده وموجزادامه بدهم ونتیجه گیری بکنیم بتقریب یکصد پنجاه سال پیش آموزگاران وپیشوایان علم رهائی طبقه کارگر از استثمار، ستم، شدائد ومصیبت سرمایه داری بود که برنامه عمل طبقه کارگر جهانی را تدوین کردند با شعار بسیار روشن وبر جسته ای "کارگران جهان متحد شوید". شعاری که بیشتر از همه پیامها کلمات قصار ادیان ومذاهب الهی غیرالهی ویکتا پرست، مسیحی- یهودی واسلامی با عمرهای دو- سه وبعضاً چهار پنج هزار ساله خود توسط کارگران وزحمتکشان ومردم انقلابی وفرو دست سراسر جهان تکرار شده و بر در و دیوار ودل جان مردم جهان نقش بسته فارغ از جنسیت - ملیت- مذهب - قومیت - رنگ پوست و نژاد و تنها استوار بر بنیان همبستگی کارگری جهانی .
رفقا! در همسوئی ودر راستای تحقق همین شعار بین المللی بود که جنبش کارگری میهن ما، در عمر یکصد ساله خود و بنا به وظایف تاریخیش در حوزه مبارزات اجتماعی وسوسیالیستی برای رسیدن به سعادت، بهروزی، رفاه وشادکامی و امنیت اجتماعی بود که شعار"چاره رنجبران وحدت تشکیلات است" را در سرلوحه کار مبارزاتی خود قرار داده، دوستان! امروز ما به تشکیلات احتیاج داریم تشکیلات مرکز هدایت وراهنمائی جامعه به سمت آزادی وبرابری وبرچیدن بساط مالکیت وسرمایه داری است، برای ایجاد تشکلات سراسری ما کارگران باید مبارزه انقلابی خود را علیه رژیم حاکم تشدید کنیم، سرعت ببخشیم وبا تلاش وفعالیت های مسئولانه خود به کار آگاه گرایانه وسازمان یابی تشکیلاتی منظم وعمومی بپردازیم تا شاهد پیروزی مبارزات طبقه کارگر باشیم. کارگران مینی بوس پروژه ای همزمان با پایان صحبت های رفیق کارگر خود وقتی که پیاده می شدند یکصدا شعار "چاره رنجبران وحدت تشکیلات است "را در دو- سه نوبت سردادند، صبح زود بود در مقابلشان کارخانه عظیم پتروشیمی- پلیمر بود ودر روبروی کارخانه کوه ستبرسینه وایستاده برپای بیستون بود، صدایشان تا دور دست ها می رفت ودر برخورد با پیشانی بلند کوه بیستون ومخازن غول پیکر کارخانه انعکاس پیدا می کرد، پژواک آن امواج فضا را می شکافت ودرعمق زمان پیش می رفت.

چاره رنجبران وحدت تشکیلات است
  چاره رنجبران وحدت تشکیلات است
     چاره رنجبران وحدت تشکیلات..
                            چاره رنجبران وحدت......
                                    چاره رنجبران.......
                                       چاره رنج......
                                                      چاره......
                                                            چاره...
                                                                      چاره..

خیرالله حسنوند ١٠/٨/٨٨

تقدیم به کارگران لوله سا زی اهواز

________________

"تراژدی رحمان عزیزی ودیسیپلین شرکت"

کارگران در شکل انبوه از سرویس ها پیاده می شوند ، همان طور که به درب ورودی کارگاه نزدیک می شوند ، صف خود را مرتب می کنند تا در موقع ورود بهتر زیر نگاه حراست چک شوند و برای عبور دادن کارت حضوری خود از دستگاه کارت زنی در یک صف منظم باشند.
امروز ٣٠/٧/٨٨ کارگران هنگامی که کارت می زنند در یک لحظه نگاهشان روی پوشه سفیدی متوقف می شود که به پشت شیشه درست بالای دستگاه کارت زنی چسبانده شده و روی آن با ماژیک نوشته شده " رحمان عزیزی " کارگران همان طور که در مقابل نام رحمان رد می شوند و ان را می خوانند ، سوال می کنند ، چه کار کرده ؟ چند پرسش در میان یکی از حراستیان می گوید غیبت کرده ! دیروز غیبت بود!
رحمان نمی تواند کارت حضوری بزند و به دفتر حراست هدایت می شود.فوق العاده مستاصل ، عصبی و آشفته است. کسی حق ندارد با او صحبت کند .رحمان آرام با خودش صحبت می کند؟!! چه مرگت بود مریض شدی ! خانه خراب ! می دیدی که من چقدر بد بختی دارم ! کم نبود ؟! حالا تو هم مریض شدی !!! پول هزینه نسخه ، دارو ، آزمایش به جهنم ، بچه ها می خوام بمیرن به درک! کا ...! چکار کنم ! رحمان جرات نداشت به خودش بگوید کارم را چکار کنم و چه می شود اگر آن را از دست بدهم .
حالا بلند رو به طرف افراد حراست می گوید : ساعت ده ، بگذارید بروم مشغول کار بشوم ! جوابی نمی شنود و هم چنان مضطرب می ماند. تلفن حراست به صدا در می آید ، سرپرست می گوید : رحمان را به اتاق من هدایت کنید. رحمان (کارگر) : سلام!
سرپرست : ؟!
چیزی نمی گوید همان طور که روی ورقه ها ی کاغذ روی میزش خم شده دو سه گره اضافه به ابروها می اندازد. سرپرست : دیروز غیبت کردی!!
کارگر : اتفاقی برایم پیش آمد نتوانستم بیام!
سرپرست : می خواستی اجازه بگیری ، نمی دانستی اگر غیبت کنی برای همیشه مرخصی! کارگر : بله می دانستم م ....
سرپرست فرصت ادامه صحبت را از کارگر می گیرد و می گوید:
خوب اگر می دانستی چرا غیبت کردی؟ (مشدد)
کارگر در یک وضعیت انفعالی و درماندگی
کارگر : بله می دانستم منتهی زنم پریشب بدون زمینه قبلی و ناگهانی ضعف کرد و به حال اغما رفت الان هم در بیمارستان بستری است . سرپرست : این ها همه بهانه است ، شرکت این حرف و حدیث ها را از من و تو قبول نمی کند ! غیبت غیر موجه و بدون اجازه یعنی بلبشو ، هرج و مرج ، هر که سر خود ، این ضعف مدیریت است اصلا پذیرفتنی نیست .
کارگر : آقا نیمه شب این اتفاق برایم پیش آمد و تا همین ساعت که این جا آمده ام یک لحظه خواب به چشمم نرفته همه اش در رفت و آمد میان آزمایشگاه - بیمارستان - بیمارستان - داروخانه بودم باور بفرمایید از بچه هایم هنوز خبری ندارم!!!
سرپرست : دوباره من به تو می گویم . می توانستی یک تک پا بیایی اینجا و اجازه بگیری بعد دنبال کارهای شخصی ات بروی ! معلوم است که کار شرکت برایت اهمیتی ندارد؟!!!
کارگر مطلقا درمانده گشته ، سرش سنگین شده و شدیدا درد می کند و به دوران افتاده!
سرپرست : غیبت غیر مجاز یعنی کسر ساعت کار ناشی از غیبت ١ و ٢ .... برابر و جریمه اضافی برابر مقررات. بدنبال این حرف ها با در دست داشتن پرونده رحمان عزیزی مانند سردار فاتحی که با رزم خود مردم یک کشور را در مقابل حمله نیروی مهاجم و اشغالگر نجات داده باشد وارد دفتر رئیس می شود وآن را روی میز جلو رئیس می گذارد و مودب می ایستد.
رئیس نگاهی به محتوی اوراق نمی کند ، خودش را کمی روی صندلی جا به جا می کند. وقتی که مطمئن شد ماتحتش کاملا در صندلی جا گرفت حالت شق و رقی پیدا کرده با نوعی تبخترو غرور کاذب که گویی ارثی و خانوادگی بهش رسیده با نوک قلم در پایین صفحه اول اوراق کاری رحمان می نویسد کسر کار ناشی از غیبت ٢ و ٢ ....برابر ، جریمه و تسویه!!!
سرپرست : قربان!
رئیس : قربان ! قربان !! تا کی می خواهی درست را بیاموزی ؟! من همه صحبت های شما را شنیدم ، فاصله دفتر من با اطاق شما فقط یک دیوار کاذب ۵ سانتی متری است ، دیروز زنش مریض شده به بیمارستان بردش ، بستری شده ، غیبت کرد ! فردا یا پس فردا لابد می خواهد زنش را از بیمارستان به خانه برگرداند یا چه میدانم به جای دیگری ....
تسویه آقا !! تسویه !! شرکت دیسیپلین دارد!!
سرپرست که فقط اطاعت می داند و حرف شنوی دارد ، برای خشنودی رئیس فوری با یک برگ یادداشت که همراه دارد روی گوشه میز رئیس می گذارد درست مقابل چشمانش و می نویسد -
- حسابداری!!
کسر ساعت کار ناشی از غیبت ١ و ٢ ... برابر ، جریمه و تسویه ! به پرونده رحمان منگنه می کند محکم صدا می زند حراست !

٣٠/٧/٨٨ - کرمانشاه - بیاد کمونیست انقلابی و جان باخته احمد غلامیان لنگرودی - رفیق هادی

خیرالله حسنوند

صبحگاهان محنت ونشاط

سروصدای گنجشک های عجول،عصبی،همراه با حرکات تند آنها روی شاخه های درختان بلند گوشه میدان ،پارس دوسگ ولگرد وعقب نشینی آن ها از قرق شبانه خیابان که به سمت حاشیه شهرمی روند، زوزه موتور سیکلتی که فشاریک بازو ومچ کارگری زحمتکش آن را به نرمی ،یکنواخت وممتد می چرخاند از دور دست واز ته خیابان شنیده می شود ،بی رقیب به سمت یک منطقه از شهر ومحله ای می رود تا درب کرکره مغازه ای را بالا بکشد ،وانت بار رنگ ورورفته وتقریبا قراضه ای که سروصدای دروپیکر شکسته و وارفته آن کمتر از سر صدای موتورش نیست در حالی حامل چهار گاو جوان است که چشم های آنها را بسته اند تا از ابتکار عمل آنها جلوگیری نمایند ،دوکیلومترتا سلاخ خانه فاصله دارد،سرعت می گیرد، ،جائی که خون گرم گاوها چاشت سگهای ولگردی خواهد شد که پیشاپیش در همان مسیر رفتند .
اینها همه وبیشتر اگرگوش می خواباندی زنگ ساعتهایی که روی تایمر گذاشته شده بود در خانه های همسایه ها به صدا در می آمد می شنیدی وچراغ های کم نوری که اینجا وآنجا روشن می شود همه پایان شب را اعلام می کردند .
روشنایی وافقی که از دوردستها راه می گشاید یک لایحه از سیاهی شب را تارانده ،اما آسمان هنوز رنگ شبانگاهی دارد ،شب با تانی در حال پس روی است ،ستاره ها کوچک شده وتند وتند می رقصند وچشمک می زنند .
کارگری با ساک دستی شامل لباس کار و غذای چاشت با کرختی و بدن کوفته ، دهان خشک و گس ناشی از سختی کار دیروز و تلخی گفت و گوی شبانه با خانواده روی هزینه های زندگی و امور معیشت از خم کوچه عبور کرده گوشه میدان و نبش خیابان آماده در رکاب مینی بوس سرویس کارگری است ، هنوز از امواج وحشت آور بحث ومقال شبانه خارج نشده .
کارگری در همین لحظه از سرویس کارگری در جهت مخالف از شیفت کاری شبانه برگشته ،دستش به درب مینی بوس است ،بر سرورویش گرد خاک نشسته ویک ساک خالی روی شانه اش قرار دارد ،پلک ها ومژه هایش براثر گرد وخاک وعرق کار شبانه سنگین وخشک گردید ،سرومغزش در اثر ارتباط با دستگاه اره برقی آتشینی که از دیشب تا کنون بی وقفه با آن کار کرده سنگین است ،واحساس می کند که دستگاه اره با آن حجم عظیم درسرش جا گرفته فشاری که بر اثر صدای دستگاه بر پرده گوش هایش وارد گشته مجال شنیدن صداهای اطراف را از او گرفته ،به خانه برمی گردد تا روز را در کشاکش جدال با خانواده ،زن وبچه هایش در آرامشی پر غوغا شب کند ،دخترش برای گردش علمی - تفریحی که مدرسه برنامه ریزی کرده احتیاج به پول سرویس رفت وآمد ویک وعده غذای آبرومندانه دارد .
ماشین جمع آوری و حمل زباله با دو کارگر که لباس کار شب نما به تن دارند ودر دو طرف عقب ماشین جمع آوری و حمل زباله خود را آویزان کرده اند با شتاب می آید ودر حالی که یکی دوچراغ اضافه در بغل وپشت روشن دارد در گوشه میدان ودر ابتدای خیابان نورش روی دو دستگاه مینی بوس سرویس کارگران در مقابلش می افتد ودر طلاقی با آنهاست ،3ساعت به پایان کار پرتلاش شبانه کارگران مانده ،در حالی که سر وروی خود را پوشاند وماسک دهنی زده اند باید در عین چابکی نیروی خود را نیز حفظ کنند .هردو کارگر پاره وقت روز کار هم هستند ،یکی نگهبان روز آپارتمان های در حال ساخت وساز است ودیگری کار هرس وباغچه بانی ترمینال مسافربری را انجام می دهد .
گاری چهار چرخ سبکی که هم سطح با کف گاری به ارتفاع دو متر کارتن تا شده وبندیل کرده حمل می کند وهدایتش با کارگری است که از سرشب تا کنون بدون وقفه در تلاش جمع آوری کارتن بوده با عجله وسرعتی در حد یک دوچرخه درگوشه میدان ودرابتدای خیابان با دودستگاه مینی بوس کارگری و ماشین حمل زباله وروبرو می شود چیزی نمانده که کلاف همدیگر شوند ،کارگرگاری چی باریک وبلند اندام است ،لباسش ترکیبی از لباس کار ،لباس شخصی ودستمالی را دورسر وپیشانی بسته ،عجله دارد باید یکی –دو خیابان دیگر را تیسه بزند ودرپایان یک شب کاری پرشتاب وطولانی در گوشه پارک ویا در حاشیه یک خیابان فرعی حداقل 3ساعت را در غوغای روز در سایه بار کارتن گاری چهار چرخ به آسایش بپردازد ،بعد از ظهر باید در گاراژ در کار بارگیری ماشین مشغول شود با پیمانکار قرار داد روزانه3ساعت کمک در کار بارگیری دوکامیون حمل کارتن به کارخانه باز یافت دارد .
مینی بوس سرویس رفت وآمد شبانه ،مینی بوس رفت آمد روزانه ،ماشین جمع آوری زباله ،گاری چهار چرخ حامل کارتن در طلاقی با هم ودر نبش خیابان با فضایی که در وسط ایجاد گردیده برای دورزدن ورد کردن از هم در صورت احتیاط کافی است. متوقف شده اند .کارگری که میخواهد به کار روزانه برود کارگری که از کار شبانه برگشته ،گاری چهار چرخ ،ماشین ماشین جمع آوری و حمل زباله که از همه سریع تر است همه مردد هستند ،روشن نیست اراده چرا غفلت کرده .سکوت وعدم تحرک دریک لحظه در کمال حکم فرمائیست ،افق در تلاش است تا پرده آخرشب را پس بزند ،چند ستاره در سینه آسمان در حالی که کوچکتروکوچکتر شده همچنان با رقص تند خود پایداری می کنند ،لحظاتی که تردید درناروائی ادامه دارد.
دو دختر جوان که تا کنون در عالم کودکی ونوجوانی بدون کمترین دغدغه به محنت های زندگی سخت در پیش رو ودر دنیای خوش رویاها زندگی می کردند دیروز در ساختمان تاتر شهر وقتی که کارگردان جوان پسرازروی پله های سن بالامی رفت تا نمایشنامه استثناء وقاعده برشت را اجرا نماید ومورد تشویق تماشاچیان قرارمی گرفت، اولین بار بود که قلبشان لرزید وقتی به خانه آمدند متوجه شدند که بدن های یشان لایحه های گوشت وچربی فراوان آورده برای سوختن چربیها ورزش صبحگاهی را انتخاب کردند .
دو دختر بسیار، بسیار جوان ١٧-١٦ساله در حالی که خود را در لباس گرم وپشمی نرمی پوشانده بودند وکلاهی از همین جنس منتهی رنگی برسر داشتند که آنها را بیش تر جوان وفربه نشان می داد .با گونه های گوشتالو وسینه های پر وبرجسته ای که فاصله سر وسینه را کمتر کرده، هماهنگ با هم با گامهائی که نه به دو می ماند و نه به راه رفتن تند با بی قیدی از فضای میان وسایل نقلیه که روشنائی چراغ هایشان آن را پر کرده عبور میکنند .
کارگری که می خواهد سوار سرویس کار روزانه بشود ،کارگری که از سرویس کار شبانه پیاده شد،دو کارگر دوطرف ماشین ماشین جمع آوری و حمل زباله ،کارگرگاری چی همه نگاهشان روی دخترهای جوان می افتد اراده که یک لحظه غفلت کرده بود فوری برجا ومکان خود می نشیند وتردید که با فرصت طلبی یکدم جاخوش کرده بود مثل همیشه سر افکنده شده ،بعد از عبور دودختر جوان گاری چهار چرخ حمل کارتن با شتاب به راه خود رفت ،ماشین حمل زباله با همان سرعتی که آمده بود دوباره طی مسیر نمود .ودو دستگاه مینی بوس در یک سوار وپیاده کردن معکوس دو کارگر یکی به طرف خانه ویکی به طرف کارخانه در مسیر خود حرکت کردند .
ستاره صبحگاهی پر فروغ با دوسه ستاره دیگر در آسمان که درس همراهی وپایداری مشترک را خوب آموخته اند در میان افقی که به روشنائی گرائیده بر جایگاه طلاقی صبحگاهان محنت ونشاط تند وتند چشمک میزنند ومی رقصند.

سه شنبه ٢٨ مهرماه ٨٨ – کردستان - به یاد کارگر کمونیست جان باخته جهانگیر قلعه میان دوآب

خیرالله حسنوند

شگفتی "کار"

تقدیم به کارگران پروژه ، کارگران روز مزد فصلی و همه ی کارگران آواره شهر و روستا

چهره ها ی تیره وبدون آب ورنگ ، چشم ها ی آشفته ودر گودی افتاده بیخوابی وکابوس های شبانه را معنی می کرد، بهم ریختگی سر و وضع ، ظاهرونا مرتب بودن لباس و پوشاک مردم حکایت از پادوئی های بی نتیجه می کرد،وقتی باهمدیگر روبرو می شدند با نوعی بی باوری سئوال می کردند راستی کار می کنی؟ بیکاری؟ چه کار می کنی؟ زیاد توجه و دقتی به پاسخ های داده شده نمی شد ، چون که عده بیکاران آنقدر زیاد وهزینه های زندگی آنقدربالا بود که هر چند تعدادی که کار واشتغال داشته باشند در مقابل بی سر وسامانی عمومی، بیکاری،فقر،دربدری ، بی عدالتی وستم ناچیزوبی مقدارجلوه می کرد که جای هیچگونه رضایت خاطری نبود.
بحران عمومی اجتماعی چنان سهمگین ومرگبارهمه آحاد مردم و خانواده هارا پیچانده وفرا گرفته وزیر فشارفرسوده ودرمانده کرده بود که حرف وحدیث همه از وحشت،فقر،نکبت،خود سوزی،خودکشی ودرماندگی بود.نه بذله گوئی بود ونه غزلی خوانده می شد ، زندگی مات شده بود در چنین اوضاع واحوالی بیکاری جهانگیر را تا آستانه نیستی کشانده بود. یکی دو سالی از ازدواجش با مرضیه گذشته بود و هنوز نتوانسته بود کاری که بتوان با آن گذران کرد برای خودش دست و پا کند. فوق دیپلم داشت و منتظر نبود تا در دستگاه بوروکراسی کریه و بی باور به انسان زحمتکش برایش کاری پیدا شود . حتی این امید را که مشغول کار در پروژه ای و یا با پیمانکاری و یا جاهای مشابهی که حقوق حداقل و ثابتی و یا سابقه بیمه ای برایش داشته بود از دست داده بود. البته بی جهت نبود به خیلی جاهاییکه که کارپروژه یا نوسازی و ساخت و ساز بوده رفته بود با خیلی از طالبان کار و جوان های بیکار مثل خودش ، صبح ساعت ۴ رفته و تا ساعت ۴ منتظر ایستاده تا کارفرما آمده با این جمله روبه رو شده که نیروی کار احتیاج نداریم و دست از پا درازتر به خانه برگشته و در همین رفت و آمد ها از زبان جویندگان کار و بیکاران شنیده بود که : بابا اگر کاری باشد و احتیاج به کارگر باشد نیروهائیکه از طرف ارگان ها و افراد ذی نفوذ مقابل قرار داد سفارش شوند پذیرفته می شوند و یا یک عامل پر نفوذ در اداره های بیمه اجتماعی و درمانی و یا ادارات مالیاتی و نهایتا نماینده مجلس ساپورت شود که انگشت پیمانکار زیر دندانش است جذب محیط کار می شود نه هر کسی که جلو کارگاه سبز شود.
جهانگیر فاقد هر گونه امکانات و مراکز ساپورت بود و نمیتوانست بیکاری را هم دوام بیاورد برای اینکه از بلای شوم تخدیری و خانه برافکن بیکاری خلاص شود به هر کاری که فکر می کرد می تواند نیاز های زندگی اش را برطرف کند دست زد.شاگرد مکانیک شد فقط مدت چند ماه و کمتر از صد روز جواب شد.استادکار که صاحب کارگاه هم بوده هزینه های بالا و گران و در آمد ناکافی را بهانه کرد. راننده تاکسی شد اما نتوانست با صاحب ماشین در پایان هر روز کاری گفتگو و بگو مگو روی درآمد داشته باشد . یک مدت اجناس پر خریدار مانند برخی مواد غذایی و مصرفی را از فروشگاه های بزرگ و عمده فروشی ها میگرفت و در محل ها و مراکز پر جمعیت در کنار خیابان میفروخت.هفت ماه را یک جا با پیمانکاری که کارهای تاسیساتی بانک ملی را انجام می داد کمک لوله کش بود. در فاصله میان شغل هایی که مرتب عوض می کرد به آخرین آنتراک اجباری بر خورد و متوجه گردید که زنش دچار افسردگی شده و خودش کمی عصبی ، نتوانست بیشر از این در مقابل بیکاری عقب نشینی تاکتیکی کند.تنها فاکتوری که جهانگیر از آن برخوردار بود این بود که در یک خانواده کارگری و زحمت کش به دنیا آمده و بزرگ شده و ارزش "کار" را می دانست و خود به خود یک واکنش مثبت به کار نشان می داد یعنی اینکه به هر کاری دست میزد که تا حدودی ابعاد وحشت آور بیکاری بر روحیه اش موثر نمی افتاد.بسیاری از خانواده ها در طول این سه دهه از رهگذر بیکاری و نداشتن منبع در آمد دچار پریشانی و سرنوشت های فوق العاده متاثر کننده گردیدند.خانواده های فراوانی در پیرامون ما و در جامعه بودند که اکنون کمترین نشانی از آنها در ذهن مردم محل و منطقه زندگی ایشان باقی نمانده است.
جهانگیر گاری چهار چرخی تهیه کرد وبه شغل مرغ فروشی سیار مشغول شد. مرغ زنده میفروخت در این مدت و هرروز که می گذشت زندگی جمع و جور جهانگیر ومرضیه کوچکتر و کسل کننده ترمی شد. از نظر توان مالی و به طبع روانی و جسمانی آنها زیر فشار هزینه های زندگی اجاره خانه ، بهداشت و دارو و درمان و خوراک و پوشاک تحلیل می رفت و فرسودگی و خستگی گاهی چنان بر آنها غلبه می کرد تا مرز بی تفاوتی از همدیگر پیش میرفتند آخرین نمونه آن همین مرغ فروشی بود که مرضیه برای خلاصی از بیکاری وحشت زایی که جهانگیر را تا آستانه پریشانی رانده و مستاصل کرده بود با فروش چند قطعه طلا یک حلقه انگشتری و دو عدد النگو که چندین سال آنها را نگه داشته و علاقه و دلبستگی فراوانی هم به آنها داشت همراه با صد تومان پولی را که برادرش از سوئد برایش فرستاده بود همه را در کار مرغ فروشی ( مرغ زنده ) سرمایه گذاری کرده بعد از چند ماه علیرغم همه تلاشی که جهانگیر به خرج داد دچار ورشکستگی گردید. اصل سرمایه سه قطعه طلا و صد تومان پول که برای مرضیه بسیار عزیز و مورد توجه بودند در میان نبرد دو کفه ترازو یکی سنگ و یکی سکه و کشمکش فروشنده و خریدار کسر و کسر شد تا سرانجام ته کشید . و مشکلات آنها عمیق تر گردید. اگر بچه تو راهی آنها موجب چفت و بست زندگی آنها نمی شد مقاومت در برابر نا ملایمات بیهوده بود . مرضیه به علت رژیم ناکافی غذایی و سوء تغذیه و نارسایی های زندگی خیلی زود از آب و رنگ افتاد و فشار ها جهانگیر را چلاندو سخت جان کرد.مثل دار دود زده شده بود مرض بیکاری و کم درآمدی و هزینه های گران داشت با خشونت و بی رحمی هرچه تمام تر کار خود را می کرد . "خوره" شده بود
جهانگیر در خیابان بهمن ودر یک زیر زمین ٦٠ متری زندگی می کرد وقاسم درهمان خیابان وچندخانه جلوتراز خانه جهانگیردر خانه شماره پلاک ۴٩ زندگی می کرد به فاصله این دو سال همسایگی قاسم دیده بود که جهانگیر جوانی است متاهل وزحمتکش که مرتب ولابد ازروی ناکامی شغل عوض می کند ومی دانست که این هم نمونه ای اززندگی یک اکثریت قابل توجه ازمردم ونیروی کار است ودر جامعه عمومیت دارد،قاسم با موضوعات ناپایداری وعدم ثبات وتامین شغلی وزندگی عصبی و " تخته گازی" و دو شیفته و سه شیفته بی نتیجه آشنا بودچیزی که مرتب میدید. قاسم چندبار جهانگیر وخانمش رابا اتومبیل به مقصد رسانده و یکی دوسه بار هم در برخورد با جهانگیر ودر ساعات آخر کار روزانه همراه خود تا درب خانه رسانده و با هم آشنا شده بودند. جهانگیر هیچ موقع فرصت اینکه فکر کند را نداشت و هر وقت خود را می یافت درگیر مسائل دست و پا گیر و تلاش های روزانه ی خود بود.تنها وقتی قاسم مهندس را می دید عالی ترین احساساتش بیدار می شد و فکر می کرد که شخصیت دیگری هم در وجودش نهفته و نا مرئی است و این گونه نیست که مشکلات زندگی و نابسامانی ها و بیکاری و گرانی مچاله و کلافه اش کرده.
در یکی از همین دیدارهای نه چندان تصادفی بود که مهندس به جهانگیر گفت کاری در پتروشیمی برایت رو به راه کرده ام ، جهانگیر که مزه تلخ شغل های موقت و بیکاری پنهان را چشیده بود خوشحال شد و قول فردا را داد تا با همدیگر به محل کار بروند و بعد از معرفی و اطمینان حاصل کردن مشغول کار بشود.از مهندس تشکر کرد و به خانه آمد و با صدای بلند آمیخته با شعف به مرضیه گفت : "کار" پیدا کرده ام ! "کار" ! مهندس ! مهندس خودمان ! همسایه کاری در پتروشیمی و در محل کار خودش برایم دست و پا کرده است،بالاخره ما هم سر" کار " میرویم و صاحب حقوق ماهیانه و دفترچه تامین اجتماعی و دارای سابقه کار خواهیم شد.رنجمان کم خواهد شدو کابوسمان، از این همه پادوئی بی حاصل نجات پیدا خواهیم کرد. روز ٢٦ /٦/٨٦ به عنوان کارگر پروژه در پتروشیمی کرمانشاه و در قسمت نصب مشغول کار گردید.لباس کار ، کفش ایمنی ، کلاه ایمنی و دستکش پوشید و یک نوع خوشحالی گنگ وجودش را فرا گرفت.
دوندگی ، تقلا و تلاش های نا موثر جهانگیر را خورد کرده بود یکی دوهفته طول کشید تا از منگی و بی حواسی که دچار شده بود رهایی پیدا کند.خیلی زود همه چیز به هم خورد و جهانگیر خود را در شرایطی دیگر و در میان جنگلی از انسان های استوار ،کارگر و زحمتکش و هم طبقه ای با دردها و آرزوهای مشترک و در موقعیت های هم بسته با خودش دید. مشکلات ،گرفتاری ها،خوردوخوراک،خواب واستراحت همه شبیه هم بود . استعداد های خفته وسرکوب شده به همان سرعتی که جهانگیرخود را باز می یافت شروع به بروز دادن وعیان شدن کردند. وقتی اولین حقوق راهمراه با دفترچه ی خدمات بیمه ی درمانی برای خودش،مرضیه و دخترش گرفت بغد از سالها نقش یک خنده واقعی روی لب های جهانگیر بسته شد. جهانگیر واقعا خنده را از یاد برده بود ودر طول این چند سال فقط در زمانی که مرغ فروشی داشت گاهی اوقات که مرغ را دست بعضی مشتری ها می داد وقتی که چند قدم فاصله می گرفتند چیزی شبیه خنده ای که گویا ی یک نوع بیزاری و آزردگی و همراه با کمی شیطنت پنهان بود بر گوشه لبانش می نشست ولی خیلی زود خودرا سرگرم کار می کرد. جهانگیر نمی فهمید چرا بعضی وقت ها که مرغ زنده را دست بعضی از مشتری ها می داد و می دانست به محض ورود به خانه مرغ سفید بی پناه لت وپاره وخورده می شود به یاد" سگ توره"می افتاد و همان شبه خنده نقش لبا نش می شد.
جهانگیر دستش با آچار آشنا بود وذهن ومغزش زمینه ای مناسب برای کارهای فنی داشت ، صاحب تجربه بود ودارای نیروی جوانی ،صبور،باتحمل ومتین بود ارتباطش با کارگران زیاد شد ، آدم شناس بود ، هر کارگری که یکی دوبار با او تماس می گرفت احساس صمیمیت ویگانگی می کرد. پای صحبت ودرد دل کارگران می نشست واز تجربه های خودش برای آنها می گفت هروقت در محیط کار چشمش روی مهندس می افتاد احساس غروری مثبت و اجتماعی در خود می کرد.
فعالیت و تلاش مجموعه ناهمگون و پراکنده فعالین کارگری که در محیط کار همواره در کنار کارگران به کار آگاهی رسانی ، افشاگری و سازماندهی مشغول بودند با اولین ارتباط ها جهانگیر به حوزه کار سیاسی کشیده شد و رابطه اش با کارگران فعالان سیاسی گسترده گردید و با احساس مسئولیت با این فعالین تماس میگرفت و توصیه های آنها را به اجرا می گذاشت بیشترین تعداد اعلامیه ها را جهانگیر بین کارگران توضیع می کرد و مطالعه اعم از خواندن نشریات ، مطالب کارگری و کتاب را در ردیف اولویت های خود قرار داد، نشریات اعلامیه ها ومتن های کارگری را با حرص وولع می خواند و علیرغم طولانی بودن ساعات کار و کمبود وقت تحت هر شرایطی مطالعه طولانی شبانه را در دستور فعالیت های خود قرار داده بود و مرضیه پا به پای نیروی احیا شده و بازیافته جهانگیر شوق زندگی بیشتر در وجودش بیدار می شد.همانطور که در کنار دخترش بود به مطالعه موادی که جهانگیر در خانه داشت مشغول می شد.دریچه ای به سوی دنیایی که زندگی در آن معنی شده بود به رویش گشوده شده بود.اعلامیه های کارگری را بلند بلند برای دخترش می خواند.احساس می کرد که چابک تر شده و نیاز به تماس با دیگران دارد و دوست داشت تا در اجتماعات و مراکز تجمع مردم در کوچه ، خیابان ، تاکسی ، نانوایی ، خوار و باری ، میدان شهر ، جلو دانشگاه ، کارخانه ها و هرکجا که مناسب باشد بذر آگاهی ، همدردی و نوع دوستی در میان ستمکشان بکارد و علیه بیکاری ، فقر، تورم و نابرابری داد سخن بدهد.دخترش را بغل می کرد و در پارک ها و محیط هایی که زنان و مادران ستم دیده برای همدردی انتخاب می کردند می رفت و مناسب با محیط از همان گونه که در اعلامیه های کارگری و اعلامیه هایی که بر عیله بیداد رفته بر مردم آمده بود حرف می زد.شکواییه می نمود و رهنمود می داد گلاره دخترش عروسک جمع مادران دادخواه بود ، تحرک ، شادابی و جست و خیز کودکانه اش مانند جویباری که از کوهساران بلند به طرف دشت های تشنه سرازیر می شود به مادران داغ دیده نشاط می بخشید.
جهانگیر شبیه ماهی بود که سالها در حفره ویا حوضچه ای آبی گرفتارگردیده وحالادر مسیر رودخانه به دریای بیکران راه پیداکرده باشد لحظه ای آرام نداشت درهر نقطه از کارگاه که مشغول کار بود ارتباطش را با واحد های دیگربر قرار می کرد، کلامش تسکین بخش ودل گرم کننده بود،محیط وفضای کار برای کارگران در کنار جهانگیر قابل تحمل تر بود ، با خوش روئی وخلاقه در همراهی با کارگران کارهارا ردیف وروبراه می کرد به کارگران تازه واردوغیر حرفه ای احترام می گذاشت ودر لابلای کارو برخوردهایش تجربیات،آگاهی وآموزش هایش را می گنجانید وبه آن ها منتقل می کرد رشد سیاسی کارگران محسوس ودر خود احساس هویت می کردند.
جهانگیربعد ازسوار شدن به کارسیاسی واشراف به محیط طرح های زنده وعملی در میان کارگران وارتباطات صنفی وسیاسی برنامه ریزی وبه اجرا درآورد ، نشست های دوره ای هر پنجشنبه شب را با مجموعه فعالین سیاسی پراکنده همراه با خانواده های آنها ترتیب داد تا در رابطه با کارگران ووظایفی که به عنوان نیروی فعال کارگری باید در محیط کار وفعالیت های روزانه انجام بدهند گفتگو و صحبت کنند وتصمیم گرفتند که ابتدا خودشان با توجه به خط فکری متنوعی که دارند کانون اصلی آموزش ، راهنمائی و هدایت کارگران را عهده دار گردند وبا احساس مسئولیت رفیقانه کمترین قصوروکوتاهی دروظایف محوله ننمایند وهر کدام از رفقا مسئولند که یک گوشه از کار را بگیرند وبا کمک وهمیاری همدیگربار زمین مانده بلند وبه مقصد برسانند. تقسیم کار کردند وهرکدام مسئولیت مشخص دررابطه با محیط کارخود وافراد پیرامون به عنوان یک عنصر مسئول عهده دار شد،وقرارگذاشتند با کارگران فعال دیگرکه زیرمجموعه خودرا تشکیل می دادند همین شیوه کاررابه اجرا در بیاورند.
طرح کتابخانه آموزشی کارگران ریخته شدوبا هم قرارگذاشتند چنانچه هر کدام ازرفقا کتابی درزمینه آموزشی دارد درکتابخانه تازه روبراه شده بگذارد وهمه وظیفه دارند تا ساده ترین وپر مغزترین کتاب ها را که موجود دارند ویا در کتاب فروشی ها ونزد دوستان سراغ دارند تهیه کرده ودراختیارکتابخانه وکارگران قرار بدهند،وکارگرانی که آمادگی داشتند با تلنگری تشویق به مطالعه کردند وآن ها که کمترمطالعه می کردند با انتخاب متن های جذاب وشیرین وآنچه را که بهترمی توانند بخوانند عادت بدهند و کارگران عموما علاقه به کتاب هائی داشتند که بازگوئی اززندگی خودشان باشد.
بعضی از کارگران برای رفع خستگی وملالت کارهای روزانه شب ها متوصل به دیدن سی- دی وفیلم های عادی وسرگرم کننده ، تخدیری وپیش پا افتاده می شدند وتنها انرژی باقیمانده از نیروی خود را اینگونه به هدرمی دادند رفقای جمع بدون این که بخواهند یکسره این کارگران را از دیدن سی-دی واین نوع فیلم ها باز دارند بدون این که جایگزین داشته باشند شروع به تهیه فیلم هائی با مضمون های کارگری شبیه زندگی خودشان وسی- دی هائی که ازمبارزات روزانه کارگران سندیکا ها واتحادیه ها ومصاحبه رهبران وفعالین موجود بود در دسترس کارگران می گذاشتند وآن ها با علاقه در مورد این فیلم ها صحبت وگفتگو می کردند. کارها روی غلتک افتاد و روابط در مسیر منظم قرار گرفت . کارگران احساس می کردند بندهایی که با آن پاهای آن ها را بسته اند گشوده شده ، احساس چابکی می کردند.تماس ها حوزه وسیع تر پیدا کرد ، رابطه ها افراد بیشری را پوشش می داد.برای تشکیل اجتماع کافی بود یک نفر از کارگران تا سه بشمارد. بخشی از وجود هر انسانی را طبیعت در تسخیر خود دارد و در هر شرایط و محیطی که زندگی کند وقتی که خود را در طبیعت می بیند احساس شادی و سبک بالی می کند.خود را مانند طبیعت آزاد و رها از همه قید بندها ی کسل کننده محیط طبقاتی می بیند.در کنار طبیعت آزاد هر چه بیشتر آرمان ها ، ذهنیات و آرزوهایش به پرواز در می آید . گشت و گذار های نا منظم کارگران به گل گشت های دوره ای ماهیانه هر بار در یکی از شهر های هم جوار انجامید که کارگران میزبان و مهمان با خانواده ها در یک محیط امن جمع می شدند تا دور از نگاه های تهدید آمیز و خط و نشان کشیدن های ماموران رژیم هم به امورات کارگری و برنامه های خود رسیدگی کنند و هم یک روز را در جمع بزرگ اعضاء و خانواده ها بگذرانند تا رشته های الفت و دوستی را میان خود گسترش دهند.
نقش هماهنگ کننده جهانگیر در روز های گل گشت چشم گیر بود.خانواده ها می دیدند که چگونه پیشنهاد می دهد و با برنامه های مرتب کار های رسمی و تفریحی را سر و سامان می دهد ،هر دفعه که به گل گشت می رفتند موضوع ورزش کوهنوردی ذهن جهانگیر مشغول می کرد آن رابا دوستان در میان می گذاشت وخیلی سعی داشت که کوهنوردی در برنامه کارگران محلی پیدا کند،در پایان برنامه ها شبیه عقاب فرود آمده در دشت با بی قراری هوای پرواز به قله ی کوه های اطراف آرامش و قرارش را می ربود.با بعضی از دوستان کارگر که امادگی جسمانی و عادت به کوهنوردی داشتند به کوه می رفتند و به همت همین عده از کارگران و علاقه مندان به این ورزش پر نشاط سیاسی تیم کوهنوردی کارگران پروژه پا گرفت که هم اینک یکی از مجموعه های قرص و محکم جانبی کارگران پروژه ای کرمانشاه است که دهها جوان و پیر عضو آزاد دارد.
صندوق همیاری ومساعدت کارگری راابتدا به ساکن برای بر طرف نمودن پیش آمدهای ناگهانی وروبروشدن با موقعییت های باریکی که احتیاطا کارگری در تنگنا قرار می گیرد ایجاد نمودند ولی قبل از هرچیز اهداف بزرگ وآرمانی خود مورد نظرشان بود واین که درمبارزات وزندگی روزانه باید نظم نوینی راکه برایش مبارزه می کنند تمرین کنند ویاد بگیرند وازهم اینک گام های بلندی درراه یگانگی وهمبستگی جامعه آرمانی خود بر دارند. نتیجه این تلاش وفعالیت ها بررشد ،آگاهی وذهنیت کارگران در بر خورد با گرفتاری ها ورودرروئی با کارفرما وپیمانکاردر محیط کارودرخواست مطالبات روزمره ودرازمدت را بخوبی می شد مشاهده کرد وهمبستگی واتحادی رفیقانه را که در پرتوآگاهی بوجود آمده بود سرشت وجوهرعملی وموثربه خود گرفت وحرف ها جای خود را به عمل می داد.
آهنگ رشد آگاهی ومبارزات سیاسی وصنفی کارگران سیر صعودی داشت وپیوسته مطالبات آن ها همراه با این رشد به سطح وسیع تری گسترش می یافت عوامل وپادوهای کارفرما بیش ترازخود کار فرما نگران وظعیت بوجودآمده بودند که هر روزدر حال پیشروی است ومرتب به دفتر گزارش می دادند وشرکت سخت در هراس از تحرک کارگران بود،چون کارفرما درمقابل قانون مجبوربه پاسخگوئی بود وچه مبارزاتی که مستقل وماهیت عملی وپیشروی به خود می گرفت وحداقل می توانست ده ها امتیاز رادر کشاکش مبارزه روزانه میان کارگروکارفرما وسرمایه دار روی مفاهیم وموضوعاتی که همواره تثبیت نیست به نفع کارگران رقم بزند وآن وقت خواست ها ومطالبات عمیق ترطرح بشود.
شرکت فکرمی کرد چند روز مانده تا کارگران مشمول مزایائی بشوند که موظف به پرداخت آن گردد اگر بتواند کارگران را تسویه بدهد ویک وقفه در اشتغال وکار ممتد آنها ایجاد نماید مثل سابق موفق می شود که همه چیز را بنفع خود تمام کند.
کارگران از یک ماه جلو ترسئوالشان ازهمدیگراین بود که راست است پایان برج شش شرکت تسویه دارد؟ سئوالشان ازسرپرست ها ئیکه مستقیم با آنها در ارتباط بودند هم از همینگونه بود. گوش ها یشان مثل گوش کلاغ تیزشده بود و هوش وحواسشان کمتراز هوشیاری بازهای شکاری نبود بخصوص وقتیکه علیه چیزی که ندارند از دست بدهند بجزنیروی بدنی که می فروشند وکاری که انجام می دهند در مقابل مزد نا چیزی که دریافت می کنند، اگر تحرک وعملی انجام بگیرد نا آرام،بیقراروبی پرواتر می شوند.
وقتیکه مدیریت شرکت وپیمانکاردر اطاق های در بسته جلسه می گیرند وبا صدای زیردرمورد سرنوشت آنها تصمیم می گیرند، کارگران با فاصله از این جلسات شصتشان خبردار می شود که اقدامی علیه آنها در شرف انجام است، بدون اینکه میان کارگران ورئسای شرکت حرف وگفتگوئی ردوبدل شود، شاید از طریق نگاه هائی که به همدیگر می کنند ، یا شاید از روی نحوه جواب سلامی که می گیرند،یا شاید از روی خطوط چهره وحالت صورت که بی شباهت به حکایت جانور جک لندن نیست که از روی غریزه همه چیز نسبت به همدیگر تا آخر خوانده می شود .
پاسخ و پرسش در مورد تسویه همچنان ادامه داشت، شتاب کار کند تر گردید کارگران کم حوصله تر وشادی وشوخی هایشان کم تر شد .این وضعیت عمومی بود چه آن عده از کارگرانی که می دانستند تسویه می شوند وچه کارگرانی که امیدوار بودند همچنان باقی می مانند، برایشان فرقی نداشت که چه کسی هدف قرار بگیرد،فرض را بر خود گذاشته بودند که اگر دستش از کاری که دارد کوتاه گردد درو دیوار سرزنشش می کند وتاب تحمل نگاهش را ندارد. یک ماه برای اتفاقی که دوست نداری بیفد خیلی کمتر از چشم به هم زدنی سر میرسد ، زود غافل گیرمی شوی. روزها ی پایانی برج شش بود کارگران ناراحت و دژم بودند سر سنگین وبی حوصله ، شبیه دستگاه ماشینی که براثرشتاب زیاد در بیابان داغ کرده باشد بعد از این که کمی در جلو افتاب بماند روی چهار چرخ می نشیند وحرکت دادن آن مشکل می شود،کارگران روی چهار چرخ نشتند، از همه طرف به مدیریت ورئیس کار گاه خبر داده می شد که کارگران نشسته اند وکاری انجام نمی دهند اگر قراراست که تسویه ای انجام بگیرد باید به آن ها گفت واگرتسویه نباشد باز هم باید به آنها گفت که مشغول کار شوند. سر انجام روز٢٦/٦ /٨٨ ، درست روزی که تا این تاریخ جهانگیر دو سال در پروژه پتروشیمی مشغول کار بوده، نیروهای حراست کارگاه بادر دست داشتن لیستی شامل اسامی ده نفر از تسویه شوندگان وارد سایت کارگران شدند واسامی را خواندند. ١- خالد سنه ای ٢- ها شم کلیائی ٣-........ ۴-......... والی آخرکارگران تحت هیچ شرایطی راضی نمی شدند که به طرف دفاتر وحسابداری بروند اخراج وتسویه خود را نمی خواستند باور کنند، پیمانکار برای این که بتواند مقاومت کارگران بشکند تصمیم گرفت ده نفر، ده نفر اسامی را بخوانند، جهانگیر خود را به خالد رساند وبه او گفت خالد به رفقای کارگربگو کسی برای تسویه نرود این حرف همه کارگران است. زمان همچنان می گذشت حراستیان برای گزارش ماموریت خود به دفتر رئیس کارگاه باز گشتند، دوباره با دردست داشتن لیست ده نفر دیگرباز گشتند فکرمی کردند مقاومت وسر پیچی که می شود ناشی از تحریکات این ده نفرسرکش است ،لیست دوم خوانده شد ١-جهانگیرقلعه مرغی ٢-کردزاده ٣-............... ۴-...........والی آخراین بار کارگران رودرروی حراستیان ایستاده که بابا بروید خودتان را بیخودی معطل نکنید هیچ کس قصد تسویه ندارد. ظهر می شود کارگران برای نهار خوردن به نهارخوری می روند، بعد از نهاردر همان اطراف ودر جلو دفاتراداری شرکت تجمع می کنند با نگاهی آمیخته به غیظ وحسرت به صنعت عظیمی که بر پا کرده بودند گذشته را مرور می کردند ،چگونه در سرما وباد بوران های مهلک وکشنده زمستان ودرگرمای تابستان زیرآفتاب سوزان که مانند سوزن بر بدنشان فرو می رفت در طول روز ها وماه ها در زیرنگاه ها ی کاونده وجستجو گرمسئولان اجرائی وتهدیدها با دقت وظرافت کم نظیرصنعت بزرگ پتروشیمی اوره ،آمونیاک وپلیمر را ساختند وچگونه کارشان از نظرکارشناس وناظر آلمانی وژاپنی ازتست های دقیق گذشته وسرانجام مورد قبول قرار گرفته . دویست هکتاراز تپه ماهور ها ودامنه کوه ها راهمواروتسطیح نمودند،کوه ها را از جا کندند ودره هارا پر کردند با دست های ماهر خود فتیله انفجار های بزرگ ومرگ آور را به آتش می کشیدند لحظات هراس انگیزازبازتاب انفجاری که آسمان را بر اثر پرتاب خرده سنگ های ریز ودرشت تیره می کرد پشت سر گذاشتند، هرگز یادشان نمی رود که رفیق کارگر جان باخته خود را زیر خروار ها سنگ چگونه بیرون کشیدند وجسدش را تحویل دو دختر ١٧ و ١٨ ساله اش دادند. به کارسویل وساختمان فکر کردند،بتن آرمه ودیوار های قطوروعظیمی که با هزاران زحمت در دمای چند درجه زیر صفربا وسایل گرمازای ابتدائی،پرزحمت درمقابل سرما حفاظت می کردندوجسم وتن خودرادرعوض به سرمای کشنده می سپردند،بالعکس در تابستان با وسایل خنک کننده.
دستگاه ها،ماشین آلات قسمت نصب همینطور،تعدادشان از شمارش خارج است، بانیروئی که ازمغز،اعصاب وروان مایه گذاشتند با دقت ووسواس کشنده در نصب قطعه ای که نمونه دومی در ایران ندارد کار می کردند، حد مجاز خطا در تنظیم چند صدم میلیمتروکمتربود ، که موی سررا سپید می کرد.
کارهزار بارپیچیده ترپایپینگ،لوله گذاری ولوله کشی صنعتی در سایزهای بسیار گوناگون واز انواع متفاوت آهن ها پیچیدگی اش به اندازه دل وروده تمام آیت الاهای ریزودرشت ایران است که در شکم هر کدام از آن ها هزار روباه بازی می کند اما دم هیچ دوتائیش به هم نمی خورد.
داربست بندی هم حکایت خودرا دارد،حد اقل یک دوجین از کارگران در حین کار بعلت نداشتن ابزاروآلات مطمئن ایمنی از ارتفاعات کوتاه وبلند سقوط کردند وناقص عضوگردیدن قسمتی از این دربست بندی ها که ارتفاعی سی تاچهل متر دارند بخاطراهمیت وسختی دو باره کار هنوزباز نشده اند. کارگران حق دارند عبوس ،زمخت، عصیانگر،شورشی واعتصاب گر باشند، چون با بی تفاوتی روبرو هستند، با نیروی خود این همه کار کردند ،صنعت ساختند اکنون باید واگذار کنند وبروند، بدون این که پشت سر خود نگاه کنند،بی رحمی وغلط اندر غلط است ،وقتی که نوشابه وپپسی نوشیده وخورده می شود شیشه خالی را با دقت درجعبه نوشابه قرار می دهند واز آن مراقبت می کنند، باکارگران این سرمایه ها ونیروی ارزنده ملی ،پر ارزش ومولد چگونه رفتار می کنند، شرمندگی است ! مثل آخرین نخاله ها وخورده ریزضایعاتی وبی مصرف آن ها را دور می ریزند. بعد از ظهر حدود ساعت دوسروکله رئیس شرکت وابواب جمعی پیدا شد کارگران را مخاطب قرار دادوگفت شرکت تا حالا کار داشته ، اما آلان کاردر حال اتمام است باید ٩٠ نفری که مشخص شده تسویه حساب کنند.
ایوب از یاران نشست پنجشنبه شب هااز جایش بلند شد وگفت ما نمی خواهیم کارمان را از دست بدهیم ، درمنطقه ومحیطی که زندگی می کنیم حق طبیعی خودمان می دانیم که دارای کار باشیم وکار آنقدر زیاد است که تا یک سال وبیشترکارگران می توانند به کار اشتغال داشته باشند،ما نمی توانیم ونمی خواهیم بنا به مصلحت ومنافع کارفرما،تابع اراده وفرمان هائی باشیم که حرص وآزبی پایان آن ها براورده سازد واز آن طرف در شکل بی حقوقی مطلق خودمان تمام بشود. سرمایه داران وکار فرمایان در همان ابتدای استارت که پروژه راه اندازی می شود درمقابل انواع هزینه ها،ریخت وپاش ها،خرید وفروش ها وسود وزیان ها حساسیت آنچنانی از خود نشان نمی دهند،اما در تعیین میزان حقوق ودستمزد وقرارداد با کارگران که نسبت به هزینه های دیگر کمترین رقم است ولی تعیین کننده ترین عامل در ساخت وساز است با همه وجود به مقابله می پردازند،یادشان می آید که اگر سرشان برود نرخ شان نباید بشکند، لابد نرخی را که خود تعیین می کنند با شرایط یک طرفه، قرارداد سفید امضا ، قرارداد موقت،ساعات کار طولانی وهزاران بی حقوقی دیگر، هر وقت که درسبک وسنگین کردن انواع محاسبات خود به بن بست می رسند به راه حل کم هزینه تسویه جمعی کارگران می رسند.
مدیریت مقابله را نتوانست تاب بیاورد،حرف های کارگران برای کار فرما وسرمایه داران که عادت به فهم وشنیدن آن هاندارند خیلی مشکل است، راحت ترآن می دانند که راه حل های خود را انتخاب کنند. رئیس شرکت وهمرا هان صحنه را ترک کردند وبه دفاتر خود باز گشتند.
کارگران به هیجان آمدند، حالت اعتراضی ومقاومت در آن ها درحال شدت گرفتن بود،به خود باوری واعتماد رسیده بودند، تلاش ها ،همبستگی واتفاق واتحاد نتایج خودرا به بار آورد همه مانند اعضا یک جمع هم رای ویگانه شدند ،حتی یکی دو سه نفراز کارگران که تا کنون نتوانسته بودند جذب کاروفعالیت همسوبا رفقای کارگر خود شوند از دیگران عقب نماندند.
آگاهی در وجود تک ، تک به عمل تبدیل شد وخود آگاه تغییر را انتخاب کردند، خیلی بیشتر ازآنچه آن ها رابه اینجا و رودرروئی با کارفرما کشانده بود، فرا رفتن از ذهنیت روزمره گی ودرماندگی در حیطه حقیر مسائل فردی وجزئی تا کنونی ،شکستن تابو و قانون وقرارداد های تحمیلی و ضد کارگری حاکم ، مثل این که افقی فرا رویشان گشوده شده باشد، افق تغییروشوق زندگی بهتر در نظم برتر.
مسئولین وقتیکه کارگران را متحد، یکپارچه ودر حالت تعرضی دیدند متوصل به متحدین وبانیان اصلی قدرت مدار خود شدند .نمایندگان استانداری عالی ترین نهاد تصمیم گیری رژیم علیه زحمتکشان در استان ونمایندگان اداره کاروبیمه های اجتماعی ضد کارگری را به کمک طلبیدند،اداره کاروبیمه که از رهگذرسرشت ضد کارگری ودرپناه بوروکراسی اداری ، امروزو فردا کردن،کاغذ بازی، سردواندن ودر نهایت بالا کشیدن دست رنج وحقوق کارگران وتعهدی که هرگز به آن عمل نمی کند،صاحب مستغلات وسرمایه های هنگفت ، صدها برابربیش از نتایج کارکرد منطقی یک اداره که حد اقل مسئول برخی هزینه سی میلیون کارگراست،بیشتر به عقل ومنطق نزدیک تر است که بگوئیم حق سی میلیون زحمتکش را خورده ومی خورد. کارگران این باردرمقابل رئیس کارگاه با هیئت همراه قوای کمکی باآرایش نیروی جدیدی روبروشدند ، نیرو های ویژه ای که سالهاست درس ضد کارگری وضد انسانی دوره می کنند، بی عاطفه، یبس، غلط انداز.
جهانگیر پیشتربدفعات گفته بود وقتیکه تعدادی از کارگران درتیم های ده و دوازده نفری را می بینم که همراه هم راه می روند ستون های محکم واستواروشمع کوبی های تداعی ذهنم می شود که پل ها وسقف های گران را روی سر خود تحمل می کنند وپایداری واستواری خود را همچنان حفظ می کنند، هنگا میکه سهراب ملایری درمیان این جمع ها است فوری ستون محوری ومرکزی تداعی می شود که ازنیروومقاومت بیشتری برخوردار است. سهراب ملایری کوه پیکر است، دو مترو بیست وپنج سانتیمتر قد دارد شبیه یکی از ستون های غول پیکرمعبد آنا هیتا با کله ای شبیه سر ستون های شیر سنگی پنجاه سال سن دارد ونیروی چهارمرد جوان، مسئول شاپ برش است، موقعیکه کار می کند هر بیننده ای را شگفت زده می کند، کارگران میلگرد ها را دانه، دانه به محل کارودر کنار دستگاه برش می آورند، سهراب ملایری تسمه یک بندیل میلگرد را میگیرد وکشان ،کشان در محل کارقرار می دهد، وقتیکه سهراب ملایری سرگرم کار مهمی است که نمیتواند کار خود را متوقف کند چهار یا پنج نفراز کارگران ماشین حمل کپسول های اکسیژن وآرگون را بارگیری ویا تخلیه می نمایند،وزن متوسط هر دانه از این کپسول ها ٦٠ تا ٧٠ کیلو است وطول هر کدام ١٨٠ سا نتیمتر، موقعیکه سهراب ملایری ماشین حمل کپسول را بارگیری میکرد ، تمام جمعیت ناظر را شگفت زده می کرد حتا اگر ده بار اورا در حین انجام این کار دیده باشند ، با یک دست ماتحت کپسول رامی می گیرد وبادست دیگرگلوی کپسول ها ان ها را بلند می کرد ودانه، دانه ومرتب در ماشین می گذارد.
سهراب ملایری زندگی پر رنج ومحنتی را پشت سر گذاشته بود،در سال ۵٩ وارد خدمت سربازی شد،نتوانست فضای پادگان را تحمل کند ودر مقابل زور گوئی فرمانده دم فرو بندد دریک ظهر پنجشبه تصمیم خود را گرفت فرمانده را جلو چشم هم قطاران سرباز خود به باد کتک ونا سزا گرفت، پادگان را ترک کرد وبا تفنگ وکوله پشتی وتجهیزات فردی به حزب کومله پیوست ،دوره های آموزشی را گذراند ونزدیک به دو سال با حزب همکاری کرد ،در یکی ماموریت های عملیاتی تیر می خورد، خودش را به تهران می رساند،تهران دراین زمان ملتهب واز پیکرش خون می چکد مرتب جای رزمندگان کمونیستی که گرفتار ویا در نبرد خیابانی از پای در می آیند بوسیله کمونیست های دیگری پر می شود،نیروهای فعال هوادار جریانات وسازمان ها که مخفی شده بودند بدون تعصب وتعلق تشکیلاتی هسته های مقاومت وپایداری تشکیل داده وکمونیست هائیکه تحت پیگرد پلیس بوده ویا جا ومکانی نداشته پوشش می دادند. سهراب ملایری در حالی که خود رادرتهران پارس ودر طبقه همکف یک ساختمان در حال ساخت پنهان کرده بود توسط یکی از هسته های هوشیاربه مکان امنی منتقل می شود وبعد از بیرون آودن تیری که در رانش بود، دوره بهبودی،آوارگی،وسرخوردگی یک دهه کش می آورد،ازدواج می کندو سر انجام کارگر پروژه می شود، در اولین ارتباطی که با جهانگیرگرفت مثل این که دو گمگشته بعد از سال ها همدیگر را پیدا کرده اند، "جهانگیر عزیزه" تکیه کلام سهراب بودبه هر مناسبتی می گفت" جهانگیر عزیزه."
کارگران وقتی که نیرو های نظامی را درمقابل خود دیدند صدای اعتراض شان از همه طرف بالا گرفت هرکارگری به نوبت احقاق حق می کرد،چنانچه گفته ها پیوست هم می شد، سند محکمی علیه سرمایه داران وکارفرمایان بود،حرف هایشان مانند نیزه برجان وتن نمایندگان فرو می رفت، اما نمایندگان استانداری،اداره کاربی شرم ترو وقیح تر ازآن بودند که بتوان حدس وگمان زد ، آمده بودند که زیرآب کارگران را بزنند وآن ها را خفه کنند، اما در مخمصه افتادند ، پیش از اینکه بتوانند با سئولات خود کارگران را گمراه ومنفعل بسازند، تک گوئی ها به همهمه وبلعکس ادامه داشت ، جهانگیردر ادامه اعتراض ودادخواهی رفقای کارگرخود چشم چرخاند در سمت چپ چشمش بروی کوه بیستون افتاد، پرغرور، تسخیر ناپذیرو استوار،از جایش بلند شد دو سه قدم پا پیش گذاشت با فاصله کم ورو درروی عوامل استانداری ،اداره کار وشرکت خطاب به آن ها سئوال کرد شما چقدر ازجامعه مدنی،حقوق شهروندی،وحقوق کارگری واجتماعات سوسیالیستی می دانید؟ چقدردر مقابل کارگرانی که عضو این جامعه هستند وکار فرما تصمیم گرفته آن ها را ازکارکردن طبیعی ترین حق خود محروم وخانه نشین کند، احساس مسئولیت می کنید؟کی؟ کجا؟ باچه نگاه وبینشی به درک این موضوعات رسید ه ا ید؟ که هرگز نرسیده اید! چگونه از ما می خواهید که از درخواست ومبارزه برای حقوق مسلم خود دست بکشیم؟ ! مطیع و رام کارفرمایان وسرمایه داران باشیم؟ چه کسی در قبال خانواده ها زنان وکودکان ما ونیازمندی ها ضروری آن ها خوراک، پوشاک ، هزینه های تحصیل ، اجاره خانه وهزاران جور هزینه های دیگر جوابگو است؟ نه شما،نه دولت، نه مجلس،ونه هیچ نهاد سرمایه داری دیگر ی نه مشکلات ما را می فهمد ونه می تواند حل کند!
کارگران که بارها پای صحبت جهانگیرنشسته بودند ،از سخنان او که بیان کننده حقایق زندگی واهداف آرزوهای آن ها بود لذت می بردند، سرا پا گوش بودند وبا چشم ودل اورا همراهی می کردند وبا بیتابی وبی قراری از لحضاتی که به درازا می کشید وحضور نمایند گانی که آمده بودند تا لقمه نان را از دست ودهان بچه های آن ها بربایند بیشتر ناراحتشان می کرد. جهانگیردر ادامه صحبت هایش گفت کارگران کثیرترین جمعیت ومفید ترین طبقه هستند،کلیه امکانات رفاهی، آسایشی واجزا ومتعلقات یک جامعه شهری محصول کار ما است، هیچ طبقه،قشر،گروه ودسته خاص وغیره ای نمی توانید پیدا کنید که از نیروی کارو کارگر برای جامعه سودمند تر باشد؟ چگونه ما را از کاروزندگی حداقل محروم می کنید؟ کمترین آسایش وامنیت شغلی را داریم، مثل میوه چلانده ،آب،شیره ونیرویمان گرفته وبه دور انداخته می شویم ! کجای این عمل انسانی وحقوقی است؟ یکسره شرم آوروننگین است! هزار بار غلط است ما زحمت می کشیم وچیزی نداریم یک عده قلیل وراحت طلب تمام سرمایه ها را در اختیار داشته باشند! رنج وزحمت کارگر ایرانی مضاعف وبسیار فراتر ازبی حقوقی معمول می باشد، کارگر پروژه آواره به تمام معنی نظام سرمایه داری بی بند بار موجود است،که غرق پلشتی شده ودر تمییز سیاه از سپید درمانده است.
رنگ از صورت نمایندگان استانداری و اداره کارپرید ورنگ مرده گرفته بودند،آب دهانشان را نمی توانستند قورت بدهند،خون در رگهایشان منجمد شده بود کارد به پهلویشان فرو می رفت یک چکه خون بیرون نمی آمد، در مقابلشان ۴٠٠ کارگر نا شکیب ایستاده بودند که جریان خونشان سریع وتند شده بود، صورتشان مثل گل آتش برافروخته وهیجانشان هر لحظه بیشتر بالا می رفت، نماینده استانداری با دو سه گام عقب نشینی وپشت به کارگران با گوشی موبایل با پاسگاه ، نیروی انتظامی منطقه،مرکزونیروی حراست پتروشیمی تماس گرفت و خواستارکمک گردید.
در همان لحظات در اردوی کارگران به اشاره رفیق قادر جابجائی وتحرکاتی صورت گرفت چند تائی از کارگران روانه مکان ها ومستقردر مواضعی شدند. رفقای کارگر قرار نیست ما مرغ عزا و عروسی باشیم ودر هر دو وضعیت سرمان بریده شود،دراین موقع روی سخن جهانگیر بیشتر با کارگران بود وادامه داد،دوره رکود وترس و وحشت که ما راسرکوب کردند، کشتند وتا مرزبی هویتی پس راندند، تمام شده،امروزدوره اعتلا،برآمد،و نمایش قدرت کارگری وتوده ای است،ما امروز تنها نیستیم، تمام مردم از وضعیت جامعه ناراضی واز سرکوبگران بیزار ومتنفرند و از کارگران حمایت می کنند، جامعه در آستانه تغییراست،ما چیزی نداریم که از دست بدهیم اما همه حقوق خورده شده ولگد مال گشته خودمان در طی سال ها وقرن ها را از گلوی زور گویان واستثمارگران ودشمنان مردم بیرون می کشیم،امروزدر تسویه ما پیشقدم هستیم در تسویه با آن ها که خروار، خروار حاصل کار ما را به تاراج می برند، ما برای تسویه حساب با آن ها که می خواهند زن وبچه هایمان گرسنه و ازنان خوردن محروم کنند یک دقیقه تامل نخواهیم کرد وآرام نخواهیم گرفت، بهشت که در قرق آخوند ها ،سرمایه داران وراحت طلبان است،ما کارگران پا بپای همدیگرودر تسویه حساب باآ ن ها تا جهنم وتا رویا روئی با عزرائیل پیش خواهیم رفت .
نیروهای انتظامی پاسگاه منطقه، نیروی ویژه ضد شورش بیستون، نیروهای حراستی پتروشیمی سراسیمه خود را به محل رسانده ودر کنار نمایندگان استانداری ،اداره کارومدیریت شرکت در حال آماده باش ویورش به کارگران بودند،فرمانده آن ها صدا زد جهانگیر کیه؟ مدیریت شرکت با اظطراب وتشویش در تنگنائی که گرفتارشده بودوبیرون آمدن از آن مشکل شده بود مرتب دررفت وآمد میان ساختمان مخابرات شرکت ونمایندگان استانداری،اداره کار، ورئیس نیروی انتظامی و درتماس با آن ها بود،زیر نگاه دو تن از کارگرانی که به سفارش قادردر مخابرات مستقر شده بودند با تهران،ژاپن،وآلمان با صاحبان وسهام داران شرکت تماس می گرفت وگزارش وقایع را می داد واز آن طرف سهام داران یک پاسخ را با تاکید فراوان به مدیریت محل می دادند که حفظ کارخانه در شرایط کنونی مهم تر از هر چیزی است ، حتی اگر به جای اخراج ٩٠ نفر از کارگران ١٠٠نفر کارگر دیگر هم به استخدام شرکت در آید.
سرمایه داران عموما از عدم ثبات شخصیتی رنج می برند ،وقتیکه دارائی وسرمایه های آن ها در جائی امن است ، در جلد شیر می روندوبلعکس وقتیکه سرمایه آن ها در خطر است ذلیل و فرومایه می شوند ، ازیک بچه وآدم ناقص عقل هم اطاعت می کنند وبه تمام معنی زبون می شوند ،سهام داران پتروشیمی درخارج تاکید در حفظ وامنیت کارخانه داشتند به هر طریق ممکن حتی اگر لازم باشد ١٠٠کارگر دیگربه کارگران اضافه شود. همان کاری را که قادر جلوتر به اهمیت آن پی برده بود وبه نفع کارگران جاهای حساس وحیاتی کارخانه را درکنترل گرفته بودند وبهتر از هر کارشناسی به جیک وبک آن قسمت ها واقف بودند.
کارگران نتوانستند بیش از این نمایندگان سرمایه داری را تحمل کنند واز رو در روئی با آن ها خود داری کنند، یک صدا علیه آن ها شروع به شعار دادن کردند. کارگران بیدار* علیه سرمایه دار *********** اداره ضد کار* شریک سرمایه دار دزدی،دروغ،حیله* مرگ براداره کار بیمه روز داشت به ساعات پایانی خود نزدیک می شد در این ساعات ازروزتردد ورفت وآمد در میان جمعیت ها زیاد تر می شود،انبوهی از مردم که بیشترشان از کارگران کشاورزی بودند که در کار جمع آوری محصول کشت پاییزه بودند در مسیر خود جلو درب پتروشیمی اجتماع کرده، وکارگران کارخانه های نساجی اطراف، کارگران کارگاه های سنگ شکن،کارگران قند بیستون وواحد های دیگر پتروشیمی،کارگران شیفت شب کاری همه جلو درب پتروشیمی به هم پیوسته یک جمعیت عظیمی را تشکیل می دادند که به حمایت از کارگران معترض هر لحظه صدایشان بلند تر می شد. کارگر.کارگر حمایتت میکنیم.******** کارگر.کارگر امید نوع بشر لحظه ای که فرمانده نیروی های سرکوبگرگفت جهانگیر کیه؟ سهراب ملایری با لفظ زیروهمزمان با خیزی که بر می دارد می گوید" جهانگیر عزیز" است خودرا به تلی ازمتریا ل میلگرد ها رساند دست برد از میان میلگرد ها، یک میلگرد آجدارسایز ٣٠ بطول ٨ متربیرون کشید به سرعت ومانند اجل می خواست خود را به آوردگاه ومهلکه برساند.
فریبرزمانند یک بمب دستی کوچک ترکید واز مغز سر داد کشید مسیب ! دیوانه ! فریبرزکارگر متوسط قامتی بود با اندامی میانه تر،عینکی بود،شیشه عینکش نمره بالا بود،با سواد ونمونه تیپیک روشنفکر،در قسمت کنترل پروژه کار می کرد، یک سوسیالیست کارگری بود تا حدودی تئوری زده وکتابی مرتب ازمقوله ارزش اضافه، رابطه تولیدی، حرف می زد، رفقایش درخارج کشوردر حوزه تئوریک هزار باردر طرح وبرنا مه های متفاوت بورژوازی را تاکنون سرنگون کرده،اما فاقد یک هسته فعال کارگری ٣ نفری در داخل بمثابه اهرم قدرت هستند،کارشان میدان داری در حرف وزیر ورو کردن متون طولانی مارکسیستی ودوره کردن آن ها است، برعکس فریبرزدر داخل ودر متن پراتیک هربارکه با واقعیت عینی روبرو می شود وتنش به تن عمل گرایان میخورد تعادلش بهتر حفظ کرده،کارگران که شیفته آگاهی هستند فریبرز را دوست دارند،فریبرزدر حوزه فیلم وسینما مطا لعه دارد وقتیکه سهراب ملایری را دید که آن گونه خیزبرداشت وبا شتاب بیشتر برگشت ، یک لحظه مسیب در فیلم خاک و آوسنه بابا سبحان برایش تداعی شد دو،سه بارلفظ وحشتناک را با صدای باریک به کار برد.
سهراب ملایری فرفره شد،فریبرزتیز بود ودرست می گفت ، وحشتنا ک است! وحشتناک! ملایری فرفره شد،تاکتیک جنگی پیش ازرواج وکاربرد سلاح آتشین،که جنگ آوران درمواقع حیاتی، وبرای امر مهمی به اجرا می گذاشتند،یک نفر که توانائی داشت وداوطلب این کار می شد با به گردش در آوردن سلاح خود به دور سر که عموما در آن زمان گرز بود و باحمله به نیروی فشرده دشمن صفوف آن ها را می شکافد تاتونلی برای عمل نیروی خودی باز کند! امروز هم در دفاع شخصی وزمانی که با نیروی زیادی روبرو هستی کاربرد دارد،ملایری همین تاکتیک ایزائی را بکار برد،با متمرکز کردن مغزوتقسیم نیرو میان اجزائ بدنش که فعال شده بودند،میلگرد ٨ متری را دور سر چرخاند وبطرف نیروهای سرکوبگر نظامی حمله کرد، چرخشت ملایری وسلاحش که هوا را می شکافت وصوت می کشید ،ترس وهراس مرگ رادردل سربازان ایجاد کرد وهیجان ووجد در میان کارگران ایجاد کرد ،دسته بیل، دسته کلنگ، چهارتراش،ولوله اسکافل مانند دسته گل رز میان کارگران به گردش افتاد،هجوم ویورش همگانی همراه شعارو ناسزا از دو طرف نیرو های کارگران داخل سایت ونیرو های پشتیبانی در بیرون نیروی سرکوب گر انتظامی را در میانه در یک لحظه ودار به هزیمت وفرار نمودند ودر حالیکه از همه طرف ضربات سنگین را نوش جان می کردند،باهر وسیله که گیرآورده ودر اختیار داشتند فرار کردند،استاندار، رئیس کارگاه،وفرمانده نیروی انتظامی در یک وسیله نقلیه با هم فرار کردند در میان راه فرمانده نیروی انتظامی رو به آن دو نفر سئوال کرد جهانگیر کیه؟ رئیس شرکت در پاسخ گفت آقای وکیل نسب سهام داربزرگ وصا حب اصلی پتروشیمی که فعلا در آلمان است گفت اگر لازم باشد ١٠٠کارگر دیگر راهم استخدام کنید تا کارخانه درمقابل تهدید کارگران محفوظ بماند،نماینده استانداری در جواب هر دو گفت چه انبوه وازدحام جمعیتی بود!. کارگران بدنبال این پیروزی جشن برپا کردند وبرفرازکوه های بیستون وکوه های مشرف به پتروشیمی آتش های انبوه بر افروختند،شعله های بلند آتش افق تیره را روشن کرده،گوئی آفتاب در طلوع دو باره خودعجله وشتاب کرده صبح دیگری را نوید می دهد.
مردم شهر های کردستان که شعله های سر کش آتش وافق روشن را در مشرق خود دیدند با لذت و تبسم خنده ای که روی لبانشان نقش بسته وشادی درونشان را بیان می کردخاطرات همه سا له ٢٦ بهمن در ذهنشان زنده می شد،چهره جمعیتی شهر های کردستان در این شب وگرگ ومیش شبانه تغییر کرده گوئی مادران سیاهپوش وداغدیده تهرانی که با خود پیمان بسته اند تا آمرین ،عاملین وقاتلین فرزندان خود را در یک محکمه مستقل ومردمی محاکمه نکنند وبه سزای اعمال زشت خود نرسانند،کفش از پای در نخواهند آورد به میهمانی کردستان آمده اند،اما این ها زنان کارگران زحمتکش پتروشیمی بودند که با خود عهد بسته بودنداز تشریک مساعی ومبارزه مشترک وهمیاری با همسران خود تا رهائی ازننگ سرمایه وستم استثماراز پای نخواهند نشست.
مرضیه کفش بوتش را پوشیده بود وجلد وجلد راه می رفت در پاسخ مردمی که سرخوش مینمودند وخاطره ٢٦ بهمن برایشان زنده شده بود می گفت . رستاخیز کارگری است از جنس ٢٦ بهمن ماه کارگران پتروشیمی کارخانه را به تسخیر خود در آورده اند.رستاخیزی کارگری است از جنس ٢٦ بهمن ماه کارگران پتروشیمی کارخانه را به تسخیر خود در آورده اند.

پانزدهم مهرماه هشتاد و هشت - خیراله حسنوند
«هنر و ادبیات افق روشن»
نقل مطالب افق روشن با ذکر منبع آزاد است
بهترین تصویربا: ٧٦٨ × ١٠٢٤