نظر بر خبر
زنان از مسیر برابریطلبی و آزادیخواهی پا پس نخواهند کشید
خیابانهای ایران از نخستین سالهای استقرار جمهوری اسلامی، عرصهی مقاومت زنان بوده است؛ مقاومتی که در روزهای جنبش آزادیخواهی مردم ایران در سال ۱۴۰۱ به اوج خود رسید و تا امروز ادامه یافته است. حاکمیت از ابتدا همان حقوق نصفه نیمهی زنان در رژیم گذشته را نیز به طاق نسیان سپرد و نابود کرد و تعیین حدود پوشش و تحمیل حجاب را به نمادی از سلطه بدل کرد تا نیمی از جامعه را به انقیاد کشد و نیمی دیگر را مرعوب سازد. در تمام این سالها، حکومت با تسلط بر وزراتخانهها، ادارات، دانشگاهها و مدارس، حضور اجتماعی زنان را محدود و مشروط به پذیرفتن حدود پوشش کرد. در پاسخ به این سلطهی فراگیر، زنان خیابان را به مثابهی عمومیترین عرصهی زندگی، به میدان مبارزه و مقاومت خود بدل کردند. حاکمیت بارها با تنگتر کردن عرصه بر زنان، کوشید آنها را از خیابان نیز بیرون براند. آنچه امروز تحت عنوان «قانون حجاب و عفاف» شاهد آنیم، اعلام رسمی جنگی است که در چهل و چند سال گذشته، هر روز و هر لحظه بر ضد زنان در جریان بوده است.
تعیین «وظایف عمومی و تکالیف اختصاصی» برای دستگاههای اجرایی در قانون مذکور، در راستای تحکیم تسلط پیشینی حاکمیت بر زندگی و سرنوشت زنان است. حاکمیت این بار تمام اجزا و بازوهای خود را با آرایشی دقیق بر ضد زنان بسیج کرده است و رساتر از هر بار دیگر اعلام میدارد که بودجههای رسانه و تبلیغات و آموزش را صرف تحمیل و نهادینه کردن گفتمان زنستیزانهی خود میکند. جزئیات دستورالعملهای تعیین شده برای دو رکن سانسور حکومتی، وزارت ارشاد و صدا و سیمای جمهوری اسلامی، گرچه توصیفگر شرایطی است که نویسندگان و هنرمندان، به ویژه زنان نویسنده و هنرمند، سالها با مصائب آن دست و پنجه نرم کردهاند، اما نشان میدهد این بار محدودیتهای تحمیلی با دستورالعملهای قضایی و امنیتی حمایت میشوند. چهار فصل نخست این قانون همچون مقدمهی طولانی برای فصل پایانی است و به تعریف فهرستی مبسوط از جرائم و مجازاتها میانجامد که زنان را هدف میگیرد و هر گونه حمایت از آنان را مشمول مجازات میکند. «قانون حجاب و عفاف» با تعیین مجازاتهای متعدد، از جرمانگاری و پروندهسازی بر ضد زنان تا محروم کردن آنان از حقوق اجتماعی و جرائم سنگین نقدی، میکوشد مقاومت زنان در عرصههای عمومی را از کار بیندازد و راه را بر حمایت از آنان ببندد. زنان که پیشتر بسیاری از عرصههای کار و حضور اجتماعی خود را از دست داده و از اغلب حقوق انسانی خود محروم ماندهاند، اکنون با تهدید به محدودیتهای اجتماعی جدی و جرائم مالی کمرشکن روبهرو شدهاند.
«قانون حجاب و عفاف» تصویری پرجزئیات از میزان عداوت حکومت با زنان و نمایشی از سرکوب و تحدید آزادی است. با این همه تاریخ چهل و چند سالهی جنگ حکومت علیه زنان نشان میدهد که زنان هرگز به عقب باز نخواهند گشت. حاکمیت هرگز نتوانسته است عرصههایی را که زنان با مبارزه و پرداخت هزینههای سنگین به کف آوردهاند، از آنان بازپس بگیرد. جامعهای که در اسفند ۵۷، زنان خواستار آزادی پوشش را تنها گذاشت، تا به امروز راه درازی را طی کرده است. اکنون خواست آزادی پوشش و برابریطلبی زنان، به عنوان بخش مهمی از تصویر چندپارهی آزادی، به تمامی خواستههای عدالتطلبانه و آزادیخواهانه گره خورده است. اکنون مردان بسیاری با نظر به اینکه «آزادی زنان معیار سنجش آزادی جامعه است»، خواستههای زنان را خواستهی همهی جامعه میدانند.
تصویب و اجرایی شدن «قانون حجاب و عفاف» بیتردید سرکوب مضاعف زنان و نقض آزادی بیان نیمی از جامعه است، اما زنان که همواره در مبارزه پیشتاز بودهاند، این بار نیز ابتکار عمل را به دست خواهند گرفت و جامعه نیز از حمایت آنان دست نخواهد کشید. کدام نیروی قهری زنانی را که در مسیر برابریطلبی و آزادیخواهی، به شکل جمعی و فردی، هزینههای جانی و مالی و اجتماعی بسیار دادهاند، واپس خواهد راند؟
۲۳ آذر ۱۴۰۳
************
یاد
محمد جعفر پوینده (۱۳۲۳ - ۱۳۷۷)
نویسنده، مترجم، جستارنویس، جامعه شناس و عضو کانون نویسندگان ایران
از ستم کشتگان قتل های سیاسی زنجیره ای
۲۶ سال از قتل سیاسی - حکومتی محمدجعفر پوینده میگذرد. ۱۸ آذر سال ۱۳۷۷، مزدوران دستگاه سانسور برآشفته و به تنگآمده از فعالیت مجدد کانون نویسندگان ایران در نیمهی اول دههی هفتاد و هراسناک از اندیشههای پوینده که همواره خواهان تحقق آزادی، تقویت و تحکیم فرهنگ عمومیِ پیشرو و دادگریِ اجتماعی بود، او را در مسیر خانه تا محل کارش ربودند، با طنابی بر گردنش به قتل رساندند و جسدش را در حوالی شهریار رها کردند.
محمدجعفر پوینده؛ نویسنده، مترجم، جستارنویس و جامعهشناس در ۱۷ خرداد ۱۳۳۳ در شهرستان کوچک اشکذر در یزد زاده شد. او کودکی و دوران نوجوانی را در تنگدستی و حرمان سپری کرد اما همواره در سراسر عمر در برابر رنجی که بر زندگیاش تحمیل شده بود مقاوم بود و تحملی کنشگرانه داشت. پوینده در مسیر کسب دانش در رشتهی حقوق قضاییِ دانشگاه تهران پذیرفته شد و سپس برای ادامهی تحصیل در رشتهی جامعهشناسی به فرانسه رفت و در شهریور ۱۳۵۷ به ایران بازگشت.
پوینده از آغاز جوانی انسان را شایستهی آزادی و برابری میدانست و شوری روشنگرانه در افشای ابعاد گوناگون سانسور داشت و در باورش نبرد با سانسور و جبههگیری در برابر استبداد، واپسگرایی و خرافهپرستی تعالیبخش جایگاه انسان است. او خفقان اجتماعیِ حاکم را تغییرپذیر میدانست و معتقد بود رسیدن به آزادی از مسیر آگاهی گذر میکند و، با غلبه بر هراس، دوریگزینی از انفعال و تسلیم حاصل میشود.
«شکوفایی خصوصیات زن جدید و غلبهی زن نو بر زن کهن» یکی دیگر از دغدغههای آزادیخواهانهی او بود و در همین مسیر، سنتهای ارتجاعی و خرافات را سدّی حائل میان عشقورزیدن انسان به انسان میدانست چراکه در دیدگاه پوینده: «عشق بهرغم همهی مسائل و مشکلاتش، فینفسه، از زیباترین دستآوردهای انسانی است».
پوینده در کنار دکتر امیرحسین آریانپور و فیروز شیروانلو از پیشگامان جامعهشناسیِ هنر و ادبیات است. او در اشاعهی اندیشههای جامعهشناختی هیچ ملاکی جز ارزشمند بودن دیدگاهها نمیشناخت و اساس کار خود را بر معرفی دیدگاههای متفاوت و چه بسا ناهمساز میگذاشت. آثار فراوان پوینده در زمینههای جامعهشناسی، فلسفه، نقد ادبی، تبعیض جنسی و حقوق بشر همه بر نگاه دموکراتیک و اندیشهی عدالتجویش گواهی میدهند.
او جامعهی مدنی را پیشزمینهای برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر ارزیابی میکرد، ابزاری که میتواند راه رهاییِ سیاسی را هموار سازد. در نظر او این هر دو مقدمهای بر رهاییِ اجتماعی انسان است که در اندیشهی پوینده جایگاهی ویژه دارد: «رهایی اجتماعی بشر یعنی رهایی از مناسبات استثمارگرانه، رهایی از انواع بیدادهای اجتماعی، بهرهکشی و فقر، دستیابی به برابریِ حقیقی و ایجاد چنان مناسباتی که شکوفایی همهجانبهی استعدادهای همهی افراد را ممکن سازد».
محمدجعفر پوینده، بهعنوان عضو فعال کانون نويسندگان ایران، بر این باور بود که تحقق دموکراسی و توسعهی فرهنگی تنها در پرتو آزادی بیان و قلم امکانپذیر است و مینویسد: «آزادی انتقاد، آزادی ابراز عقیدهی مخالف در جامعهی مدنیِ دموکراتیک باید به طور مطلق باقی بمانند. مطلقیت و نامحدودی آزادی بیان از الزامات عملی مشارکت مردم در امور اجتماعی و از ضرورتهای آفرینش و اعتلای فرهنگی سرچشمه میگیرد».
پوینده از چهرههای سختکوش کانون نویسندگان ایران در جمعهای مشورتی در دههی هفتاد و از امضاکنندگان نامهی «۱۳۴ نویسنده» در سال ۱۳۷۳ است که در تهیهی آن و گرفتن امضاها لحظهای از پا نمینشست. او به پیروزی نویسندگان آزادیخواه بر چنبرهی خوفآور سانسور از سویدای دل اعتقادی راسخ داشت و چنانکه خود میگفت: «در وجود هر انسان ستمبر یا ستمستیز، یک قهرمان راه آزادیِ بشر مشاهده میکنم». محمدجعفر پوینده در مقام نویسندهای متعهد به آزادیهای مندرج در منشور کانون، همواره بر آن بود تا نقاب از چهرهی کریه سانسور بردارد و در این راه عزمی از نور و آتش و عصیان داشت که تاریکیِ سانسور را برنمیتافت و روحیهی ستیزهجویش از او مبارزی دلیر ساخته بود که تا واپسیندم در راه «آزادیِ بیانِ بیقید و شرط برای همگان» از هیچ کوششی فروگذار نکرد چراکه این آزادی به تعبیر او «شاهبیت قانون اساسی جمهوری نویسندگان» است.
پوینده معتقد بود حفظ شرافت هنری در گرو خدمتگزاری به حقیقت و آزادی است و خود شرافتمندانه در راه رهاییِ راستین حتی از مرگ هراسی به دل راه نداد. بیتردید مرگ تراژیک پوینده بیانگر وجه انسانخوار سانسور و ستم و آزادیستیزی است که دیگر از بلعیدنِ کلمات و سطور طَرفی نمیبندد و نگران از تکثیر نوگرایی، دگراندیشی و آزادیخواهیست. قتل محمدجعفر پوینده، لکهی ننگی به دامان دستگاه سانسور است که تا ابدالاباد زدوده نخواهد شد.
یاد و آثارش جاودان، نامش زمزمهی پرطنین آزادیخواهان
************
مهوش ثابت، معلم، شاعر، عضو کانون نویسندگان ایران
«تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت.»
مهوش ثابت، معلم، شاعر و عضو کانون نویسندگان ایران، در روزهای گذشته به دلیل مشکلات قلبی از زندان اوین به بیمارستان رجایی منتقل شد و «تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت.»
مهوش ثابت که در حال گذراندن سومین سال از محکومیت خود در زندان اوین است، سال ۱۴۰۱ در دادگاه انقلاب تهران، به اتهام «تشکیل و ادارهی دسته یا جمعیت به قصد بر هم زدن امنیت کشور» به «۱۰ سال حبس، دو سال ممنوعیت خروج از کشور، منع سکونت در تهران، ممنوعیت از فعالیت در گروههای اجتماعی و مصادره شماری از ابزار دیجیتال» محکوم شد و دادگاه تجدیدنظر استان تهران این رأی را بی کم و کاست تأیید کرد.
به گفتهی نگار، دختر مهوش ثابت، سلامت این عضو کانون نویسندگان ایران در خطر است و تاکنون با آزادی یا مرخصی درمانی او موافقت نکردهاند و هر لحظه بیم بازگرداندن او به زندان میرود.
گفتنی است که مهوش ثابت پیشتر نیز به اتهام عضویت در «شورای مدیران جامعهی بهایی ایران» یک دوره محکومیت ۱۰ ساله را در زندان اوین گذرانده است.
************
گزارش
صفآرایی نیروهای سرکوبگر امنیتی و جلوگیری از
برگزاری مراسم بزرگداشت محمد مختاری و محمدجعفر پوینده
جمعه ۱۶ آذر ماه امسال مأموران امنیتی نه فقط گورستان که خیابانهای منتهی به آن و پارک مجاور گورستان را نیز محاصره کردند و راههای رسیدن مردم به مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را مسدود و از برگزاری مراسم آن دو ستمکشتهی سرفراز جلوگیری کردند.
چند تن از اعضای کانون نویسندگان ایران پیش از ساعت ۱۵ به نزدیکی گورستان رسیدند و مورد تهدید نیروهای سرکوبگر امنیتی قرار گرفتند. دقایقی بعد مأموران ماشین مریم حسینزاده، همسر محمد مختاری، را دوره کردند و ضمن تهدید او به بازداشت، مانع پیاده شدن او از ماشین شدند. با رسیدن هر گروه، مأموران امنیتی آنها را دوره و تهدید به برخورد و توقیف ماشین میکردند. این شرایط با عکسبرداری از پلاک ماشینهای حاضران و تهدید آنها به ضرب و شتم ادامه یافت و سرانجام به متفرق کردن کامل جمعیت انجامید.
۲۶ سال پس از قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، صفکشی حکومت در مقابل اعضای کانون نویسندگان ایران و سایر دادخواهان همچنان ادامه دارد.
نیروهای امنیتی، امسال هیچ ابایی از صفآرایی در خیابان و نمایش قدرت سرکوب نداشتند. انبوه نیروهایشان در کمین هر فردی بود که قصد شرکت در مراسم سالگرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را داشت. امسال بار دیگر حاکمیت نشان داد که هرجا سخن از دادخواهی باشد، عمله اکرهی امنیتیاش را بسیج میکند. حضور هرسالهی اعضای کانون نویسندگان ایران، مردم آزاده و سایر دادخواهان بر مزار دو جانباختهی راه آزادی بیان، پاسداشت آرمانها آزادیخواهانه است.
************
یاد حمید مصدق (۱۳۱۸- ۱۳۷۷)
شاعر و از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران
حمید مصدق، شاعر و از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران، زادهی بهمن ۱۳۱۸، در هفتم آذر ۱۳۷۷ درگذشت.
او در دانشگاه حقوق قضایی خواند و تحصیلات تکمیلی را در رشته اقتصاد در انگلستان به پایان برد. سپس در دانشگاههای کرمان، بیرجند، اصفهان و تهران تدریس کرد و از سال ۱۳۵۰، همزمان با تدریس، به وکالت پرداخت و مدتی سردبیر مجلهی «کانون وکلا» بود.
اولین فعالیت ادبی او در انجمن «صائب» اصفهان بود. سبک نیمایی شعر او مضمونهای گستردهای از سیاسی و اجتماعی تا عاشقانه و رمانتیک را دربرمیگیرد. او علاوه بر شش دفتر شعر، تصحیح غزلهای «حافظ»، «سعدی» و «رباعیات مولانا» را در کارنامهی خود دارد و نیز تألیفاتی در زمینهی روش تحقیق و حقوق. نخستین دفتر شعر او «درفش کاویان»، که هنگام کار در یک کورهی آجرپزی در تهران سروده بود، در سال ۱۳۴۰ منتشر شد. او از خانوادهای متمکن برخاسته بود اما کار در کورهی آجرپزی و زندگی در شرایط سخت و کار جانفرسا با کارگران را برگزید. شبها شعرش را برای کارگران میخواند و نظرات آنها را یادداشت میکرد زیرا معتقد بود شعر باید چنان باشد که مردم با پوست و گوشت و خون خود آن را حس کنند. در منظومهی بعدی خود «آبی، خاکستری، سیاه» (۱۳۴۳) از عاشقانه به لحنِ حماسی میرسد و با زبانی اعتراضی، با نگاه به گذشته به تغییر وضعیت حال میاندیشد. این اثر که با استقبال خوانندگان مواجه شد سبک شعری او را تثبیت کرد. حمید مصدق پس از انتشار «در رهگذار باد» که دفتری تقریباً شخصی و شرح احوالات خود اوست، اولین اثرش پس از انقلاب با عنوان «جداییها» را در سال ۱۳۵۸ منتشر کرد. آخرین دفتر شعر او «شیر سرخ» در سال ۱۳۷۶یک سال پیش از درگذشتاش منتشر شد. پیشتر «تا رهایی» (۱۳۶۹) را منتشر کرده بود که مجموعه کامل اشعارش تا پیش از دفتر آخر است.
منتقدان شعر او را مردمپسند و دغدغهمند میدانند. زبان ساده و قدرتمند همراه با مضمون عشق بهعنوان بنمایهی شعرش، امضای شخصیاش را شکل میدهد که در کنار مفاهیم سیاسی و اعتراضی سبب اقبال جوانان به شعر او میشد.
حمید مصدق از امضاکنندگان نامهی نویسندگان در مخالفت با سانسور مشهور به متن «۱۳۴ نویسنده» بود. مراسم بزرگداشت او زیر سایهی قتل پروانه و داریوش فروهر، مجید شریف و ناپدید شدن محمد مختاری، گردهمایی تلخ نویسندگان آزادیخواهی شد که دوران وحشت قتل نویسندگان را به چشم میدیدند. مراسمی که یادآورِ این شعر پرآوازهی اوست:
من اگر بنشینم/ تو اگر بنشینی/ چه کسی برخیزد؟ چه کسی پنجه در پنجهی دیو آویزد؟
من اگر برخیزم/ تو اگر برخیزی/ همه بر میخیزند.
یادش گرامی
************
نظر بر خبر
۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت بر زنان
سخن تازهای نیست که زندگی زنان، همهی زنان، در سراسر جهان با تجربهی سطوحی از خشونت آمیخته است و ۲۵ نوامبر روزی برای متوقف کردن این خشونت است، خشونتی که بستر آن را نظامهای قدرت و سرمایه پیشاپیش با فرودستسازی زنان ساختهاند.
در سال جاری، سازمان ملل تنها با استناد به آمار رسمی منتشر شده اعلام کرد که خانه همچنان «مرگبارترین مکان برای زنان» است. خبر «زنکشی» در ایران که در سالهای اخیر گاه به رسانهها راه مییابد، دههها تحت عنوان «قتلهای ناموسی» از دایرهی دادخواهی و عدالت بیرون گذاشته میشد. خشونت بر زنان که زمانی تنها پشتوانهاش عرف و سنت بود، از نخستین روزهای استقرار جمهوری اسلامی، در سایهی حمایت قانون قرار گرفت و به مدد بازوهای تبلیغاتی حکومت تقویت شد. تعیین حدود غلاظ و شداد برای پوشش زنان و تحمیل حجاب، به راهپیمایی اعتراضی زنان در اسفند ۵۷ انجامید؛ اعتراضی که از سوی دیگر گروههای مخالف حمایت نشد. سلب اختیار پوشش، مقدمهی روندی بود که زنان را از عرصههای اجتماعی بیرون راند و حاکمیت را قادر ساخت تا ستم و تبعیض سازمانیافته بر ضد زنان را نهادینه کند.
اما ۲۵ نوامبر در ایران تنها یادآور خشونت هر روزه بر زنان نیست؛ میان تاریخچهی این روز و سرکوب زنان مبارز در ایران، پیوندی بنیادین برقرار است. در جهان ۲۵ نوامبر یادآور شکنجه و قتل خواهران مبارز میرابال است. حافظهی تاریخی معاصر ما در ایران سرشار از نام زنانی است که در این راه به زندان افتادند، شکنجه شدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و به قتل رسیدند. زنانی که در زندان، بدنها و شیوهی زندگیشان در دست زندانبانان به ابزاری برای تهدید و فشار بیشتر بدل شد. نیازی نیست تاریخ را ورق بزنیم و نمونههای آن را احضار کنیم. کافیست جنبش آزادیخواهی ۱۴۰۱ را به یاد بیاوریم تا سرنوشت بسیاری از زنان معترض پیش چشممان جان بگیرد. جنبشی که بر سرلوحهی شعار اصلی آن «زن، زندگی، آزادی»، نام زن نقش بسته بود و صدای حقخواهیاش از گلوی کسانی بیرون میآمد که علاوه بر انواع ستمها، سالها ستم جنسیتی را نیز تاب آورده و بر آن شوریده بودند. در سایهی حاکمیتی که شالودهی آن بر تبعیض است، زنستیزی هر روز شمایلی تازه مییابد و خشونت بر زنان هرگز متوقف نخواهد شد.
در روز منع خشونت بر زنان، یاد همهی زنان قربانی انواع خشونتهای
خانگی و عرفی و سازمانیافته را گرامی میداریم و خواهان جهانی عاری از خشونت برای همهی زنانیم.
************
یاد
مهرداد بهار (۱۳۰٨ - ۱۳۷۳)
اسطورهشناس، نویسنده و پژوهشگر
مهرداد بهار، نویسنده و پژوهشگر و اسطورهشناس در ۲۲ آبان ۱۳۷۳ در
شصتوپنجسالگی بر اثر بیماری درگذشت. اسطورهشناسی در ایران به نام «مهرداد بهار» پیوند خورده است که سراسر عمر خود را وقف پژوهش در زمینهی فرهنگ و اسطورهها و آیینهای ایرانی کرد و طرحهای علمی ارزشمندی در این حوزه بنا
مهرداد، فرزند ملکالشعرای بهار، در دبیرستان البرز درس خواند و از دانشگاه تهران لیسانس ادبیات گرفت. در دورهی تحصیل، گذشته از پدرش، از استادانی چون ابراهیم پورداوود و بدیعالزمان فروزانفر آموخت. در همین دوره با دغدغههای سیاسی به همکاری با گروههای چپ پرداخت و چند ماه به زندان افتاد و از تحصیل باز ماند. در پی کودتای سال ۱۳۳۲ نیز چند سالی را در زندان فلکالافلاک گذراند تا سال ۱۳۳۴ که به دانشگاه بازگشت و دورهی لیسانس را به پایان رساند. سپس برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت، در رشتهی زبانهای شرقی و آفریقایی فوقلیسانس گرفت و دو سالی هم برای رسالهی دکترای خود «آفرینش در اساطیر ایران» تحقیق کرد اما آن را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت. چندی بعد دورهی دکتری را در دانشگاه تهران در رشته زبانشناسی و زبانهای باستان به پایان برد اما ساواک هرگز اجازه نداد در دانشگاه استخدام شود. مدتی در کانون پرورش فکری کودکان به کار و پژوهش پرداخت و همزمان به عنوان استاد مدعو در دانشگاه تهران در رشته اساطیر ایران باستان تدریس میکرد. «واژهنامه بُندهش» نخستین اثر اوست که سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید.
در آغاز دههی پنجاه با تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» به این بنیاد منتقل شد و «اساطیر ایران» را در سال ۱۳۵۱ به چاپ رساند. سپس به همکاری با فرهنگستان زبان ایران پرداخت و «پژوهشکدهی زبانهای ایران میانه و باستان» را راهاندازی کرد و در هفت سالی که با این پژوهشکده همکاری داشت گذشته از آموزش زبان پهلوی مقالاتی را به چاپ و نشر رساند. او به تربیت نسل جدید پژوهشگران در این بنیادها ادامه داد که از دل آن سازمان مطالعات و تأسیسات فرهنگی («پژوهشگاه علوم و تحقیقات علوم انسانی» کنونی) شکل گرفت.
پیش از دهه پنجاه هیچ کتاب مستقلی دربارهی اساطیر بهویژه اسطورهشناسی ایرانی وجود نداشت مگر تألیفات زندهیاد ابراهیم پورداوود که فقط به اسطورههای اوستایی اشاره دارد و کتاب «مانی و دین او» نوشتهی سیدحسن تقیزاده. بهار به اسطورهشناسی با نگاهی نو مینگرد؛ به نظر او گسترهی فرهنگ ایرانی که اساطیر هم بخشی از آن را تشکیل میدهند در کلیت جهان باستان جای دارد که در «آن هیچ پدیده، فکر و اندیشهای محصول نبوغ فردی یا یک تمدن خاص نبوده» بلکه از شرایط کلی اجتماعی و انسانی و طبیعی زمانه برآمده است. از این رو، آغاز تمدن ایران به دورههایی بسیار کهنتر از ورود «آریاییها» - به دورهی عیلامی، سرآغاز پیدایش خط و نگارش در ایران ــ برمیگردد که متأثر از منطقهی وسیعی از آسیای صغیر، بینالنهرین، ایران، درهی رود سند، هند و آسیای مرکزی است. از دیدگاه بهار، اسطوره عبارت است از «مجموعهای از تأثیرات عوامل اجتماعی و طبیعی بر روان انسان که هدف آن ایجاد تعادل بین انسان و روان پیچیدهی اوست».
آثار مهرداد بهار افزون بر متنهای پژوهشی در زمینهی اسطورهها و تاریخ معاصر، و مقالههایی که در نشریات علمی و فرهنگی به چاپ رسیدهاند، چند واژهنامه و ترجمهی متون باستانی، جزوههای درسی و آثاری در حوزهی ادبیات کودک را در بر میگیرد، اما او بیش از همه با «پژوهشی در اساطیر ایران» شناخته میشود که سال ۱۳۶۲ منتشر شد و درواقع نسخهی تکمیلشدهی «اساطیر ایران» است.
یادش گرامی
************
«خودکشی اعتراضی» کیانوش سنجری، روزنامهنگار و فعال سیاسی
کیانوش سنجری، روزنامهنگار و فعال سیاسی اقدام به «خودکشیِ اعتراضی» کرد.
کیانوش سنجری روز ۲۳ آبان با انتشار متنی در شبکهی اجتماعی «ایکس» ضمن درخواست آزادی برخی زندانیان سیاسی اعلام کرد که اگر این زندانیان «تا ساعت ۷ عصر» آزاد نشوند، به زندگی خود پایان میدهد.
سنجری همچنین در آخرین نوشتهی حساب «ایکس» خود از آزادی بیان دفاع کرده و چنین نوشته است: «هیچ کس نباید به خاطر بیان عقایدش زندانی شود. اعتراض حق هر شهروند ایرانی است. زندگی من پس از این توییت به پایان خواهد رسید اما فراموش نکنیم که ما برای عشق به زندگی جان داده و میدهیم، و نه مرگ».
گفتنی است که کیانوش سنجری در سالهای گذشته چندین بار بازداشت و زندانی شده بود؛ از جمله در سال ۹۶ که به ۵ سال حبس تعزیری، ۶ سال حبس تعلیقی و ۲ سال ممنوعالخروجی محکوم شد، و نیز آبان ۱۴۰۱ که در جریان موج بازداشتهای جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران، پس از احضار به دادسرای اوین بازداشت شد.
************
یادِ غفار حسینی (۱۳۷۵ - ١٣١٣)
شاعر، نویسنده، مترجم و عضو هیئت موُسس کانون نویسندگان ایران
در ۲۰ آبان سال ۱۳۷۵ عمال امنیتی جمهوری اسلامی، شبحوار و کوردلانه به خانهی غفار حسینی خزیدند و این یار وفادار کانون نویسندگان ایران را تبهکارانه به قتل رساندند.
غفار حسینی؛ شاعر، نویسنده، مترجم و از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران پس از دورهای خروج از ایران و دریافت دکترای جامعهشناسی در سال ۱۳۶۰ به ایران بازگشته بود. او به عنوان نویسندهای معتقد به آرمان و رؤیای تحققپذیر آزادی، بر این باور بود: «چه بسا آرمانهای نویسندگان و شعرای یک مملکت سالها و حتا قرنها از قوانین موجود و آنچه که در سطح جامعه میگذرد، فراتر رود»، از همین رو بهرغم همهی خطرهایی که در پیش بود، در اوایل دههی هفتاد فعالانه در حیات دوبارهی کانون کوششی بیدریغ داشت تا بتواند در مقام نویسندهای متعهد به آزادیِ انسان، مبارزه با نظام جزماندیش و مستبدِ سانسور را از طریق فعالیت در کانون نویسندگان ایران ادامه دهد و در کالبد مبارزه با سانسور و گسترش دامنهی آزادی بیان جانی نو بدمد.
غفار کانون نویسندگان ایران را جمع متکثری از اندیشههای متفاوت و گاه متضادِ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی میدانست که همواره فراتر از مرزبندیهای حزبی و ایدئولوژیک، آزادیِ بیحصر و استثناء اندیشه و بیان را در همهی عرصههای اجتماعی برای انسان طلب میکند. او ستیز با ابعاد گوناگون سانسور و فشارهای اجتماعی مانند «سانسور دولتی» را در راستای «رشد فرهنگی» ارزیابی میکرد، چنانکه در میزگرد مجلهی «تکاپو» در سال ۱۳۷۲ میگوید: «رشد فرهنگی یعنی حرکت کردن. یعنی موانع سنتی و قدیمی را پشت سرگذاشتن. یعنی پا را فراتر گذاشتن. یعنی فراتر از چارچوبهای قانون اندیشیدن»، به همین سبب فعالیت کانونی را حرکتی در جهت توسعهی فرهنگی و اجتماعی، و کانون را نمادی پویا از «جامعهی مدنی» با ابعادی دموکراتیک میدانست.
در سالهای استیلای بیچونوچرای سانسور، غفار حسینی باوری استوار به نقش آزادیخواهانهی کانون داشت و تخطی از آرمانهای منشور را گامی مهلک در جهت نابودی آن میدانست. او معتقد بود: «آن کسانی که پیشنهاد کردند و میکنند که کانون در چنین شرایطی بیاید و در چارچوب قوانین محدود فعالیت کند، آن دیگر کانون نویسندگان نخواهد بود. آن یک عروسک مقواییِ بیچهرهی بیهویتی است که فکر نمیکنم هیچکس تن بدهد به اینکه چنین چیز مصنوعیای جای کانون نویسندگان را بگیرد». افزون بر چنین باورهایی، امضای بیانیهی «ما نویسندهایم» معروف به متن «۱۳۴ نویسنده» در سال ۱۳۷۳، سختکوشیِ خستگیناپذیر در کانون و حضور مداوم در جمعهای مشورتی، جنایتکاران دستگاه سانسور را بر آن داشت تا پس از تهدیدهای فراوان، بزدلانه غفار حسینی را به کام مرگ بفرستند. با این قتل سیاسی، برگ سیاه دیگری بر تاریخ خونین و درازدامن سانسور در ایران معاصر افزوده شد.
نامش همچنان بلند و آثارش ماندگار
************
نظر بر خبر (١۹ آبان ١۴٠٣)
سرکوب مضاعف زنان در غیاب رسانههای آزاد
حذف رسانههای مستقل خبری و بریدن جریان آزاد اطلاعات به تسلط رسانههای یک طرفه که در دست حکومت است میانجامد. نه مردم به این رسانهها اعتماد دارند و نه این دست رسانههای رسمی کارشان خبرنگاری است. بستن راههای آزادی بیان دست خبرنگاران مستقل را از دسترسی به حقایق کوتاه میکند و آنچه باقی میماند حدس و گمانهایی است که خواسته و ناخواسته موجهای خبری را تقویت میکند و بر اصل ماجرا سرپوش میگذارد.
هفتهای که گذشت، شاهد دو خبر تکاندهنده بودیم: شنبه، ۱۲ آبان ۱۴۰۳ تصاویری از زنی جوان با لباس زیر در محوطهی دانشگاه علوم و تحقیقات تهران و لحظهی بازداشت او منتشر شد. و خبر دیگر خودکشی دختر مهاجر افغانستانی در پی تحقیر و تهدید او به اخراج از مدرسه به خاطر نوع پوشش. بیخبری از نام و سرنوشت دختر علوم و تحقیقات در همان ساعات اولیه نشان داد که چگونه غیاب رسانههای آزاد و جریان آزادانهی اطلاعات و اخبار، سرکوب مستمر خبرنگاران مستقل و آزاد و به حاشیه راندن و تحریف حقایق در رسانههای وابسته به قدرت، دست حکومت را بر جان و سرنوشت یک انسان، خاصه انسان معترض، میگشاید.
بار دیگر پیکر زن به میدان کشاکشهای سیاسی و تسویه حسابهای عرفی بدل شد تا این حقیقت که زن جوان دانشگاه علوم و تحقیقات همچون میلیونها زن دیگر تحت ستمی سازمانیافته زندگی میکند، به حاشیه رانده شود. همچنان که موج نوین مهاجرستیزی سرکوب چندگانهی زن بودن و مهاجر بودن را کتمان میکند؛ جانهای جوانی که هر دو و هر کدام به شکلی قربانی قوانین زنستیزانه شدند.
زنان که از یک سو زندگی خود را از قید و بندهای قوانین زنستیزانهی حکومت و از سوی دیگر پندارهای عرف و سنت بیرون میکشند، ناچارند با تبعیضهای چندگانهای در جهات مختلف دست و پنجه نرم کنند که مهاجر بودن یکی از آن تبعیضهاست. انگارههای عرفی که نه برآمده از آگاهی جمعی بلکه حاصل سالیان دراز سانسور، آموزش حکومتی و تبعیض سازمانیافته علیه زنان است. عجیب نیست که هر حرکت زنان که به سوی آزادی بیان و حق انتخاب پوشش خیز برمیدارد، با طیف وسیعی از واکنشها، از پروندهسازی تا دیوانهانگاری مواجه میشود و یا جهت آن را از سوی زن به سوی موضوعات دیگری برمیگردانند تا بر ظلم به زن سرپوش بگذارند.
خبر بد برای سرکوبگران این است که سرکوب هر روزهی زنان نتوانسته است باور آنان را به خود و تواناییهایشان متزلزل کند و مانع تلاش خستگیناپذیرشان برای حضور برابر در عرصههای اجتماعی شود. مبارزهی زنان که در همهی این سالها با سرکوب مداوم همراه بوده، از اسفند ۵۷ آغاز شد و امروز به مبارزهای هر روزه بدل شده است. سیر رویدادهایی که هم خودسوزی اعتراضی هما دارابی را به خود دیده و هم اعتراض خاموش ویدا موحد را. تصویر زن جوان دانشگاه علوم و تحقیقات، تصویر اعتراض زنی به جانآمده از ستم را پیش چشم جامعهی سرکوب شدهی پس از جنبش ۱۴۰۱ گذاشته است؛ با این همه آنچه بر او رفت نمایش تمام عیار بهرهبرداری حاکمیت از سالها سانسور و اختناق را نیز پیش چشم میآورد، نمایشی که جز به مدد فشار افکار عمومی و آگاه جامعه افشا نخواهد شد. حاکمیتی که به مدد قوانین تبعیضآمیز و انگ جنون، زنان را از عرصههای اجتماعی بیرون رانده است، با بستن راههای دسترسی به زن جوان دانشگاه علوم و تحقیقات کوشید او را قربانی بهرهبرداری رسانهای خود کند و تا آنجا پیش رفت که وزیر علومش منتشرکنندگان تصاویر او را «اشاعهدهندگان فحشا» نامید.
تنها دسترسی به رسانههای آزاد است که میتواند سرنوشت زن جوان دانشگاه علوم و تحقیقات را از محاق بیخبری و ابهام بیرون کشد؛ همچنان که دلایل دست از جان شستن دختران جوان دانشآموز را به عیان نشان خواهد داد. مطالبات زنان که به خواست آزادی بیان و حق انتخاب پوشش گره خورده نیز تنها زمانی محقق خواهد شد که سلطهی حکومت بر رسانه و آموزش و سازوکار قضایی پایان یابد.
************
اعتصاب غذای مهدی بهمن، نویسنده و نگارگر
مهدی بهمن نویسنده و نگارگر محبوس در زندان اوین در اعتراض به جلوگیری از مرخصی و «آزادی مشروط» دست به اعتصاب غذا زد.
در خبرها آمده که بهمن از روز ۱۶ آبان ماه دست به «اعتصاب غذای خشک» زده و طی نامهای به مسئولان زندان اعلام کرده که در صورت عدم رسیدگی و پاسخگویی به خواستههایش «با دوختن لبهای خود اعتصاب غذای تر خواهد کرد».
این نویسنده مدتهاست که از بیماریهایی چون عارضهی قلبی، مشکلات معده و دردهای مزمن زانو و کمر رنج میبرد. پیش از این مهدی بهمن در روز ۴ تیرماه ۱۴۰۳ به دلیل وضعیت نامساعد جسمی به بیمارستان منتقل اما پس از ۲۴ ساعت مجددا به زندان بازگردانده شد. بر اساس گزارشهای منتشر شده در شبکههای اجتماعی او اکنون در قرنطینهی زندان اوین به سر میبرد، به داروهایش دسترسی ندارد و شرایط وخیمی را از سر میگذراند.
بهمن در خلال جنبش آزادیخواهانهی سال ۱۴۰۱ با یورش نیروهای امنیتی به خانهاش در تهران بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او بخشی از زمان بازداشت را در سلول انفرادی گذرانده و به گفتهی نزدیکانش در چندین نوبت از دسترسی به داروهای مورد نیازش محروم مانده است.
************
جهان امروز و آزادی بیان
اعتراض بیش از هزار نویسنده به «سرکوب میلیونها فلسطینی»
بیش از هزار نویسنده با امضای نامهای به کارزار تحریم «موسسات فرهنگی» اسرائیلی از جمله «ناشران»، «فستیوالها» و «موسسات ادبی» پیوستهاند و اعتراض خود را به «سرکوب میلیونها فلسطینی» اعلام کردهاند. آنها در این نامه که به تاریخ ۲۸ اکتبر (۷ آبان) منتشر شده صنعت نشر را با «عمیقترین بحران اخلاقی، سیاسی و فرهنگی در قرن بیستویکم» رودررو دانستهاند.
نویسندگان شناختهشدهای از جمله برندگان جوایز نوبل، پولیتزر و بوکر به این کارزار پیوستهاند.
در بخشهایی از این نامه چنین آمده است:
«چنان که ماههاست استادان باتجربه و شاخص دانشگاه و بنیادهای شناخته شده گفتهاند، نام این کار نسلکشی است. دولتمردان اسرائیل به روشنی از قصد خود برای کاستن از جمعیت غزه گفتهاند تا تشکیل دولت فلسطینی را غیرممکن سازند و سرزمین فلسطین را تصرف کنند. اینها پس از ۷۵ سال جابهجایی جمعیت، پاکسازی قومی و آپارتاید روی داده است»...«اسرائیل غزه را زیستناپذیر کرده است. شمار دقیق فلسطینیان کشته شده از اکتبر (۲۰۲۳) تاکنون مشخص نیست زیرا اسرائیل تمامی زیرساختها، از جمله امکانات آمارگیری و دفن کشتهشدگان را نابود کرده است. با این حال، میدانیم که اسرائیل دستکم ۴۳,۳۶۲ فلسطینی را از اکتبر تاکنون در غزه کشته است و این بزرگترین جنگ علیه کودکان در قرن حاضر است»...«مؤسسات فرهنگی اسرائیلی که اغلب مستقیماً با دولت همکاری میکنند، در پنهانسازی و هنرشوییِ سلب مالکیت و سرکوب میلیونها فلسطینی طی دههها نقش اساسی داشتهاند».
از جمله امضا کنندگان این نامه میتوان به ارونداتی روی، عبدالرزاق قورنه، انی ارنو، ویتتان نوین، سالی رونی، پرسیوال اورت، ریچل کوشنر، جودیت باتلر، نائومی کلاین، جومپا لاهیری و میریام مارگولیس اشاره کرد.
************
مرخصی سهروزهی سروناز احمدی
سروناز احمدی، مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران، عصر امروز برای پیگیری روند درمان خود برای سه روز به مرخصی آمد.
سروناز ۱۵ آبان ۱۴۰۱ در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی» بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او در نهایت از بابت اتهامهای «اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» به ۳ سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شد.
سروناز قریب به ۱۸ ماه از حکم حبس خود را گذرانده و مبتلا به بیماری صرع است. با این حال مسئولان زندان تا کنون با مرخصی و آزادی مشروط او موافقت نکرده بودند و حکم این مرخصی سه روزه با تاخیر و تعلل بسیار صادر شده است. این عضو کانون نویسندگان ایران پیشتر در اعتراض به ممانعت از مرخصی درمانی، دست به «اعتصاب دارو» زده بود.
سروناز مرداد ماه ۱۴۰۳ در پی حملهی نیروهای گارد زندان به اعتراض زنان زندانی سیاسی دچار «حملهی عصبی، تشنج و انقباض شدید عضلانی» شد و پزشکان معالج، اضطراب و احتمال حملهی عصبی مجدد برای او را خطرناک تشخیص دادند. بیتردید با چنین شرایطی ادامهی حبس سروناز احمدی، سلامتی او را در معرض آسیبهای جدی قرار خواهد داد.
************
برگزاری مجمع عمومی عادی کانون نویسندگان ایران
(۴ آبان ۱۴۰۳)
روز جمعه ۴ آبان ۱۴۰۳ مجمع عمومی عادی سالیانهی کانون نویسندگان ایران در منزل یکی از اعضا برگزار شد. در این مجمع اعضای هیئت دبیران، منشی، بازرسان مالی و صندوقدار کانون انتخاب شدند و به وضعیت عضویت یک تن از اعضا نیز رسیدگی شد.
یازدهمین مجمع عمومی در دورهی سوم فعالیت کانون با حضور بسیاری از اعضا برگزار شد. ابتدا رئیس سنی جلسه فاطمه سرحدیزاده، ضمن خوشآمدگویی به حاضران، به یاد درگذشتگان کانون یک دقیقه سکوت داد و جلسه رسما آغاز شد. سپس هیئت رئیسه مجمع متشکل از علیرضا عباسی (رئیس)، فرامرز سهدهی (نایب رئیس) و قارن سوادکوهی (منشی) گردش کار جلسه را به عهده گرفتند. روزبه سوهانی گزارش عملکرد هیئت دبیران از آبان ۱۴۰۲ تا آبان ۱۴۰۳ را خواند که پس از بحث، مورد تأیید حاضران در مجمع قرار گرفت. سپس حافظ موسوی یکی از بازرسان مالی کانون گزارش بازرسان را خواند. این گزارش نیز به تایید مجمع رسید.
دستور اول مجمع، رسیدگی به وضعیت عضویت آتفه چهارمحالیان بود. برگههای رای توزیع، جمعآوری و سپس آرا شمرده و ثبت شد. بر اساس آرا:
- مجمع به ادامهی تعلیق عضویت آتفه چهارمحالیان رای داد.
دستور دوم مجمع، انتخابات بود که طی آن باید اعضای هیئت دبیران، منشی، صندوقدار و بازرسان مالی انتخاب میشدند. اسامی کاندیداها برای رکنهای مختلف ثبت و برگههای رای توزیع شد. دقایقی بعد هیئت نظار متشکل از علی قنبری، کیوان مهتدی، حسن صفدری، علیرضا اسکندریون و روزبه صالحی، برگههای رای را توزیع، جمع و سپس اقدام به ثبت آرا کرد. نتیجهی انتخابات به ترتیب زیر است:
اعضای اصلی هیئت دبیران به ترتیب آرا:
۱ - ناصر زرافشان
۲ - آیدا عمیدی
۳ - محبوبه موسوی
۴ - علی جانوند
۵ - اکبر معصومبیگی (رای اکبر معصومبیگی، محمد قاسمزاده و قباد آذرآیین برابر بود و ترتیب بر اساس قرعهکشی معین شد)
اعضا جانشین (علیالبدل) هیئت دبیران به ترتیب آرا:
۱ - قباد آذرآیین
۲ - محمد قاسمزاده
۳ - علیرضا بهنام
۴ - کیوان باژن (رای کیوان باژن و سیامک میرزاده برابر بود)
۵ - سیامک میرزاده
منشی: هادی هیالی
صندوقدار: قباد حیدر
بازرسان مالی:
۱ - حافظ موسوی
۲ - علی صبوری
************
ابلاغ حکم ۵ سال زندان الهه محمدی و نیلوفر حامدی
حکم ۵ سال زندان الهه محمدی و نیلوفر حامدی روز ۲۸ مهرماه به آنها ابلاغ شد. طبق این حکم، این دو روزنامهنگار باید طی ۵ روز خود را به زندان اوین معرفی کنند.
الهه محمدی و نیلوفر حامدی در پی انتشار خبر قتل مهسا (ژینا) امینی در سال ۱۴۰۱ بازداشت و پس از ۱۷ ماه حبس با قرار وثیقهی ۱۰ میلیارد تومانی آزاد شدند.
اتهامهای صادر شده علیه این دو روزنامهنگار «همکاری با دولت متخاصم آمریکا»، «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» اعلام شد و بر همین اساس آنان در مجموع به ۲۵ سال حبس محکوم و به مدت ۲ سال از عضویت در احزاب، تشکلهای سیاسی و فعالیت در فضای مجازی، رسانهها و مطبوعات محروم شدند.
بازداشت الهه محمدی و نیلوفر حامدی و نیز حکمهای صادره موجی از اعتراض و مخالفت را برانگیخت و در نهایت اتهام همکاری با دولت متخاصم از پرونده برداشته شد.
اما اکنون حکم حبس آنها در حالی ابلاغ شده است که به گفتهی وکلای پرونده صرف نظر از پذیرش یا رد اتهامها، طبق آنچه در پرونده موجود است، تاریخ دستگیری، بیانیهی دو نهاد امنیتی و سخنان سخنگوی قوهی قضاییه، این اتهامات مشمول «بخشنامهی عفو ۱۴۰۱» است و دلیل عدم موافقت با آن مشخص نیست.
************
حکم سه سال و شش ماه زندان مهسا بدیعی اجرا شد
به گفتهی خبرگزاریها، مهسا بدیعی روز ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۳ پس از مراجعه به شعبهی اجرای احکام دادگاه انقلاب رشت، بازداشت و برای اجرای حکم به زندان لاکان رشت منتقل شده است.
بدیعی با دو اتهام «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» و «فعالیت آموزشی و تبلیغی انحرافی مغایر و یا مخل به شرع مقدس اسلام» در دادگاه انقلاب رشت محاکمه و جهت سپری کردن دوران محکومیت ۳ سال و ۶ ماه حبس به زندان لاکان رشت منتقل شد.
مهسا بدیعی در صفحهی اینستاگرام خود به معرفی کتاب و کتابخوانی میپرداخته و این صفحه نیز مسدود شده است. در خبرها آمده که «در حکم صادره علیه او وجود برخی کتابها در خانهاش را به عنوان ادلهی اثبات جرم محسوب کردهاند».
************
نمای آزاد (۴)
ویدیوی «عصر شعر»
دوم شهریور سال جاری کمیسیون فرهنگی کانون نویسندگان ایران با یاد سیمین بهبهانی مراسمی با عنوان عصر شعر برگزار کرد. شاعران بسیاری در این برنامه شرکت کردند. «نمای آزاد»، بخش تصویری کانون، ویدیویی مجمل از فیلم این مراسم تهیه کرده است که میتوانید در این نشانی تماشا کنید:
اینجا کلیک کنید.
************
احضار احمد درخشان، نویسنده و معلم، به دادگاه انقلاب کرج
احمد درخشان، نویسنده و معلم، به شعبهی ۱۳ بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب کرج احضار شده است.
درخشان با انتشار برگهی احضاریه در حساب کاربری «اینستاگرام» خود نوشته است که دو هفته پیش نیز برای رسیدگی به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و انتشار اکاذیب از طریق رایانه» مورد بازجویی قرار گرفته است و اکنون برای دفاع از این اتهامات انتسابی باید در دادسرا حاضر شود.
احمد درخشان داستاننویس است و از جمله آثار او میتوان به «تغییر مسیر باد غدغن است» و «مهمانی» اشاره کرد.
قریب به یک ماه پیش سخنگوی «شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان» ضمن اشاره به تداوم فشارها بر معلمان و فرهنگیان اعلام کرده بود که در فاصلهی میان سال ۱۴۰۱ تا پایان ۱۴۰۲ «دستکم ۸۰ معلم از رتبهبندی محروم شدهاند. ۱۳ تن از معلمان اخراج و یا بازخرید، ۲۳ تن انفصال از خدمت، ۳۲ معلم دچار تقلیل گروه و ۳ تن بازنشستگی اجباری دریافت کردهاند.»
************
فریدون تنکابنی درگذشت
فریدون تنکابنی (۱۳۱۶- ۱۴۰۳) داستاننویس و طنزپرداز و از اعضای هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران روز شنبه هفتم مهرماه در آلمان درگذشت.
نخستین داستان تنکابنی «مردی در قفس» در آغاز دههی چهل به چاپ رسید پس از آن در دوران همکاری با نشریات بیشتر به طنز سیاسی گرایش پیدا کرد و یکی از همین دست آثار، «یادداشتهای شهر شلوغ»، در سال ۱۳۴۸ به بازداشت و حبس او انجامید. از دیگر آثار تنکابنی میتوان به «اسیر خاک»، «پیاده شطرنج»، «پول، تنها ارزش و معیار ارزشها»، «راهرفتن روی ریل»، «اندوه سترونبودن» و «جمهوری عوضی اسلامی» اشاره کرد.
تنکابنی تا سال ۱۳۵۸ عضو کانون نویسندگان ایران بود. در سال ۱۳۵۹ همراه با شماری دیگر از اهل قلم «شورای نویسندگان و هنرمندان» را بنیاد نهاد؛ اما در سال ۱۳۶۲ با راه افتادن موجی دیگر از دستگیریها ناچار تن به تبعید داد، در شهر کلن آلمان اقامت گزید و سرانجام پس از تحمل دورهای بیماری در خانهی سالمندان این شهر درگذشت.
************
نظر بر خبر
کشته شدن معدنچیان؛ تبعی، نه «طبیعی»
روز سهشنبه ۳۱ شهریورماه بر اثر نشت گاز و وقوع انفجار در معدن زغالسنگ طبس دها کارگر کشته و زخمی شدند. خبرگزاریها ابتدا از کشته شدن ۳۸ کارگر و مفقود شدن ۱۴ تن دیگر خبر دادند. اکنون خبرها حاکی از کشته شدن ۵۲ تن از کارگرانی است که در تونلهای این معدن مشغول کار بودند و عملیات امداد تنها برای بیرون آوردن اجساد ادامه دارد. برخی دیگر از کارگران حاضر در این معدن نیز دچار جراحات شدید و مسمومیت گازی شدهاند.
اخبار منتشرشده پیرامون این فاجعه حکایت از وضعیتی جانکاه و هولناک پیش و پس از آن دارد؛ سایر معدنچیان این معدن از «شکایت و هشدار مداوم کارگران» درخصوص عدمایمنی و تجهیزات کافی پیش از وقوع این انفجار خبر دادهاند. خانوادهی کشتهشدگان هم در رنج و سرگردانی به سر میبرند و برخی اعلام کردهاند که «پول حمل جنازهی عزیزانمان را هم خودمان باید بدهیم» و «فقط چند تکه یخ میدهند تا روی اجساد بگذاریم». همچنین در خبرها آمده که گزارشگران صدا و سیمای حکومت به برخی کارگران و بازماندگان حکم کردهاند که چه بگویند و چه نگویند!
این فشارهای مضاعف بر کارگران و خانوادهی کشتهشدگان در شرایطی رخ میدهد که، حتی به گفتهی برخی مسئولان حکومت، در این معدن «حداقل ایمنی» هم رعایت نشده است.
مسئولان و خبرگزاریهای «رسمی» مدام با عنوان «حادثه» و «سانحه» از چنین فجایعی نام میبرند و همه دستبهکار «طبیعی»نماییِ وقوع و تکرار آنها هستند. اما هیچ جزئی از این گونه فجایع «طبیعی» نیست. آنجا که هستی و حیات کارگران در گرو وضع و اجرای قوانینی استثمارگرانه قرار گرفته است، آنجا که حق راهاندازی هرگونه اجتماع و تشکل مستقل از آنان سلب شده است، اگر هم «حادثه»ای در کار باشد، حادثهای پیشاپیش سازمانیافته خواهد بود.
آمار رسمی «پزشکی قانونی» از قریب به دو هزار کشته و ۲۷ هزار مصدوم «حوادث کاری» در سال ۱۴۰۲ خبر میدهد. به این آمار اگر شرح وضع معیشتی کارگران را هم بیفزاییم روشن میشود که جمع کثیری از آنان در گیرودار زندهماندن هستند و زندگی نمیکنند؛ چنانکه شرح جزئیات انفجار معدن طبس و نیز وضع حقوق و امکانات کارگران آن گواه همین استثمار اسفناک است.
کشته شدن معدنچیان طبس اولین مورد از این دست نیست و اگر این وضع ادامه یابد آخرین هم نخواهد بود. چنین وقایعی هربار، هم بارآور خشم و همدردی عمومی است و هم این پرسشها را طنینانداز میکند: چرا صدای این کارگران به جایی نرسیده است؟ چرا اکنون صدای بازماندگان به جایی نمیرسد؟ چرا صدای کارگران شازند و طزره و ... به جایی نرسید؟
پاسخ روشن است، و در جریان اعتراضهای گستردهی این سالیان روشنتر شده است؛ حق متشکلشدن آزادانهی کارگران، حق تجمع و حق آزادی بیان بدیهیترین و پایهایترین حقوقی است که آنان را از تکافتادگی و بیصدایی در میآورد. امکانی که استقلال جمعی آنان را تضمین میکند تا خود عامل بیان و تحقق خواستههایشان باشند و دیگر فرمان «چه بگویید و چه نگویید» در کار نباشد.
و بیتردید تنها از این مجرا، و نه از مجرای دل بستن به وعدهها و نمایشهای مکرر و بیحاصل مسئولان حکومت است که امکان تغییر نسبی وضعیت جانکاه کارگران ممکن خواهد شد. تا مگر انفجاری دیگر و فاجعهای دیگر در کار نباشد؛ تا مگر از این پس آمار تکاندهندهی کشتهشدن کارگران «طبیعی» جلوه داده نشود!
کانون نویسندگان ایران
۴ مهر ۱۴۰۳
___________________________
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب بهار و تابستان ۱۴۰۳
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۴ آذر تا ۲٦ اسفند ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب اواخر شهریور ۱۴۰۲ تا ۲۴ آذر ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ تا ۲۲ شهریور ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب سال گذشته
اینجا کلیک کنید.