یاد
میرزاده عشقی
شاعر آزادی خواه و روزنامه نگار انقلابی
مگو که غنچه چرا چاکچاک و دلخون است
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
زبان عشقیِ شاگرد انقلاب است این
زبان سرخ زبان نیست، بیرق خون است
محمدرضا کردستانی مشهور به میرزادهی عشقی، شاعر آزادیخواه و روزنامهنگار انقلابیِ عصر مشروطیت، سال ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان زاده شد. در دوران تحصیل در همدان و تهران زبان فرانسه را به خوبی آموخت و هنوز مدرسه میرفت که نزد بازرگانی فرانسوی به کار مترجمی مشغول شد. در هفدهسالگی درس و مدرسه را رها کرد تا به کارهای اجتماعی بپردازد و برای بیان آرای خویش روزنامهای به نام «نامههای عشقی» در همدان به راه انداخت. چندی بعد به استانبول در ترکیه مهاجرت کرد که کانون فعالیت ملیگرایان ایران بود. در آنجا بهرسمِ مستمع آزاد فلسفه و علوم اجتماعی آموخت و نخستین آثار شاعرانهی خود ازجمله منظومهی «نوروزینامه» را منتشر کرد.
پس از بازگشت به ایران فعالیت سیاسی را از راه قلم آتشین و کلام بیپروای خود در عرصهی مطبوعات تهران پی گرفت. انتقادهای بیپردهاش بر سر ماجرای قرارداد خفتبار ۱۹۱۹ با انگلستان سبب شد به دستور وثوقالدوله دستگیر و روانهی زندان شود. پس از آن با کوششهای فراوان روزنامهی «قرن بیستم» را به راه انداخت که پیشروترین و بیپرواترین نشریهی ادبی و سیاسی آن روزگار بود و با شجاعتی کمنظیر به سیاستهای حاکمان میتاخت؛ از این رو چندین بار به حکم سانسور دولتی تعطیل شد.
نام دژخیم وطن، دل بشنود خون میکند / پس بدین خونخوار، اگر شد روبهرو چون میکند؟
وای از این مهمان که پا در خانه ننهاده هنوز / پای صاحبخانه را از خانه بیرون میکند
داستان موش و گربه است، عهد ما و انگلیس / موش را گر گربه برگیرد، رها چون میکند؟
دزد رهزن دزد نادان است، پشت میز / دزد دانا دزدی از مجرای قانون میکند!
میرزادهی عشقی نیز مانند دیگر شاعران آزادهی دورهی قاجار از تغییراتی که با پیشرفت علوم و فنون، ظهور جنبش مشروطهخواهی، گفتمان وطندوستی در تقابل با وابستگی، آزادیخواهی و مخالفت با فقر و تبعیض در بستر جامعه و مناسبات اجتماعی پدیدار شده بود تأثیر پذیرفت. او با وجود طبعآزمایی در بسیاری از قالبهای شعر فارسی، که بسیاری از آنها همچنان بر مبنای اصول بلاغی شعر سنتی بودند، به دلیل پرداختن به آلام اجتماعی و بیان مسائل سیاسی مانند فساد و نوکرصفتی طبقه حاکم، بهکارگیری توأمان واژههای نو و عامیانه، بهرهگیری از قافیههای تازه و گاه شکستن قالبهای کهن از شاعران پیشرو عصر مشروطیت شمار میآید و میتواند در ردیف شاعران نوگرای پیش از نیما جای گیرد که در بنیادگذاری شعر نوین ایران نقشی اثرگذار داشتند. ناگفته نماند که عشقی در سال ۱۳۰۱ در روزنامهی خود شعر «افسانه» نیما را منتشر کرد که طلیعهی شعر نو فارسی است و نامهی نیما را به چاپ رساند که درواقع پاسخی به استهزاکنندگان و مخالفان شعر نو بود.
یکی از مشهورترین شعرهای عشقی که ساختاری نو دارد منظومهی «سه تابلو مریم» یا «ایدهآل» است که خود آن را دیباچهی انقلاب ادبیات ایران میشمرد. همچنین مسمط «کفن سیاه» که بیانگر مظلومیت و محرومیتهای زنان و اعتراض به ستمهای رفته بر آنان است.
مر مرا هیچ گنه نیست بهجز آنکه زنام / زین گناه است که تا زندهام اندر کفنام
چه کنم؟ بخت از این رخت سیاه است مرا! / حاصل عمر از این زندگی، آه است مرا!
در حجاب است سخن گرچه بود ضدحجاب / بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
روحیهی انقلابی و وطندوستی با نظر به مسائل اجتماعی و بیپروایی در انتقاد از سیاست حاکمان از ویژگیهای مهم میرزادهی عشقی است و «خون» عنصری
مهم که در شعرها و سخنان او تکرار میشود:
این که بینی آید از گفتار عشقی بوی خون / از دل خونیناش این گفتار میآید برون.
از میرزادهی عشقی، افزون بر شعر و مقاله و هزلیاتی در نقد وکلا و وزرا و مجلس، چند نمایشنامهی کوتاه «جمشید ناکام»، «بچهگدا و دکتر نیکوکار» و «حلواء الفقرا» به یادگار مانده است، همچنین منظومهی «رستاخیز شهریاران ایران» که خود آن را اپرا نامیده است.
عشقی با نوآوریهای خود بر سپهر ادبیات معاصر ایران خوش درخشید اما فرجامی تلخ داشت. او مشروطهخواه بود و سخت به جمهوریخواهی نخستوزیر وقت (رضاخان سردار سپه) میتاخت چون آن را قلابی میدانست و «خدعهای برای ایجاد یک حکومت دیکتاتوری و ارتجاعی و مضر به حال ملت و مملکت». رضاخان، که مهیای به مسلخ بردن اندک آزادیِ حاصلآمده از جنبش مشروطیت بود، فرمان به قتل شاعر داد و ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ عشقی در ۳۱سالگی با گلولهای از پشت سر ترور شد. مرگی که خود در شعری پیشبینی کرده بود: من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک / وین کاسه خون به بسترِ راحت هدر کنم.
میرزادهی عشقی را میتوان نخستین ستمکشتهی سانسور حکومتی در تاریخ معاصر دانست چندان که برخی او را «شاعر شهید» میخوانند. شاعری خوشقریحه و نوگرا که مرگی زودهنگام حضورش را از ادبیات نوین ایران دریغ کرد.
یادش گرامی
***************
اسناد
۸ تیر ۱۳۶۰، روز تجدید پیمان با آزادی
۸ تیرماه ۱۳۶۰ ماهی از ۳۰ خرداد خونین گذشته است و حاکمیت ارتجاعیِ تازه بهقدرترسیده، شمشیرِ آخته به کف و کف بر زبان آورده، حریف میطلبد و به کمتر از قلعوقع منتقدان و دگراندیشان و مخالفان رضایت نمیدهد؛ در همان حال گروه دیگری که از مصادیق بارز و مسلم «گرگ در پوست میش» است و مدعای ترقیخواهی و احقاق حقوق مردم دارد، همنوا با سرکوب حکومتی کبادهی جنگ با منتقدان میکشد؛ اینجاست که «کانون نویسندگان ایران»، این وجدان بیدار نویسندهی متعهد ایرانی، پا در معرکهی همیشگی آزادی و آزادیستیزی میگذارد.
سند زیر چکیدهای است از شرح آن ایستادگی بر سر آرمان آزادی و تن ندادن به استبدادی که دههها پاییده است. اما، چنانکه در پایان سند ملاحظه میکنید، جای بس دریغ است که اصل بیانیه در دست نیست و ناگزیر این چکیده را از کتاب «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» به قلم محمدعلی سپانلو نقل میکنیم که از اعضای بنیادگذار کانون به شمار میآید. لازم است اشاره شود که نشانههای گیومه و سهنقطه در متن به همین صورت در کتاب سپانلو آمدهاند که علت آن بر ما هم معلوم نیست.
اینجا کلیک کنید.
***************
یاد
سعید سلطانپور
شاعر، نمایش نامه نویس، کارگردان تئاتر و عضو کانون نویسندگان ایران
سلام، شکستگان سالهای سیاه، تشنگان آزادی، خواهران و برادرانم، سلام!
این بانگ مسیحایی سعید سلطانپور در آغاز شعرخوانی پرشور او در پنجمین شب از شبهای شعر و داستان کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۵۶ بود که دل از جمعیت جوان ربود و غوغایی از فریادهای شوقآمیز به پا کرد.
«بگو چگونه بسوزم / چگونه آتش قلبم را / به یاد آنهمه خونشعلهی خیابانی / به یاد اینهمه گلهای سرخ زندانی / به چار جانب این دشت خون برافروزم؟»
نام سعید سلطانپور با انتشار دفتر شعر «صدای میرا» (۱۳۴۷) در پهنهی ادبیات معاصر طنینافکن شد، کتابی که پس از چندی توقیف و ممنوعالانتشار شد. شعرهای او بیان دغدغههای نویسندهای آزادیخواه و عدالتجو بود که چارهی فقر و حرمان و تبعیض را خیزش انقلابی مردم محروم در برابر استبداد و خفقان فراگیر رژیم محمدرضاشاهی میدانست.
«انسان دردمند / میروید از چکاد / مغرور و سربلند / آغوش میگشاید در قلب آسمان / تا مثل یک درخت / پُر گردد از شکوفهی سرخ ستارگان».
شعر سلطانپور آمیزهای از خون و باروت و زرنیخ و خروشِ توفندهترین طوفانها بود که، بیش از تمهیدات ادبی و شگردهای زبانی، به بیان اندیشهی سیاسی و اجتماعی به قصد دمیدن شور انقلابی در مردم اهمیت میداد. او به گفتهی خودش مبانی زیباشناسیِ دیگری را جستوجو میکرد چراکه معتقد بود هنر راستین باید تجلی آرمانهای مردم باشد. شعر سلطانپور را میتوان شعر اعتراض، شعر انقلاب، شعر مبارز، شعر شورش رنجبران برضد شرارت استبداد و هجوم به سدِّ سدید سانسور دانست.
پیش از سعید سلطانپور سویههای اجتماعی و اندیشههای سیاسی در شعر معاصر پدیدار شده بودند اما بیان خشم انقلابی با لحن شورانگیز و بیپروای شعر او سبب شد بسیاری او را یگانه نماینده و بانی شعر «چریکی ایران» بدانند. شاید اهمیت شعر سلطانپور در شعر معاصر ایران به این دلیل باشد که در زمانهی خود میان دو جبهه و جریان شعریِ متضاد خطی فاروق ترسیم میکند: «اکنون از قلههای خون میخوانم».
سعید سلطانپور در ۱۵ خرداد ۱۳۱۹ در سبزوار دیده به جهان گشود و از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد. در میانهی دههی چهل دانشجوی دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و همزمان با سرایش شعر فعالیتهای هنری خود را با نوشتن نمایشنامه و بازیگری و کارگردانی تئاتر پی میگرفت. سلطانپور از پایهگذاران «انجمن تئاتر ایران» در سال ۱۳۴۷ بود و همان سال نمایشنامههای «چهرههای سیمونماشار» اثر برشت و «خردهبورژواها» اثر گورکی را به روی صحنه برد. در سال ۱۳۴۸ نمایشنامهی «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن را با تغییراتی هوشمندانه که بازتاب دغدغههای اجتماعی او بود کارگردانی کرد که خشم ساواک را برانگیخت و پس از ۱۱ شب اجرای آن را متوقف کرد. به گفتهی خودش نمایشنامههای او با وجود داشتن مجوز اجرا «غضب پاسداران سکوت و سانسور را همواره برانگیختهاند». انتشار خبر توقف اجرای نمایشنامهی «دشمن مردم» سلطانپور را به یکی از پرآوازهترین هنرمندان تئاتر ایران بدل کرد و بر محبوبیت «صدای میرا» میان مردم افزود.
سلطانپور در سال ۱۳۴۹ باورهای خود را دربارهی هنر متعهد به انسان، تأثیر ضرورتهای اجتماعی بر هنر، هنر مبتذل بازاری و دولتی، رمانتیسم تخدیری، و وظایف هنرمند در برابر دردمندان و فرودستان در جزوهای به نام «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» در تيراژی معدود مخفیانه به چاپ رساند. او در جایی از آن میگوید: «دیکتاتوری و سانسور در قلمرو هنر و اندیشه چنان وسعت یافته که بررسیِ هموارهی آن وظیفهی هر هنرمند و ادیبی است که وجدان سیاسی خود را در جهتِ نجاتِ حقیقت بیدار میداند. من میگویم نباید سکوت کنیم». در همان سال همکاری در اجرای نمایش «آموزگاران» اثر محسن یلفانی به دستگیری او و بخشی از دستاندرکاران نمایش انجامید.
در فقدان آزادیِ اندیشه و بیان و استیلای مخوف سانسور بر ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی ایرانیان در دههی پنجاه، بسیاری از آثار سلطانپور اجازهی اجرا یا انتشار نیافتند که از آن جمله میتوان به نمایشنامهی «حسنک» اشاره کرد. بازچاپ کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» در سال ۱۳۵۱ سبب شد یکماه را در زندان بگذراند و سرانجام نیز به جرم سرودن «آوازهای بند» (۱۳۵۳) به ۳ سال زندان محکوم شد.
سعید سلطانپور پس از انقلاب به فعالیتهای ادبی و هنریاش ادامه داد. در سال ۱۳۵۷ دفتر شعر «کشتارگاه» را به چاپ رساند، و در سال ۱۳۵۸ تئاتر «عباسآقا، کارگر ایرانناسیونال» را بهشکلی خلاقانه و به دور از چارچوبهای مألوف در دانشکدهها و خیابانها و پارکها به اجرا گذاشت که درنهایت با هجوم وحشیانهی چماقدارانِ نوخاستهی سانسور و سرکوب به بازیگران و تماشاگران نمایش به تعطیلی انجامید. سلطانپور روشنفکری عملگرا و هنرمندی انقلابی بود که در مسیر آرمان خود، رهایی تمامی مردم از تبعیض و بیعدالتی، هرگز سر تسلیم و سازش نداشت. در میان فعالیتهای فرهنگی او، گذشته از حضور در کانون نویسندگان ایران، باید از سرودن ترانههایی چون «پرنیان شفق»، «سر اومد زمستون»، «خون ارغوانها»، «گل مینای جوان» و «آیینهی رود» یاد کرد که همواره زبانزد آزادیخواهان بودهاند و همچنان ماندگار. او در سال ۱۳۵۹ همچنین در سال ۱۳۶۰ (که در بند بود) به عضویت در هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب شد تا نماد رهروان آزادیِ اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثنا باشد.
در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰، روزی که بنا بود سعید در میانهی میدان جشن عروسیاش در کنار یار و میهمانان شادمانه شب را به پایان برساند، به دست مزدورانِ ارتجاع و استبداد ربوده شد. دو ماه شکنجههای توانفرسا و جانسوز را تاب آورد و به شکست و اعتراف اجباری تن نداد، تا در ۳۱ خردادماه با تنی کبود و پای ورمکرده در برابر چوخهی آتش سر برافراخت و جسم خونیناش به خاوران پیوست.
تیرباران سعید سلطانپور به دست حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی جراحتی ابدی و ستمی فراموشنشدنی در تاریخ مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران است.
یاد و یادگاران این مبارز نستوه جاودانه!
***************
تسلیت به رضا خندان (مهابادی)
باخبر شدیم که رضا خندان (مهابادی)، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران در حملهی اخیر اسرائیل به زندان اوین سوگوار شده است. مهرانگیز ایمنپور، نقاش و
همسر سابق این نویسندهی عضو کانون، که محل سکونتش در نزدیکی محل انفجار بوده، روز دوشنبه ۲ تیرماه در اثر این حمله جان خود را از دست داده است.
کانون نویسندگان ایران این ضایعهی دردناک را به رضا خندان و فرزندان او تسلیت میگوید.
کانون نویسندگان ایران
چهارشنبه ۴ تیر ١۴٠۴
___________________________
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب بهار ۱۴۰۴
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب پائیز و زمستان ۱۴۰۳
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب بهار و تابستان ۱۴۰۳
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۴ آذر تا ۲٦ اسفند ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب اواخر شهریور ۱۴۰۲ تا ۲۴ آذر ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ تا ۲۲ شهریور ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب سال گذشته
اینجا کلیک کنید.