" من در بخش هیدرولیک و پرس کار می کردم. صبح روز ٣١ ماه مه بنظر می رسید که کارخانه یک سفارش فوری بدست آورده است. به همه کارگران بخش ما گفته شد که در ساعت ٨ صبح بروند دربخش نهایی تولید (بخش مونتاژ یا به هم وصل کردن) کار کنند. هیچ یک از ما قبلا در آن بخش کار نکرده بودیم، اما کارفرما به این مساله توجه ای نداشت. ما تا ساعت ١٢ یعنی تا وقت نهار کار کردیم. از ساعت ١ بعد از ظهر دوباره کار را از سر گرفتیم. ما بدون توقف کار می کردیم اما سرکارگر باز بما می گفت که باید سریع تر کار کنیم. در ساعت ۵ بعد ازظهر استراحتی داشتیم اما مجبورشدیم دوباره ساعت 6 کار را ادامه دهیم. بعد از مدتی مدیریت بما گفت که ما باید تمام شب تا ٧ صبح فردا کار کنیم. به این طریق ما کار را ادامه دادیم. حدود ساعت سه صبح من احتیاج به توالت داشتم. از رئیس گروه خواستم که شیفت مرا برای چند دقیقه نگهدارد. اما او گفت که سرش خیلی شلوغ است، در حالی که او فقط این ور و آن ور می رفت. باو گفتم که من تمام روز به دستشویی نرفته ام. او جواب داد که خودت را نگهدار. دیگر بیشتر نمی توانستم خودم را نگهدارم. بنابراین به توالت رفتم. کار تمام وقت شب واقعا طاقت فرسا بود. من به سختی خودم را ضمن کار بیدار نگه می داشتم. نمی دانم که آیا تولیدی که من کردم مشکلی داشت یا نه. همه کارگران دیگر هم وضعیت مرا داشتند. همه کوفته بنظر می رسیدند. زمانی که یک دقیقه آزاد از کار وجود داشت می خواستم چشم هایم را برای استراحت ببندم حتی اگر برای چند ثانیه باشد. به سختی می توانستم ضمن کار چشم هایم را باز نگهدارم و خیلی خواب آلود بودم. اما خط تولید همواره در حرکت بود. اگر من متوقف می شدم، تولید انباشته می شد. بنابراین حتی برای یک ثانیه هم نمی توانستم کار را متوقف کنم. ساعت سه، چهار، پنج، شش ... زمان ثانیه به ثانیه می گذشت، آری به این آهستگی! ساعت ٦ صبح زمانی که آسمان شروع به روشن شدن کرد، ما هنوز سهمیه کارمان را تمام نکرده بودیم. بعضی از خطوط تولید کار را تمام کردند و برای استراحت رفتند. ساعت ٦:٣٠ شد اما ما هنوز ٩٠٠ قطعه تکمیل نشده داشتیم. با سرعتی که ما داشتیم می بایست تا ساعت ٩ کار کنیم تا تکمیل شوند. سرکارگر گفت که تا کار را تمام نکنیم نمی توانیم برای استراحت برویم اما ما از خستگی دیگر قادر به کار نبودیم. تازه رئیس گروه هم بما گفت که باید سریع تر کار کنیم. یکی از دخترها گفت که من دیگر رمقی ندارم. دختری از خط تولید دیگر نه می توانست بایستد نه می توانست راه برود. سرگروه تهدیدش کرد که اگر الان محل کارت را ترک کنی من آن را به حساب غیبت بدون اجازه می نویسم و بتو پولی پرداخت نخواهد شد. تحت چنین فشاری دختر برای استراحت نرفت و مجبور شد به کار ادامه دهد. ساعت ٧ صبح شد و ما هنوز کار را تمام نکرده بودیم. همه بی حال بودند. من تقریبا درهم شکسته شده بودم. ٧:٢٨ دقیقه درحالی که هیج رمقی نداشتیم سرکارگر بما اجازه داد که کارگاه را ترک کنیم. سپس من به سمت اتاقم رفتم. توی راه حس می کردم که بدنم خیلی سبک شده، تلوتلو می خوردم و نمی توانستم راه بروم. هیچگاه چنین مشتاقانه میل به خوابیدن نداشتم. وقتی به اتاقم رسیدم روی تخت افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. بخواب رفتم.
** این نامه بخشی از یک کتاب کوچک ۴٠ صفحه ای در باره شرایط کار کارگران چینی است که در دست ترجمه می باشد
فریده ثابتی - نوامبر ٢٠١٠
سیمای سوسیالیسم