من یک زنم، یک مادر، یک پرستار. فروشنده ی نیروی کار ، کار فکری و فیزیکی. ساعات روز را با درد و دارو و بیمار، با رنجها و ناله ها، با چرک و عفونت، با میکروبهای کشنده ای که هنوز راه درمانی ندارند، در چالشم. با اعصابی فرسوده پس از ده ساعت کار(با زمان رفت و آمدو ترافیک) از درب بیمارستان بیرون میآیم. هوای آلوده ی تهران با بوهای سنگین و پر دوده به استقبالم می آید. با شتاب وافکاری پراکنده به سوی ایستگاه اتوبوس می روم در حالی که فکر کودک دو سالهام قلبم را می فشارد. حالا دارد چه کار میکند؟ بازی میکند یا خوابیده، شاید گریه میکند. غذا چی؟ خورده؟ مادربزرگ مجبور است هم از رکسانای من و هم از کودک دخترش که اوهم کارمند است، نگهداری کند. مهد کودکی کوچک و پر از مهر است، هر چند پوست از سر مادربزرگ کنده است. نیروهای درونی مادری مرا به سوی اتوبوسی کشاند که به خانه می رفت. ولی نه، باید یک ساعت دیگر در بیمارستان ... برای شیفت دوم کار باشم. شاید تعجب کنید که یک مادر به جای رسیدگی به فرزندش راهی کار دوم می شود.
حقوق یک کارشناس پرستاری درحدی نیست که با آن بتواند حتا یک آپارتمان کوچک یا یک سوییت را اجاره کرد. با توجه به تورم روزافزون چگونه امکان دارد با یک شیفت کار، زندگی کرد؟ من در این بیمارستان دراتاق عمل کار می کنم. پایهی حقوقم برای ٨ ساعت کار بدون در نظر گرفتن رفت و آمد ٣٣٠ هزار تومان است. بابت کاری که من و امثال من به دفعات و طی روز انجام میدهیم، روزانه میلیونها تومان به حساب بانکی دکترهایی واریز میشود که دیگر پزشک نیستند، بلکه مشتی دلال دانشگاه دیدهاند که گزیدهتر می برند.
درصورت گرفتگی عروق یک فرد، بستگی به محل گرفتگی رگ بیماران برای فرستادن یک بالن به محل گرفتگی، کار مزدی معادل ده میلیون تومان از بیمار دریافت میکنند و روزانه بین ده الی ١۵ بالن زده میشود. ولی سهم پرستاران از این گرانی درمان، انجام یک کار تکنیکی-علمی و یک حداقل حقوق است بدون حق مسکن وسرویس رفت وآمد.... این یک نمونه از نرخهای نجومی است که قدرت پرداخت آن را تنها میلیاردرهای نوکیسه دارند، چرا چون ما درشرایطی زندگی می کنیم که اصل ۴۴ قانون اساسی را تحریف و وارونه می کنند تا منافع طبقاتی و ارتجاعیترین مناسبات سرمایه داری، یعنی سرمایهداری تجاری یا همان واسطهگری و دلالی تامین گردد.
آری قوانین باید به گونهای تغییر و تحریف و مسخ شوند تا بنا به میل دلالهای بازار معنا و تفسیر شود تا همهی درآمدها و منابع مملکت که به ما ونسلهای آینده تعلق دارد، در کیسه ی گشاد سودطلبان ریخته شود . از این رو اکثر و شاید همهی بیمارستانهای دولتی هم ، استخدام پرستاران را به صورت "شرکتی"( اصطلاح استخدام موقت و بدون پرداخت حقوق واقعی این زحمتکشان، توسط شرکتهای پیمانکاری) به انجام میرسانند. کار پرستاران باید جز کارهای بسیار خطرناک محسوب شود. در صنایع بعضی از شغلها جزء کارهای خطرناک شناخته شده اند، زیرا یک خطا یا کم توجهی به قیمت جان یا از کار افتادگی کارگر منجر می شود. در حالی که احتمال خطر در کار پرستاری به گونهای است که پرستار و خانواده اش را هدف قرار می دهد. اگر پرستار در اثر خستگی دچار یک بریدگی ناچیز شود، ممکن است به قیمت جان پرستار و خانواده اش تمام شود .
...
دود انبوهی که از اگزوز اتوبوس خارج می شود نفسم را بند می آورد و رشته ی افکار رنج بارم را از هم میگسست. اتوبوس آمد ولی حتا برای سرپا ایستادن هم جایی نبود. اما من وقت زیادی نداشتم و می بایست به موقع به شیفت بیمارستان بعدی برسم. درحالیکه نیاز شدیدی به خواب داشتم و خستگی اندامم را کمانی کرده بود، با یک دست به دستگیره سقف اتوبوس آویزان شده بودم. بوی نفسها، هوای آلوده و پردود تهران همراه با تکانها و ترمزهای اتوبوس و خستگی مرا دچار حالت تهوع کرده و روده هایم تحت فشار قرار گرفته بود. خانمی که روبروی من ایستاده بود با نگرانی گفت، خانم رنگ پریده حاملهای؟ چی شده؟ نمیتوانستم پاسخی بدهم. میترسیدم با باز کردن دهان اتوبوس را به گند بکشم. او متوجه حال بحرانی من شد از خانم های دیگر خواهش کرد تا به من جایی برای نشستن بدهند.
دختر جوانی با عجله از جای برخاست و ازمن خواست بنشینم... با هر بدبختی بود به بیمارستان رسیدم.
در این بیمارستان من در بخش سی سی یو کار میکنم. آن شب یک بیمار با حالی بحرانی داشتیم. مواظبتها و تلاش پزشکان و پرستاران نتوانست بیمار را نجات دهد. نیمههای شب قلب بیمار توانش را از دست داد و برای همیشه از تپیدن باز ایستاد. شُکهای الکتریکی هم نتوانست قلب خسته را به زندگی باز گرداند. دکتر و پزشکیاران و پرستاران خسته وافسرده بیمار را ترک کردند و من میباید مرده را برای بردن به سردخانه آماده میکردم. ساعت سه شب بود. وسایل را از بیمار جدا کردم و رویش را انداختم. خستگی مفرط و خواب نیرویی در من باقی نگذاشته بود. اتاق و تخت و مرده دور سرم میچرخیدند. با زحمت یک صندلی را جلوی کشیدم و سرم را روی تخت مرده گذاشتم. دیگر نفهیمدم چه شد. کسی شانههایم را تکان میداد و میگفت:"دختر روی مرده خوابیدهای پاشو. زودتر او را به سردخانه ببر، وگرنه بو میگیرد. شهلا بود. دوست ،همکار و هم دانشکدهایم. مگر درخانه ات نمیخوابی؟
هنوز کاملا هوشیار نشده بودم و نمیدانستم چه بگویم. پس از کمی سکوت عذرخواهی کرد. شهلا با محبت و دلسوز است و مجرد.
- شهلا جان پس از ٢۴ ساعت کار بیمارستانی با این استرسهایی که مختص کار ماست وقتی به خانه میروی هم میبینی کلی کار و مسولیت روی دستت مانده که باید انجام شود. بچه را باید تر و خشک کنی. باید برایش وقت بگذاری. آدم معمولا غذا هم باید بخورد. مگر نه؟ با این درآمد و با این همه گرانی، بیرون هم نمیشود یک غذای درست و حسابی خورد. پس غذاهم باید پخت. درسته؟ تازه برای یک کودک دو ساله باید غذای مخصوص تدارک دید و بقیهی کارهای خانه هم که روی هم انباشته شده است. فکرش آدم را دچار اضطراب می کند حتا گاهی آدم آنقدر خسته است که حال ندارد پایش را هم بشوید و ترجیح می دهد با بوی ناخوش استراحت کند.
- بابا من که معذرت خواستم.
در حالی که با هم جسد را به سوی سردخانه می بردیم دوباره شروع کردم:
- آخ از این همه کار! دارم میمیرم. جرم من این است که یک زنم. یک مادر، که در روزگاری زندگی می کند که دلالهای سودپرست و مردسالار بی توجه به حقوق زنان همه کارهاند. در ساختاری که انسان را نمیفهمد و برای هر فرد تنها ارزشی معادل حداقل حقوقش قایل است. بعد از سالها درس و کنکور و کاری پرمشقت حقوقی که میگیریم کفاف زندگی بخور ونمیر را هم نمیدهد.
شهلا ساکت و متفکر تخت را هل میداد.
-آخر یک چیزی بگو!
او با خستگی گفت:
- عزیز من! دیگر بهتر است از منبر پایین بیایی. بس است. در ضمن تو دیگر نه دانشجویی و نه اینجا دانشگاه است. فکر آن دختر قشنگت باش.
- حتما تا گربه شاخم نزنه؟
- هر چی دلت میخواهد فکر کن.
شهلا فرزند بزرگ خانواده است . او هم مثل من در دو بیمارستان کار می کند و نانآور خانوادهای بزرگ با چندین خواهر و برادر است. پدرش سالهاست خانواده را تنها گذاشته و در دل خاک آرام گرفته و مرده ریگ پدر تنها خانوادهای پرجمعیت از دو همسر است که سرپرستش شهلاست. چون اوست که بر خلاف برادر(مردسالار خانواده) احساس مسوولیت میکند. از این رو نمیتواند به فکر خود باشد یا به فکر ازدواج و... عشق خواهر ها برادرهایی که یکی پس از دیگری سر از دانشگاه آزاد در می آورند، جایی برای فکر کردن به خودش را باقی نگذاشته است. وقتی به این مسایل میاندیشم و ارزش و جایگاهمان را در این سیستم جست وجو می کنم، میبینم ما همه تنها کالایی حقیر هستیم در بازار کار که واسطههای دانشگاه دیده شیرهی جانمان را دست به دست می کنند تا با آن میلیاردر شوند.
دکتر کشیک که متوجه تاخیر من شده بود وبه سویم آمد و با پرسشهایش اعصاب فرسودهی مرا به چالش گرفت:
- چرا کارهایت را درست انجام نمیدهی؟
و با قاطعیتی که برآیند تصویب بند"ز" مجمع مصلحت نظام است( اخراج نیروی کار توسط کارفرمایان بدون هیچ عوارض قانونی به بهانهی بحران اقتصادی) گفت:
- اینجا بخش خصوصی است. اگر نمیتوانی کار کنی برو تسویه حساب .
گویی همهی خون بدنم به سرم هجوم آورده بود. نیاز به کار را از یاد برده بودم و همهی فریادهای فروخوردهام را بر سر او خالی کردم:
- تو کی هستی؟ ( با تحقیر) یک سهام دار؟ اگر امثال من کار نکنند ، این بیمارستانها هرگز نمیتوانند این درآمدهای میلیاردی را داشته باشند. در دو بخش اینجا
روزی ٧٠ آنژیوگرافی صورت میگیرد با کارمزدی معادل ٨٠٠ تا یک میلیون و سیصد هزار تومان برای هر آنژیو که ما پرستاران اکثر کارهایش را انجام میدهیم. آن وقت من بروم تسویه حساب؟ با این چندرغاز حقوق که برابر با حقوق دربان بیمارستان است من بروم تسویه حساب؟ برای یک بالن زدن تا ١٢ میلیون تومان کارمزد دریافت می شود که بیشتر کارهایش را ما انجام میدهیم، آن وقت مرا از اخراج میترسانی؟ کدام سیستم ارتجاعی به تو این قدرت را داده ؟...
شهلا به سرعت مرا به کناری کشاند و با بوسیدنم مرا وادار به سکوت کرد. آهسته در گوشم زمزمه کرد:
- درسته که کارت خیلی خوبه و همه جا استخدامت میکنند، ولی تو که نمیخواهی از پیش من بروی؟
دکتر با خستگی و عصبانیت محل مشاجره را ترک کرد. او خوب میدانست که دو شیفت کار در دو بیمارستان آن هم با بچهداری ، این گونه بحرانهای روحی را به دنبال دارد. ولی نمیتوانست به خود بقبولاند که کوتاه بیاید. شهلا ادامه داد:
- ببین عاقل باش. کار پیدا کردن روز به روز سختتر می شود. قراردادها در اینجا برای ما که کارشناس هستیم چند ماهه است، برای دیپلمه ها و نظافتچیها سفید سفید است...
من مثل دیوانه ها به یک نقطه خیره شده بودم . حرف های شهلا قلب مرا به درد آورده بود. او واقعیت را میگفت. شهلا شانههای مرا در دستانش گرفته و تکان میداد:
- هی دختر چی شده؟ آرام شدی؟ دارد صبح می شود. برو دست و رویت را آبی بزن تا سرحال بیایی. رکسانا منتظر مامان خسته و عصبانی است.
با شنیدن نام دخترم موجی از عشق و محبت سراپای وجودم را دربر گرفت.
- شهلا باید حال این دکتر بعد از این را میگرفتم.
...
آرام کلید را چرخاند . میخواست در را بی صدا باز کند ولی یک تقه کوچک را نمیشود خفه کرد. حسن صبح زود به اداره رفته بود و دخترک تنها در اتاق خواب غرق خواب بود. ولی او وابستگی شدیدی به مامان دارد لذا با همان تقه از خواب پرید. نیروهای درونیش نوید آمدن مامان را داده بود. در حالی که چشمانش را می مالید تلو تلو خوران به سوی در آمد:
- مامان ! مامان! ...
مادر و کودک در آغوش هم فرو رفتند. کودک دو دستش را دور گردن مادر حلقه کرده بود و با همهی وجود مادر را به خود میفشرد. اشک از چشمان مادر روی شانههای دخترک می ریخت.
***
مدتهاست بیمارستانهای دولتی هم استخدام رسمی پرستاران را کنار گذاشته اند و با قراردادهای کوتاه مدت به استخدام موقت آنان اقدام میکنند و بدین شیوه با شدت بیشتر و کمیت زیادتری از پرستاران کار میکشند. مثلا در کرمانشاه خصوصی در خصوصی شده، بیمارستان ها حتا به صورت موقت هم مستقیما کسی را استخدام نمی کنند. دلال ها واسطه ی استخدام بین نیروی کار و بیمارستان شده اند. از این رودرصدی از آن حداقل حقوق به جیب مشتی انگل و واسطه سرازیر می شود. علاوه بر درصدی که دلال ها صاحب می شوند عیدی و پاداش پرستارها به وسیله ی پیمانکاران پرداخت نمی شود و اگر پرستاری عیدی مطالبه کند طبق بند"ز" دیگر نمیتواند کار گیر بیاورد چون پیمانکاران او را وارد لیست سیاه میکنند.
واقعیت موجود بیانگر این قانون نانوشته است که یک پرستار کار چند پرستار را انجام میدهد. این بیقانونیها و مصوبات ارتجاعی که تنها حقوق سرمایهداران را تامین میکند (معاف شدن کارگاه های زیر ده نفر از قانون کار و بند"ز") دستاورد همبستگی اقتصادی با بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول است . از آن دورهی ریاست جمهوری که اقتصاد ایران به پابوس اقتصاد امپریالیستی صندوق بین المللی پول رفت و با دریافت وام موظف به اجرای بدون چون و چرای سیاست های مالی غرب( نولیبرالیستی) گردید روند پایمال شدن حقوق زحمتکشان سریعتر شد. با تعدیل ساختاری ِ(اجرایی شدن اقتصاد امریکایی) سردار سازندگی پروسهی حذف سوبسیدها بدون هماهنگی حداقل حقوق، با روند تورم و گرانی به جریان افتاد و همهی مزایا و امتیازات پرستاران به نفع چند دکتر در بخش خصوص بلعیده شد و حمایت از زحمتکشان و مستضعفان به رویایی دست نیافتنی تبدیل شد. سرمایه گذاران پیشانی داغ کرده با استثمار نیروی کار میلیاردر میشوند و نیروی کار تحصیل کرده روز به روز فقیرتر.
نمونه های از نرخ های نجومی که طبقه کارگر و زحمتکش قادر به پرداخت آن نیستند: نرخ آنژیو در اصفهان ٦٠٠ هزار تومان و در تهران حداقل ٨٠٠ هزار تومان بود که در سال ٨٧ تا سقف یک میلیون و سیصد هزار تومان بالا رفت. معلوم نیست با کدامین منطق و معیار این اختلاف قیمت بوجود آمده است.ابزار کار هر دو بیمارستان یکی است. نیروی کار هم که پرستاران هستند با حقوق آنچنانی! . لوکسی ظاهری بیمارستان هم در درمان بیمار هیچ تاثیری ندارد پس اختلاف نرخ بابت چیست؟ ICD) ) قلبی بیماران در این بیمارستان ها با حداقل ١٢ تا ١٣ میلیون تومان که در سال ٨٧ تا سقف ٢٣ میلیون صورت گرفته است. با این گرانی درمان تصور کنید حال آن کارگرانی که در کارگاه های زیر ده نفر کار می کنند و از پوشش قانون کار خارج شده اند؟ این زحمتکشان اگر حقوق همه ی عمرشان را هم جمع کنند قادر به پرداخت این کارمزدها نیستند. در صورت داشتن چنین بیماریهایی چاره آنان چه خواهد بود؟ هرچند در تبلیغاتی گسترده نوید همه گیر شدن بیمه خدمات درمانی را برای همه ی مردم سر داده شده است. ولی چطور و با کدامین درون مایه؟ خیلی ساده . طبق برنامه پیشنهادی بانک جهانی این کارگران باید با هزینه شخصی خود بیمه شوند. با توجه به حداقل حقوق که هیچ هماهنگی منطقی با هزینههای تصاعدی یک خانواده ندارد، یک کارگر چگونه می تواند ٢٧% از حقوقش را بابت بیمه پرداخت نماید؟
این مردم آنچنان در گرفتاریهای رنگ وارنگ وغم نان زندگی مسخ شدهاند که نه باور دارند و نه حتا به فکرشان میرسد که منابع و ثروت های کشور و ذخایر بیتالمال به آنها تعلق دارد. در حالی که آنها، آری آنها حق دارند و وظیفه دارند بر چگونگی هزینه کردنش نظارت و دخالت داشته باشند. در حالی که عملا حتا در تعیین حداقل حقوقشان هم هیچ نقشی ندارند. ... در بیمارستانهای تامین اجتماعی که به کارگران تعلق دارد و با پول آنان ساخته شده است ، وقتی عمل جراحی پیش میآید، کارگر بیمه شده و بیمار به جای معالجهی مجانی باید به دکتر جراح مبلغ کلانی که خارج از توان اوست به صورت زیرمیزی پرداخت نماید تا عمل را دکتر متخصص انجام دهد. برخی از آقایان پزشکان سوگند معروف و تاریخی را که برایشان مسولیت و اعتباری جهانی ایجاد کرده و به خاطر پول بیشتر به سطل زباله ریخته اند و چون دلالان میدان بارفروشان حق العملهای میلیونی مطالبه می کنند، در حالی که عمل هم توسط دانشجویان صورت میگیرد.
کار پرستاری همراه با فشار روحی بالا و استرسهای بیشمار است. زمانی که خطر ابتلا به بیماریهای لاعلاج و مسری و عفونی را در نظر میگیرم که میتواند جان پرستاران و خانواده هایشان را با خطر جدی مواجه کند، میبینیم که این شغل کاری است با درصد بالای خطر و سختی، با خستگی عصبی زیاد . از این رو باید حقوق آنان هماهنگی ویژه با مخاطرات این کار داشته باشد. از نظر درآمد دارای آن کمیتی باشد که بتواند مسکن نیروی کار را تامین کند و برایش اوقات فراغتی را که بتواند فشارهای روحی بیمارستان را تخلیه کند و حداقل زمانی را هم برای خانوادهاش باقی بگذارد. درآمد نباید آنقدر ناچیز باشد که پرستار مجبور شود دو شیفت کار کند. این چنین شیوهی کاری سلامت نیروی کار را به صورت جدی به خطر میاندازد.
اما سیستم سودمحور تنها امتیاز و حقی که برای این نیروی کار قائل است، عرضه کارش در بازاری است بدون قانون یا با قوانینی بدون ضمانت اجرایی تا اورا به صورت مضاعف استثمار کند. دلیل به اصطلاح اقتصادی این سیستم ضد بشری"تشویق – سرمایه داران به سرمایه گذاری است" ولی به چه قیمت؟ به قیمت ندیده گرفتن کلیه ی حقوقی که حتی قانون اساسی هم آنرا مجبور شده به رسمیت بشناسد. به قیمت ندیده گرفتن حق مسکن، حق خدمات بهداشتی، حق اوقات فراغت، حق آموزش رایگان و...
سیستمهایی که سیاستهای اقتصادی ویرانگر صندوق بینالمللی پول را به خاطر عضویت در تجارت جهانی و یا به دلیل بدهکاری به نهادهای امپریالیستی دنبال میکنند برای مردم هیچ حقی قایل نیستند و ماهها حقوق و کارمزد کارگران را پرداخت نمیکنند و بدین گونه زندگی کارگران را با بحران های جدی مواجه میکنند و از سوی دیگر کارشناسان پرستاری را با حداقل حقوق و به صورت موقت استخدام میکنند و به عوارض وخیم اجتماعی این مناسبات ضد بشری نمیاندیشند.
تنها راه برون رفت از این نابهنجاریها ایجاد تشکلهای مستقل (سندیکا و اتحادیه های صنفی، شوراهای پرستاران در هماهنگی با تشکلهای مستقل کارگری است. این تشکلها یعنی قدرت جمعی و یک پارچهی نیروی کار. یعنی قدرتی انسانی در مقابل قدرت پول کارفرما وقانون شکنیهای او. قدرتی که می تواند با بستن قراردادهای جمعی منافع پرستاران را تاحدودی پاس بدارد. تشکل با قدرت جمعیاش جای قانون کاری را پر میکند که دیگر در سرزمین ما وجود خارجی ندارد و یا بهتر بگویم آنقدر با تبصرههای نمایندگان مجلس و ... سر و دم بریده شده که دیگر درون مایه ی خود را از دست داده است.
ناصر آغاجری
دوشنبه ٩ آذر ١٣٨٨