افق روشن
www.ofros.com

پرش های بلند در رویا یا قدم های کوتاه در واقعیت


بهروزعلی یاری                                                                                                 دوشنبه ٨ مهر ۱۳۹٢

مارکسیست ها کاری جز کشف تئوری انقلابی ندارند . تئوری انقلابی تنها مربوط به یک مرحله ی تاریخی نیست ( که مثلا" مرحله ی روی کار آمدن دیکتاتوری پرولتاریا باشد). کشف تئوری انقلابی مرحله به مرحله و برای هر مقطع تاریخی است. از گذشته شروع شده و تا آینده ادامه دارد. کاری است زنده و تمام نشدنی. تلاشی است که خود در تعامل با دستاوردهایش اصلاح می شود و دگرگون گشته و با کار ( به مفهوم ساختن ) در هر مرحله کشف می شود. چیزی از قبل دانسته نیست. اهداف مشخص است. معلوم است که چه می خواهیم. اما این خواستن فقط افق دید را می نمایاند و نه راه را. کشف آنجایی است که نیست و تو می سازی. تولید فکر می کنی. به آزمون می نشینی، از علوم و دانسته هایش بهره می بری ، تجارب تاریخی ملل را می کاوی ولی از آن الگو برداری نمی کنی و در تمامی حوزه های نظری ( فلسفه ، تاریخ ، هنر ، علوم اجتماعی ) سیر می کنی تا زمینه های تولید فکر را که با پرسیدن آغاز می شود، در خود فراهم سازی. تازه آن هنگام بایستی بسراغ ماده ی مدام در حال تغییر بروی. ماده ای که تو را نیز دگرگون می کند و همه ی ظرافت این کشف در تغییرات مدام تو و ماده ایست که در حال تغییر است. پس پیچیده، طولانی و مرحله به مرحله است . کشف تئوری انقلابی ایران بدون کشف تئوری چگونگی متشکل کردن کارگران ایران بی معناست و کشف این یکی بدون فهم تولید و همچنین فهم مناسبات تولید حاکم بر آن و از آن پیچیده تر فهم مناسبات بین نیروهای مولده ( یعنی بین کارگران با یکدیگر و همچنین کارگران با ابزار تولیدشان ) و مناسبات فرهنگی درون کار و تولید و کارگران و نهایتا" فهم پروسه ی باز تولید در تمامی وجوهش امکانپذیر نیست. بلی کاری سخت و توانفرساست و محتاج به ممارست و پایمردی بسیار دارد. از اینروست که بسیاری قید آن را می زنند و سراغ راه حل ساده تری می روند.
تئوری انقلابی هر جایی، مختص همانجاست.هر مارکسیستی بایستی دوباره بخواند و بکاود تا بتواند بپرسد. بایستی در اندیشیدنش دلیری بورزد و از تجربیات دیگران بهره ببرد تا بتواند چیزی بسازد.
اینکه جنبش خود بخودی، کارگران را تا حد مبازرات سندیکایی پیش می برد و این مبارزه ی خود آنهاست و ربطی به مارکسیست ها ندارد، همانقدر بی معناست و انحراف از کشف تئوری انقلابی است که بخواهیم در حزبی خود ساخته آن ها را رهبری کنیم. درست است در کشورهایی که رشد موزون را طی کرده اند و هم اکنون در زمره ی کشورهای صنعتی پیشرفته، محسوب شده اند و جنبش سندیکایی به قدمت صد و پنجاه سال دارند، همه چیز برای رشد خود بخودی کارگران فراهم بوده است ( شرایط شکل گیری طبقات مستقل، رشد تکنولوژی، بزرگی طبقه ی کارگر، جوانی و شادابی مارکسیسم ، سرمایه داری کم تجربه و ... ). اما در اینجا اینگونه نیست . اینجا نه طبقات به شکل مستقل خود رسیده اند و نه کارگران از چنان سطح آگاهی ای برخوردارند که تشکلات سندیکایی خود را بصورت خودبخودی بسازند. طبقه ی کارگر در سال های اخیر کوچکتر شده و دلایل متعدد دیگری که نویسنده در کتاب "کارگران، طبقات شناور، فرهنگ کاسبکاری" به تفصیل از آن نامبرده همگی معرف این موضوع است. پس باید همواره تفاوت ایران با کشورهای پیشرفته ی صنعتی را برای کشف تئوری انقلابی از این منظر در تحلیل ها و ارائه ی راه کارهایمان لحاظ کنیم.
حال به اندیشه های آقای جهانگیر روحانی نویسنده ی مقالات " طبقات شناور ، تلاش اما کم دانشی در تحلیل مارکسیستی " ( از این پس با نام نقد کتاب می آید ) و " آینده ی ایران ، مشکل تحلیل در شرایط امروزین ایران" ( از این پس با نام تحلیل ایران می آید ) و مقاله " برداشت شخصی از مبارزه ی طبقاتی به مثابه ی امری نوعی " که در پاسخ به مقاله ی "سکوت روز کارگر 92 ، بن بست کامل فعالان کارگری" نوشته غلامحسین نداوش، ( از این پس با نام برداشت می آید ) می پردازیم. ایشان می نویسد " آن ها در ذهن کمونیست بودند ، اما نه در عمل. آیا این بی ارزش است ؟ به هیچوجه. آن ها با تحمل فشار سرکوبی باور نکردنی و فداکاری و از خود گذشتگی بی پایان در بدترین عصر سرکوب ، آرمان کمونیسم و انقلاب را ( حتی اگر در ذهن ) زنده نگاهداشتند . این تنها کاری بود که آن ها می توانستند انجام دهند ". ( ص 4 مقاله برداشت ) " ما قادر نیستیم بر بستری آشفته ذهنیتی شسته و رفته انقلابی داشته باشیم . اما این به معنای آن است که دست روی دست بگذاریم . خیر ! باید آرمان ها را در ذهن حمل کنیم ، چرا که واقعیت توان تحمل آن را ندارد " . ( ص 4 مقاله برداشت )
در واقع ایشان می گوید که شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب فراهم نیست و بایستی صبر کرد و "چون چپ جهانی نیز همانند چپ ایران در حال زایمان طرح و برنامه ی جدیدی است "( ص 6 برداشت ) پس تنها کاری که برای چپ های موجود می ماند حمل ذهنی مقولات آن هم به روش مارکسیستی است ، تا وقتی که شرایط انقلاب کمونیستی فراهم شود. " خود را برای روز موعود آماده کنید . جهان به اراده ی شما نمی گردد. آماده و منتظر روزی باشید که جهان اراده ی شما را برتابد " (ص 6 مقاله برداشت ) و " در لحظه ی موعود انقلاب ، در صف انقلاب و در کنار پرولتاریای انقلابی برای تحقق کمونیسم بجنگند ." ( ص 3 نقد کتاب )
این که چرا تا کنون در جای دیگری از جهان علیرغم آنکه کارگران در شرایط عینی و ذهنی مناسبی بوده اند و سابقه ی صد و پنجاه ساله در جنبش سندیکایی (خود بخودی بزعم ایشان) داشته اند و همچنین متفکران و اندیشمندان مارکسیست، احزاب چپ را رهبری کرده اند، نتوانسته اند دولت کمونیستی ایجاد کنند می ماند در سکوت. که هم این حس انتظار " لحظه ی موعود " دچار تناقض نشود و هم باعث دلسردی در میان حاملان ذهنی نگردد . بماند که این نگاه چقدر از درون و ماهیتا" مذهبی است و چقدر جای پرسش در درون آن خالی است. اما لحظه ی موعود چه زمانی است وکی ؟ شرایط فراهم می شود. در تحلیل از شرایط ایران ایشان می گویند:
" چرا که جذب در نظم جهانی برای همیشه استقلال طلبان را از صحنه ی تاریخ خواهد روبید .... استقلال طلبان ایران اعم از محافظه کار، لیبرال و اصلاح طلب می دانند که جذب کامل جامعه ی ایران در نظم جهانی بساط همه ی آنها را برخواهد چید.... در ذهن دارند" ( ص 5 برداشت) یعنی هیچیک از جریانات درون حکومت امکان کنارآمدن با سرمایه ی جهانی را ندارند زیرا ماهیت وجودی شان درتضاد با سرمایه ی جهانی و یکی نافی دیگریست. از سوی دیگر در ادامه می گوید : " بنابراین می توان نتیجه گرفت که ثبات ساختار طبقاتی در جامعه ی ایران منوط به هماهنگی ایران با نظم نوین جهانی است .... بطور قطع افق های دید چنین دورانی .... افق روشنی را برای جنبش کارگری باز نمی گذارد " (همان جا) پس سرمایه ی جهانی ناگزیر است بر ایران غلبه کند .اماازانجا که افق جنبش کارگری ناروشن است،فعلا"بایستی صبوری کرد.
حال سناریوی ایشان را دوباره خوانی می کنیم . مارکسیست های نوین که بر اثر زایمان چپ جهانی بدنیا آمده اند به همراه مارکسیست های موجود که در ذهن در حال حمل آرمان های انقلابی هستند پس از آنکه سرمایه ی جهانی با زور همه ی جناح های درون حکومت را شکست داد و شرایط عینی و ذهنی برای حرکتهای خودبخودی کارگران را فراهم نمود و آن ها توانستند تشکل های طبقاتی شان را بسازند، یکباره وارد عمل می شوند و دولت کمونیستی شان را بپا می کنند. اما از آنجا که این صبوری ساده اندیشانه جلوه نکند باید رنگی بر لعاب مبارزه زده شود که مخاطب احساس بیکاری و خوش خیالی نکند پس چند نقل قول از مارکس در هر نوشته ای که نشان از وابستگی نظری به ایشان باشد ، ضمیمه می گردد تا مو، لای درز نظری ایشان نرود . چند اتهام چاشنی نقد می گردد که سنت اسلاف رعایت شده و مخاطب سپر بیاندازد و دست آخر پیامبر گونه دستورالعملی می آید " شما نیز درس خود را بخوانید .... و از بازی های پر طمطراق زبانی پرهیز کنید . چپ ایران بر مبنای این بلبشو نمی تواند استراتژی و تاکتیک روشنی طراحی کند .... خود را برای روز موعود آماده کنید . جهان به اراده شما نمی گردد. آماده و منتظر روزی باشید که جهان اراده ی شما را برتابد ". ( ص 6 برداشت )
بر خلاف دیگران ( به گفته ی ایشان ) منتقد گرامی اصلا" ذهن مغشوشی ندارند . همه چیز برایشان روشن است و اتفاقا" همین خطرناک است . زیرا دیگر چیزی برای اندیشیدن باقی نمی ماند . کافی است کتاب های بزرگان را با دقت بخوانیم تا برای هر انحرافی نقل قولی پیدا کنیم البته با دقت خواندن اندیشه های بزرگان خوب است اما بسنده کردن به آن بد. اگر فکرکنیم که همه چیز را می دانیم دیگر تولید فکر و کشف تئوری کاری عبث است. در واقع ایشان پرسیدن را بر نمی تابد و آن را تخطی از مارکسیسم بر می شمرد . دوستی می گفت : " روشنفکران ما تنها آن سوالاتی را می کنند که خود پاسخش را از قبل بلد باشند ". نویسنده در کتاب طبقات شناور در ص 98 می گوید : "تنها پس از کسب تجارب این دوره است که تلاش طبقات مختلف برای کسب قدرت سیاسی و بهره مندی بیشتر از توزیع ثروت شکل طبقاتی روشنتر و تشکیلاتی بخود می گیرد و آنگاه کارگران هم می توانند مانند هر طبقه ی دیگری بوسیله ی نهادهای خود ( سندیکاها و اتحادیه ها و بعدها حزب ) در این ستیز طبقاتی شرکت جویند، اینکه در دولت رفاه حرکت کارگران در عرصه ی کسب قدرت سیاسی مانند بسیاری از کشورها متوقف می شود یا خیر ، امری است که به توان فرهنگی و آگاهی طبقاتی ایشان بستگی دارد و نمی توان آن را پیش بینی کرد ". یعنی امری که واقع نشده را پیامبرگونه پیش بینی نمی کند ولی منتقد در نقد خویش دقیقا" بر همان پیش بینی نکردن می تازد و می گوید:
" اگر منظور نویسنده برخوردی انقلابی و کمونیستی با شرایط است ، چنین حواله دادنی به آینده نفی خود جنبش کمونیستی است چرا که شرایط تحقق آن به تاریخ حواله و صرفا" به مبارزه ی ممکن در حال حاضر بسنده شده است .... در تعریف مارکسیسم این نشانه ی جنبش خودبخودی و دنباله روی از آن است . سر تسلیم فرود آوردن در برابر مشی مبارزه برای مبارزه ، تسلیم طبقه ی کارگر به ایده های بورژوایی است " ( ص 1 نقد کتاب ) در واقع ایشان می گوید همه چیز روشن است و احتیاجی به پرسش نیست. حتی آینده رامی دانیم. فقط کافیست درس ها را بدرستی حفظ کنیم و باورها را با خود حمل نماییم . براستی اگر مارکس زنده بود حاضر می شد، نپرسد که چرا تا کنون هیچ دولت کمونیستی هنوز نتوانسته با اندیشه های او شکل بگیرد؟ او حتما" خود را تکانی می داد و دست به پرسش های اساسی در مورد نظرات سیاسی ( و نه اقتصادی ، که سال هاست حقانیتشان عینی شده است ) و راهکارهایش می زد. از قرار اگر یادمان باشد مارکس نیزهیچ چیز را ثابت و مطلق و غیرقابل شک نمی پنداشت. اما دانش آموختگانش انگار کاتولیک تر از پاپ شده اند و سر سوزنی از دولت کمونیستی کوتاه نمی آیند !
حال به وجه دیگری ازرفتارسیاسی منتقدعزیز می پردازیم.
" اگر اصرار دوست من علیرغم میلم نبود همین چند خط را سیاه نمی کرد م " ( ص 5 نقد کتاب ) براستی این همه تبختر از کجا ناشی می گردد ؟ قاعدتا" اعتماد به نفس بایستی حاصل توانایی در ساختن باشد. اما ایشان تاکنون چه ساخته است ؟ او کیست که اینچنین با منت سخن می گوید ؟ با حساب دو دو تا چهار تایی که فرا گرفته است نویسنده ی کتاب را خط پنجی و اکونومیست می داند بی آنکه ماهیت این اندیشه ها را بخوبی در یافته باشد. زیرا می اندیشد، نویسنده که خود می گوید ریشه ی کارگری دارد و سال ها در تولید و زندگی کارگری بوده است ، جنبش چپ جهانی و ایران را به عقب نشینی در مقابل نئولیبرالیسم متهم می کند، هر نوع ساختن تشکل ها را منوط به حضور روشنفکران چپ در میان کارگران می داند و چون از شکست روشنفکران چپ خوشحال است ؟! ( نقل قول از ص 3 نقد کتاب ) پس حتما" خط پنجی و اکونومیست است و چون " کم دانش " است می توان به او توهین کرد و با چند نقل قول او را سر جایش نشاند تا دیگر هوس فعالیت دمکراتیک و جبهه ای ( و نه مارکسیستی ) نکند.
درباره ی خط پنج در فرصتی دیگر سخن خواهیم گفت و نقاط افتراق نویسنده را با آن روشن خواهیم ساخت ولی در مورد اکونومیسم در ادامه خواهیم دید که چه کسانی درعمل دنباله روی جنبش خودبخودی اند و با تکیه برآن در انتظار" روز موعود" به سر می برند و چه کسانی بدنبال کشف تئوری مرحله به مرحله ی انقلابند. وقتی نظرات طولانی ایشان را در ( تحلیل ایران ) بی منت مطالعه می کنیم که بیشتر بدانیم ، تازه درمی یابیم که ساختن ایشان حواله به نسیه است . در واقع ایشان آنچنان از مسائل ( تولید، کارگران، مناسبات بین نیروهای مولده، از خود بیگانگی، فرهنگ های جاری در میان کارگران، اصول های ارزشی و دسته بندی درون کارگران، دغدغه های روزمره ، امنیت شغلی و جایگاهش در تصمیمات فردی ، مقوله ی همسرنوشتی و .... ) پرت است که جرات نمی کند در آن عرصه پای بگذارد اما چه باک، اوفهم این موارد را وظیفه ی خود نمی داند زیرا بررسی همه ی این موضوعات بعهده ی خود کارگران و احیانا" اکونومیست هاست و ربطی به ایشان ندارد.
در واقع دو نوع درک از اندیشه های مارکسیستی بین نویسنده ی کتاب و آقای روحانی وجود دارد که با " کم دانشی و بضاعت اندک نویسنده " به موارد مهم آن پرداخته می شود.

طبقه ی در خود و طبقه ی برای خود
منتقد گرامی نویسنده ی کتاب را متهم می کند که درک ناروشنی از طبقه ی در خود و طبقه ی برای خود دارد. از اینرو با این جمله آغاز می کند
"برای تشخیص جریان های درونی طبقه ی پرولتاریا لازم است درک روشنی از ساختار طبقاتی طبقه ی کارگر بدست داد . کاری که نویسنده گمان دارد انجام داده است . اما در واقع تشویشی دیگر به تشویش های نظری افزوده است " ( ص 3 نقد کتاب سطر آخر )
و اینچنین تمام تلاش کتاب را هر چند با بضاعت اندک ( نویسنده در مقدمه کتاب از کاستی ها و کمی بضاعت خویش نام برده و هم اکنون مجددا" اذعان می دارد که اینگونه تلاش ها تنها با همکاری جمعی ، تیمی و در بهترین حالت تشکیلاتی تبدیل به کار می گردد و این کتاب در واقع بیشتر طرح موضوع است تا کار) به هیچ می گیرد. اما خوب است ایشان به جای کلمات پر طمطراق " دور از خود آگاهی راستین طبقاتی ، نقد راستین انقلابی ، نقد جامع و انقلابی ، برنامه ی روشن و انقلابی ، بدون چشم اندازهای انقلابی ، قبای اصلاح طلبی ، تسلیم طبقه ی کارگر به ایده های بورژوایی " (همه از ص1 نقد کتاب) و مدام انقلاب انقلاب کردن یک مورد از کارهای خود را نشان دهند که به " جریان های درونی طبقه ی پرولتاریا " پرداخته باشد و" درک روشنی از ساختار طبقاتی طبقه ی کارگر " ارائه کرده باشد. البته ایشان بارها می گوید که: " ما قادر نیستیم بر بستری آشفته ذهنیتی شسته و رفته انقلابی داشته باشیم " ( ص 4 برداشت ) ولی اگر با نام بردن از دوره ی شاهنشاهی بنام دیکتاتوری مدرن و دوره ی خمینی بنام پوپولیسم استقلال طلب و دوره ی رفسنجانی و خاتمی بنام لیبرالیسم استقلال طلب و دوره ی احمدی نژاد بنام پوپولیسم فاشیستی و تنها با گفتن اینکه سه بار ساختار طبقاتی در سی و اندی سال تغییر کرده (همان جا) " درک روشنی از ساختار طبقاتی طبقه ی کارگر " ارائه کرده اند باید بدانند این تنها بازی با کلمات است و بس . و چیزی به درک مخاطبان از چگونگی ساختار طبقه ی کارگرنمی افزاید. در ادامه باز در مورد نویسنده ی کتاب می گوید:
" او درک مشخصی از جنبش در خود و جنبش برای خود طبقه ی کارگر ندارد "(ص 4 نقد کتاب ) در صورتیکه نویسنده در صفحات 125 و 126 کتاب فقط از لفظ طبقه ی در خود و طبقه ی برای خود سخن گفته و نامی از جنبش به میان نیاورده است. به نظر می رسد ایشان آگاهانه می خواسته اند بحث فوق را از ویژگی های طبقه به ویژگی های جنبش طبقه تغییر دهند تا بتوانند بگویند مفاهیم در خود و برای خود تنها مربوط به سطوح مختلف مبارزاتی است در صورتیکه نویسنده می اندیشد که چنین نیست و مفهوم طبقه ی در خود دارای ویژگی های مختلفی است که فقط یکی از این ویژگی ها سطح مبارزاتی طبقه است ! و خصوصیات دیگرش مانند مناسبات بین نیروهای مولده، مناسبات تولید، سطح و کیفیت تولید ، فرهنگ درون طبقه و چگونگی باز تولید نیروی کاراز دست رفته و ... ربط مستقیمی به سطح مبارزاتی ندارد ودرعین حال بسیارمهم است. اگر این ویژگی ها را درست شناسایی نکنیم چگونه می توانیم به ارتقای آن تا طبقه ی برای خود کمک کنیم. ایشان درک خود را در جمله ی نهایی خویش مشخص می نمایند و در ادامه می گویند " آیا مبازرات دموکراتیک سیاسی برغم داشتن تشکل های مستقل طبقاتی به معنای برای خود شدن طبقه است یا مبارزات کمونیستی حامل این معناست " ( ص 4 نقد کتاب )یعنی اینکه طبقه ی برای خود طبقه ایست که دست به مبارزات کمونیستی می زند. اما نویسنده درک دیگری دارد او می گوید: " فاصله ی این دو وضعیت آگاهی طبقاتی است " ( ص 126 کتاب )
در واقع برای نویسنده آگاهی طبقاتی مترادف آگاهی کمونیستی نیست بلکه این آگاهی خود مسیری را می پیماید. از آگاهی های طبقاتی در مرحله ی متشکل شدن هسته های کارگری و برای حقوق اقتصادی و مادی شروع و تا مرحله ی آگاهی درسندیکا و حزب و نهایتا" تا آگاهی برای رهایی نهایی از قیود طبقاتی ادامه می یابد. با تفسیری که منتقد عزیز ما از طبقه ی برای خود بیان می کند باید ببینیم که چنین طبقه ی کارگری که دست به مبارزات کمونیستی می زند در کجای از دنیا موجود است؟ در واقع یکی از مشکلات ایشان که در جای جای نقد فکورانه شان نشان داده اند همین در پروسه ندیدن است.
چرا می گوییم طبقه برای خود شده است. این از آن جهت است که بتدریج و نه یکباره فرا می گیرد منافع طبقاتی اش را در سطوح مختلف بشناسد و برایش دست به مبارزه بزند و آن منافع را برای خود کند. نقطه ی عطف این تحول ساختن تشکلها در سطح وسیع طبقه است. هر چه این تلاش ها گسترده تر باشد حرکت تغییر از طبقه ی در خود به طبقه ی برای خود سرعت بیشتری بخود می گیرد و طبقه ی برای خود نسبت به طبقه ی در خود در عرصه های مختلف و نه فقط مبارزاتی از آگاهی بیشتری بهره مند خواهد شد. آقایان بهداد و نعمانی در کتاب طبقه و کار در ایران می نویسند: " علیرغم جایگاه طبقاتی مشترک کارمندان اداری ، فروشندگان ، کارگران کارخانه و کارگران غیر ماهر ساختمانی به لحاظ فقدان مالکیت آنان بر ابزارهای فعالیت های اقتصادی ، تفاوت هایی میان آنان وجود دارد که در مطالعات عینی باید در نظر گرفته شود " ( ص 46 ) و اذعان کرده اند با اینکه مثلا" یک فروشنده و یک کارمند و یک کارگر کارخانه در یک جایگاه طبقاتی قرار دارند اما دارای تفاوت هایی هستند که باید در مطالعات عینی بررسی شوند و نویسنده ی کتاب طبقات شناور بر این ضعف انگشت می گذارد و می گوید این اقایان وضعیت در خود را بررسی کرده اند و چون چشم انداز نگاهشان به متشکل کردن کارگران نبوده پس کتابشان افرادی را در یک طبقه جای می دهد که با یکدیگر متشکل نمی شوند و آن ها هم این ضعف را دیده اند و به مطالعات عینی حواله داده اند اما جناب منتقد که بنا ندارد این نکته را ببیند ( زیرا برای او هم همانند آقایان بهداد و نعمانی جنبه ی متشکل شدن کارگران اهمیتی ندارد ) به نویسنده خرده می گیرد که چرا به این دو محقق ارزشمند ایراد گرفته است. انگار گناه کبیره ای بوقوع پیوسته است. در واقع شاه بخشیده اما شاه قلی نمی بخشد ! و نمی پذیرد که، این کتاب علیرغم آنکه بسیار با ارزش است و نویسنده نیز از ایشان قدردانی کرده ( که آن را هم منتقد ندیده) و از آن بهره ی فراوانی برده ولی تعاریفش از افراد یک طبقه در امر متشکل کردن آن ها دچار ضعف جدی است .

گفتگو
منتقد کتاب گفتگو را رفتاری اصلاح طلبانه و غیر مارکسیستی می بیند. " گفتگو تاکتیکی اصلاح طلبانه است " ( ص 1 نقد کتاب ) و بی آنکه آن را جدی بگیرد و به آن بعنوان کار ( ساختن ) بنگرد، انحرافی دیگر را حکم می دهد " مگر اینکه تاکتیک های انقلابی را به تاکتیک های اصلاح طلبانه فرو بکاهیم " ( همان جا ). اما نویسنده درک دیگری دارد و بدون آنکه از تبلیغ و ترویج سخن بگوید حتی نحوه و مکانیزم و دلایل چرایی انجام گفتگو را به ریز توضیح می دهد و از آنجا که در مقدمه بخشی از مخاطبین کتاب را کارگران پیشرو می داند سعی می کند اصولی را عنوان کند که هم در انجام کار نتیجه بخش باشد و هم از ارزش های کارگری عدول نکند و به روشنی با همان درک کلاسیک تبلیغ و ترویج مارکسیست های سنتی اوایل انقلاب مرز بندی نماید. به نظر نویسنده گفتگو که شامل ارتباط ، طرح مسئله ، کمک به اندیشیدن و ایجاد حس همسرنوشتی است می تواند به ایجاد هسته های مختلف کارگری کمک کند ودرعین آنکه " تمرین دموکراسی "است (نقل از کتاب ص 120 تا 122 ) بتدریج تبدیل به کار جمعی نیز می شود (فراموش نکنیم که سوسیالیسم برپاهای دموکراسی ایستاده است و بدون آن قابل تصور نیست ) .
سازمان دادن گفتگویی با برنامه از فرار کارگران به دامان بی تفاوتی ، هجو گویی ، فکر نکردن و روزمرگی جلوگیری میکند. اما منتقد عزیز با تمسخر می گوید از اینکه " بنحو ولونتاریستی (اراده باورانه ) و صرفا" با گفتگو بتوان ساختار طبقه را تغییر داد محل شک است " ( ص 4 نقد کتاب ) البته هیچگاه نویسنده نگفته است که با گفتگو می خواهد ساختار طبقاتی را تغییر دهد اما انگار بناست منتقد عامدا" گفتگوی طرح شده را به سطح سخن گفتن جاری تنزل دهد ولی نویسنده فکر می کند این یک گپ و گفت معمولی نیست. این درک از گفتگو با ویژگی های برشمرده شده در کتاب می تواند کارساز باشد زیرا هدف دارد، برنامه دارد و از اصول انسانی دموکراتیک پیروی می کند و از همه مهمتر در فرهنگ سازی کارگری موثر می باشد.فهم ازدموکراسی بایستی فهمی زنده ودرحرکت باشد.بایستی تمرین شود و درهرمرحله ی تاریخی به بحث ونقد گذارده شود.کارگران نیز بایستی دریابند که کشف تئوری دموکراسی هم، از وظایف نهادهای آنها است وتنها به مصلحان اجتماعی مربوط نمی شود. و بین دموکراسی دولت رفاه و دموکراسی سوسیالیستی اختلافات فاحشی وجود دارد (مانند درک پیشنهادی در ص 98 کتاب در مورد حذف رای گیری در آینده ) و اینگونه نیست که در " روز موعود " روشنفکران انقلابی بناگاه درکی سوسیالیستی از دموکراسی را از جیب بغل خود بیرون آورند و به بقیه ارائه کنند. نکته ای که کمتر به این وجه آن توجه شده است .

سندیکا
منتقد کتاب ، سندیکا را تشکل خودبخودی طبقه ی کارگر می داند که فعالیتش چانه زنی اقتصادی است یعنی همان درک کلاسیک مارکسیست های سنتی." گفتگو را تاکتیکی اصلاح طلبانه و سندیکا را هدف این گفتگوها می داند ، پس آن را نیز تاکتیکی اصلاح طلبانه ارزیابی می کند ( ص 1 نقد کتاب ) و به مانند بحث گفتگو، تلاش نمی کند که به تفاوت های برشمرده شده ی این فهم از سندیکاها که در کتاب آمده است توجه کند، زیرا برای این وجه خودبخودی مبارزات کارگری(بزعم او) اعتباری قائل نیست. اما نویسنده در کتاب گفته است که " این تشکل ها را بایستی امری دموکراتیک و در ادامه و راستای دیگر فعالیت های مدنی دانست " و " این تشکل ها به تقویت روحیه ی همسرنوشتی در میان کارگران کمک می کند و با کاری منظم درون سندیکاها می توان خلاء موجود در تولید فکر .... پر کرد " ( ص 114 و 116 کتاب) " سندیکا در ایران دیگر تنها یک تشکل برای چانه زنی حقوق و دستمزد نیست. سندیکا قبل از هر چیز تلاشی است برای ایجاد و قوام فرهنگ کارگری ، مبارزه با کاسبکاری، گسترش روحیه ی همسرنوشتی ، تحمیل یک تشکل کارگری به رژیم ، جداسازی راه کارگران از تشکل های دولتی مثل خانه کارگر، انجمن اسلامی و بسیج کارگری ، جلوگیری از هرز رفتن نیروی کارگران در مقابله با یکدیگر ( مانند باندهای درون کارگران ) بحث و گفتگو برای انتخابات آزاد و به چالش کشیدن نمایندگان خود " ( همان جا ) نویسنده وظایفی برای سندیکا قائل است که بسیار متفاوت تر از آن چیزی است که در متون مارکسیستی آمده است زیرا یکسره شرایط و زمینه های تشکیل آن رادرایران متفاوت می داند . در اینجا سندیکا هم غیر قانونی است و هم خودبخودی بوجود نمی آید.
مهمترین وجه این سندیکاها 1- نهادی برای حفظ ،جمعبندی و انتقال تجربیات در حوزه های کار و تولید و مبارزات به نسل های بعدی کارگران و 2- نهادی برای تولید فکر، می باشد. این دو وظیفه، تجربیاتی را برای کارگران به ارمغان می آورد و آموزشی را خواهند دید که در آینده ی تشکیل حزب و حضور در آن می تواند برایشان بسیار سودمند باشد و در پروسه ی تولید فکر در حزب نیز موثر واقع گردد. در آن زمان و از پس این تجربیات ، کارگران ، دیگر افراد دنباله رویی در حزب نخواهند بود و حتی می توانند تا هنگام استحاله ی کامل روشنفکران انقلابی دیگر طبقات ،که در کنارشان قرار گرفته اند بر آن ها نظارت داشته تا شاید بتوانند از کجروی های مرسوم و تجربه شده ی احزاب کمونیست، که بیشتر حاصل ناخالصی های طبقاتی بوده است تا حدودی بکاهند . در واقع کار از همان ابتدای شکل گیری تشکل های ساده آغاز می شود و با شعار خانه ، کارخانه ، سندیکا ادامه می یابد و کادر سازی برای حزب از درون سندیکا تجربه می گردد ( ناگفته نماند که کار نظارت برانحرافات سندیکایی وجلوگیری ازجذب کارگران به جذابیت های بوروکراتیک – سازمانی، سندیکایی و یا در جا زدن در مسائل صرف اقتصادی و پرهیز از فعالیت های سیاسی نیز بعهده روشنفکران انقلابی مرتبط با این نهادهاست ). حال باید دید که این درک از سندیکا چقدر خودبخودی ، اصلاح طلبانه و چقدر تاکتیک محسوب می شود!

چگونگی ارتباط روشنفکران و کارگران
تا ماندگاری برای کارگران چه در زمینه ی تولید و چه در حوزه ی امرارمعاش و چه در اندیشه و فرهنگ فراهم نشود نمی توان طبقه ی کارگر با ثباتی داشت تا تشکل هایش را بسازد . فعالین چپ نیز اگر می خواهند در راه کمک به ساختن تشکل های کارگری اقدامی بکنند، ناگزیرند برای کشف راه های ایجاد تشکل های علنی و ارائه ی پیشنهاد های اجرایی ، در زندگی ، کار و تولید کارگران حضور یابند و این حضور تا زمان تشکیل سندیکا ها بایستی ادامه پیدا کند . اما منتقد کتاب طبقات شناور این ارتباط را در این مقطع و به این شکل غیر ضروری و دنباله روی از جنبش خودبخودی می داند . " از آنجاییکه مبازرات درخود و اقتصادی طبقه ی کارگر سرانجام با سرکوب دولت مواجه می شود ، شرایط عینی برای پیدایش اندیشه ی انقلابی در درون خود طبقه ی کارگر مهیا می گردد" ( ص 3 نقد کتاب ) و چون بالاخره روزی این شرایط فراهم می شود پس ضرورتی برای این حضور بی واسطه نیست. و باز می گوید نویسنده ی کتاب " اصولا" جنبش کمونیستی مستقل از طبقه ی کارگر را به رسمیت نمی شناسد . بدین ترتیب تنها راه برای این جنبش هم طبقه شدن با طبقه ی کارگر است و دیگر هیچ " ( ص 3 نقد کتاب ) منتقد نمی داند که هم طبقه شدن به این سادگی ها نیست و ادامه می دهد " لازم نیست برای برخورد با ولونتاریسم ( اراده باوری ) طبقه ی روشنفکر را در پرولتاریا و فرایند بی واسطه ی تولید مستحیل ساخت " ( همان جا ) .
اولا"ما چیزی بنام طبقه ی روشنفکر نداریم وثانیا" استحاله ی ایشان درطبقه ی کارگر(و نه پرولتاریا )در این مقطع نه شدنی و نه امری آنی است. روشنفکرانی که به دنبال کشف تئوری متشکل کردن کارگران هستند در واقع با شرکت در کار و زندگی کارگران پروسه ی تغییر هستی اجتماعی شان آغاز می شود اما تنها با تخریب تمام وابستگی های مادی و نظری برای بازگشت به طبقه ی خود و آن هم تحت نظارت حزب و طی سال های متمادی این استحاله تکمیل می شود. کسانی بوده اند که این مسیر راشروع کرده و نیمه کاره رها ساخته اند زیرا پیوند های طبقاتی، بسیار قدرتمندتر از اندیشه های اراده گرایانه ی انسانها می باشد. اما درک نویسنده از این حضور بی واسطه در کار و زندگی چیست ؟ کارگران در اینجا و نه در آلمان ( در نوشته ی تحلیل ایران منتقد ما در نقل قولی که مربوط به قرن نوزدهم است مدام بجای آلمان ، ایران را می گذارد ) نمی توانند بعلت دلایل عدیده که در کتاب آمده است بصورت خودبخودی سندیکاهایشان را در سطح گسترده بسازند. طبقه ی شان با سیاست های موجود هر روز کوچکتر می شود و قدرت کمی شان نیز کاهش می یابد . جابجایی طبقاتی و فرهنگ کاسبکاری ، یکی از پایین و دیگری از بالا ریشه ی کارگری شان را تهدید می کند پس محتاج کمک است. کمک کسانی که خود نیز محتاج کمک اند . اما این مساعدت ها از دو جنس متفاوتند . اولی محتاج اندیشه های انقلابی و کمک به پروسه ی درست اندیشیدن است و دومی محتاج شناخت هستی اجتماعی خویش و کشف انحرافاتش. اولی محتاج آشنایی با علم و پیشرفت های جدید و به روز است و دومی محتاج شناخت از پروسه ی تولید و خصوصیات درونی آن . اولی محتاج آشنا شدن با مفاهیم دموکراتیک و مارکسیسم نظری است و دومی محتاج فهم مقوله ی از خود بیگانگی و فرهنگ پرولتری. و هر دو محتاج کشف تئوری ایجاد تشکل های کارگری و نهایتا" مارکسیسم عملی و اجرایی. منتقد در ادامه ی نقد خود سوال تکراری بسیاری را بیان می کند " یعنی مارکس ، انگلس ، لنین ، تروتسکی ، رزالوکزامبورگ ، بوخارین و بزرگترین رهبران کمونیسم تا کنون درک دقیقی از مارکسیسم نداشته اند . چرا که اینها در فرایند بی واسطه ی تولید با کارگران همراه نبوده اند ". ( ص 2 نقد کتاب ) اما نویسنده نمی داند چرا منتقدعزیزهرازگاهی فراموش می کند که ازدو شرایط متفاوت سخن می گوید . ارتباط با انترناسیونال کارگری اروپا ، ارتباط از طریق ارگان های کارگری و حزبی ( تنها حزب بلشویک روزانه دهها هزار نسخه تیراژ روزنامه هایش در سرتاسر روسیه بوده است ) ارتباط آن سال های کشورهای اروپای صنعتی بعنوان یک مجموعه ی بهم پیوسته ، ارتباط نظری بین رهبران و شاخصین احزاب چپ که خود ارتباطات تنگاتنگی با کارگرانشان داشتند، رشد موزون تولید ، سرمایه داری جوان و کم تجربه نسبت به مراحل مختلف بعدی ( امپریالیسم )،همگی بیانگر تفاوت این دوشرایط است. در واقع ارتباط این رهبران اگر چه بدون حضور بی واسطه ی شخصی شان در فرایند تولید بوده اما به گونه ی دیگری این ارتباط با بدنه ی کارگری برقرار بوده است ولی خوب است منتقد گرامی بجای پرسش فوق به این نکته توجه کنند که چرا تمامی این رهبران ،اروپایی بوده اند و هیچکس از آسیا یا افریقا در میانشان در آن زمان ظهور نکرد ؟ در اصل این شرایط بود که آنها را زایید نه هیچ چیز دیگر.
به هر حال چپی که خواهان حضوری فعال درعرصه ی تغییرات اجتماعی است چاره ای ندارد که در امکانات بسیار محدود خویش به اندیشه های نو توجه کرده و با بازنگری به اندیشه هایش و با همکاری دیگرفعالین کارگری و کارگران پیشرو دو کار را بصورت همزمان در دستور قرار دهد تا در زمان عقب نشینی رژیم ( ص 122 کتاب ) بتواند به حیات خود ادامه دهد . 1- با تولید فکر نسل جدیدی با درک دیگری از مارکسیسم را آموزش داده و کادر سازی کند 2- برای ادامه ی حیات، حفظ و بسط و ارتقاء اندیشه هایش این کادرها را تا تشکیل سندیکاها به ارتباط گیری در زندگی و کار با کارگران ترغیب سازد تاهسته های مبارز کارگری شکل بگیرد . این ارتباط بایستی تا تشکیل سندیکا مستمر و طولانی باشد و تنها پس از آن و سپس تشکیل حزب است که با نظارتی نظری و بیرون از خود و ( نه از درون و خود خواسته ) اعضا با تولید فکر در نهادها بیمه ی نظری شده و روشنفکران از انحرافات طبقاتی و کارگران از انحرافات فردی و شخصیتی مصون خواهند ماند. قطعا" با ندادن راهکارهای اجرایی و عملی و تنها با حمل ذهنی باورهای انقلابی راه به جایی نخواهیم برد .

دولت رفاه
منتقد کتاب، دولت رفاه را پرهزینه، غیر کارگری وعقب نشینی از انقلابی بودن می داند و نویسنده را به پوشیدن قبای اصلاح طلبی و تسلیم طبقه ی کارگر به ایده های بورژوایی متهم می سازد ( ص 1 و 5 نقد کتاب ) از طرفی حتی همین دولت رفاه را در شرایط فعلی به اندازه ی دیکتاتوری پرولتاریا غیر اجرایی و امکان تحقق اش را نا ممکن می داند ( ص 5 نقد کتاب) ازسوی دیگرمی گوید درتقابل سرمایه جهانی با جمهوری اسلامی ، هرسه جریان درون حکومت محکوم به نابودی اند(ص 5برداشت )پس بنظراوچه کسانی درپس این تقابل برسرکارمی آیند؟ برای روشن شدن اندیشده های ایشان ناگزیریم به نقل قول بلندی ازمقاله ی(تحلیل ایران ص 18)اشاره کنیم .آقای روحانی می نویسد در دهه ی80 "دیکتاتورهای مدرن جای خود را به احزاب رقیب در پارلمان ها دادند . وظیفه ی دولت های جهان سوم تسهیل ورود سرمایه ی خارجی بود . بدین ترتیب به نظر رسید که جهان سوم درگیر تحولات دموکراتیک شده .... نتیجه برای جهان سوم شگفت آور بود . توسعه ای که سی سال نظریه های رنگارنگ توسعه ناتوان از ایجادش بودند اکنون به سادگی عملی می شد . طبقات رادیکال ضد امپریالیستی که تا دیروز انقلابی بودند ، پشت سر یکدیگر برای سازش با سرمایه داری جهانی صف کشیدند. چنین بود که طبقه ی متوسطی که تا همین چندی پیش انقلابی بود ناگهان ضد انقلاب و اصلاح طلب شد .... رادیکال زدایی طبقات متوسط که بخش بزرگی از جامعه ی مدرن کشورهای جهان سوم و از اینروی پایگاه اجتماعی چپ سنتی را تشکیل می دادند به یکباره جایگاه برتر آنها را از بین برد. بقول ایگلتون چپ به یکباره حاشیه نشین شد .... در کشورهای جهان سوم ، برای نخستین بار و برای همیشه طبقه ی کارگر از طبقه ی متوسط جدا شد . دیگر روشنفکران مصلح اجتماعی نبودند و حداکثر می توانستند تکنو کرات شوند .... سرمایه داری غرب پرچم بر زمین افتاده ی انقلاب دموکراتیک را در جهان سوم از زمین برداشت .... این سرکوب های سرمایه داری نبود که چپ را در هم شکست ، از بین رفتن وحدت چپ با خرده بورژوازی جهان سوم بود که ضربه ی هولناکی به اقتدار چپ وارد کرد . چپ راستین دچار بحران نظری شده بود ".
از این سخنان بر می آید که جوامع کشورهای در حال توسعه دو قطبی شده اند و دیگر چیزی بنام انقلاب دموکراتیک وجود ندارد. ( در ایران ) در یک سو پس از غلبه ی سرمایه ی جهانی و با حذف نمایندگان اندیشه های سنتی ، بورژوازی و طبقه ی متوسط با رهبری نظری نئولیبرالیسم و سرمایه ی جهانی قرار دارد و در سوی دیگر طبقه ی کارگر و نیروهای روشنفکر انقلابی مستقر هستند . و باز از آنجا که عنصر آگاهی می تواند بر ریشه های طبقاتی اش غلبه کند ، پس مهم نیست که این روشنفکران از چه طبقه ای می آیند و با کارگران متحد می شوند بلکه تنها کافیست که عمیقا" به باورهای انقلابی پایبند باشند تا در صف انقلاب و در کنار کارگران قرار گیرند . یعنی دیگر اثری از فعالیت های جبهه ای که در مرحله ای از انقلاب دموکراتیک ، طبقات مختلف همسو را در کنار هم قرار می داد تا دست به مبارزه ی مشترک بزنند ، وجود ندارد . تنها یک هدف و یک انقلاب مد نظر است . انقلاب دیکتاتوری پرولتاریا . اما از آنجا که این انقلاب محتاج پیش زمینه هایی است که فراهم نیستند پس بایستی تا " روز موعود " صبر کرد . " زیرا سوسیالیسم در ایران تنها با همیاری سوسیالیسم جهانی امکانپذیر می باشد " (ص 23 تحلیل ایران ) و چون چپ جهانی در حال زایمان جدیدی است پس بایستی منتظر چپ نوین بود تا انقلاب کمونیستی آینده را رهبری نماید . " چپ نوین ایران باید با دست کشیدن از نظریات امپریالیستی و توسعه نیافتگی وارد عصر جدید سرمایه شود و خود را برای رهبری جریانهایی که بدون رهبر از سوی دلالان نولیبرال به مسلخ سرمایه می روند ، مهیا کند . فرودستان.... باید بدانند برغم ایجاد مشاغل و کاهش بیکاری ، خیلی زود لبه ی تند عدالت اجتماعی ستیز اندیشه ی نولیبرالی پیکر آنان را پاره پاره خواهد کرد" ( ص 23 تحلیل ایران ) یعنی پس از غلبه ی سرمایه جهانی بر جمهوری اسلامی و حذف سه جناح درون حکومت ساختار طبقاتی تغییر می کند و سرمایه بدنبال کسب سود بیشتر وارد ایران می گردد . کار افزایش می یابد و کارگران که مدام با سرکوب حکومت نئو لیبرال جدید مواجه خواهند بود، به آگاهی های مبارزاتی بصورت خودبخودی دست می یابند و با رهبری روشنفکران چپ نوین دست به مبارزه ی قهر آمیز جهت سرنگونی دولت وابسته به سرمایه ی جهانی زده و دیکتاتوری پرولتاریا را به روی کار می آورند . " ما (؟) به مردم ایران بشارت می دهیم برغم تمامی این دشواری ها ، اکنون روشن و مصمم بسوی عدالت اجتماعی روان خواهیم شد . رهایی انسان از انواع ستم و استثمار پیش روی ماست . ما(؟) به طبقه ی کارگر قدرتمند و پیشرو ایران تکیه خواهیم کرد و لبه های مبارزه ی طبقاتی را بیش از پیش تیزتر خواهیم نمود . اگر نه امروز ، آینده از آن ما(؟) خواهد بود " ( ص 23 تحلیل ایران )
اندیشه ای که عین را در ذهن حمل می کند چاره ای ندارد که در رویا انقلاب کند. نویسنده ی کتاب طبقات شناوراین چنین به پرش های بلند دررویاها نمی اندیشد. او در واقعیت و بر روی زمین گام برمی دارد. او محصل تر است. او می داند دولت رفاه خواستی مرحله ایست " بدیهی است ایجاد دولت رفاه با ویژگی های برشمرده شده تلاش مرحله ای کارگران و دیگر طبقات مترقی جامعه است " (ص 98 کتاب ) مرحله ای که می توان در آن نهادهای دموکراتیک ساخت و توزیع ثروت عادلانه تری نسبت به حال رقم زد . ( ص 95 تا 98 کتاب ) پس بایستی برایش تلاش کرد . جبهه ای و به کمک تمامی طرفهای منتفع در آن . تمام ملیون و تغییر خواهان ، لیبرال ها و اصلاح طلبان غیر حکومتی ، کارگران و طبقات فرودست ، تکنو کرات ها ، بخش عمده ی از طبقه ی متوسط و خرده بورژوازی شهری ، سرمایه داران مترقی بخش خصوصی،همگی تا لحظه ی به دست گرفتن قدرت توسط دولت رفاه در یک سنگرند . اما چه کسی گفته است این پایان راه است . چه کسی گفته در طی کردن این مسیر کارگران پیشرو و روشنفکران انقلابی کار دیگری نمی کنند و برای ساختن هسته های کارگری وتوضیح اندیشه های انقلابی وترویج آگاهی های طبقاتی ونهایتا"تشکل هایشان منتظراجازه ی سرمایه می شوند وتا "روزموعود"صبرمی کنند. اگرچه رفتار طبقاتی منظم و منظبط پس از تثبیت طبقات و ایجاد نهادها ممکن خواهد شد، یعنی کار ستیز طبقاتی بسته به توانایی های فرهنگی و آگاهی طبقاتی و نقش تولید فکر در حزب تازه بطور جدی تری آغاز می شود اماهمه ی این تغییرات بتدریج وگام به گام صورت می پذیرد ونه آنی.
بدیهی است باتلاش برای برقراری دولت رفاه مخالفت می شود. با کدام تغییری حتی اصلاح طلبانه، توسط دیکتاتوری مخالفت نمی شود ؟ اما کیست ( بغیر از منتقد) که تفاوت اجرایی شدن دولت رفاه را با دیکتاتوری پرولتاریا نداند ؟ نویسنده در ص 97 کتاب استدلالات خود را برای ممکن شدن دولت رفاه آنهم با تلاش نیروهای مترقی بیان کرده که حتما" دچار کاستی هایی می باشد اما منتقد با اینکه نویسنده را با کلمات " زهی خیال خوش " بدرقه می کند، خود هیچ پیشنهاد مرحله ای ندارد و خواستش مستقیما" دیکتاتوری پرولتاریاست . یعنی آیا تمامی نیروهای خلق در این مرحله ، فقط و فقط برای دیکتاتوری پرولتاریا وارد عمل می شوند ! بدون هیچ واسطی ؟ براستی چرا باید طبقات دیگر که ازبرتری کمی و کیفی نسبت به کارگران برخوردارند در این مرحله ی تاریخی اجازه ی چنین دولتی را به کارگران بدهند ؟! انگار تنها یک راه می ماند و آنهم توسل به انقلاب و قهر توسط پرولتاریاست .قهری برعلیه تمام طبقات وازجمله طبقه ی متوسط.
حالا خوب است دوباره نگاهی به توان کارگران و روشنفکران انقلابی با باورهای مارکسیستی مان بیاندازیم و ببینیم که خوش خیال کیست ! درواقع منتقد گرامی خود نیز راه دیگری را در تحلیل شان ارائه نمی دهند " استقلال طلبان ایران اعم از محافظه کار ، لیبرال و اصلاح طلب می دانند که جذب کامل جامعه ی ایران در نظم جهانی بساط همه ی آنها را برخواهد چید .... جناح فعلی حاکم الگوی کره ی شمالی ، جناح لیبرال الگوی چین و جناح اصلاح طلب تا حدودی الگوی ترکیه را در ذهن دارند " ( ص 5 برداشت )
زیرا به گفته ی ایشان در تقابل سرمایه جهانی با رژیم جمهوری اسلامی هرسه جریان محکوم به نابودی اند یعنی اگر با قهر، سرمایه ی جهانی، حکومت فعلی و تمامی جناح هایش راحذف کند " جنگ های سیاسی داخلی و خارجی رژیم با خودش ، طبقات دیگر جامعه سرمایه ی جهانی ( ص 5برداشت ) و یا به شکلی دیگر،مثلا " براثرفشارهای داخلی و خارجی بخشی ازاصلاح طلبان غیرحکومتی لیبرال وتغییرخواهان ملی وسکولاروباحمایت توده های شهری (طبقات فرودست ومتوسط)ازطریق غیر خشونت بارو با آرای مردم دست به تغییرقانون اساسی زده وبرسرکاربیایند بازنمی توان برای به قدرت رسیدن دولت لیبرال دموکراتیک (رفاه)تلاش ومبارزه کرد؟ بنظر می رسد منتقد ما جسارت جمعبندی عملی نظری اش را ندارد وگرنه بایستی به این سوال های عینی پاسخ می گفت و سر و ته موضوع را با شعار دولت دیکتاتوری پرولتاریا هم نمی آورد . به هر حال فرق است بین انتظار برای برپایی دولت کمونیستی و تلاش برای رسیدن به دولت مرحله ای لیبرال دموکراتیک (رفاه ) . به اولی آنها که در ذهن حامل باورهای انقلابی اند دلخوش اند و به دومی آنهایی که رهایی طبقه ی کارگر را مرحله به مرحله می فهمند .

فرهنگ کارگری و فرهنگ کاسبکارانه
منتقد کتاب حضور فرهنگ کاسبکارانه را می پذیرد (ص 4 نقد کتاب ) اما عمق فاجعه را نه . بایستی در محیط های کارگری بود تا تاثیر این فرهنگ ضد کارگری را در روابط کار و نقش مخربش در انحراف از حق خواهی و رفتار انسانی درک کرد . و از آنجا که آن را نمی فهمد در جمعبندی کودکانه ای در همان صفحه با سخره گرفتن نویسنده می گوید : " بدون توجه به ساختارعینی طبقه، ضرورت تشکل های کارگری را از فرهنگ کاسبکارانه استنتاج کرده است " .
اما نویسنده توقع داشت ایشان کمی منصفانه تر سخن بگویند . در تمام کتاب بارها از ضرورت متشکل شدن و از پس آن تولید فکر در این تشکلات ، آینده تولید ، فرهنگ سازی و همگی برای توزیع عادلانه تر ثروت سخن گفته شده است پس چرا منتقد هوشیار ما فکر نکرده اند که یکی از دلایل تلاش برای ایجاد تشکل های کارگری فرهنگ کاسبکاری است و نه ، تنها دلیل آن . فهم این موضوع ذکاوت چندانی نمی خواهد . شاید ایشان می خواسته اند آگاهانه موضوع را تقلیل دهند که البته این خود شیوه ایست .(دربحث گفتگو نیزایشان آنرا به گپ وگفتی ساده تنزل داده اند و سندیکا رابه یک نهاد خودبخودی) اما به هر حال نویسنده همچنان اصرار دارد که تنها راه مبارزه ی موثر با این فرهنگ ، ساختن تشکل های کارگری است . آنچه که بناست بصورت جبر تاریخی در ساختار طبقاتی ایران صورت پذیرد ، ناگزیر صورت می پذیرد و تمامی طبقات مترقی در سرعت بخشیدن و نهادینه کردنش نیز مساعی خویش را بکار می گیرند. پس دغدغه ی استقلال طبقات بصورت عینی دغدغه ی همه ی افراد مترقی است اما اینجاسخن از فرهنگ کاسبکارانه ای است که ریشه در تولید خرد، تجارت کالایی و غیر صنعتی بودن جامعه دارد و با برنامه ریزی دقیق و بخصوص پس از جنگ و در دوره ی رفسنجانی، برای استقرارش کار شده است . نویسنده سعی کرده با اصطلاحات و مثال های قابل فهم در هر دوره ای تاثیر فرهنگی این تلاش نامیمون را در اذهان کارگران و زندگی شان نشان دهد . اینگونه نیست که با تغییر ساختار که خود پروسه ای را می طلبد روبنای فرهنگی نیز بدون مقاومت ناپدید شود . همانگونه که برای حضورش تلاش شده بایستی برای نابودی اش نیز در عرصه ی نظری کار شود . منتقد گرامی در مورد فرهنگ کارگری حرفی برای گفتن ندارد و می اندیشد که ساختار تغییر می کند و فرهنگ پرولتری خودبخود جانشین فرهنگ مذکور می شود اما به این سادگی ها نیست . فرهنگ کارگران تا زمان تشکیل نهادهای کارگری مدام محتاج بررسی و پالایش است و پس از آن هم بایستی توسط نهادها مدیریت و برنامه ریزی شود . همانگونه که در کتاب آمده، بایستی کار فرهنگی را نه تنها در کارخانه ها، که در محیط های خانوادگی و محلات کارگری نیز پیگیری کرد . در واقع فرهنگ کارگری نحوه ی مبارزه ی کارگری را سامان می بخشد و باید در اولویت کاری فعالین کارگری و کارگران آگاه باشد .
باید با این نگاه از گفتگو زمینه های نظری فرهنگ کارگری را فراهم ساخت . سپس با نهادهای کارگری از نظر نظری تثبیت اش کرد و با تغییر ساختار طبقاتی ، فرهنگ پرولتری را تثبیت عینی نمود .
برای هر معضل برشمرده شده در میان کارگران، از تولید تا فرهنگ، از حس همسرنوشتی تا تشکل، از جمع آوری و جمعبندی تجربیات مبارزه و تولید و انتقال آن به نسل های بعدی کارگری در نهادهای سندیکایی تا حزب و بالاخره فهم چگونگی تولید فکر ، بایستی برنامه داشت و این کار یک فرد نیست . کار یک پیامبر پیشگو نیست که همه چیز را بداند و از آینده خبر دهد . کاری جمعی است که زنده و در حرکت است و قدم به قدم پیش می رود ، تولید می کند و فکرش را به آزمون می نشیند ، اندیشه اش را اصلاح می کند و قدم بعدی را بر می دارد و کاسبکارانه منتظر تغییرات خودبخودی کارگران نمی ماند . کارش دنباله روی ازکارگران موجود نیست بلکه تغییرآنان است. کارش کشف تئوری های کوچک و ناپیدای اینجاست. کارش پرش های بلند در رویا نیست، کارش قدم های کوتاه درواقعیت است. کارش کشف تئوری انقلابی است.

بهروزعلی یاری - شهریور ٩٢