پیکار طبقاتی، یا جنبش طبقه کارگر امری است اجتناب ناپذیر. واقعیتی باورکردنی است برای کارگران و متحدانش، سخت و باور نکردنی برای بورژوازی و دشمنان طبقه کارگر. "ماهیت راستین علم مدرن که مارکس به آن باور داشت و از دیدگاه نظری تدویناش کرد، بیان کلی جنبش هر روزهی پرولتاریاست" (مارکس و سیاست مدرن- بابک احمد- ص ۴٢٠).
جنبش کارگری که در سال ۵٧ با خیزش شکوهمند خود توانست رژیم سلطنتی پنجاه ساله و یا به عبارت دیگری دوهزار و پانصد ساله را به زباله دان تاریخ بفرستد، توسط رژیمی قرون وسطایی، وحشی و خون آشام شکست خورد. اما این شکست به همین سادگی نبود. از جانب رهبری رژیم چه در زمان خمینی و چه بعد از او حیلهها و نیرنگهای خدا باورانه، تهدید و ایجاد جو دهشت و وحشت در جامعه، چراغ سبز نشان دادن، وعده و وعید و در نهایت زندان و شکنجه و اعدام، ابزارهای سرکوب جنبش بودند و هنوز هم از جانب حکومت ولایت فقیه بکار گرفته میشوند.
با وجود حکومتی به غایت دیکتاتوری و ضد کارگری، با وجود اعدام، شکنجه و تبعید هزارها کارگر و انقلابی، بی احترامی و حرمت شکنی و پایمال کردن حداقل حقوق شهروندی، نادیده گرفتن خواستههای ملیونی زنان و اقشار مختلف، کنترل ماهواره، انترنت، فکس و تلفن مردم، پیکار طبقاتی همچنان بر دوام است و به راه خود ادامه میدهد.
مارکسیزم انقلابی، با بهرهگیری از دانش و تجربه پرولتاریایی جهانی، میرود که زمینه یک پیکار طبقاتی را در دورن طبقه کارگر ایران به محک بزند. این علم رهائی پرولتاریا زمینه پیکاری را آماده خواهد کرد که جبرانی باشد برای آن شکست و ابزاری باشد برای پیکار بی امان کارگران و سایر زحمتکشان شهر و روستا. مبارزه طبقه کارگر بی امان است و فراز و نشیبهای خاص خود را دارد. شکست در پی پیروزی و پیروزی بعد از شکست، گامهای بلند و سپس آهسته و سنجیده، جابجای به موقع از سنگری به سنگر دیگر، تا به پیروزی کامل و بر قراری سوسیالیزم انقلابی به رهبری پرولتاریا امری که زمینه عینی نیرومندی در جامعه سرمایهداری دارد برسد. اما این پیکار در سردرگمی بسر میبرد.
یکی از علتهای سردرگمی طبقه کارگر، وجود پراکندگی در چپ ایرانی میباشد. این پراکندگی در زمان رژیم قبلی و در جریان انقلاب ۵٧ وجود داشته است. اما بعد از یورش ارتجاع اسلامی به تشکلات کارگری و سازمانهای چپ ایرانی و تبعید اجباری کلیه چپ به خارج از کشور این پراکندگی چندین برابر شده و اثر نا مطلوب خود را بر طبقه کارگر نیز گذاشته است.
سازمانها و اشخاص مستقل و منفرد سیاسی، در خارج از کشور، بدون هیچگونه ارتباط و پیوندی با طبقه، بدون داشتن اطلاع از چگونگی زندگی سیاسی-اجتماعی-صنفی کارگران، هر کدام از راه دور میخواهند که کنترل جنبش کارگران را به نفع تشکیلات و دیدگاههای که مربوط به ٣٠ سال پیش است در دست داشته باشند. علاوه بر چپ سنتی شناخته شده ایرانی، علاوه بر طیفهای مختلف که نتیجه انشعابهای پی در پی درون سازمانهای چپ هستند، دهها و صدها گروه و محفل کوچک و بزرگ با نامهای مختلف و رهنمودهای دور از انتظار طبقه، طبقه کارگر را آماج یورشهای تبلیغاتی خود قرار داده و کوچکترین اهمیت به استقلال طبقه نداده و خواهان پیوستن طبقه به سازمان و تشکیلات خود هستند.
از این هم بگذریم متأسفانه آن بخش از فعالین طبقه کارگر که امروز دیگر در ایران نسیتند نیز اقدام به تشکیل انواع تشکلهای نمودهاند. از جمله: اتحاد بینالمللی...، اتحاد (اتحادیه آزاد کارگران ایران)، خانه کارگر آزاد، کمیته اقدام کارگری و اتحاد کارگری و چندین تشکل کارگری دیگر. تمامی این تشکلات به غییر از روابط خانوادگی، هیچگونه ارتباط مستقمی با کارگران داخل ندارند. فاکتور چنین ادعای مقالهها، اعلامیهها، نوشتارهای سیاسی و اظهار نظرات فعالین این بخش است.
تنها تشکلی که چند سال پیش در داخل و توسط پیکارگران پرولتاریا و توسط خود آنان درست شد "کمیته همآهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری" است. این تشکل خودبخود یک تشکل کارگری نبود. بلکه تشکلی بود برای تسهیل و آماده کردن راهکارهای عملی و از بین بردن موانع جهت ایجاد تشکلات کارگری. استقبال از فعالین و بنیانگذاران این تشکل بسیار اندک بود. بخشهای دیگر کارگری در داخل مانند شرکت واحد، کارگران هفت تپه، شورای همکاری و فعالین کارگری نیز توسط خود کارگران ایجاد شدند. خارج از کشور به جای استقبال و همکاری و ایجاد زمینههای همکاری و پیوند بیشتر با این تشکلات، در تقابل و رقابت با آنان بر خواسته، دست به ایجاد "اتحاد بینالمللی..." زدند.
ما همگی قبول داریم که در ایران، وضع طبقات و اقشار، با اوضاع کشورهای پیشرفته سرمایهداری و صنعتی بسیار متفاوت است. این تفاوت از لحاظ نوع و ساختار سرمایه، گروهبندیهای درون بورژوازی، نا متعارف بودن حاکمیتی سنتی و قشری و تضادهای ایدئولوژیک درون حاکمیت خود را به نمایش میگذارند.
در چنین حالتی تلاش برای ایجاد هر گونه تشکل کارگری از جانب هیچ نهاد حکومتی حمایت نخواهد شد. بر عکس تمام ارگانهای حاکمیت علیه آن و متلاشی کردنش به صف خواهند ایستاد. چنانکه به دشمنی و ضدیت با واحد، هفت تپه و تحت تعقیب قرار گرفتن فعالین کمیتههای هماهنگی و پیگیری و غیره پرداختند. این به دان معنی نیست که باید دست از تلاش بر داشت. این مفهومش در آن است که انتظار طبقه کارگر و امید طبقه کارگر به شخص و یا وعدههای تو خالی این جناح و یا آن جناح دولتی ومذهبی مشکل بزرگی را ایجاد خواهد نمود. کما اینکه وعدهها احمدی نژاد هر چند بخشی کوچک و نا آگاه از طبقه کارگر را امیدوار کرد، اما مشکلات فراوانی نیز بر سر راه طبقه کارگر ایجاد کرد.
طبقه کارگر ایران نیاز به چرخشی دوباره دارد. چرخشی که درست نوک پیکان مبارزاتی را روبروی سینه دشمن قرار دهد. بورژوازی در ایران در هراس به سر میبرد. بخشی از بورژوازی تمام امیدش از ولایت فقیه بریده شده است. زمانی ولایت فقیه به مفهوم (تطبیق یافته با زمانش)، مساوی بود با رهبری سرمایه، با حاکمیت سرمایه و حمایت از سرمایهداران با تمام گرایشات مختلفی که ممکن است داشته باشند.
زمان خمینی و چند سال بعد از او نیز، لیبرالها و بخشهای دیگری از بورژوازی، اعم از بازاری، صنعتی، مالی و دانشجویان رادیکال و استادان دانشگاهها به مصداق آیه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعًا) برای نجات همیشگی خود از شر کارگر و سوسیالیزم و کمونیزم به ریسمان خدا یعنی ولایت فقیه چنگ زدند.
آنان به تجربه دریافتند که این ریسمان به حدی پوسیده و کهنه شده است که هرآن ممکن است همگی را به قعر جهنم بیندازد. طراح تز ولایت فقیه (با بدست دادن تفسیری متفاوت عملا) از گفته خود اظهار پشیمانی نمود و ولایت را تنها خاصه امام زمان "فرمودند". موسویهای در مخالفت با ولایت فقیه بعد از خمینی، از سیاست کنارهگیری نمودند و به تدریس روی آوردند. بخش نا راضی بورژوازی که سهم کمتری را دریافت مینمود، خواست از طریق دولت سید خندان خاتمی این نقیصه را بر طرف نماید.
اما دیگر دیر شده است. ولایت فقیه و انصارش (شما میتوانید "انثارش" نیز بخوانید) سپاه پاسداران، هستند که مرز بین "بد و بدتر" را تعیین مینمایند. ولایت فقیه است که میتواند بعضی از "خواص" را تنها در صورت توبه ببخشد. امروز بهترین بندگان "خدا" نزد دیکتاتوری ولایت فقیه، کسانی هستند که دربست و بدون چون و چرا امر ولایت را اجرا کنند. برعکس، مجریان کشور ولایت فقیه، در رأس همه سپاه پاسداران به آسانی میتوانند کارگرانی را که ١٣ ماه مزدی دریافت نکردهاند، به امر ولایت به عنوان محارب با خدا به بند بکشند.
راه چاره:
جنبش طبقه کارگر خواه نا خواه با مشکلاتی مواجه است. این جنبش، امروز از هر زمان دیگری بیشتر نیاز به بحث در درون خود را دارد. جنبش طبقه کارگر در محدوده فعالیتهای خود با توجه به گرایشات مختلفی که در درون طبقه وجود دارد، نیازمند آنست که به تقابل و پاکسازی گرایشات بورژوازی درون طبقه بر خیزد. انحرافاتی را که بورژوازی عامل اصلی آنهاست شناخته و مانع رشد آن شود. فریب حیله و نیرنگ و دسیسههای دایههای دلسوزتر از مادر را نخورد.
فراوانی تجربه، ،دانش طبقاتی و دستاوردهای مبارزاتی به درجهای هست که امروز طبقه کارگر ایران بتواند با اتکا به آنها به شناخت گرایشهای مختلف پرداخته و اشکال و انحرافات آنها را گوشزد نموده و در جهت وحدت عمل تمام گرایشات درون طبقه گامهای استواری بر دارد. بعد از شکست انقلاب در بهار آزادی، بعد از هجوم بی امان و مداوم رژیم منفور و عقب مانده اسلامی به طبقه کارگر و خلع ید از ارگانهای خود جوش کارگری به ویژه شوراهای کارگران و دهقانان، تشویش و سرگردانی جو غالب و حاکم بر جنبش کارگری بوده است.
اینها تخم یأس و نا امیدی نیست. اینها واقعیتهای هستند موجود. واقعیت دیگری تناسب قوا در بین طبقه کارگر و قوانین و مجریان قانون ولایت فقیه و حکومت اسلامی است. برای من که از دور نظارهگر هستم این تناسب قوا در حال حاضر به نفع طبقه کارگر نیست و این چرخشی دوباره را در پیکار طبقاتی اجتناب ناپذیر میکند. امروز کارگران در ایران متقاعد هستند که جمهوری اسلامی با تمام جناحهای رنگارنگش، اعم از موسوی سبز و کروبی سفید و خامنهای سیاه دشمنان قسم خوردهاش هستند. با توجه به این واقعیت باید هزینه دیگری را در نظر گرفت و به سمت تشکل هستههای سرخ کارگری رفت در جهت سازماندهی اعتصاب، کم کاری و اهمیت ندادن به تولید، و ضربه زدن به اقتصاد زیر سلطه حاکمیت. خارج از این هر کوششی بی حاصل خواهد بود.
اما این بدان معنی نیست که کارگران در جهت "خیابانی کردن پیکار طبقاتی" [به اقتباس از محمود صالحی] مانند روز جهانی کارگران، هشت مارس، مراسمهای کارگری، اعتراضات کارگری و کمک به ایجاد تشکلهای کارگری چشم بپوشند. بر عکس اجرای چنین تاکتیکهای و داشتن چنین روحیهای به حفظ و حراست کمیتههای سرخ کارگری کمک شایانی خواهد نمود هر چند بی هزینه نیست.
درست در همین راستا است که سازمانهای انقلابی و به طور کلی چپ ایرانی که امروز در خارج از کشور است نیز نیازی به چرخشی دوباره دارد. این چرخش نیز باید جهت حمله خود را در نابودی تمامیت جمهوری اسلامی با تمام دارو دسته و جناحهایش و قرار دهد. این چرخش باید مرز میان مارکسیسم انقلابی و رفرمیست و اپورتونیستها را مشخص نماید.
مارکسیسم انقلابی به بلوغی رسیده است که با یک چرخش دوباره بتواند تمام گرایشات غییر مارکسیستی را بدون واهمه، بدون پرده پوشی، بدون ترس شناسی و معرفی نماید. این امر گامی است در جهت وحدت گرایشات مختلفی که میتواند در درون مارکسیسم انقلابی موجود باشد. این چرخش باید در جهت بر قراری ارتباط مستقیم با طبقه کارگر باشد و لاغییر.
مظفر امین مارس ٢٠١٠
***
(١) این نوشته کوتاه نتیجه یک سری مطالعات است. از آنجاکه این فرصت در اختیارم نبوده تا مطلب را با فعالین کارگری در داخل تدقیق نمایم آنرا به عنوان یک پیشنهاد و جهت تبادل نظر عرضه میکنم و معتقدم که صحت یا عدم صحت آن باید در مبارزات بالفعل در داخل محک بخورد.