چگونه یک فاحشه میتواند نیروهای ذاتی خود را عینیت بخشد؟
حدود آزادی یک فاحشه چگونه تعیین میشود؟
پرسشهای مطرحشده آگاهانه ناظر بر آزادی یک فاحشه است، که در مناسباتِ اجتماعی سرمایهدارانه جای گرفته است. پیش از شروع باید کلّیتی از تئوریِ کسانی که وجود فاحشه در جامعه را طبیعی جلوه میدهند ارائه بدهیم تا روند اين نوشته که نقدی بر این دیدگاه و بررسی ازخودبیگانگیِ فاحشه است، مشخّص شود.
بنا به تفکّر بورژوایی، فاحشه با اختیار بر بدنِ خود، تن به چنین کاری داده است یا اگر بخواهند در مقام مصلح اجتماعی وارد شوند-که این خود یکی از رمزهای پویایی سرمایهداری استــ آن را به روانشناسی فردی و شاید درگیری فرد در خانواده مربوط میسازند. در چنین نظرگاهی، کاملاً طبیعی جلوه میکند که او بنا به ارادهي خود چنین راهی را برای گذران زندگی انتخاب کرده باشد. در همین جا توقّفی میکنیم تا انتزاعیبودن چنین تفکّری را تبیین و تا حدِّ توان روشن سازیم.
این پایگاه اندیشهگی با منتزعکردن فاحشه از بستر اجتماعی خود، یعنی دقیقاً جایی که نطفهي این انسان (فاحشه) در آن بسته میشود، او را کاملاً فردی آزاد و همکُنش در موقع مقرّر با اجتماع و یا جدای از اجتماع نشان میدهد و بهطور عامدانه یا بهخاطر خصلت ذاتی چنین اندیشهای نمیخواهد یا نمیتواند مشاهده کند که جزء، در کلّیتی به نام جامعهي سرمایهداری شکلپذیرفته و محتوای درونی آن با ساختارها و قیدها پُر شده است و هستیِ اجتماعی او با برچسبی به نام فاحشه نمود پیدا کرده است. آنها با کشیدن دایرهای به دور یک فرد انتزاعی و تکافتاده، حقوق، آزادی، اخلاق و ... را برای این فرد تعریف کردهاند و بنا به همین قیدها و محدودیتها طی قراردادی او را وارد اجتماعی ساختهگی کردهاند که در آنجا میتواند نیازها و خواستهای ساختهگی را ارضاء کند و به آنها جامهي عمل بپوشاند. برای مثال بازی دموکراسی در کشورهای غربی و آمریکا را مشاهده کنید که فرد برای مشارکت سیاسی از جامعهي مدنی بیرون میآید و وارد جامعهي سیاسی میشود و فاعلیت خود را به صورت انداختن رأی در صندوق به سرانجام میرساند؛ در ادامه، حتّی برای مشروع جلوهدادنِ این هستی در سطح جامعه آن را تئوریزه میکنند و وجود آن را ضروری میدانند و استدلالشان آن است که ما در جامعهای از ضرورتها و نیازها زندگی میکنیم و میباید اینگونه باشد، و برای لاپوشانی دیدگاههای خود در چادری اخلاقگرایانه، حُسن تعبیری به نام «کارگرِ جنسی» را برای او بهکار میبرند تا شاید منزلت اجتماعی او کاسته نشود و وجاهتی اخلاقی نیز برای خود دستوپا کنند.
امّا اگر بخواهیم از دیدگاه نظری خود به فاحشه نظر اندازیم و جایگاه او را به عنوان یک انسانِ از خود بیگانه و کالای سرمایهداری بررسی کنیم، فاحشه دیگر ابژهای بیمساله و خنثی تلقّی نمیشود، بلکه کاملاً بحثانگیز و پروبلماتیک میشود، که از سر همین مسألهدارشدن فاحشه است که دیدگاه نظری بورژوایی باید به فکر واسازی خود باشد.
کاری که یک فاحشه در وضع موجود انجام میدهد به صورت خدمترساندن به مردان یا زنان دیگر در بازارِ خود تنظیمگر، کاری خارجی است یعنی کاری است که به خود او تعلّق ندارد بهمانندِ رفتهگری که بهطور گریزناپذیر خیابانها را جارو میکشد، یا کارگری که در کارخانه با شرایط دشوار کار میکند، و این فعالیتی نیست که بهطور خودانگیخته انجام شود یعنی ارادهی آزادِ فردیِ تفکّر بورژوایی در آن جای ندارد. روسپیگری فعالیتی انسانی است که زیر سلطه و اجبار مناسباتِ سرمایهدارانه صورت میپذیرد که فرد بر حسب ضرورت خود را به جامعه واگذار (الینه) میکند. مثلاً در گوشهای از خیابان یا مکان کنترلشده و مراقبتی آنها در بارها و فاحشهخانهها است که هر یک در آنجا کدگذاری و نشانهگذاری میشوند و خدمات خود را ارائه میدهند. بنابراین هدف از کار انسان (فاحشه) صرفاً تأمین معاش (خوردن، آشامیدن و ...) میشود و آن وجه انسانی کار که تحقّقبخشی ذات او را مدّنظر دارد به چیزی حیوانی تقلیل پیدا میکند و لذّتجویی و ارضاء خواستهای جنسی در یک رابطهی طبیعی انسانی از معادله حذف میشود.
شرح بالا، بیان آشکار این گفته از مارکس است که: «آنچه حیوانی است انسانی میشود و آنچه انسانی است حیوانی میشود.»
یکی از گونههای آزادی انسان، اعمال کاملترِ قوای ذاتی است که دو گونهی دیگر یعنی آزادی از ضرورت طبیعی و آزادی از قدرت دخالتگرِ انسانهای دیگر را در خود جای میدهد؛ این سه گونه نیز با هم رابطهای دو سویه و دیالکتیکی دارند که در هر شکل معیّنی از مالکیت به صورتی خاص تعریف میشوند.
بنا به این معیارها فاحشهای که در بازارِ تجارتِ سکس با خصلت ناعقلانی آن بهقصدِ تأمین نیازهای انتزاعیِ بازار یعنی بیشینهکردن تولید و سود حاضر میشود، هیچگاه نمیتواند آزاد باشد چرا که قوای ذاتی او متحقّق نمیشود. نیروهای ذاتیای که خصوصیتهای انسانی دارند در مجموعهای از قدرتهای بیگانه لِه و فشرده میشوند و این بازار برای او نیازهای جدیدی که مستقل از نیازهای درونی اوست یعنی خارجی است تولید میکند تا هر چه بیشتر توان بالقوّهی رهاییبخشی او را کور کند. در این فرآیند ناگفته پیداست که فاحشه صرفاً بهصورتِ کالا و شیء در میآید و با مارکها و تبلیغاتهای مختلف خود را عرضه میکند، و بنا به تاریخ انقضای کالا، نابود میشود؛ و این خود در حالیست که او پیشاپیش گم و نابود شده بود. بدینسان آزادیِ فاحشه در انتخاب تجربهي زیستی خود بهطور کل انکار میشود و صورتی طنز به خود میگیرد و این جاست که واسازی دیدگاه بورژوایی ضرورت مییابد.
با برچیدن این رمزآلودهگی، بیچهرهشدن و بینامشدن و هستیِ انسانی نیافتنِ فاحشهگانِ تاریخ مشخّص میشود.
سیاوش امجدی
کانون مدافعان حقوق کارگر