چرا با وجودی که بورژوازی ليبرال ايران از سوی بورژوازی بوروکرات نظامی در قدرت، مورد تحقير و سرکوب قرار گرفته و نهايتاً با نوعی کودتا به اسم انتخابات از مصادر قدرت سياسی (دولت) اخراج شده، باز خواهان حفظ نظام جمهوری اسلامی است؟
آيا اين بدان علت است که سرمايه داران ليبرال دغدغۀ دين و مذهب دارند يا دليل ديگری برای امروجود دارد؟ واقعيت اين است که بخش کوچکی از سرمايه داران ليبرال يا نمايندگان سياسی آنان طالب دولت اسلامی اند. بورژوازی ليبرال از اين جهت خواهان حفظ نظام سياسی جمهوری اسلامی است که اين نظام هنوز موجوديت اقتصادی اجتماعی او را به خطر نيانداخته است. با آنکه اين بخش از بورژوازی خواهان در دست داشتن دولت يا شرکت در قدرت سياسی است، ولی با از دست دادن مصادر قدرت سياسی حيات اقتصادی اجتماعی اش به مخاطره کامل نيفتاده است.
از نظر بورژوازی ليبرال، سرنگونی نظام جمهوری اسلامی می تواند حيات اقتصادی اجتماعی اش را نابود کند. بنابراين بورژوازی ليبرال زمانی آمادۀ سرنگونی نظام سياسی حاکم (جمهوری اسلامی) خواهد بودکه خود را در معرض نابودی ببيند و در عين حال محاسباتش او را به اين سوق دهد که با سرنگونی نظام سياسی حاکم، می تواند حيات اقتصادی اجتماعی اش را از نابودی نجات دهد و زمانی بيشتر به اين عمل شايق خواهد شد که محاسبات و امکاناتش و کنترلی که بر مبارزۀ توده های مردم دارد، او را مطمئن سازند
که حتی می تواند قدرت سياسی را به کف آورد.
حيات اقتصادی اجتماعی بورژوازی ليبرال معمولاً می تواند در بحران های اقتصادی، مورد مخاطرۀ جدی قرار گيرد. اگر بحران اقتصادی و بحران سياسی همزمان شوند و نيز شرايط بحران انقلابی به وجود آيد، بورژوازی ليبرال با هدف در دست گرفتن سکان مبارزات انقلابی تودۀ مردم، طالب سرنگونی نظام سياسی حاکم خواهد شد. اين درست همان رفتاری است که بخش اعظم بورژوازی و به ويژه بورژوازی ليبرال، در جريان بحران اقتصادی سال های ۵٦ و ۵٧ که با بحران سياسی همراه شد و سپس به بحران انقلابی ارتقا يافت، از خود نشان داد.
گرايش های سياسی مختلف بورژوازی ليبرال، چه در داخل کشور (مانند اصلاح طلبانی که تا همين اواخر در مصادر قدرت سياسی بوده اند و آنان که در قدرت سياسی نقشی نداشته اند) و چه در خارج کشور (مانند اصلاح طلبان مذهبی يا لائيک، حقوق بشری ها، توده ای اکثريتی ها، ساده لوحان سياسی و غيره و نيز سلطنت طلبان با آنکه خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی اند، برای گرفتن ماهی از آب گل آلود با اصلاح طلبان و توده ای اکثريتی های خارج از کشور همساز شده اند)، مخالف شعار « مرگ بر جمهوری اسلامی» و مخالف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی اند. همۀ اين ليبرال های خرد و درشت، مانند مقاطعه کاران توده ای و صاحبان صنايع متوسط و کوچک، بيم از آن دارند که در نتيجۀ انقلاب سياسی ای که نظام جمهوری اسلامی را نابود کند، نتوانند بر قدرت سياسی دست يابند يا اساساً با سلطۀطبقۀ کارگر بر قدرت سياسی، حيات اقتصادی اجتماعی آنان در معرض نابودی قرار گيرد. پس همۀ گرايش های بورژوازی ليبرال از انقلابی که در آن قدرت سياسی به دست طبقۀ کارگر بيافتد و زمينۀ تحولات سوسياليستی فراهم شود، هراس دارند. همۀ عقب نشينی های اصلاح طلبان، همۀ سم پاشی های توده ای اکثريتی ها و همۀ مواضع سانتريستی يا وسط نشينی های بخشی از چپ مانند جريان رسمی «راه کارگر» از همين هراس سرچشمه می گيرد!
بدينسان شناخت اين حقايق توسط رهبران مبارزات سياسی پرولتاريا، توسط جنبش توده ای طبقۀ کارگر و به طور کلی توده های مردم و اتخاذ سياست ها و روش های درست مبارزه برای دفع سلطه يابی بورژوازی، به ويژه بورژوازی ليبرال که بخشی از آن در پوشش چپ می تواند کنترل مبارزات توده مردم را به دست گيرد، از اهميت حياتی و اساسی برخوردار است.
از همين هراس به نابودی اقتصادی اجتماعی بورژوازی ليبرال در انقلاب است که:
ميرحسين موسوی پس از اين همه جناياتی که جناح حاکم بوروکرات نظامی بورژوازی، تنها پس از انتخابات دهمين دورۀ رياست جمهوری انجام داد، که منجر به کشته شدن ده ها نفر، مصدوم شدن صدها نفر ودستگيری و شکنجۀ بيش از هزار نفر شد، می گويد:
«. هنوز می توان اطمينان آسيب ديدۀ مردم را بازسازی کرد؛ امنيت نظام ما در گرو چنين کاری است »
« مردم چگونه می توانند به حکومتی اعتماد کنند که دوستان و همکاران و فرزندانش را به صرف توهم [؟!] در بند می کند؟ چيره کردن فضای امنيتی بر جامعه جز صدمه زدن به عواطف ملت نسبت به نظام اثری نمی گذارد.» « به قانون بازگرديم؛ به قانون اساسی، اين بزرگترين ميثاق ملت [که ولايت مطلقۀ فقيه را بر سرنوشت مردم کشور حاکم کرده است]. به قوانينی که خود وضع کرده ايم پايبند بمانيم و آنها را اجرا کنيم. بدون اين کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند.» « چرا به کوچکترين بهانه ، هرکسی را از دايره خود ی های مان دور می کنيم؟» « قدر از دور خود می رانيم تا اين که تنها می مانيم.»
موسوی نمی خواهد يا نمی تواند درک کند که در ساختار نظام سرمايه داری کل طبقۀ بورژوا نمی تواند برای مدتی طولانی در قدرت سياسی باشد، بلکه قدرت سياسی در جريان مبارزۀ درونی بخشهای مختلف طبقۀ سرمايه دار به انحصار قوی ترين بخش اين طبقه درخواهد آمد.
موسوی، اين ليبرال مذهبی، که در عين حال می خواست اصول گرا باشد، که اين خطر را احساس می کرد « فاصله مردم از نظامشان روز به روز بيشتر میشد»، به دروغ، اسلامی را به مردم وعده می دهد که « در ورای تمايزات عقيدتی و طبقاتی و قومی و جنسيتی کرامت انسان ها را ارج می نهد و اصل می داند. اسلامی که شوينده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکريم حقوق شهروندی است.»
اين فريبکار ليبرال از برابری صوری مردم در برابر قانون، در جامعۀ سرمايه داری و جمهوری پارلمانی، و از حقوق شهروندی، که پديده ای مربوط به جامعۀ سرمايه داری است و ربطی به اسلام هزار و چهار صد ساله ندارد، حکمی اسلامی می سازد که با آن می خواهد تمايزات طبقاتی و غيره را از بين ببرد، تا فاصلۀ مردم از نظام جمهوری اسلامی روز به روز بيشتر نشود، تا خطر سرنگونی اين نظام پيش نيايد.
موسوی ليبرال حتی از صداقتی که کروبی اصلاح طلب در اين مورد ويژه از خود نشان می دهد، عاری و تهی است، در حالی که کروبی می گويد: « پيش از همه اذعان می کنم که بسياری از شما پيشتر و دقيق تر می دانستيد که چه خواهد شد و متوجه شده بوديد، همان گاه که می پرسيديد " چه تضمينی برای آرای ما وجود دارد" ، يا زمانی که می گفتيد " نتيجه انتخابات معلوم است و شما آب د رهاون می کوبيد."» و می گوید: « در اينجا بايد اذعان کنم که مردم و برخی کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرايط انتخابات را می شناختند و به کرات بی حاصلی برگزاری انتخابات و حساب کردن روی آرای مردم را يادآوری می کردند که مجدانه بابت اين حسن ظن به مسوولين از مردم عذرخواهی می کنم.»، موسوی از مردم می خواهد که « اميد معطوف به لطف و فضل الهی» را برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی از دست ندهند!
موسوی می گويد: « مبادا کسی فريب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد» يعنی با ساختار نظام اسلامی به مبارزه برخيزد و خواستار مرگ اين نظام باشد. او به دروغ نظام جمهوری اسلامی را، که به گونه ای امتداد استبداد پيش از انقلاب مشروطه و مشروعۀ شيخ فضل اله نوری است، « ميوه مبارزات تاريخی دويست ساله ... با استبداد و عقب ماندگی» می ماند.
موسوی می خواهد « مجاری را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زيرا که بسته شدن اين راه، تهديد ساختارشکنی را به عنوان تنها بديل مطرح خواهد کرد، و اين بديلی است که همۀ ما هزينه سنگين آن را می دانيم و قاطعانه با آن مخالفيم.» آری اين هزينۀ سنگين، همان انقلاب ساختارشکن نظام جمهوری اسلامی توسط توده مردم است که بورژوازی ليبرال از آن در هراس است.
موسوی خطاب به مردم می گويد: « ماجرای ما، هر چقدر تلخ، يک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنيم و بيگانگان را در آن دخالت دهيم به زودی پشيمان خواهيم شد.» او از مردم می خواهد در دعوای خانوادگی جناح های بورژوازی ايران، فريب ساختارشکنان را نخورند، و به عنوان يک مدعی مستقل با منافع و خواست های خاص خود، وارد ميدان مبارزه با بورژوازی و قدرت دولتی آن نشوند، بلکه همچنان در مبارزۀ بين بورژوازی ليبرال و بورژوازی بوروکرات نظامی، همچون ابزار دست بورژوازی ليبرال باقی بمانند. برای موسوی کافی نيست که مردم ايران يکبار چوب ٢۵ سالۀ قانون گرائی مصدق را در ٢٨ مرداد سال ٣٢ خوردند، او از مردم می خواهد « حتی به جسد قانون» احترام بگذارند. جسد همان قانون اساسی ای که به ولی فقيه با اختيارات مطلق امکان و حق می دهد بزرگ ترين جنايات را برای حفظ منافع سرمايه داران و زمينداران بزرگ در حق شهروندان کشور اجرا کند!
جمعی از کمونيست های ايران (آذرخش)
١۵ تیر ١٣٨٨، ٦ ژوئیه ٢٠٠٩
www.aazarkhsh.org
azarakhshi@gmail.com