در نزديکی «وال استريت، Wall Street»، مرکز بورس نيويورک آمريکا، يک ساعت اکترونيکی به ديوار نصب شده است. اين ساعت سيزده رقمی می توانست تا« ۱٠تريليون »* دلار بدهی ملی آمريکا را نشان دهد. با بروز بحران سرمايه داری جهانی بدهی ملی آمريکا از رقم ۱٠تريليون دلار تجاوز کرد. ساعت اکترونيکی مشکل پيدا کرد. مقامات مسئول مجبور شدند فکری برای معضل ساعت اکترونيکی انديشه کنند. اما، برای مشکل بدهی نجومی سرمايه داری آمريکا چطور؟
گفته می شود، برای جلوگيری از ورشکست شدن بانک ها، تا امروز دولت های سرمايه داری تريليون ها دلار، از کيسه ی طبقات کارگر، هزينه کرده اند.(۲)
بحران جهان سرمايه داری در شکل بحران رهن مسکن و اعتبارات بانکی بروز کرد. از اينرو، بانيان رخداد بحران بی سابقه ی جاری، هرگز تعدادی از روسای حريص و آزمند بانک ها- آنچنان که مهندسان ايدئولوژيک دول سرمايه داری به دغل می گويند- نبودند. موافق با نقد مارکس از اقتصاد سياسی سرمايه داری، بايد ريشه ی بحران جاری را، همانند بحران های پيشين، در عدم تحقق توليد ارزش اضافی يا فرايند انباشت سرمايه ديد. آنچه به نام ترکيدن حباب رهن و اعتبارات بانکی شهرت يافت، نه پديده ای غيرمترقبه و نه نا آشنا بود. بحران سرمايه داری، يا ترکيدن حباب، بارها و البته در قالب های گوناگون رخ داده بود. می توان به ترکيدن حباب دوره های اختراع راه آهن، تلگراف در قرن نوزدهم، ترکيدن حباب بورس نيويورک، برزمينه ی صنايع سنگين آمريکا در سال ۱۹۲۹، ترکيدن حباب دات کام-اينترنت- ۲۰۰۱ آمريکا، ترکيدن حباب بورس کشورهای آسيای جنوب شرقی در سال ۱۹۹۷، ترکيدن حباب دهه ی۱۹۹۰ ژاپن، ترکيدن حباب بورس روسيه در سال ۱۹۹۸ ، بحران آرژانتين در سال۱۹۹۹ را ياد آور شد.
اما، بهرو ترکيدن حباب رهن و اعتبارات بانکی۲۰۰۸ يا بحران سرمايه داری جهانی هم در شکل، گستردگی و هم در چگونگی برخورد دول جهان سرمايه داری به نسبت بحران های پيشين تفاوت دارد.
تناقض فرايند انباشت سرمايه
برای درک فرايند توليد سرمايه داری معاصر بايد به خصلت ذاتی انباشت سرمايه نگريست:
۱- در فرايند انباشت، توليد سرمايه داری از يک سو سدی در راه تحقق انباشت سرمايه قرار می دهد. از طرف ديگر، بحران سرمايه داری، در نبود آلترناتيو مثبت طبقه ی کارگر برای تحول بنيادی روابط توليد سرمايه داری، شرائط برون رفت از تنگنا و فرايند تحقق مجدد انباشت سرمايه را فراهم می کند.
۲- توليد سرمايه داری، يک فرايند طبيعی يا نامحدود چرخه های رکود و رونق ساده نيستند؟ در سير حرکتش، توليد سرمايه داری با زمين لرزه هائی روبرو گرديده، که بطور جدی فرايند انباشت سرمايه را تکان داده اند. سرمايه داری، همچون تمام روابط توليدی پيشين يک رابطه ی توليدی تاريخی است. بسان تمامی روابط توليدی پيشين، روابط توليد سرمايه تحت شرائط تاريخی معينی زايش کرده و مشابه آن ها در مرحله ی معينی از رشد تناقضات درونيش محکوم به فنا خواهد شد. تاکنون روابط سرمايه داری نشانه هائی از محدوديت های تاريخی اش را در چندين مرحله بروز داده است. ولی هر بار، سرمايه توانسته با بکار گيری راه کارهائی بازدار فرايند انباشت سرمايه را از سر راه بر دارد. ولی، تاريخ برای برون رفت فرايند توليد سرمايه داری از تنگناها ابزار نامحدود در اختيارش نگذاشته است است. مارکس در نيمه ی قرن نوزدهم گفت:
«رسالت تاريخی جامعه ی سرمايه داری، بر پايه ی شيوه ی توليد سرمايه داری، حداقل در چهار چوب عمومی، شالوده ريزی يک بازار جهانی است. چون زمين گرد است، به نظر می رسد که اين رسالت، با استعمار کاليفرنيا و استراليا و انضمام بازارهای چين و ژاپن عملی شده است. برای ما سئوال مشکل اين است که انقلاب در اروپا نزديک است، و خصلت اين انقلاب بلاواسطه سوسياليستی خواهد بود؛ آيا انقلاب در اين گوشه ی جهان سرکوب نخواهد شد؟ چونکه، در گستره ی بس فراختر جهان، هنوز توسعه ی جامعه ی سرمايه داری در حال عروج است(۳)»
اکنون ما در سده ی بيست و يکم ايستاده ايم، و تاکنون سرمايه داری در آن پهنه ی بس بزرگتر مارکس عروج کرده و به جوامع سرمايه داری پيوسته است. اکنون، اگر سخن ديگر مارکس را در تحليل فرايند سرمايه به عاريت بگيريم: افزايش صد در صد سرمايه ای به ارزش ۱۰۰واحد به سرمايه ای برابر با ۲۰۰واحد تلاشی آن چندان را نمی طلبد. اما، وقتی به فرايند صنعتی شدن چين نگاه کنيم، افزايش صد درصد توليد ناخالص ملی چين- برمبنای نرخ مبادله ی ارزی رسمی - برابر با «۲ /۴ ، چهار و دو دهم» تريليون دلار، به توليد ناخالص ملی برابر با «۴/٨ هشت و چهار دهم» تريليون دلار، چه فرايند انباشت غول آسائی را می طلبد(۴). اگر شما رشد فرايند انباشت هندوستان و برزيل ووو را نيز دخالت دهيد، می توانيد وسعت تنگناها و مشکلات انباشت سرمايه داری جهانی را، بسيار جدی تر از اکنون، نه در زمانی دور، بلکه بی اغراق در ادمه ی همين بی سابقه ترين بحران جهان سرمايه داری پيش بينی کنيد.
يک نگاه گذرا به فرايند تاريخی انباشت سرمايه
تا اواخر سده ی نوزدهم، فرايند توليد سرمايه داری دوره های تکراری، بگوئيم ده ساله ی رونق و رکود را تجربه می کرده است. با بروز بحران، سرمايه های قوی تر سرمايه های ضعيفتر را می بلعيدند. بخشی از کارگاه ها و کارخانه های توليدی تعطيل و کارگرانشان بيکار می شدند. فشار رکود و بحران دستمزد کارگران شاغل را پائين می آورد ووو. خلاصه، ترکيب ارگانيک سرمايه، يا بکلام ساده تر، حجم سرمايه ی ثابت- ماشين آلات و ساختمان- نسبت به سرمايه ی متغير-نيروی کار کارگر-کاهش می يافت. سرمايه جان می گرفت و چرخ فرايند انباشت سرمايه دو باره بحرکت در می آمد. از اواخر قرن نوزدهم، ظهور تراست های عظيم سيمای فرايند توليد در شکل کارگاه يا شرکت آقای اسميت و فرزندان و مشابه شان را دگرگون کرد. تا وقوع جنگ جهانی اول، ما هرگز با چنان صف بندی دول متخاصم سرمايه داری جهان روبرو نبوديم. اما، اندرون هر دليل يا دلائل وقوع جنگ جهانی اول را بشکافيم، در نهايت جنگ جهانی اول، جنگ کشورهای سرمايه داری برای رهگشائی محدوديت های انباشت هر چه فزونتر سرمايه بود. ورود آمريکا در جنگ جهانی اول نشان آشکاری از سياست گسترش نفوذ اين کشور در فراسوی قاره ی آمريکا بود(۵). پايان جنگ جهانی اول، نه تامل و غور بر روی عواقب فاجعه بار جنگ، نه احساس شرم و قباحت در قصابی کردن کارگران در لباس نظامی، نه بشارت يک دوره ی صلح و زندگی انسانی برای کارگران، بلکه فاصله ی بين دو جنگ جهانی اول و دوم در حقيقت فرجه و تنفسی برای آماده شدن و از سر گيری جنگی مهيب تر و ويران گر تر ديگر بود- برای کنار زدن تنگنا های وخيم تر فرايند انباشت سرمايه. جنگ جهانی اول با تمام قساوتش ثابت کرد که سرمايه ديگر قادر نبود با بهره گيری از شيوه های عرفی يا کلاسيک، يعنی عمدتا استفاده از ابزارهای اقتصادی، بلکه فراتر از آن، نياز به کاربرد روش های سياسی مهيب از زرادخانه ی بشر ستيزش، يعنی فاشيسم، و مآلا آماده شدن برای جنگی مخوف تر از جنگ جهانی اول داشت. بنابراين، در پس چهره ی مردم سالاری، يا دموکراسی، سرمايه خصلت واقعی زشت و کريه اش را آفتابی کرد. از اين مقطع، برون رفت سرمايه از بحران های ادواری ديگر امتداد مستقيم رهبردهای سده ی پيشين نبود. ظاهرا، در پس پايان جنگ جهانی اول انتظار می رفت که مشکل بحران برطرف گرديده و يک دور جديدی از شکوفائی سرمايه شروع می شد. و ميليون ها کارگری که برای بقای سرمايه در ميادين نبرد همديگر را لت و پار، زخمی و معيوب کرده بودند، اکنون راهی کارخانه ها شوند. ولی اين آرزو سرابی بيش نبود. کارگران زخمی، خسته، افسرده، بيمار جسمی و روحی از کشتار همديگر، جبهه های جنگ را ترک می کردند تا خود را تسليم ديو بيکاری کنند. در آلمان خانواده های کارگری برای خريد نياز ضروری روزانه می بايستی يک سبد اسکناس با خود به فروشگاه می بردند. بيکاری همه جا بيداد می کرد. هم زمان، گروه ها و احزاب فاشيستی، با حمايت طبقات سرمايه دار، در اين کشور و آن کشور سر می کشيدند. در سال ۱۹۲۲، بنيتو موسولينی فاشيست اولين حکومت فاشيستی ايتاليا، در قاره ی اروپا، را تشکيل داد. وينستن چرچيل، سمبل دشمن هيستريک عليه رهائی طبقه ی کارگر از بردگی مزدی، زمانی پيشتر از اينکه نخست وزير انگلستان گردد، در ژانويه ی ۱۹۲۷، در رم با ديکتاتور ايتاليا ديدار کرد. چرچيل نوشت: « عليرغم وظايف سنگينی که بر دوش سينيور(جناب) موسولينی سنگنينی می کند، من مجذوب متانت، آرامش و وارستگی ايشان گرديدم! من باور دارم که فاشيسم ايتاليا پادزهر مناسب عليه ويروس روسيه تهيه می کند. چرچيل به فاشيست های ايتاليا گفت، اگر من يک شهروند ايتاليا بودم، قطعا از روز اول دوش به دوش شما تا پيروزی نهائی عليه کمونيزم مبارزه می کردم». اما، قدرت يابی فاشيست ها به ايتاليا محدود نشد. در آلمان پيراهن قهوه ای های نازيسم هيتلری کم کم شهرها را قرق کردند و بالاخره با حمايت مستقيم طبقه ی سرمايه دار آلمان، و با دادن رشوه به مارشال هيندينبورگ- رئيس جمهور آلمان-، وی فرمان صدراعظمی هيتلر را در سال ۱۹۳۳ امضا کرد. مضاف براين، اگر بنيتو موسولينی و آدولف هيتلر با استفاده از اوباشان فاشيسم و ايجاد جو وحشت و خشونت به قدرت رسيدند؛ ژنرال فرانکوی فاشيست با کشتن صد ها هزار کارگر وانقلابيون و بمباران شهرها توانست انقلاب اسپانيا را به خاک و خون کشانده و سايه ی شوم فاشيسم را بر جامعه ی اسپانيا بگستراند.
در پس پايان جنگ جهانی اول، بحران سرمايه داری در انگلستان دوبار آبستن وضعيت انقلاب سوسياليستی در سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۶ گرديد. ولی شکست هر دو برآمد انقلاب سوسياليستی، هرگز منجر به تامين شرائط مناسب برای فرايند انباشت سرمايه نشد. بلکه بحران سرمايه داری انگلستان تا آغاز جنگ جهانی دوم کشيده شد. در سال ۱۹۳۶، يعنی نزديک به دو دهه بعد از پايان جنگ جهانی اول چندين راهپيمائی کارگران گرسنه، از جمله کارگران نابينا، از شهرهای شمالی و اسکاتلند بسوی لندن سازماندهی شدند. کارگران در سوز و سرمای زمستان، زير باران و برف و کولاک، شهرها را يکی بعد از ديگری پای پياده در نورديدند. در گردهمائی کارگران گرسنه ی اسکاتلند(۶) در هايد پارک لندن يک صد هزار کارگر لندنی شرکت کردند. در همين سال، در شرق لندن-محلات کارگر نشين- کارگران با پيراهن سياه های موزلی فاشيست، در جنگی تن به تن فاشيست ها را وادر به فرار کردند. اين نيز گفتننی است که ادوارد هشتم، پادشاه انگلستان، هوادار نازی ها بود، و يک موقع، همراه همسرش از هيتلر ديدار کرد(۷).
اکنون نگاهی گذرا به آنسوی اقيانوس اطلس به آمريکا بياندازيم. سقوط بورس سهام نيويورک سال ۱۹۲۹ آمريکا، آغاز خودکشی سرمايه داران و سفته بازان و پريدن از آسمانخراش ها شد. سرمايه داران کارخانه ها را بستند و کارگران را روانه ی خيابان ها کردند.
۱- بحران سرمايه داری آمريکا و واکنش طبقه ی کارگر
تا سال ۱۹۳۳نرخ بيکاری از رقم ۴٪ به رقم ۲۵٪ افزايش و توليد ملی ۳۰٪ کاهش يافت. جنبش اعتراض کارگری عليه بيکاری، حق تشکل و بهبود شرائط کار و افزايش دستمزد سيل وار به جريان افتاد. مبارزات کارگران اتومبيل سازی و تحصنشان در شهرهای «آتلانتا، Atlanta و فلينت، Flint» سرمايه داران کارخانجات جنرال موتورز و کرايسلر را به تسليم واداشت. حق اتحاديه ای به رسميت شناخته شد، و دستمزد روزانه از ۶دلار برای ۸ ساعت کار روزانه به ۸ دلار برای ۶ ساعت کار روزانه تغيير کرد-۷۷درصد افزايش دستمزد. سپس فعالين کارگری در «اتحاديه کارگران اتومبيل سازی، يونايتد اتو ورکرس،United Auto Workers» تازه تاسيس شده، به آخرين دژ صنعت اتومبيل سازی فورد يورش بردند. «هنری فورد، Henry Ford» صاحب کمپانی اتومبيل سازی فورد سوگند خورد تا زنده است حق تشکل اتحاديه ای را به رسميت نخواهد شناخت. هنری فورد در کارخانجاتش گارد سرکوب و دستگاه جاسوسی- معادل حراست جمهوری اسلامی سرمايه- سازمان داد. مزدوران هنری فورد به فعالين کارگری زن و مرد به هنگام پخش اعلاميه حمله کردند. در مواردی شدت ضرب و شتم فعالين کارگری آنچنان شديد بود، که منجر به شکستگی دنده های قربانی سرمايه می شد. در تمامی اين حملات لباس شخصی های هنری فورد به فعالين کارگری، پليس با خونسردی کناری می ايستاد و نظاره گر صحنه می شد. ولی، بالاخره مقاومت و فداکاری فعالين کارگری بر توحش مزدوران سرمايه غلبه کرد و در سال ۱۹۴۱ هنری فورد عقب نشينی کرد و حق اتحاديه ای و قراردادهای دسته جمعی را پذيرفت (۸).
۲- در پس سقوط بازار سهام نيويورک و اوجگيری جنبش اعتراض کارگری، طبقه ی سرمايه دار آمريکا مجبور شد تا رهنمودهای اقتصادی کينز، يا دخالت دولت در اقتصاد، را پياده کند. در سال ۱۹۳۳، «فرانکلين دلنو روزولت، Franklin Delano Roosevelt» از حزب دموکرات با برنامه ی دولت رفاه، تحت نام « قرار داد جديد، نيو ديل، New Deal» رئيس جمهور آمريکا شد. روزولت رفرم های گوناگونی به نفع کارگران صنعتی و کشاورزی و هم چنين محدوديت هائی عليه قماربازی و سفته بازی بانکها و موسسات مالی در بورس نيويورک به تصويب کنگره و سنای آمريکا رسانيد(۹) ولی بزودی جناح محافظه کار يا حزب جمهوری خواه آمريکا با اصلاحات پياده شده به نفع کارگران، از حق تشکل گرفته تا حق بيکاری، تامين شغلی و حداقل دستمزد ووو صدای مخالفت بلند کردند. چکيده و جوهر مخالفت سرمايه داران با اصلاحات، به نفع کارگران، را می توان در اين گفته ی سرمايه داران خلاصه کرد: با اشتغال کامل نمی توان فرايند توليد را اداره کرد. آری مارکس راست می گفت، سرمايه برای پائين آوردن دستمزد کارگران نياز به ارتش بيکار کارگران دارد.
بالاخره، با حمله ی ژاپن به پايگاه دريائی «پرل هاربر، Pearl harbour» واقع در هونولولو، و ورود آمريکا به جنگ در هشتم دسامبر سال ۱۹۴۱، چونان که خمينی گفت جنگ نعمت است، طبقه ی سرمايه دار آمريکا فرصت يافت تا دستاوردهای طبقه ی کارگر آمريکا را پس گرفته و اتحاديه هارا از محتوا تهی کند.
وقتی جنگ جهانی دوم به پايان رسيد، آمريکای فاتح، سرکردگی سرمايه داری خصوصی جهان را کسب کرد. با پيروزی آمريکا، دلار پايه ی ارز اقتصاد کشورهای غربی گرديد. تمام جنبه های تسلط و برتری اقتصادی آمريکا، حتی پيش از پايان جنگ، در قرار داد مشهور به «برتن وودز، Breton Woods» در سال ۱۹۴۴به امضای کشورهای شرکت کننده رسيد. با پايان يافتن جنگ جهانی دوم، عوامل:
۱- نکبت جنگ علاوه بر سلاخی بيش از ۶۰ميليون کارگر و چندين برابر زخمی و معلول، به زير ساخت اقتصادی کشورهای در گير در جنگ آسيب رسانيد. تنها آمريکا، بجز کشته، در جبهه های جنک، از تخريب و ويرانی مصون ماند; اين عامل به کسب موقعيت برتر اقتصادی آمريکا در بين کشورهای ديگر کمک کرد.
۲- بهم ريختن شيرازه ی توليد اجتماعی، قحطی، گرسنگی و بيکاری انتظارات طبقه ی کارگر را شديدا پائين آورد و زمينه ی مناسب برای فرايند انباشت سرمايه را فراهم کرد.
۳- برپايه ی واقعيت بالا، کشورهائی که متحمل ويرانی ناشی از جنگ شده بودند، بويژه آلمان و ژاپن- با کاهش سرمايه ی ثابت، شرائط مناسبتری برای فرايند انباشت سرمايه پيدا کردند.
۴- به عنوان بخشی از اتخاذ سياست دکترين اقتصادی کينز، دولت های سرمايه داری کارخانه های فرسوده را با قيمت گزاف از سرمايه داران خصوصی- به هزينه ی کارگران-، و تحت نام ملی کردن، خريدند. از اينرو، بجای اينکه بخش خصوصی ترميم و نوسازی کارگاه ها، موسسات توليدی را هزينه کند، اين وظيفه به هزينه ی ماليات کارگران به عهده ی دولت های سرمايه داری محول شد.
۵- دلار آمريکائی برای بازسازی اقتصادی به کشورهای غربی سرازير شد.
۶- آمريکا و ديگر کشورهای غربی به کشورهای تازه استقلال يافته و توسعه نيافته سرمايه صادر کردند.
۷- ضرورت جنگ برای بقای سرمايه داری، مقادير انبوهی از سرمايه را در تهيه و تدارک ماشين جنگ تلف کرد. با پايان جنگ و تقسيم جهان به دو قطب اردوگاه کشورهای سرمايه
داری دولتی و سرمايه داری غرب، پايان جنگ گرم آغاز جنگ سرد گرديد. اتخاذ سياست ميليتاريزم، سرمايه ی هنکفتی را از چرخه ی توليد به حوزه ی توليد تجهيزات جنگ سوق داد(۱۰).صنايع عظيم توليدات تجهيزات جنگی زمينه ی اشتغال گسترده ای را فراهم کردند. ولی فراتر از اين، توليدات نظامی نقش دو سويه يا متضاد را بازی کردند.
۱ـ۷ بخش مهمی از توليدات صنايع نظامی نه برای عرضه به بازار، بلکه بقصد تجهيز نيروهای نظامی خودی، ارزش اضافی توليد نکرد. به سخن ديگر سرمايه ی سرريز شده درچرخه ی توليدات جنگی هدر رفت. بدين ترتيب، فرايند توليدات نظامی حجم توليد ارزش اضافی يا نرخ فرايند انباشت سرمايه ی اجتماعی را پائين آورد. اين کاهش در توليد حجم ارزش اضافی يا انباشت سرمايه ی اجتماعی به تداوم فرايند توليد ارزش اضافی-انباشت سرمايه- يا عليه روند تنگتر شدن فرايند تحقق انباشت سرمايه کمک کرد.
۲ـ۷، توليد تسليحات نظامی حجم سرمايه ی سرريز در بخش توليدات مصرفی و توليدات وسائل توليدی آمريکا را کاهش داد. اين فرايند فرصت مناسبی در اختيار رقبای اصلی آمريکا، يعنی آلمان و ژاپن، قرار داد تا بزيان سرمايه داری آمريکا بازارهای مصرف جهانی را قبضه کنند. اين چنين بود که دو دهه بعد از اتمام جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۷۱، ضعف دلار آشکار گرديد. و آمريکا به عنوان قدرت اول اقتصادی جهان غرب مغلوب سرمايه داری های ژاپن و آلمان گرديد. همزمان با آمريکا، سرمايه داری انگلستان نيز دچار بحران گرديد. هارولد ويلسن، نخست وزير انلگلستان، دست تکدی بسوی «ليندن جانسن،Lyndon Johnson» رئيس جمهور وقت آمريکا و «»آی ام اف، صندوق بين المللی پول،International Monetary Fund » دراز کرد.
روسيه ی شوروی، فاتح ديگر جنگ جهانی دوم بود. اگرچه ابرقدرتی دون تر از ابرقدرت آمريکا. اگر پايان جنگ جهانی اول، آغازگر يک دوره ی رکود و بحران در اروپای غربی شد، روسيه موقعيتی متفاوت داشت. در پايان جنگ جهانی اول، روسيه هنوز يک کشور غالبا کشاورزی و از نظر صنعتی توسعه نيافته بود. هم جنگ جهانی اول و هم جنگ داخلی صدمات شديدی به نيروی انسانی و صنعت ضعيف روسيه وارد کرده بودند. در پايان جنگ داخلی، در سال ۱۹۲۱، روسيه، با اقتصاد غالب کشاورزی، بيشترين ظرفيت برای انباشت سرمايه را دارا بود. سرمايه داری دولتی، بويژه با شروع برنامه های پنج ساله ی استالين تا آغاز جنگ جهانی دوم با شتاب فرايند انباشت سرمايه را طی کرد. اگر سرمايه داری غرب در غرقاب رکود و بيکاری دست وپا می زد، سرمايه داری دولتی روسيه، تحت نام ”ساختمان سوسياليسم“، يک دوره ی رونق اقتصادی، اشتغال کامل و فرايند بی وقفه ی انباشت سرمايه را تجربه نمود. پياده شدن برنامه ريزی مرکزی، گاسپلان، اقتصاددان سرمايه داری غرب را شگفت زده کرد. وقتی در سال ۱۹۳۶، يکی از طراحان اصلی برنامه ريزی مرکزی روسيه ی شوروی به آمريکا پناهنده شد، برای اولين بار، غرب اطلاعات دقيقی از اين شيوه ی بديع برنامه ريزی روسيه بدست آورد. شروع جنگ جهانی دوم، فرايند انباشت سرمايه را در روسيه ی شوروی متوقف کرد. جنگ شديدا به اقتصاد شوروی صدمه زد. با پايان يافتن جنگ، روسيه ی شوروی بارديگر فرايند انباشت سرمايه را شروع کرد. ولی سرمايه داری دولتی روسيه ی شوروی نيز، بنا به ماهيت سرمايه داری، می بايستی بعد از دوره ای با همان قانون بنيادی سرمايه، يعنی مشکل عدم تحقق انباشت سرمايه روبرو می شد. واقعيتی که از همان دهه ی ۱۹۶۰علائمش بروز کردند. بالاخره طومار سرمايه داری دولتی روسيه، رسما با فروپاشی شوروی سوسياليستی دروغين در سال ۱۹۹۱، بسته شد.
سرمايه داری آمريکا و مشکل انباشت سرمايه
جنگ ادامه ی سياست های زمان صلح بطريق ديگر است. پايان جنگ نيز ادامه ی سياست های دوران جنگ در زمان صلح به شيوه ای ديگر. عجيب نمی نمود که جنگ سرد ادامه ی سياست دوران جنگ گرم جهانی دوم گرديد. به اين دليل، رقص، پايکوبی وهلهله ی فاتحان در پايان جنگ واقعا بشارت دوران صلح در توازن وحشت جنگ اتمی نبود. از اين گذشته، اگر دنيا در وحشت و کابوس جنگ اتمی با نگرانی نفس می کشيد. ولی از شر جنگ های کلاسيک يا متعارف خلاص نيافت. جنگ کره، جنگ های هندوچين- بين فرانسه و ويتنام، معروف به جنگ ويتمين با ارتش استعمارگر فرانسه. در ادامه بايد به جنگ مرحله ی دوم ويتنام- بين آمريکا و ويتکنگ در ويتنام جنوبی- اشاره کرد. در قاره ی آفريقا می توان جنگ آزادی بخش الجزاير و بسياری جنگ های استقلال طلبانه ی ديگر را نام برد. جنگ طولانی ايران و عراق و جنگ های ديگر (۱۱) مصداق اين واقعيت بوده اند که توازن وحشت جنگ اتمی به معنای محو توسل به نيروی قهر، و استقرار صلح و رفع تشنجات جهانی از طريق مسالمت آميز نبوده است. بلکه، بنا بر ماهيت روابط سرمايه داری، از آغاز قرن بيستم سرمايه داری جهان وارد فاز جديدی شده بود. از اينرو، جنگ، به مثابه ابزاری ضروری برای رفع مشکل انباشت سرمايه عمل می کرد. با شکست ابرقدرت آمريکا در ويتنام، پرخرج ترين جنگ اين کشور به پايان رسيد. اکنون سئوال محوری اين بود که آمريکا به ضعف اقتصادی و فرايند انباشت سرمايه چه جوابی خواهد داد؟ آيا آمريکا قادر خواهد شد با اجرای سياست های کلاسيک عقلائی کردن فرايند توليد، موافق با شرائط صلح، بار آوری کار را افزايش داده و بر رقبای اقتصادی اش آلمان و ژاپن چيره گردد؟ يا فرايند انباشت سرمايه برای آمريکا و انگلستان تدبيری ديگر را الزامی می کرد؟
در بالا اشاره شد، که در سال ۱۹۷۱ضعف دلار آشکار گرديد. اگر از فردای پايان جنگ جهانی دوم، ارزش دلار به پشتوانه ی قدرت بلامنازع اقتصادی آمريکا به طلا پيوند شده بود. بحران دلار آمريکا نشانگر اين واقعيت بود که آمريکا ذخاير طلا، معادل ارزش اسمی دلار کاغذی، نداشت؟ بنابراين، اعلام خروج برابری دلار کاغذی با طلا، حاکی از اين بود که آمريکا با کسری موازنه پرداخت مواجه گرديده بود. واردات آمريکا بر صادراتش پيشی گرفته بود. خرج آمريکا بيشتر از دخلش شده بود. سرمايه داری آمريکا ارزش اضافی مطلوب توليد نمی کرد، يا انباشت دلخواه تحقق نمی يافت.
سفر پنهانی هنری کيسنجر مشاور مخصوص رئيس جمهور آمريکا، در ۹جولای ۱۹۷۱، به چين و فراهم کردن زمينه ی ديدار رئيس جمهور وقت آمريکا «ريچارد نيکسون، Richard Nixon» به چين در سال بعد، از ضرورت پايه ای گير و گرفتاری های اقتصادی آمريکا سرچشمه می گرفت. در بعد سياسی، نزديکی آمريکا و چين، که تا ديروز دشمن آشتی ناپذير همديگر بودند، در سياست های جنگ سرد به سود هر دو کشور و به زيان روسيه ی شوروی عمل می کرد. ولی سياست معروف به «پينک پنک» بين آمريکا و چين قرار نبود در حصار توافقات سياسی محدود بماند. بلکه هدف غائی اين نزديکی می رفت تا ترجمان دگرگونی عظيم اقتصادی برای هر دو کشور گردد. آمريکا سرمايه داشت، ولی سرمايه مواجه با مشکل انباشت شده بود. چين کشوری پرجمعيت، عميقا کشاورزی، بس عقب مانده و با حجم انباشت سرمايه ی بسيار نازل ظرفيت بالقوه ی کلان برای توسعه، ولی سرمايه نداشت. آمريکای مستاصل چين را صنعتی می کرد. چين عقب مانده صنعتی می شد، تا از يک طرف آمريکا را به نيروی ارزانش وابسته کند و از سوی ديگر با توسعه ی صنعتی پايه های مادی سوسياليسم را فراهم کند. رهگشائی سرمايه داری آمريکا در بطنش مشکل انباشت می آفريد. برون رفت از عقب ماندگی چين، جرثومه ی بحران سرمايه داری فردا را در چين نطفه می بست. بنابراين، فارغ از بده بستان های سياسی، هر دوکشور از دو جهت مختلف، يکی سرمايه داشت، ولی مشکل تحقق انباشت، آن دگر فاقد سرمايه برای رشد فرايند انباشت سرمايه بود. اما، تحقق اين اهداف دو سويه و متضاد، مستلزم انجام رفرمهای اقتصادی و سياسی هم در چين و هم آمريکا بود. چين نمی توانست با قالب سياسی موجود پای در راه توسعه ی صنعتی شتاب آور بگذارد. پس چين قبای مبارزه جوئی عليه امپرياليسم تجاوزگر- به اصطلاح ببر کاغذی و نه سرمايه داری- آمريکا را از تن بدر می کرد و دور می انداخت(۱۲). چين با برچيدن مزارع کشاورزی دسته جمعی شرائط مهاجرت صد ها ميليون دهقان از زمين کنده شده را بسوی حوزه های صنعتی شدن را فراهم می کرد.
جانب آمريکا، در بعد اقتصادی پرونده ی دولت رفاه و دکترين اقتصادی کينز را می بست. يک بار ديگر ليبراليسم اقتصادی- تحت نام نيوليبراليسم- نبش قبر می شد، و در اين گور خالی دولت رفاه و دکترين کينز خاک می شدند. سرمايه داری آمريکا، دراين چرخش جديد، دولت را مدير بی کفايت تعريف می کرد و سرنوشت فرايند توليد را در اختيار مکانيزم بازار، يا دست غيب آدام اسميث می گذاشت. در سطح روبنائی، سرمايه داری آمريکا از ليبراليسم سياسی «جيمی کارتر، Jimmy Carter»(۱۳) به سمت راست می چرخيد. تبليغ خرافات ايدئولوژی مذهب ديوانه وار شدت می گرفت(۱۴): ارزش های اجتماعی، علمی، فلسفی، فرهنگی و هنری مورد تجديد نظر قرار می گرفتند. هنر به عنوان جزئی از تلاش انسان در نقد و نفی شرائط غيرانسانی روابط سرمايه داری از محتوا تهی می شد. اجتماع نفی می شد و انسان همچون دد منفرد تعريف می شد که برای زنده ماندن فقط و فقط به خود تکيه می کرد تا بتواند در بازار کالا، همچون کالائی خود را بفروشد(۱۵). اين چنين رويکردی سقوط هر چه بيشتر انسان «بيگانه از خود» را در جامعه ی سرمايه داری مبنای تئوريک می داد. و مهندسان فکری سرمايه داری، اين دوران را عصر پايان تاريخ، نظم نوين جهان و مرگ مارکس می ناميدند.
کار ارزان يا کارگر بی حقوق
نياز سرمايه داری آمريکا برای صدور سرمايه به چين و متقابلا ولع چين برای جذب سرمايه ی آمريکا به تحقق شرائط معين دوجانبه نياز داشت. سرمايه داری آمريکا از تنگنای توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه رنج می برد; صدور سرمايه قرار بود رهگشای اين معضل گردد. چين شرائط تحقق سودآوری سرمايه گذاری آمريکا، يعنی کار ارزان را فراهم می کرد. اما، تامين شرائط کار ارزان با به رسميت شناسی تشکل کارگری منافات داشت. به اين دليل رفرم سياسی چين همان ساختار پيشين ديکتاتوری سرمايه داری دولتی را حفظ می کرد. تنها، جناحی از حزب- بدون اجرای رفرمهای دموکرتيک به نفع کارگران- شرائط کار ارزان، يا زمينه ی رشد فرايند صنعتی شدن را فراهم می کردند. در آن سو، آمريکا کارگر ارزان نداشت. دستمزد متوسط کارگر آمريکائی، يا قيمت خريد نيروی کارش بسيار بالاتر از چين بود. بنا بر توازن موجود بين کار و سرمايه، طبقه ی سرمايه دار آمريکا قادر نبود آن چنان به سطح عمومی دستمزد طبقه ی کارگر آمريکا يورش ببرد تا نعمت کار ارزان مشابه چين را تامين کند. بنابراين، آمريکا مجبور بود در جستجوی کار ارزان سراغ چين را بگيرد. اگر درب کارگر ارزان آمريکائی بروی سرمايه داری آمريکا بسته شده بود، سرمايه داری چين اين کليد را در اختيارش می گذاشت. سرمايه داری آمريکا از راه وارد کردن کالای مصرفی ارزان از چين قدرت خريد کارگر آمريکائی را افزايش، يا به سخن ديگر، هزينه زندگی اش را کاهش می داد. ظاهرا، معامله ای بر وفق مراد دو طرف منعقد می شد. چين با رفرمهايش شرائط کار ارزان را برای سرمايه داری تشنه ی کار ارزان آمريکا فراهم می کرد. در آن سوی معامله، سرمايه داری آمريکا شرائط صدور سرمايه را می آفريد. گل آمد و چمن آراسته شد!
تغيير ريل در فرايند توليد اجتماعی
در پايان دهه ی ۱۹۷۰، آمريکا و انگلستان برای برون رفت از بحران سرمايه داری چه گزينه ای داشتند؟ تسليحات اتمی در خدمت ميليتاريسم، شرائطی بوجود آورده بود که اقدام به يک جنگ اتمی، نه صرفا آفرينش يک فاجعه ی بس هولناک تر از ابعاد جنگ جهانی دوم را تصوير، بلکه جنگ هسته ای نفس وجود جامعه ی بشری را جدا تهديد می کرد. از آلبرت آينشتن نقل قول می شود که در جواب خبرنگاری که پرسيده بود، شما عواقب جنگ جهانی سوم را چگونه می بينيد؟ آينشتن جواب داده بود، من می توانم اين را بگويم که اگر بعد از جنگ اتمی نسل بشر باقی بماند، در جنگ بعدی با پاره سنگ با همديگر دعوا خواهند کرد. بنابراين، تصور دست يازيدن به يک جنگ اتمی برای کاستن از حجم سرمايه ی ثابت و تامين شرائط انباشت مناسب سرمايه يک گزينش عملی نبود.
پس اگر، حربه ی جنگ نه، عقلائی کردن فرايند توليد به شيوه های مرسوم گذشته چطور؟
ولی برون رفت از بحران سرمايه داری، اتخاذ رفرمهائی بس گسترده از راه کارهای تجربه شده ی متعارف را برای سرمايه داری آمريکا و انگلستان ضروری کرده بود(۱۶).
تا دهه ی ۱۹۸۰، شيوه های مرسوم عقلائی کردن فرايند توليد، آنچنان حجم نيروهای مولده در بخش صنعت را نمی کاستند. به سخن ديگر، عقلائی کردن فرايند توليد هرگز موجب جابجاشدن در صد بخش صنعت به سود بخش خدمات نمی شد. برای مثال، باعقلائی شدن صنعت ماشين سازی يا استخراج ذغال سنگ کاهشی در حجم اين صنايع رخ می داد. ولی ما هرگز شاهد آن چنان فرايند عقلائی کردنی نبوديم که به تمثيل اقتصاددانان سرمايه داری، صنايع توليدی همچون قلمی شدن يک فرد بسيار چاق به آدمی نحيف، لاغر گردد. دقيقا، اين آن چشم اندازی بود که سرمايه از عقلائی کردن فرايند توليد می طلبيد. در اين بازنگری، بخش صنعت به نفع بخش خدمات، موقعيت در صد غالبش را از دست می داد. اين پديده ای نو ظهور در فرايند تاريخی توليد سرمايه داری بود، البته نه چرخشی ميمون برای سرمايه(۱۷). سئوال ساده اين بود، اکنون که بيشترين حجم صنايع توليدی پياده می شد و به حوضه های کار ارزان منتقل می شدند، کدام موسساتی می بايستی جای خالی صنايع برچيده شده را می گرفتند؟ جوابش، موسسات خدماتی نوظهور.
تحول بخش خدمات به بخش اشتغال غالب، به يک فرايند عقلائی کردن بسيار گسترده تر از تجارب تاکنونی حاجت داشت. در اين رويکرد، سرمايه داری:
۱- به استثناء صنايع اتمی، نظامی، هواپيما سازی، داروسازی، تلفن و راه آهن، بخشی از صنايع الکترونيک و کامپيوتر، سرمايه داری آمريکا و انگلستان جزء مهمی از صنايع توليدی را به خارج و مشخصا به کشور چين صادر کردند. در اين فرايند ميليون ها کارگر بيکار شدند. ولی، اگر هدف سرمايه برون رفت از بحران و ايجاد شرائط بارآوری کار بود، قرار نبود که با بستن کارخانه ها، و انجام اصلاحات در روابط کار و سرمايه، ميليونها کارگر برای هميشه در صف بيکاری پرسه بزنند. و سرمايه داری، برای جلوگيری از تنش های طبقاتی، حد اقل زندگی زير خط را برای انبوه کارگران بيکار تامين کند. چنين سياست اقتصادی نقض غرض بود. بلکه، عقل سليم سرمايه ايجاب می کرد که اين ميليون ها کارگر بيکار شده از موسسات صنعتی، در موسسات خدماتی جديد استخدام گردند. البته، نه با شرائط ناظر بر قوانين و مقررات کار گذ شته. بلکه تحت شرائط جديد استخدام- که محصول لغو و يا تعديل وسيع قوانين و مقررات اشتغال بود. سرمايه داری، برای رسيدن به اين هدف، يورش به دستاوردهای دولت رفاه را الزامی می ديد. وقتی آنزمان، سرمايه داری اصلاحات يا رفرمهائی به نفع کارگران معمول می داشت ، نشانی از پويائی فرايند انباشت سرمايه بود. در آن برهه ها، سرمايه موانع انباشت سرمايه را کنار زده، و دور جديدی از انباشت سرمايه را آغاز می کرد. ولی، اين زمان که دولت رفاه زير سئوال می رفت تا به سطح گذران زندگی کارگران حمله کند، معلوم بود که سرمايه برای غلبه بر موانع يا پر کردن چاله ای مجبور بود گودالی گشادتر و گودتر را بکند.
۲- در پی آمد سقوط بورس نيويورک و آغاز بحران عظيم اقتصادی ۱۹۲۹، سرمايه داری آمريکا، در سال ۱۹۳۳، دولت رفاه را تحت نام « قرار داد جديد، يا نيو ديل، New deal»، پياده کرد. با پايان يافتن جنگ جهانی دوم، کشورهای سرمايه داری ديگر نيز سياست های مشابه دولت رفاه را بمورد اجرا گذاشتند. دولت رفاه يک مجموعه قوانين از تامين اشتغال گرفته تا شرائط استخدام، مقررات کار، ضوابط بيکار شدن، حقوق بازنشستگی و از سوی ديگر شرائط رفاهی، مانند حق داشتن مسکن، حق آموزش رايگان، حق بهداشت و درمان رايگان را معمول کرد. از منظر سرمايه داری فرورفته در بحران دهه ی ۱۹۷۰، همه ی اين حقوق کارگری، و بويژه حقوق ناظر بر شرائط کار بازدار برون رفت از بحران سرمايه داری بودند. بنابراين، لاغر شدن بخش صنعتی به سود فرشيم خدمات و استخدام کارگران در اين حوزه نيازمند بازنگری عميقی در قوانين کار را الزامی می کرد. به سخن ديگر فراهم کردن زمينه ی دستمزد اجتماعی ارزانتر، به نسبت پيش از يورش به دستاورد های دولت رفاه. شمه هائی شامل:
۱-۲ در صدر حمله به دستاوردهای دولت رفاه، تحديد حق اعتصاب جای می گرفت. اتحاديه های کارگری با پذيرش تز «واقعيت گرائی، يا چرخش به راست»، راه را برای تصويب قوانين ضد کارگری و محدوديت حق اعتصاب فراهم کردند. اما، قوانين ضد کارگری به همين حد اکتفا نمی کرد. برابر با قوانين کار گذشته، حقوق بازنشستگی کارگر بر پايه ی حقوق متوسط دوره ی اشتغال محاسبه می شد. آقای رونالد ريگان، رئيس جمهور آمريکا، و خانم مارگارت تاچر نخست وزير انگلستان، طی مصوباتی پيوستگی حقوق بازنشستگی با حقوق متوسط دوران اشتغال را باطل کردند. سرمايه با اين يورش به منبع عظيمی از ارزش اضافی- با تحميل تنگ دستی بيشتر برای ميليون ها کارگر بازنشسته- دست يافت. با رعايت قوانين کار برگرفته از دولت رفاه، کارگر «تمام وقت» دارای يک مجموعه حقوق شغلی بود. مقررات استخدام همگن با « کلوزد شاپ، Closed shop»(۱۸)، استخدام دائمی و مقررات اخراج سختتر و مدت مرخصی استعلاجی با دستمزد و تعطيلات سالانه بهتر بودند. کارگر حق شيفت، حق اضافه کاری، حق دريافت دستمزد دو برابر برای روزها يا ساعات غيرمتعارف ووو را دارا بود. اگر «دولت رفاه» کار دائمی را تضمين می کرد، دکترين رويکرد به مکانيزم بازار آزاد يا اقتصاد ليبراليسم نو با بی شرمی در سخن نظريه پردازانش می گفت: پرونده ی کار دائمی بسته شد و کارگر می بايستی از کاری موقت بدنبال کارموقت ديگری بدود(۱۹).
۲-۲ تا ديروز کار نيمه وقت، يک اشتغال حاشيه ای در کنار کار دائمی بشمار می رفت. با رويکرد تازه، شمار کارهای «تمام وقت» سير نزولی و در عوض تعداد کارهای نيمه وقت شتابوار افزايش يافتند. برای نمونه، پيش از اصلاحات خانم مارگارت تاچر، تعداد نيم ميليون کارگر-عموما کارگر زن- در شغل های نيمه وقت اشتغال داشتند. با گسترش بخش خدمات رقم شغل های نيمه وقت به پنج ميليون، يا به ٪٨/۱۷، هفده و هشت در صد، کل طبقه ی کارگر انگلستان افزايش يافت(۲۰). چرا سرمايه اين چنين آزمند کارگر نيمه وقت بود. جوابش ساده است. عموما کارگران نيمه وقت بصورت موقت استخدام می شوند. کارگر نيمه وقت از بيشترين، شايد، اغراق نشود از تمام حقوق يک کارگر تمام وقت محروم است. با احتساب شدت کار در ساعات معينی از زمان کار، مخصوصا در بخش خدمات، مانند هتل ها، رستوران ها، فروشگاه های مواد غذائی ووو، سرمايه دار کارگر را در همين ساعات پرکار استخدام می کند.
عموما کار نيمه وقت بيش از نيمی از طول زمان کار يک هفته را اشغال می کند. به اين دليل، کارگر نيمه وقت نمی تواند در دو شغل نيمه وقت استخدام شود. نتيجتا، کارگر نيمه وقت دستمزدی پائين تر از خط فقر دريافت می کند. اما، اعمال سياست های شغلی بی رحمانه به کارگران نيمه وقت محدود نشد. سرمايه همين ددمنشی را در عرصه ی کارگران تمام وقت به شيوه ای ديگر بکار برد. در بخش هائی از فرايند توليد، سرمايه دار به کارگر می گويد، شما برای من در هفته چهل ساعت کار می کنيد. اما، من طول زمان انجام چهل ساعت کار را تعيين می کنم(۲۱).
۳-۲ تغيير ريل فرايند توليد، پديده ی نوينی را به نسبت صدور سرمايه در دوره های پيشين موجد شد. با کاهش در صد فرشيم توليد صنعتی، بخش خدمات افزايش يافت. اين فرايند، سرمايه داری را وادار کرد که برای کاهش هزينه ی بخش خدمات، جزئی از اين حوزه ، نظير جنبه هائی از محاسبات، مراکز راهنمائی تلفنی ووو را به کشورهای در حال توسعه صادر کند. پس می بينيم تا ديروز، کار ارزان کشورهای «در حال توسعه» انگيزه ی صدور سرمايه، در شکل سرمايه مالی و صدور صنايع، بود. امروز، با بالارفتن سطح مهارت کارگر ارزان اين کشورها، بخشی از صنعت خدمات، يا «اوت سورسينگ، Out sourcing» باين کشورها صادر می شود. تا ديروز، کارگر صنعتی تامين شغلی نداشت. برعکس، کارگر بخش خدمات دغدغه ی عدم امنيت شغلی را نمی ديد. ولی امروز ورق برگشته و بختک بيکاری سراغ کارگر خدماتی را نيز گرفته است(۲۲).
۱-۳-۲ سرمايه داران، در بخش خصوصی با عقلائی کردن فرايند توليد، همراه با بازپس گرفتن تمام يا جنبه هائی از دستاورد های دولت رفاه، کارگران را عموما با قرار دادهای جديد استخدام کردند. برای ايجاز، من در اينجا به سه جنبه اشاره می کنم. يکم، کاهش دستمزد ها. دوم، سرمايه دار «بيمه ی شغلی، Occupational Insurance» را تعديل و يا کاملا حذف کرد- بيمه ی شغلی با بيمه دولتی اشتباه نشود. و يا، با تغيير مالکيت موسسه ی توليدی، سرمايه دار جديد کارگران را بدون بيمه ی شغلی استخدام کرد. سوم، به عنوان يکی از شرائط استخدام، سرمايه دار از کارگر می طلبيد عضويت هيچ اتحاديه ای را نه پذيرد. و يا عضويت اتحاديه ای را انتخاب کند، که سرمايه دار اين اتحاديه را به رسميت می شناخت. گرچه، سياست های مماشات اتحاديه ها با سرمايه داری موجب کاهش اعضای اتحاديه در بخش خصوصی گرديد. ولی، مخالفت سرمايه داران با عضويت کارگران در اتحاديه، به سهم خود در کاهش کارگران بخش خصوصی در اتحاديه ها تاثيرداشت.
۲-۳-۲ بخش خدمات دولتی. اين بخش از فرايند توليد اجتماعی، گرچه در راستای فرايند انباشت سرمايه ضروری است. ولی بنا به خصلتش مولد ارزش اضافی نيست. مع الوصف، بخش خدمات دولتی، می تواند در ظرفيتش کارا، لاغر و يا چاق و بی کفايت باشد. بهرو، اين بخش جزء معينی از توليد ارزش اضافی اجتماعی را هزينه می کند. در فرايند انتقال از بخش توليد صنعتی حداکثر به بخش خدمات غالب، سرمايه داری دو مجموعه از سياست های عقلائی کردن بخش خدمات را پياده نمود. يکم، عقلائی يا لاغر کردن بخش خدمات. دوم، تا جائی که تيغ سرمايه بريد، قوانين و مقررات دولت رفاه ناظر بر استخدام در بخش خدمات دولتی را هرس کرد. برای نمونه، در انگلستان بخش قابل ملاحظه ای از خدمات شوراهای محلات و شهرها برابر با الزام قانونی به مناقصه گذاشته شدند. شرکت های خصوصی برنده ی مزايده کارگران اين خدمات را دوباره با شرائط بدتر استخدام کردند ووو.
۳- در فرايند برون رفت از بحران و عقلائی کردن بخش صنعت، سرمايه داری از يک سو صنايع توليدی جديدی- تحول صنعت کامپيوتر و مشتقات آن- را پديد آورد. ولی، وسعت استخدام کارگر در صنايع جديد بسيار کمتر از آن بود که بتواند نيروی کار حذف شده از صنايع برچيده شده را جبران کند. توسعه ی غول آسای بخش خدمات(۲۳)، جواب سرمايه داری به اين دگرديسی در فرايند توليد اجتماعی بود. گسترش عظيم صنعت خدمات همراه بود با بسط ديوانه وار بتواره گی يا فيتيشيسم کالائی. مارکس می گويد: آرا، نظرات و فرهنگ هر جامعه در تحليل نهائی متاثر از طبقات حاکم آن جامعه است. سرمايه داری برای بقا و استمرار توليد ارزش اضافی، همراه با توسعه ی غول آسای بخش خدمات روش زندگی کارگران را نيز متحول کرد. تا ديروز غذا خوردن در رستوران يک تنوع در شيوه ی مرسوم زندگی بود. گسترش بخش خدمات، با خود شبکه ی جهانی «McDonalds» ها، يا صنايع «غذای آماده، Fast-food» -ارزان- و بيماری نوينی بنام « چاقی مفرط، Obesity» را هديه داد.
(مارکس در مانيفست کمونيسم، در فصل طبقه ی سرمايه دار و طبقه ی کارگر، می نويسد:
«سرمايه داری نمی تواند، بدون متحول کردن پيوسته ی وسائل توليد، و همراه با آن
روابط توليدی و کل روابط اجتماعی، به حياتش ادامه دهد»
بارها نظريه پردازان سرمايه داری انديشه های مارکس را مردود شمرده اند. مع الوصف يک گفته ی مارکس را صحيح دانسته اند. اين همان نقل قول بالاست.
در پيامد بحران اواخر دهه ی ۱۹۷۰، سرمايه داری تکنولوژی را متحول کرد. صنعت الکترونيک، کمپيوتر، اينترنت، سيستم انتقال سيگنال الکترونيکی«ديجيتل، Digital»، تلفن دستی، تلويويزيون پلاسما ووو را به ارمغان آورد. افزون براين، دولت رفاه را برچيد، يا قيچی کرد. ولی همه ی اينها برای گسترش عظيم بخش خدمات کفايت نکردند. وقتی در سال ۱۸۴۸، مارکس با تيزبينی عوامل قوام ادامه ی حيات سرمايه داری را توضيح می دهد. او در همان آن و به سخن ديگر، چگونگی علل افول و مرگ سرمايه داری را به ايجاز بيان می کند. در عدم کفايت تحولات بالا، سرمايه داری برای گسترش اجباری بخش خدمات به پروژه ی بادکنکی صنعت ساختمان و قمار مالی، يا بوجود آوردن سرمايه ی «تخيلی، Fictitious» متوسل شد. بنابراين، ما حق داريم، بدون اينکه ذوق زده شده باشيم، در نهايت متانت و غور بگوئيم، پيش بينی مارکس و مانيفستش تحقق يافته و سرمايه دچار بحران ساختاری شده است).
۴- به موازات اقدامات بالا در باز پسگيری دستاورد های شرائط اشتغال، بخشی از صنايع دولتی برچيده و به مراکز کار ارزان صادر شدند. بخشی ديگر، همچون، شرکت های گاز، آب، برق، تلفن ووو به ثمن بخس به سرمايه داران خصوصی فروخته شدند. بالاخره، دولت بخشی ديگر، مانند شبکه ی راه آهن را، صرفا برای از بين بردن قدرت اقتصادی کارگران راه آهن سرتاسری ، قطعه قطعه کرد. سپس، بخش های متعدد راه آهن را-با تضمين دادن يارانه- با قيمت های بسيار نازل به بخش خصوصی فروخت. زنده باد خصوصی سازی!
بی مناسبت نيست به شگرد دولت سرمايه داری در حراج کردن صنايع دولتی اشاره کرد. دولت انگلستان جزء کمی از سهام صنايع خصوصی شده را به کارگران فروخت (۲۴). خانم مارگارت تاچر ادعا کردند که با فروش سهام به کارگران، سرمايه داری مردمی تاسيس می کنند.
۵ـ اصلاح يا رفرم بخش مالی و بانکی
کار وسرمايه ضد همديگرند. سرمايه کارمرده است. کار موضوع کنش کارگر است. اما در روبرو شدن کار با سرمايه، يا کارگر زنده با کار مرده، اين دومی در هيات شخص سرمايه دار ظاهر می شود. برعکس، کارگر با فروش نيروی کارش از مرتبت انسانی به کالا يا شيئی سقوط می کند. سرمايه-کارمرده- در هيات سرمايه دار با اين کالا يا شيئی روبرو می شود. مارکس اين وارونگی دوگانه، تبديل کارگر به شيئی، و حلول سرمايه، کارمرده، در هيات سرمايه دار را بيگانی کار، يا بيگانگی کارگر در فرايند توليد سرمايه داری می نامد.
ظهور دولت رفاه، به نوعی پيشروی طبقه ی کارگر و متقابلا پس نشينی طبقه ی سرمايه دار بود. يکی پيش رفت و ديگری پس. سرمايه مجبور گرديد يک مجموعه قوانين، مقررات شغلی و رفاهی به نفع کارگران معمول کند. اما، اين تمام وجوه دولت رفاه نبود. چرا که، اگر قوانينی به نفع کارگران به تصويب می رسيد، می بايستی قوانينی هم به ضرر سرمايه داران تصويب می شد. و به تصويب رسيدند. برای نمونه، در فرايند پياده شدن دولت رفاه، يا قرار داد جديد، فرانکلين روزولت، رئيس جمهور آمريکا محدوديت های مهمی بر فعاليت بانک ها اعمال نمود. سپس، دول سرمايه داری ديگر نيزهمين محدوديت ها يا کرانمندی ها را اجرا کردند. اما، با بروز بحران سرمايه داری از اواخر دهه ی ۱۹۷۰، ورق برگشت. واين بار به دستاوردهای دولت رفاه حمله شد. من در بالا جنبه هائی از اين يورش عليه سطح زندگی، کار و اشتغال طبقه ی کارگر را برشمردم. ولی اين حملات سرمايه به دستاوردهای طبقات کارگر کافی نبودند. بموازات اين يورش ها عليه طبقه ی کارگر، سرمايه می بايستی قوانين و مقرراتی بر له سرمايه داران نيز تصويب کند. چرا که، اين بار سرمايه حمله می کرد. از اينرو، پس پاگذاشتن کارگران می بايستی با پا پيش گذاشتن سرمايه داران تکميل می شد. دقيقا، در اين وجه است که اصلاحات يا رفرم های مالی و بانکی رونالد ريگان و مارگارت تاچر، در دهه ی ۱۹۸۰، معنا می يابند. مصوباتی که به سود موسسات مالی و بانکی تصويب شدند، و راه را برای معاملات خطرناک يا ريسکی هموار کردند. برای نمونه، بعد از اين بانک می توانست به اعتبار شخصی وام گيرنده، به او وام بدهد و نه به پشتوانه ی دارائی او. بانک بر اساس اطمينانی که وامگيرنده از آينده ی سرمايه گذاری اش ارائه می داد-داستان درويش و کوزه ی ماست-، اعتبار در اختيارش می گذاشت ووو. با تسهيلات قانونی صحنه ی بس گسترده ای برای «قمار بازی، يا سفته بازی، Speculation» بانک ها آراسته شد. پول به سهولت به بازارهای بورس لندن و نيويورک، ووو، وارد و از آن جا ها خارج شدند. با رفرم موسسات مالی و بانکی، ما با واژه های جديد «نان-دام، Non-dom»، «سيف هوين، Safe haven »، «ياپی، ؛Yuppie» و «تکس هالی دی، Tax holiday» (۲۵) آشنا می شويم. اين دروغ سيزده بدر است که، بحران سرمايه داری جهان ندانم کاری و محصول حرص و آز چند نفر بانکدار بوده است. بلکه، اين بحران معلول تمام آن شرائطی بود که سرمايه داری برای برون رفت از بحران اواخر دهه ی ۱۹۷۰، مجبور شد شرائط قمار کردن سيستم مالی بانکی را تامين کند.
۶ـ مديريت جديد
در فرايند حمله به دولت رفاه، خصوصی سازی موسسات توليدی و انتقال از بخش صنعتی غالب به بخش خدماتی مسلط، گونه ی نوينی از مديريت، مخصوصا در بخش خدمات، ظهور کرد. بر زمينه ی انگيزه ی خيره کننده ی مالی، اين مديريت از جانب سهامداران- يک يا چند کلان سرمايه دار بيشترين تعداد سهام را در اختيار دارند- با هدف کسب بيشترين ارزش اضافی موسسات را اداره می کنند. اگر در دوره ی دولت رفاه، موانع سخت در مقابل اخراج وجود داشت، مديريت نوين حکم «خواستی استخدام کن، خوشت نيامد اخراج کن، Hire and fire» را از دولت سرمايه داری دريافت کرد. مديريت جديد حقوق های بسيار بالا- تا رقم های هشت رقمی-(۲۶)، پاداش های هنکفت پولی و هزاران سهام- با قيمت بسيار نازل تر از قيمت سهام در بازار بورس- بنام «Share option» و حقوق بازنشستگی کلان دريافت کردند(۲۷). ولی صبر کنيد. اينهمه تمام آن حجم انگيزهه ی مالی مديريت برای خلق سرمايه ی تخيلی نبود. بالاخره، زمانی که يک مدير کل شرکتش را ترک می کند، يک چک چاق به عنوان هديه ی وداع «گلدن هند شک، Golden handshake» به وی داده می شد.
ظاهرا، در ازاء امتيازات افسانه ای بالا، يک خصلت برجسته ی مديريت جديد باز سازی موسسات متضرر بود. با بروز بحران سرمايه داری، هويدا شد که در موارد زيادی فرايند بالا حقيقتا موجب سود آوری موسسات نشده بود. بلکه آنچه انجامش داده بودند، حاصلش علاج کاملا کوتاه و نه دراز مدت موسسات بود.
۱-۶ فرايند توليد سرمايه ی «تخيلی مالی، Fictitious Capital»
منبع توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه فرايند توليد صنعتی است. با رعايت موازنه ی قدرت طبقاتی، سرمايه دار نيروی کار کارگر را برای زمان معينی به قيمتی می خرد. ولی در فرايند توليد نيروی کار کارگر کالا يا کالاهائی با ارزشی بيشتر از قيمت خريد نيروی کار توليد می کند. مابه التفاوت بين ارزش کالا يا کالاهای کارگر و قيمت فروش نيروی کار در زمان معين ارزش اضافی را تشکيل می دهد. سرمايه دار اين ارزش اضافی را مصادره می کند. بنابراين، منبع ارزش اضافی يا انباشت سرمايه نيروی کار کارگر يا سرمايه ی متغير است. توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه در سرمايه ی ثابت- وسائل توليد، ساختمان ها- عينيت می يابد. قسمتی از ارزش اضافی جامعه در فرايند مبادله سرمايه مالی را تشکيل می دهد. اما، با انجام رفرم های بالا، جزئی از سرمايه ی مالی از ارزش اضافی توليد شده ی فرايند توليد اجتماعی فراهم شد. فرشيم ديگر سرمايه ی مالی را افزايش ارزش سهام بازار بورس تشکيل دادند. اين افزايش سهام يا پشتوانه ش متزلزل و يا فاقد پشتوانه بود. يا به سخن ديگر، محصول قمار بازی در بازار بورس و بخش مالی بود. بنابراين، فرايند توليد سرمايه ی تخيلی را قمار بازی مالی تشکيل داد. اگر نيروی کار کارگر منشاء توليد ارزش اضافی و انباشت سرمايه را تشکيل می دهد. قمار بازی مالی منشاء توليد سرمايه ی تخيلی است. حذف قمار بازی برابر است با از بين رفتن فرايند توليد سرمايه ی تخيلی. از بين رفتن اين دومی، به فعاليت قابل توجهی از بخش مالی پايان می دهد. پس سرمايه داری را گريزی از قمار مالی نيست.
۷ـ اتحاديه های کارگری
اگر اتحاديه های کارگری يک پای پياده شدن دولت رفاه بودند. آنها همان نقش را در برچيده شدن تمامی يا بخشی از دستاورد های دولت رفاه بازی کردند. اين دومی نه فرض، بلکه واقعياتی بودند که بازتابشان در سالن های جلسات کنگره های اتحاديه های کارگری از زبان رهبران اتحاديه ها بازگو شدند. ستايش چرخش به راست و تقبيح ديدگاه های چپ و در انگلستان دريافت القاب لردی.
تاريخا، کارگران در مقابل سرمايه داران و سرمايه متشکل شدند. بهم آمدن کارگران خصلت واحد داشت- اقتصاد از سياست جدا نبود. تا پيش از دهه ی ۱۸۶۰، کارگران هم حول خواست های اقتصادی و هم سياسی مبارزه می کردند. زمانی، اين وجه و دوره ای ديگر آن خصلت برجسته می شد. در انقلاب دموکراتيک انگلستان، در ۱۶۴۸، جنبش مساوات طلبان بوجود آمد. اين اولين جنبش فراگير شورائی از پائين بود. در اين برآمد اجتماعی اولين شوراهای سربازان و افسران دون پايه، در هماهنگی با فعالان غير نظامی مساوات طلب تشکيل گرديد. اين شورا تا آستانه ی نفی کل سيستم سياسی پيش رفت. در اوايل قرن ۱۹، جنبش سياسی کارگران نساجی معروف به «لودايتس، Luddites » ظهور کرد. سپس از دهه ی چهل تا شصت همين قرن، جنبش سياسی چارتيست ها سربلند کردند. در اواخر دهه ی ۱۸۶۰، مارکس بيانيه ی معروفش «گذشته، حال و آينده ی اتحاديه ها»،را خطاب به اتحاديه های کارگری اعلام کرد. مارکس در بيانيه اش می گويد: اتحاديه ها نبايد توجه خود را تنها به فعاليت های دفاعی- بهبود شرائط اقتصادی- معطوف کنند. بلکه، آنها بايد به افق فراتر رهائی طبقه ی کارگر، به حرکت تهاجمی عليه سرمايه بنگرند. اما، هنوز مرکب نوشته ی مارکس خشک نشده بود، که برخلاف توصيه ی او، اتحاديه های کارگری انگلستان به جزئی از کارکرد روابط سرمايه داری سقوط کردند. با پايان قرن نوزدهم و بنابه شرائط اوائل قرن بيستم، اتحاديه های کارگری انگلستان به سوی سوسيال دموکراسی روی آوردند. برنامه ی سياسی اين دومی، تحول قطره چکانی جامعه ی سرمايه داری به جامعه ی همياری از راه پارلمان- قانونيت سرمايه داری- تعريف گرديد. با اين رويکرد، بدعت بازوی اقتصادی و بازوی سياسی جدا از همديگر زايش کردند. در اين تقسيم کار، اتحاديه ها موظف شدند که در محدوده ی خواست های اقتصادی فعاليت کنند. فعاليت سياسی برای کارگران حرام شد. در مقابل، بازوی سياسی يا فعاليت سياسی به سوسيال دموکراسی و نمايندگانش در پارلمان اختصاص يافت.
بالاخره، در پيامد بحران اواخر دهه ی ۱۹۷۰، همه جا پرونده ی سوسياليسم قطره چکانی سوسيال دموکراسی بسته شد. در انگلستان، اين چرخش با دو اقدام نمادين گرديد. يکم، قلم گرفتن «ماده ی ۴ آرتيکل فور،Article four»، يعنی ويترين همگانی کردن وسائل توليد، از برنامه ی سوسيال دموکراسی حزب کارگر. دوم، تغيير نام حزب کارگر به حزب کارگر نو. بدين ترتيب نقش بازوان دوگانه ی اقتصادی و سياسی نيز به پايان رسيد. و زمين زير پای اتحاديه ها خالی شد.
اکنون که به اينجا رسيديم، بايد به اين سئوال پايه ای جواب داد. آيا، اصلاحات يا رفرمهای دهه ی هشتاد قرن بيستم بر يک پايه ی استوار بنا شدند؟ يا اينکه بنياد اين اصلاحات بر زمين سست شالوده ريزی شده بود. آيا، اين صرفا يک اشتباه بزرگ سرمايه داری بوده است؟ يا اينکه، نه خير، برای سرمايه داری جهان ديگر بنيان محکمی برای برون رفت از بحران ها باقی نمانده است. به اين دليل که، سرمايه داری جهانی دچار بحران ساختاری شده است.
من در بالا بيان کردم که يک ويژه گی جواب سرمايه به بحران اواخر دهه ی هفتاد قرن بيستم لاغر کردن بخش فرايند توليدات صنعتی بود. با اين راه کار، بخش خدمات به موقعيت غالب فرايند توليد اجتماعی عروج کرد. اما، بخش خدمات چه جايگاهی در فرايند توليد اجتماعی ايفا می کند؟ جوابش روشن است. بخش خدمات، به بخش کارگران توليدی سرويس يا زواری می دهد. اما، حجم و وسعت زواری بخش خدمات تابعی از قيمت فروش نيروی کار يا دستمزد کارگر است. و اين دومی تابعی از فرايند توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه است. بنابراين، سرمايه داری نمی تواند بی ملاحظه ی فرايند توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه دستمزد يا قدرت خريد کارگر را افزايش دهد. دستمزد يا قيمت فروش نيروی کار يا قدرت خريد کارگر رابطه ی معکوسی با فرايند توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه دارد. افزايش يکی موجب کاهش ديگريست. اين دو ضد همديگرند. تضاد بين افزايش قيمت فروش نيروی کار و توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه جلوه ی ديگری از تضاد بين کار و سرمايه يا تضاد بين طبقه ی کارگر با طبقه ی سرمايه دار را رقم می زند.
بخش خدمات از موقعيت حداقل به بخش حداکثر در فرايند توليد اجتماعی ترقی کرد. افزايش بخش خدمات، هرگز مديون جهش وار افزايش بهای نيروی کار کارگران بخش توليد کننده ی ارزش اضافی نبوده است. به سخن ديگر، افزايش حجم مصارف کارگران صنعتی موتور توسعه ی غول آسای بخش خدمات را نساختند. پس منشاء افزايش سرمايه ی وارد در فرايند توليد بخش خدمات از کجا تامين شدند؟
۱ـ قطعا فرايند عقلائی کردن بخش توليدات صنعتی، موجب بالا رفتن نقدينگی و رونق سهام اين شرکت ها در بازار بورس گرديد. از يک طرف کارخانجاتی فروخته شدند، و از سوی ديگر کارخانجاتی عقلائی گرديند. با فرايند عقلائی کردن، بارآوری کار يا توليد ارزش اضافی موسسات توليدی افزايش کرد. حاصل اينکه، ارزش سهام شرکت ها در بازار بورس ترقی کرد.
۲ـ انجام اصلاحات در کارکرد بازار بورس مشتريان سرمايه دار بيشتری را به معاملات سهام بازار بورس جلب کرد. خزانه داری انگلستان با فراهم کردن تسهيلات مالياتی سخاوتمندانه، موسسات مالی و بانکی خارجی را تشويق به سرمايه گذاری در انگلستان کرد.
۳- در گذشته، تعداد نه چندان کمی از موسسات مالی و بانکی، مانند، بانک های رهنی و مشابه، شرکت های سهامی نبودند. منبع کسب سرمايه ی اين موسسات باز پرداخت اقساط رهن و پس انداز مشتريان بود. با اصلاحات بازار بورس، اين موسسات يکی بعد از ديگری شرکت سهامی گرديده و سهامشان در بازار بورس معامله شدند. دليل جلب شدن اين موسسات به بازار بورس دسترسی به منابع مالی فراتر از امکانات پيشين بود. اين فرايند نيز حجم جديدی از سهام را وارد بازار بورس کرد.
۴- بانک ها به دو بازوی بخش سرمايه گذاری و ارائه ی خدمات به مشتريان متعارف تقسيم می شوند. پيش از اصلاحات بالا، قوانين و مقررات سختی، بويژه برای تنظيم فعاليت بخش سرمايه گذاری بانک ها و موسسات مالی، تدوين شده بود. مطابق با اين قوانين، بانک ها اجازه نداشتند فراتر از حد معينی وارد معاملات مالی گردند. موسسه ی مالی می بايستی سرمايه و فعاليت هايش را بيمه می کرد. با اصلاحات بالا اين محدوديت ها عليه قمار بازی مالی حذف شدند. ديروز بانک نمی توانست بفردی بر پايه ی آشنائی و ارائه ی تصويری از سرمايه گذاری اش بسهولت از بانکی اعتبار کلان دريافت کند. ولی امروز چنين سرمايه گذاری ممکن گرديد.
۵- سرمايه داری قادر نبود با افزايش دستمزد، يا قيمت نيروی کار کارگران، حجم مصرف کارگران را افزايش داده، و از اين طريق بخش خدمات را گسترش دهد. در عوض، سرمايه تدبيری ديگر کرد. با انتقال ماشين آلات توليدی و سرمايه ی مالی به حوزه های کار ارزان و متقابلا کالاهای وارداتی ارزان(۲۸) تر، قدرت خريد طبقات کارگر را افزايش داد. اما، اين راه برد، تيغی دولبه شد. لبه ی دوم اينکه، سيل ناايستای واردات بر حجم صادرات پيشی گرفت و کسری موازنه پرداخت بين واردات و صادرات دره وار دهان گشود. اکنون، سرمايه داری آمريکا يک کسری موازنه پرداخت واردات به نسبت صادرات، سالانه نزديک به سه چهام تريليون دلار، در تجارت با چين ببار آورده است. چين بيش از يک تريليون دلار اوراق قرضه ی آمريکا را خريده است. شيشه ی عمر آمريکا در دست چين و شيشه ی زندگی چين در دست آمريکاست. اگر چين وجوه اوراق بهادارش را از آمريکا بيرون بکشد دلار ضعيف سقوط خواهد کرد. اگر آمريکا کالا از چين وارد نکند، صنايع چين دچار بحران مرگ بار خواهند شد.
۶- قدرت خريد، يا حجم مصرف طبقه ی کارگر نسبت مستقيمی با قيمت نيروی کار کارگر دارد. گذشته از راه و کارهای بالا، برای افزايش باز هم بيشتر امکان خريد طبقه کارگر، سرمايه به ترفند مقروض کردن کارگران متوسل شد. ظاهرا اين يک راه کار سهل و آسان بود. اگر تا ديروز شرائط وام سفت و سخت بودند، سرمايه با سهولت به کارگران وام داد. رشد کلان خريد با «کارت اعتبار، Credit card» کوه آتشفشان بدهی را آفريد.
۷- کمبود مسکن از يک طرف و رواج زيباسازی منزل يک پايه ی عظيم گسترش بخش خدمات گرديد. قيمت منزل بالاتر و بالاتر رفت، يا گرانتر و گرانتر شد. سرمايه خيال مي کرد که اين اسب همچنان چهار نعل به پيش خواهد تازيد. اين چنين بود که به فرمان سرمايه، حتی عاميانه ترين واژه ی اقتصادی يعنی تورم باز سازی شد. وقتی قيمت نان و روغن ووو افزايش می يابد، دولت اين افزايش را در بالاتر رفتن نرخ تورم تعريف می کند. تورم در قيمت نان و روغن ووو. ولی سرمايه داری آمريکا، انگلستان ووو افزايش افسار گسيخته ی قيمت منزل- دورقمی در سال- را به عنون بروز تورم در حوزه ی مسکن به رسميت نشناختند. از اينرو، آگاهانه تورم مسکن در جدول محاسبه ی اقلام تورم منظور نشد. سرمايه داری جهان هيچ تمهيدی برای پائين آوردن تورم قيمت منزل در چهار گوشه ی دنيا اعمال نکرد.
سرمايه ی «تخيلی يا مجازی،Fictitious capital » بنياد بحران جهان سرمايه داری
در فرايند توليد اجتماعی، حجم معينی از ارزش توليد می شود. اين اندازه از ارزش در معادل پولی و اوراق بهادار ظاهر می گردد. اگر ارزش اسمی حجم پول و اوراق بهادار بيشتر از حجم ارزش واقعی توليد اجتماعی باشد. در آنصورت، روشن است که ارزش اسمی حجم پول و اوراق بهادار بنادرست ارزش بيشتری از ارزش واقعی توليد شده ی اجتماعی را نمايندگی می کنند. به سخن ديگر، حجم پول و اعتبارات يا اوراق بهادار موجود، در صدی از ارزششان را از دست می دهند. اين کاهش به سادگی در تغيير قدرت خريد پول خود را بروز می دهد. مردم هر روز با اين امر عادی روبرو می شوند. وقتی قدرت خريد پول کاهش می يابد اين پديده خود را در گران تر شدن قيمت اجناس نشان می دهد.
مطابق داده های توليد اجتماعی در پائين متن، درصد بيشتر توليد اجتماعی سرمايه داری را بخش خدمات تشکيل می دهد. اين دگرگونی نوين در فرايند توليد اجتماعی منجر به کاهش توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه ی جهانی شده است. دليلش ساده است. مارکس فرايند انباشت سرمايه را به سه دپارتمان:
الف- کارخانجات توليد مصارف کارگران
ب- کارخانجات توليد وسائل توليد
پ- توليد وسائل تجملی طبقه ی سرمايه دار
تقسيم می کند.
برابر با تقسيم بندی بالا، تمام حجم بخش خدمات به حجم مصارف دو طبقه ی اجتماعی، طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمايه دار بستگی دارد. هم چنين، اين نيز گفته شود که مصارف هر دو طبقه ی کارگر و سرمايه دار تابعی از فرايند توليد ارزش اضافی است. اگر طبقه ی سرمايه دار زيادی از ارزش اضافی تصاحب شده از طبقه کارگر را برای مصرف زندگی تجملی اش هزينه کند، به آهنگ فرايند انباشت در دپارتمان توليد وسائل توليد آسيب خواهد رسانيد. بهمان سياق، اگر قيمت فروش نيروی کار يا دستمزد کارگر افزايش يابد، نرخ توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه کاهش می يابد. بنابراين، حد و حدود بخش خدمات تابعی از مصارف کارگر و سرمايه دار است.
برخلاف حوزه ی توليد صنعتی، بخش خدمات قائم به ذات نيست، بلکه تابعی از حوزه ی توليد صنعتی است. به سخن ديگر بخش خدمات ارزش اضافی توليد نمی کند. شايد، گفته شود اين استنتاج خلاف واقعيت است. پس، جايگاه صدور فيلم های صنايع فيلم سازی هاليوود، بالی، صنعت گردشگری ووو کجا قرار می گيرند. مگر، نه اينکه در فرايند توليد «خدمات بخش غالب» چندين ميليارد کارگران جهان اشتغال دارند؟ آری شمارش درست است، ولی نتيجه گيری نادرست . بخش خدمات با تمام عرض و طولش، و عليرغم اينکه جايگاه غالب فرايند توليد را تشکيل می دهد، ولی منبع ارزش اضافی نيست. ظاهرا، لاس وگاس آمريکا و دبی- بغل دست ايران- هر دو بمثابه صنعت خدمات ارزش اضافی توليد می کنند. ولی، ارزش اضافی واقعی، يا ارزی که به اين دو مکان وارد می شوند، جاهای ديگر توليد شده اند.
اگر دنيای سرمايه داری را فراموش کنيم، و ديدمان محصور لاس وگاس و دبی گردد، در آنصورت بنادرست ايندو ارزش اضافی توليد خواهند کرد. اما، اگر سرمايه را در بعد جهانی بنگريم، ميليارد ها کارگر دختر بچه، پسر بچه، دختر و زن و پسر و مرد کارگر را خواهيم ديد، که روزانه يک دلار دستمزد می گيرند. روشن است که جزئی از هزينه ی زندگی اين کارگران مسافرت به لاس وگاس و دبی ووو نيست. ولی سرمايه دارانی که اين کارگران را در اقصی نقاط دنيا استثمار می کنند، می توانند به لاس و گاس و دبی بروند. در بعد محدود، ممکن است اين جزء يا آن جزء حوزه ی خدمات ارزش اضافی توليد کند. ولی، در گستره ی فراخ جهان سرمايه داری چنين نيست. بخش معينی از کارگران جهان سرمايه داری مقدار معينی ارزش اضافی توليد می کنند. اين حجم ارزش اضافی توسط بخش های گوناگون طبقات سرمايه دار جهان مصادره می شود. يک بخش سرمايه دار اندازه ی بيشتر، ديگری کمتر و آن يکی اصلا ارزش اضافی نصيبش نمی شود. با تغيير ريل از بخش صنعت غالب به بخش خدمات حداکثر، تمام بروزاتی که در بالا به آن ها اشاره شدند، نه يک راه کار اختياری و نه تدبيری ساده ، بلکه معضل فرايند انباشت سرمايه انتخاب بالا را برای سرمايه داری جهان ضروری کرده بود. بر پايه ی صنعت مسکن، اعتبارات و قمار های کلان بازار های بورس، يک ارقام نجومی، ده ها تريليون دلار، ارزش اسمی توليد گرديد. اين ارزش اسمی نجومی در نماد اوراق بهادار و سهام بورس يا پشتوانه ی مادی نداشتند، يا آنجا که خانه های رهنی پشتوانه ی اوراق بهادار بودند، متزلزل بود. قيمت منازل رشدی شتابوار پيدا کرد. ولی دستمزد کارگران ايستا ماند. دره ی عظيمی بين رشد قيمت منازل و رکود دستمزد ها دهان باز کرد. بسياری از کارگران، گذشته از اقساط رهن به درون تله ی وام های ديگر، مخصوصا تب خريد با«کارت اعتبار، Credit Card»، افتادند. من در بالا از مارکس نقل قول آوردم که گفته بود: سرمايه داری وقتی به صرافت تحقيق فرايند توليد ميافتد که با بحران روبرو گردد. سرمايه داری نه می فهميد و نه قادر بود جلو افزايش سهام بورس ها را لگام بزند، و نه سير صعودی بالا رفتن قيمت منازل را. به اين دليل ساده که، چنين اقدامی به معنای بصدا در آوردن آژير خطر و بهم ريختن اوضاع اقتصادی می شد. اما، نا خواسته، خواسته شد، و خارج از اراده ی سرمايه و سرمايه داری آنچه انتظارش نمی رفت، دق الباب کرد. افزايش سرسام آور قيمت يا تورم مسکن و رشد بادکنگی نقدينگی، به تورم اقلام مصرفی کارگران کشيده شد. سرمايه داری مجبور شد برای مبارزه با تورم نرخ بهره ی بانکی را افزايش دهد. افزايش نرخ بهره ی بانکی به افزايش اقساط رهن کشيده شد. کارگران نتوانستند اقساط رهن را به پردازند. آژير بصدا در آمد. قيمت منازل سقوط کرد. بسياری از منازل دست بانک های رهنی ماندند. در مواردی بانک های رهنی ترجيح دادند که حتی منازل خالی را با بولدوزر ويران کنند- ياد آور به دريا ريختن گندم در گذشته. بحران زنجيروار موسسات مالی و بانکی را در نورديد. تريليون ها دلار اوراق بهادار، ارزششان تا حد تميز کردن صاحبانشان در توالت کاهش يافتند. البته، اگر اين کاغذها ارزش استفاده برای توالت را داشتند. «سرمايه ی خيالی يا مجازی، Fictitious» زهرش را ريخت.
در گذشته، بحران های سرمايه داری در بخش صنعت، يا بحران صنعت ظاهر می شدند. اما، بحران سرمايه داری جاری در شکل بحران مالی بيرون زد. با بروز اين پديده ی تازه، سرمايه داری بهتر ديد به جای کاربرد بحران مالی، از واژه ی شکنندگی اعتبار«کرديت کرانچ، Credit Crunch» استفاده کند.
سرمايه داری با بی قيدی اين توهم را تلقين می کند که پول پول می آورد. اگر چنين بود، دولت ها نيازی به فرايند توليد و مشکل اعتصاب کارگر نداشتند. می رفتند پول چاپ می کردند و همه چيز به خوشی و خرمی می گذشت. مارکس می گويد که کالاهای معادل باهم ديگر مبادله می شوند. برابری مبادله ی کالاها به مقدار برابر کار اجتماعا ضروری تجسم يافته در کالاها بستگی دارد. هر مقدار کار مفيد در کالا، در نماد وجه معينی از پول کاغذی نمايندگی می شود. به محض اينکه پول کاغذی يا اوراق بهادار تجسم مقادير معينی از کارمرده را از دست بدهند، ديگر نه اسکناس، يا پول کاغذی، بلکه به موقعيت ورق پاره تنزل می کنند.
تغيير ريل سرمايه داری از بخش غالب صنعتی به بخش خدمات حداکثر، با خود پديده ی نوينی در فرايند توليد اجتماعی بوجود آورد. موسسات مالی و بانکی نقش ويژه ای در کل فرايند توليد و در بخش خدمات پيدا کردند. با اين تحول، بخش خدمات بستر بروز سرمايه ی خيالی گرديد. با فرو رفتن موسسات مالی در عظيم ترين بحران سرمايه داری جهان، خصلت دوم اين بحران عيان شد. در بحران های گذشته، دکترين کينز در خدمت جان گرفتن بخش صنعت بکار می رفت. دولت های سرمايه داری، به هزينه ی طبقات کارگر به بخش صنعت اعتبار می دادند. عروج بخش خدمات به مثابه بخش غالب فرايند توليد اجتماعی و نقش برجسته ی موسسات مالی چگونگی اعمال سياست کنيزی را دگرگون کرد. از بين رفتن تريليون ها دلار دارائی بانک ها، کل سيستم اقتصاد سرمايه داری را جدا به مخاطره انداخت.( درانگلستان و در بخش ساختمانی حدود ۵۴۰۰۰ کارگر بيکار شدند. در بخش مالی بيش از ۲۰۰۰۰۰ نفر شغل شان را از دست دادند). گرچه سرمايه داری دخالت دولت در اقتصاد و راه کار کينزی را از دهه ی ۱۹۸۰محکوم کرد. ولی دوباره، به سراغ دخالت دولت و سياست کينز رفت. باز به همان دلائل تغيير ريل، اين بار سياست کينز عمدتا در خدمت نجات بانک ها وموسسات مالی قرار گرفت. در مقابل، دولت ها اجازه دادند که کارخانه ها بسته شوند. اين خصلت سوم بحران سرمايه داری جهانی شد.
در بحران های گذشته، در پی طوفان بحران و با عقلائی کردن فرايند توليد اجتماعی مبتنی بر بخش صنعتی غالب، فرايند توليد سرمايه ی دوباره جان می گرفت. اکنون، سرمايه داری، بعد از دو سال تلاطم بحران، تازه بايد فکری به حال کسری بودجه ها و انبار اعتبارات کمکی به موسسات مالی و بانکی را بکند. دولت ها مجبورند برای کاستن از کسری بودجه های دهان باز کرده، بخش هائی از خدمات را هرس کنند. و ميليون ها کارگر ديگر بجرگه ی کارگران بيکار بپوندند(۲۹). اين خصلت چهارم بحران سرمايه داری جاری است.
ظاهرا، اين بار نيز بحران سرمايه داری بايد جايش را به رونق اقتصادی و دور جديدی از فرايند توليد ارزش اضافی بدهد. و ظاهرا، همان فرايند پيشين دوباره تجربه گردد. اما، بحران جاری، در نمود بحران مالی بيش از آن بی اعتبار گرديده است، تا بيوقفه در پس بحران سرمايه داری جاری، دوباره پروژه ی رونق اقتصادی بر بستر سرمايه داری تخيلی تجربه شود. آلمان و فرانسه در يک سو و آمريکا و انگلستان در جانب ديگر با همديگر دعوای جدی دارند. جناح صنعتی طرف دار مهار کردن و آمريکا و انگلستان مخالف گذاشتن قيد و بند بر کارکرد بانک ها هستند(۳۰). بانک های آمريکا، انگلستان ووو توليد سرمايه ی تخيلی- قمار بازی مالی- را به جزء مهمی از فرايند توليد اجتماعی ارتقا داده اند. بنابراين، برون رفت از بحران بايد دوباره با رونق گرفتن بخش خدمات و بويژه قمار بازی مالی، بر پايه ی سرمايه ی تخيلی، تحقق يابد. با اين بحث، منطقا به موضوع آچماز شدن فرايند برون رفت از بحران بر پايه ی رشد بخش خدمات می رسيم.
شق های ديگر برون رفت از بحران سرمايه داری چطور؟ آيا سرمايه داری می تواند برای پائين آوردن ترکيب ارگانيک، يا ساده تر بگوئيم سرمايه ثابت، از ساز و کار خوفناک جنگ بهره گيرد؟ البته که نه. چرا که تسليحات اتمی، فراتر از سرمايه ی ثابت حيات بشريت را تهديد خواهد کرد. باقی می ماند فاشيسيم. ولی، اقبال به فاشيسم يک راه کار عام سرمايه برای برون رفت از بحران سرمايه داری نيست. در گذشته، فاشيسم هيتلری با کسب قدرت بزودی جنگ را جواب مطلوب سرمايه داری ديد. بر فرض محال، سرمايه داری برای برون رفت از بحران دموکراسی بورژوائی را برچيده و به اعمال قهر عليه طبقات کارگر متوسل گردد. اعمال قهر هزينه ی بسيار گزاف امنيتی را به سرمايه تحميل خواهد کرد. بالاخره، بعد از دوره ی کوتاهی از اعمال قهر، جامعه بايد به وضعيت متعارف برگشته و دوباره فرايند انباشت سرمايه را آغاز کند.
بدين ترتيب در نبود راه کار برون رفت از بحران، سرمايه وارد بحران ساختاری شده است. اما، نبايد فراموش کرد که سرمايه ی اجتماعی در بعد جهانی يک فرايند ناهمگن است. به سخن ديگر، به دليل ناهمگن بودن ساختار سرمايه داری، درجه ی شدت بحران در همه ی بخش های توليد سرمايه داری جهانی يکسان نيست. امروز، آمريکا، انگلستان، اسپانيا، ايتاليا، يونان، پرتقال، ايرلند، مجارستان، ايسلند، ترکيه ووو دچار بيشترين لطمات بحران جاری شده اند. من در بالا اشاره کردم که آهنگ رشد چين نمی تواند همچنان و بدون سکته ادامه يابد. چين، در آينده ای نزديک، با افزايش بيشتر ترکيب ارگانيک سرمايه در کام بحران فرو خواهد رفت.
تداوم بحران، بی اعتبار شدن اتحاديه های کارگری و دورنمای برآمد مبارزات طبقات کارگر جهان
يک مشاهده و ارزيابی عينی از عواقب بحران نشان می دهد که:
۱- سرمايه داری، برای بقای سرمايه، پيوسته به شرائط کار و معيشت کارگران حمله می کند.
۲- از اتحاديه های کارگری انتظار می رود در مقابل اين يورش های سرمايه مقاومت کنند. ولی اتحاديه های کارگری بخشی از کارکرد روابط سرمايه داريند. يک جنبه از اين وابستگی به سرمايه، فعاليت اتحاديه ها در چهار چوب قانونی، يا احترام به قوانين ضد کارگری سرمايه داری است. اتحاديه ها نيک می دانند که نبايد فراتر از چهار چوب قانونی، يا خط قرمز سرمايه، پا فراتر بگذارند. به اين دليل نيز، امروز اتحاديه ها در دفاع از شرائط کار ومعيشت کارگران عاجزند.
۳- در حمله به کارگران، کل طبقه ی سرمايه دار از سرمايه داران پشتيبانی می کنند. نمونه های متاخر، دولت انگلستان، سرمايه داران، ايدئولوگ ها و رسانه های گروهی از اعتصاب کارگران مهماندار شرکت هواپيمائی انگليس و کارگران راه آهن انتقاد کردند.
۴- تشکلات اتحاديه ای به معنای عرفی يا کلاسيک، واقعا تشکلات اصناف تعريف شده ی کارگری نيستند. بلکه، شما مشاهده می کنيد که جمعی از کارگران يک صنف در يک اتحاديه و بخشی ديگر از کارگران همان صنف در اتحاديه ای ديگر عضويت دارند. برای نمونه، اتحاديه ی «يونايت، Unite» و اتحايه ی « کارگران شهرداری و کارگران سازنده ی دستگاه های بخار، Municipal & Boiler Union»، هر دو بخشی از کارگران صنعتی و خدمات را نمايندگی می کنند. از اين گذ شته، اتحاديه ی دومی، نصفی از معنای واقعی وجودی اش را از دست داده است. چرا که صنف سازنده ی دستگاه های بخار دهه هاست که از بين رفته است. نمونه ی ديگر، کارگران راه آهن به سه اتحاديه ی کارگران عادی، رانندگان و کارگران حقوق بگير تقسيم شده است. ملاحظه می شود که، از يک طرف وحدت طبقه ی کارگر وسيعا شقه شقه گرديده است. از سوی ديگر، حتی در يک صنف، اتحاديه قادر نيست به قدرت همبستگی فراملی صنفش تکيه کرده و با ماشين قدرت کل طبقه ی سرمايه دار مقابله کند. نمونه اش در اعتصاب جاری کارگران مهماندار شرکت هواپيمائی انگلستان، رهبری اتحاديه ی يونايت با اتحاديه های شرکت های هواپيمائی فراملی تماس گرفت. ولی هيچ اطلاعی از نتيجه ی آن علنی نشد.
۵- اتحاديه های کارگری از کارگران فراگير و مقامات اتحاديه تشکيل شده اند. در حملات سرمايه، اين کارگرانند که بيکار می شوندو نه مقامات اتحاديه. بنابراين، تداوم يورش به کارگران پايه های عينی و مادی جدائی بدنه ی کارگری را از مقامات رهبری «سرمايه محور» اتحاديه فراهم خواهد کرد.
۶- قوانين ضد کارگری و ضد اتحاديه ای حق اعتصاب را محدود کرده است. اما، هنوز کارگران از حق محدود اعتصاب برای دفاع از شرائط کار استفاده می کنند. بحران اقتصاد ی زمينه عينی رشد اعتراضات کارگری را فراهم کرده است. هر پيروزی در يک اعتصاب اعتماد به نفس کارگران را بالا خواهد برد. در چنين شرائطی، طبقه ی سرمايه دار اقدام به استفاده از قوانين ضد کارگری و ضد اتحاديه ای در سطح جديدی گرديده است. در چند ماه گذشته، دوبار سرمايه داران از ابزار قانون برای مختل کردن عمل اعتصاب کارگران استفاده کرده اند. شرکت های هواپيمائی انگلستان و راه آهن به دادگاه شکايت کردند که گويا اتحاديه های مربوطه در رای گيری برای اعتصاب تقلب کرده بودند. دادگاه درهر دو مورد به نفع سرمايه دارن حکم داد. اما شکايت اتحاديه ی يونايت از شرکت هواپيمائی انگلستان را رد کرد. اتحاديه ی يونايت دوباره رای گيری کرد و مهمانداران به نفع اعتصاب رای دادند. اکنون اتحاديه ی راه آهن در فرايند رای گيری جديد می باشد. اما، گفتنی است که، برای طبقه ی سرمايه دار استفاده از قانون به نيت سنگ اندازی در عملی شدن اعتصاب نمی تواند بی پايان باشد. استفاده از ابزار قانون برای اختلال در عمل اعتصاب کارگران اسلحه ای دولبه است.
.
بنا بر مجموعه ی دلائل بالا، بحران سرمايه داری جهان زمينه ی مساعد جدائی بدنه ی کارگری از رهبری اتحاديه ها و کسب آگاهی طبقاتی و دورنمای مبارزات ضد سرمايه داری را فراهم کرده است.
سرنوشت آينده ی سرمايه داری ايران
سرمايه داری ايران جزئی از کارکرد جهان سرمايه داری است. بنابراين، سرمايه داری ايران از عواقب بحران جهان سرمايه داری مصون نيست. بعضی از مقامات سرمايه داری ايران، در سال ۲۰۰۸، با هدف مصرف داخلی، از اينکه آمريکا دچار بحران شده بود، ذوق زده اظهار خوشحالی کردند. در آن موقع، يکی از اقتصاددانان سرمايه داری ايران، با استناد به داده های موجود، گفتند نياز نبود بانکهای ايران به موسسات مالی جهانی وصل می بودند تا دچار بحران شوند. بلکه، بانک های ايران پيشتر از بحران بانک های غربی با مشکل مالی روبرو شده بودند. اکنون، بحران سرمايه داری ايران، به نسبت سال ۱۳۸۷، وخيم تر می گردد. من برای ايجاز به دو محور اقتصادی اکتفا می کنم:
۱- صنعت نفت چه به لحاظ تامين بخش عظيمی از انرژی داخلی و هم منبع عمده ی ارز خارجی جايگاه ويژه ای در اقتصاد سياسی ايران دارد. ايران بدون احتساب صادرات نفت، کسری موازنه پرداخت بين واردات و صادرات دارد.
۲-۱ اما تصور نشود که صادرات نفت ايران به نسبت گذشته سير صعودی داشته است. مطابق آمار، صادرات نفت(۳۱) در سال ۱۳۸۷، ۲/۲ميليون بشکه در روز، برابر با صادرات نفت در سال ۱۳۴۷بوده است. سه دليل باعث کاهش صادرات نفت شده است. يکم، به علت کاهش سهميه ی ايران در اوپک، برای جلوگيری از کاهش بيشتر قيمت نفت. دوم، افزايش مصرف داخلی. ازدياد جمعيت جزئی از واقعيت سرمايه داری ايران است. سوم، ناتوانی در افزايش استخراج نفت، بعلت مشکلات سرمايه گذاری.
۲- موضوع يارانه ها(۳۲). برجسته شدن مقوله ی يارانه ها امری نيست مگر بيرون زدن هر چه بيشتر بحران سرمايه داری ايران. مطابق برآوردهای اقتصادی، هزينه ی يارانه های گوناگون يک سوم توليد ناخالص داخلی، مبلغی برابر با يک صد ميليارد دلار، را تشکيل می دهد. برداشتن يارانه ها، تحت عنوان فقرزدائی، مهار تورم، جلوگيری از مصرف بی رويه، از بين بردن کسری بودجه، اجرای عدالت اجتماعی ووو با بوق و کرنا تبليغ می شود. هر درجه از حذف يارانه ها اقدامی تورم زا و باعث بالاتر رفتن قيمت اجناس و فقر بيشتر کارگران خواهد شد. برداشتن يارانه ها، چيزی به غير از اعمال سياست شک اقتصادی نيست. پيشتر، اين شک اقتصادی، با هدايت بانک جهانی و صندوق بين المللی پول، در کشورهای آمريکای لاتين، آسيا و آفريقا و کشورهای اروپای شرقی تجربه شده است. و فقط خواجه حافظ شيرازی از عواقب هولناک اقتصادی آن خبر ندارد. سرمايه داری ايران، راه کار غلبه بر بحران را در چهارچوب تنگ موضوع يارانه ها مطرح می کند. دولت سرمايه داری ايران در مواجهه با معضل کوه يارانه ها با عصا راه می رود. دولت قصد دارد فرايند حذف يارانه ها را مرحله ای بمورد اجرا بگذارد. شکی نيست که حذف يارانه ها تورم زاست. ادعای کاستن از کسری بودجه و در همان آن تامين عدالت اجتماعی دروغی بيش نيست. حذف يارانه ها يا شک اقتصادی وسيعا به سطح معيشت طبقه ی کارگر حمله خواهد کرد. با اين دورنما، بعيد است طبقه ی کارگر ايران /////باز هم عقب نشينی های دهشتناکی را تحمل کند. فراتر از روابط کار و سرمايه در ايران، تداوم بحران جهان سرمايه داری و عروج مبارزات راديکال طبقات کارگر جهان، به طبقه ی کارگر ايران اعتماد به نفس خواهد داد.
مراد عظيمی
۲۰۱۰/۰۳/۲۸
توضيحات*
بعلت تغيير نامعلوم ارقام عددی آمار متن، من مجبور شدم در کنار ارقام عددی ارقام حروفی را نيز بياورم.
۱- نوشته ی بالا، سومين مطلب در باره ی بحران سرمايه داری جاری است. پيشتر، دو بخش نخستين در دفترهای نگاه منتشر شده اند.
۲ـ برای نمونه، دولت انگلستان برای جلوگيری از ورشکست شدن بانک ها نزديک به ۲/۱، يک و دو دهم تريليون دلار به اين بانک ها کمک کرده است. بايد توجه کرد که خطر ورشکستگی بانک ها فراتر از دو کشور آمريکا و انگلستان را تهديد می کرد.
۳- در پی فروپاشی شوروی سابق، مهندسين فکری ابله سرمايه داری ادعا کردند که سرمايه داری جهانی «Capital globalisation» شد. در اين نقل قول، مارکس در اواخر دهه ی ۱۸۴۰، از جهانی شدن روابط سرمايه داری سخن گفته است.
۴- مشکلات توسعه ی چين. تاريخ، چين را در فرايند رشد سرمايه داری در شرائط متفاوتی به نسبت کشورهای توسعه يافته ی پيشين قرار داده است. زمانی که در قرن شانزدهم انگلستان فرايند رشد سرمايه داری را آغاز کرد، کشوری با ۱۰ميليون جمعيت در مقابل دنيای بيکران بکر و پر جمعيت قرار داشت. اگر امروز کشورهای توسعه يافته مشکل جذب نيروی کار تازه ازانباره ی دهقانان و کارگران کشاورزی به درون فرايند توليد ندارند: اگر با مشکل نهايتا دو تا سه در صد نرخ رشد فرايند انباشت در کشمکشند. معضلات بس عظيم تری در افق توسعه ی چين رخ می کند. برای اينکه آهنگ رشد چين دچار سکته نگردد، چين بايد همچنان فرايند نرخ های رشد بسيار بالاتر را طی کند. اگر برای کشورهای توسعه يافته رکود و بحران در ارقام خزيدن رشد اقتصادی به سمت صفر هويدا می شود. برای چين، رشد اقتصادی ۷ در صد زنگ خطر را به صدا در می آورد. هر سکته ای در فرايند رشد چين نه چند ميليون بلکه ده ها و صدها ميليون کارگر چينی را بيکار خواهد کرد.
هم اکنون چين با چالش های عديده ای برای توسعه ی اقتصادی روبروست. اهم اين مشکلات عبار تند از: الف، تامين مواد توليدی و گسترش زير ساخت اقتصادی بموازات فرايند رشد اقتصادی. ب- ساختار اقتصادی چين مبتنی بر کارارزان، کارگران اين کشور را از حقوق ابتدائی کارگری محروم کرده است. در بروز بحران اقتصادی- واقعی ای که بروزش نه چندان دور نمی نمايد- سرمايه داری چين با کوه لرزه های غرش غول طبقه ی کارگرش روبرو خواهد شد. پ- دولت چين بايد برای ده ها ميليون از کارگران کارگاه ها و کارخانه های دولتی، که بقايشان مقرون به صرفه نيست، هم چنين دهقانانی که از آنها سلب مالکيت شده و در جستجوی کار به شهرها مهاجرت می کنند، شغل ايجاد کند. ج مهار کردن صدمات اجتماعی و اقتصادی ناشی از تخريب محيط زيست، بواسطه ی رشد سريع اقتصادی. چ- عدم توازن رشد اقتصادی در نواحی مختلف کشور. شتاب رشد اقتصادی در استان های ساحلی خيلی بيشتر از نواحی درونی کشور بوده است. دولت چين تقريبا ۲۰۰ميليون نفر از کارگران کشاورزی و خانواده هايشان را در سال های اخير در شهرها اسکان داده بود، بسياری از اين ها به دهاتشان برگشته اند. ح-اجرای سياست تک فرزندی برای مهار کردن رشد جمعيت، چين را به يکی از کشورهائی با بالاترين نرخ جمعيت سالمند تبديل کرده است. خ- بدتر شدن محيط زيست، بويژه آلودگی هوا، فرسايش خاک و کاهش پيوسته ی سطح آب های زيرزمينی، بويژه در مناطق شمالی مشکلات درازمدت ديگر چين را تشکيل می دهند. سطح اراضی قابل کشت چين بواسطه ی فرسايش زمين و رشد اقتصادی کاهش می يابد. از سال ۲۰۰۷، تلاش چين برای بهبود شرائط زيست افزايش يافته است. چين در جستجوی افزايش ظرفيت انرژی از منابعی ديگر غير از نفت و ذغال سنگ شده است. بالاخره، بروز بحران جهان سرمايه داری به صادرات چين صدمه وارد کرده است، و دولت چين تاکيد بر اين دارد که ظرفيت بازار داخلی را افزايش دهد. ولی، چنين افقی با توليد سرمايه داری مبتنی بر کار ارزان در تضاد است.
۴- دکترين مونرو. در ۱۸۲۳/ ۱۲/۰۲، «جمز مونرو، James Monroe»، رئيس جمهور وقت آمريکا دخالت کشورهای اروپائی در سياست های آمريکای جنوبی را به مثابه اقدامی تجاوزگرانه تلقی کرد. وی اعلام نمود که دولت آمريکا خود را ملزم می داند با اين تجاوزات مقابله کند. اين بيانيه ترجمان سياستی شد، که بعد ها به «آمريکای مرکزی و آمريکای لاتين» حيات خلوت آمريکاست، معروف شد.
۵- جدا از احزاب سرمايه داری ليبرال و محافظه کار- که تکليف ضد کارگری آن ها پرواضح است-، در هر چهار مورد از «راه پيمائی های کارگران گرسنه»، اتحاديه های کارگری و حزب کارگر سوسيال دموکرات، نه تنها از راه پيمايان پشتيبانی نکردند، بلکه عليه راه پيمائی آنها کارشکنی کردند.
۶- در سال ۱۹۳۶ادوارد هشتم پادشاه انگلستان شد. ولی درهمان سال، ادوارد هشتم به خاطر ازدواجش با خانم «واليس سيمسن، Wallace Simpson» از سلطنت برکنار شد. مطابق قانون اساسی انگلستان، پادشاه نمی توانست با يک زن مطلقه ازدواج کند! ادوارد، چه پيش از به قدرت رسيدن و چه بعد از برکناريش از تخت سلطنت هوادار نازی ها بود. او همراه خانم واليس سيمسن، در سال ۱۹۳۷، هيتلر را در برلين ملاقات کرد. دولت به اصطلاح دموکراتيک انگلستان تمايلات فاشيستی و انتشار خبر ملاقات ادوارد و هيتلر را سانسور کرد. شاه مخلوع در سال ۱۹۷۲در گذشت. سالها بعد از مرگش، برای اولين بار به رسانه های گروهی اجازه داده شد تا تمايلات فاشيستی او را فاش کنند.
۷- نبرد مشهور پل هوائی روی خيابان ميلر، در ۲۶ می ۱۹۳۷، رخ داد. در اين روز، فعالين کارگری «اتحاد يه ی يونايتد اتوورکرز، United Autoworkers» تصميم گرفتند اعلاميه ای تحت عنوان «تشکل اتحاديه ای آری، زورگوئی هنری فورد نه» را در گذرگاه بالای خيابان ميلر مقابل دروازه ی شماره ۴ کارخانه ی « کامپلکس روژ، Rouge Complex» بين کارگران پخش کنند. کارگران خواستار ۸ دلار دستمزد به ازاء ۶ ساعت کار روزانه می شوند. فعالين کارگری در انتظار ۹۰۰۰ کارگرانی بودند که در زمان تعويض شيفت يک گروه وارد کارخانه و گروه ديگر از کارخانه خارج می شدند. نزديک ساعت ۲ بعد از ظهر، عکاس روزنامه ی «ديترويت نيوز، Detroit News» از چند نفر از سازماندهان اتحاديه، از جمله «والتر رويتر،Walter Reuther» و «ريچد فرنکنشتاين ،Richard Frankenstein»، خواست از آنها و شعار پشت سرشان روی پل عکس بگيرد. در همان حال چهل نفر از مزدوران کمپانی فورد، ناگهان از پشت سر به کارگران حمله کرده و آن ها را کتک زدند. درهمان زمان، عده ای از کارگران زن، که برای پخش اعلاميه به محل حادثه می آمدند، آنها نيز مورد تهاجم مزدوران «هنری فورد، Henry Ford» قرار گرفته ومضروب شدند. پليس تا آن جا که می توانست دخالت نکرد و اجازه داد تا مزدوران کارخانه به ضرب و شتم کارگران ادامه دهند. مزدوران سعی کردند فيلم عکس ها را از عکاس «ديترويت نيوز» بگيرند. ولی عکاس حاضر نشد عکس ها را به آن ها تحويل دهد. فردا، گزارش حمله ی وحشيانه ی مزدوران کمپانی فورد و عکس های چاپ شده در صفحه ی اول روزنامه های سراسر کشور منتشر و غوغائی برپا کرد. به عکاس خبرگزاری، «کيلپاتريک، Kilpatrick»، بخاطر گرفتن عکس هايش از هجوم و مضروب کردن فعالين کارگری جايزه ی «پوليتزر،Pulitzer»- يک جايزه ی ارزشمند هنری- اعطا شد. عليرغم شاهدان عينی، از جمله فعالين کارگری، «فرنکشتاين، Frankenstein» و «رويتر، Rioter»، مدير خدمات کمپانی فورد «بنت،Bennett» ادعا کرد که مقامات اتحاديه مسبب زد و خورد بودند. بنت گفت که، اتحاديه برچسب توطئه ی اتهام خشونت از طرف کمپانی فورد را طراحی کرده بود. بنت گفت که من کاملا اطمينان دارم که هيچ يک از بسيجی های کمپانی فورد در زد و خورد شرکت نکرده بودند. اين حادثه موجب افزايش محبوبيت اتحاديه گرديد و در عوض به اعتبار کمپانی فورد لطمه وارد شد. «هيات رئيسه ی روابط ملی کار» بنت و کمپانی فورد را به خاطر اين عمل توبيخ کردند. سه سال بعد، هنری فورد تسليم شد و قرارداد دسته جمعی با اتحاديه را امضا کرد.
۸- مارکس، بنياد بحران های سرمايه داری را در عدم تحقق انباشت سرمايه می ديد. برعکس، دکترين اقتصادی «جان مينراد کينز» علت اصلی بحران سرمايه داری در دوره های بحرانی را محافظه کاری سرمايه داران می ديد. کينز می گفت ابتکار فعاليت های اقتصادی دولت کم کم سرمايه داران را به سرمايه گذاری تشويق خواهد کرد. ولی، در عمل شروع جنگ بين الملی دوم، و نه دکترين کنيز، مشکل بحران سرمايه داری را حل کرد. ولی، نکته ی جالب اينکه، کشورهای سرمايه داری با چرخش از اقتصاد مختلط- خصوصی و دولتی- به سمت اقتصاد بازار در پايان دهه ی ۱۹۷۰، آشکارا دکترين اقتصادی جان مينراد کينز را رد کردند.
۹- توضيح بحران. يک بازبينی مارکسيستی، اثر «کريس هارمن، Chris Harman»، انتشارات «بوکمارکس، Bookmarks»
۱۰- القاعده، ترجمه ی فارسی پايه، منظور برنامه ی «ديتابيس، Database» بود که «سيا، C.I.A»، سازمان جاسوسی آمريکا در اختيار آدم کشان اسامه بن لادن، عليه ارتش روسيه ی شوروی، در افغانستان قرار داد. آمريکا مجدانه با تسليح مجاهدين آدم کش عليه ارتش شوروی می خواست تلافی شکستش در جنگ ويتنام را از شوروی بگيرد. وقتی، آنزمان طالبان گوش سربازان دستگير شده ی روسی را می بريدند، آمريکا و انگلستان اين وحشی گری ها را لاپوشانی می کردند. ولی، اينان نمی دانستند که فردا همين اسامه بن لادن آموزش ديده تحت متخصصان سيا و مشاوران نظامی، برای آمريکا و انگلستان چه موی دماغی خواهد شد.
۱۱- در پی مرگ مائو، در سال ۱۹۷۶، چهار نفر از رهبران حزب کمونيست چين، شامل «جيان کينگ،Jiang Qing»- آخرين همسر مائو-،«ژانگ چونکيواو، Zhang Chunqiao» «يئو وانيوآن،Yao Wonyuan» و «وانگ هونگ ون،Wang Hongwen»- به «باند چهار نفر، Gang of four» شهرت يافته بودند، دستگير شدند. چهار نفر بالا، به عنوان رهبران اصلی انقلاب فرهنگی، به اتهام زياده روی و جنايت در خلال انقلاب فرهنگی، در سال ۱۹۸۱محاکمه و به زندان محکوم شدند. سرنگونی جناح چپ و قدرت يابی راست، نماد تغيير ريل سياسی بموازات چرخش از اقتصاد سرمايه داری دولتی- با برنامه ريزی مرکزی- به اقتصاد خصوصی در چين گرديد. بدين ترتيب، مبارزه ی طولانی بين دو جناح درون ”حزب کمونيست“ چين، که از دهه ی ۱۹۶۰، با مغضوب شدن «ليوشائوچی، Leo shaochi» و سپس فرار لين پيائو، Lin piao»، جانشين مائو تسوتنگ، سقوط هواپيما و کشته شدنش در سال ۱۹۶۹، خاتمه يافت. در حقيقت محاکمه ی بالا، اعلام قطعی موقعيت بلامنازع رهبريت جديد طبقه ی سرمايه دار چين و فرايند جديد رشد صنعتی چين بود.
۱۲- در ادامه ی جنگ وحشتناک ويتنام، در۱۷جون ۱۹۷۲، در خلال انتخابات رياست جمهوری آمريکا، پليس چند نفر را به اتهام ورود غير قانونی به مرکز کميته ی حزب دموکرات در ساختمان «واترگيت،Watergate» - معروف به افتضاح واتر گيت- دستگير کرد. مستندات محاکمه نشان داد که اين اقدام از طرف حزب محافظه کار طراحی شده بود. به اين دليل ريچارد نيکسون، که مجددا به رياست جمهوری آمريکا از حزب جمهوری خواه يا محافظه کار انتخاب شده بود، مجبور شد از مقام رياست جمهوری استعفا دهد. يک سال بعد، در تاريخ ۲۹ آوريل ۱۹۷۵، آمريکا در جنگ ويتنام شکست خورد. دو دوره حکومت محافظه کاران به سر رسيد و «جيمی کارتر،Jimmy Carter» از حزب دموکرات به رياست جمهوری آمريکا انتخاب گرديد. مجموعه ی عوامل بالا زمينه ساز چرخش از گرايش راست و تقويت سياست ليبرالی و تشنج زائی شد. ولی شکست ارتش آمريکای ابر قدرت در جنگ ويتنام، تضعيف موقعيت اقتصادی-سياسی آمريکا، دوباره زمينه ساز خزيدن جناح راست بقدرت گرديد.
۱۲- اين فقط طبقه ی سرمايه دار ايران نبود که برای نجات سرمايه به افيون ايدئولوژی مذهب متوسل می شد. بلکه انگلستان و بويژه آمريکا، گذشته ازپشتيبانی از گرايشات ايدئولوژی مذهب در کشورهای توسعه نيافته، به ترويج خرافات ايدئولوژی مذهب در کشورهای خودی شدت دادند. در آمريکا، صدا ها کشيش شارلات، ملبس به کت و شلوار، در وراجی های تلويزيونی، از يک طرف در باره ی خرافات و خزعبلات ايدئولوژی مذهب مسيحيت، و از طرف ديگردر دشمنی با علم و دانش-فرايند پيدايش و تکامل موجودات زنده- دهان کف کردند.
۱۳- با انتخاب رونالد ريگان- هنرپيشه سابق و دست راستی آمريکا در دهه ی ۱۹۵۰-به رياست جمهوری آمريکا، از حزب محافظه کار، يک حمله ی مجدد «مک کارتيسم،McCarthyism»، ولو در قالب ديگر به هنرآغاز شد. عجيب نبود که تهيه ی فيلم های «جينگوئيسم، Jingoism»- جنگ طلبی و وطن پرستی افراطی- ريمبو ووو نظايرهم، و ازطرف ديگر فيلم های مبتذلی نظير دستگيری جن ها، جنگ ستاره ها ووو جای سينمای رئاليستی و ناقد شرائط ناهنجار جامعه ی سرمايه داری را تسخير کردند. اگر تا ديروز آرزوی غائی يک هنرمند ظاهر شدن در تاتر های «برودوی، Broadway» نيويورک و «وست اند،West end» لندن بود. امروز، وقتی هنرمندی از تاتر شروع کرد و مشهور گرديد، فردا راهی سريال های تلويزيونی«سوپ اپرا، Soap Opera» و سينمای مبتذل می شود. برای هنرمند اولی ارزش و خلاقيت هنری جايگاه والا داشت، برای هنرمند ريگانيسم و تاچريسم پول.
۱۴- مارگارت تاچر، متحد رونالد ريگان، بی پروا می گفت واژه ای بنام اجتماع وجود ندارد.
۱۵ـ صدور سرمايه و انتقال از بخش صنعتی به بخش خدماتی، به هيچ وجه به دوکشور آمريکا و انگلستان محدود نمی شد. ولی، دو کشور آمريکا و انگلستان، بواسطه ی بروز بحران در اواخر دهه ی ۱۹۷۰، پرچمداران چرخش به بخش خدمات مسلط در فرايند توليد اجتماعی شدند.
جدول پائين بروشنی نشان می دهد که در بعد جهانی، سرمايه از بخش توليد صنعتی غالب به سمت بخش خدمات مسلط تغييرکرده است. اکنون، در سده ی بيست و يکم، سرمايه داری جهانی با يک مشکل پايه ای نوينی روبرو شده است. بزرگتر شدن در صد بخش خدمات به نسبت بخش صنعتی، به اين معنا نيست که در توليد حجم ارزش اضافی صرفا يک جابجائی اتفاق افتاده است. بلکه، و فراتر ازاين، به اين دليل که بخش خدمات ارزش اضافی توليد نمی کند. انتقال از بخش صنعتی غالب به بخش خدمات غالب فرايند انباشت سرمايه را با چالش جديدی روبرو کرده است. اگر، تا ديروز سرمايه داری بسط بخش خدمات را نشانه ی زرنگی و توانائی اش در برون رفت از سرمايه می ديد. سرمايه داری نمی فهميد که با دست خود شرائط برون رفت از مشکل انباشت سرمايه را به تنگنا کشانده است.
۱۶- اکنون نه تنها در کشورهای صنعتی اروپا و آمريکا، بلکه در کشورهای درحال توسعه بخش خدمات در صد غالب توليد اجتماعی را تشکيل می دهند. ارقام زير بوضوح مشکل انباشت سرمايه در بخش صنعتی و حرکت سرمايه بسوی بخش خدمات را نشان می دهد.
کشور بخش خدمات بخش صنعتی
آمريکا هفتاد و شش مميز نه در صد بيست و يک و نه درصد
٪ ۹/ ۷۶ ٪ ۹/ ۲۱
ژاپن هفتاد و پنج و چهار // بيست و سه مميز يک //
٪ ۴/ ۵ ۷ ۱ ٪ / ۲۳
آلمان هفتاد و دو // بيست و هفت //
٪ / ۷۲ ٪ ۲۷
انگلستان هفتاد و پنج //
بيست و سه مميز هشت //
٪ ۷۵ ۸ ٪ /۲۳
فرانسه هفتاد و هشت مميز نه // نوزده //
٪۹ / ۷۸
٪ ۱۹
ايران چهل و هفت مميز هشت // چهل و يک مميز نه //
٪٨/۷ ۴ ٪۹/ ۴۱
چين سی و دو در صد بيست و پنج //
٪ ۳۲ ٪ ۲۵
ترکيه شصت و چهار مميز هفت // بيست و پنج مميز نه //
٪ ۷ /۶۴ ٪ ۹/۲۵
چشمه: اطلس جغرافيائی سيا
۱۷- در شروع جنگ جهانی دوم، يک فضای سياسی دوگانه ی راست افراطی و رنگين کمانی از چپ بر صف بندی دول متخاصم سايه افکنده بود. دول سرمايه داری مخالف فاشيسم هيتلری کارگران را تحت شعار پاسداری از دموکراسی و به اميد تامين زندگی بهتر روانه ی کشتارگاه های جنگ کردند. با خاموش شدن غرش توپها، چرخش به سياست های چپ مشهود گرديد. وقتی وينستن چرچيل در مبارزه ی انتخاباتی به سوسياليسم و کمونيسم حمله کرد، نه تنها برايش آرای انتخاباتی بيشتری کسب نکرد، بلکه انتخابات را به حزب کارگر- سوسيال دموکرات آن روز- باخت. بنابراين، تغيير اوضاع ، از دو سوی طبقات متضاد جامعه ی سرمايه داری ناگزير می نمود. اکنون طبقات سرمايه دار در موقعيتی نبودند که طبقات کارگر را، بعد از تحمل آنهمه کشته و زخمی و معلول، به شرائط پيش از جنگ وادار کنند. بگفته ی يکی از نمايندگان پارلمان انگلستان: اگر ما رفرمهائی به نفع کارگران انجام ندهيم، آنها با انقلاب آنرا از ما خواهند گرفت. طبقات سرمايه دار مجبور از انجام رفرمهائی بودند. ولی، بنا به تسلط افق سياست های رفرميسم سرمايه داری بر طبقات کارگر، اين رفرمها خصلت دوگانه داشتند. سرمايه داری رفرم می کرد تا مانع دگرگونی تحول انقلابی روابط سرمايه داری گردد. طبقات کارگر با رضايت به رفرمهای سرمايه داری، تحول انقلابی جامعه يا انقلاب سوسياليستی را فراموش کردند. طبقات سرمايه دار هزينه ی بازسازی زير ساخت اقتصادی ويران شده را به دوش کارگران قرار دادند. طبقات کارگر در قبال بهبود در شرائط کار و زيست شان هزينه ی بازسازی اقتصادی را بدوش گرفتند.
۱۸ـ «کلوزد شاپ، Closed shop»، يکی از دستاوردهای مهم دوران دولت رفاه بود. کلوزد شاپ به اين معنا بود که به پشتوانه ی مبارزات کارگری، سرمايه دار تشکل اتحاديه ای صد در صد را در کارگاه يا کارخانه ی معينی به رسميت می شناخت. کلوزد شاپ، تجلی يک مجموعه حقوق، منجلمه شرائط استخدام، بود. استخدام کارگر جديد، نه معامله ای بين کارگر استخدامی تنها، منزوی و مستاصل، با سرمايه دار متکی به سرمايه ی اجتماعی ، بلکه، او با مقررات کلوزد شاپ کارگاه يا کارخانه استخدام می شد. و از همان بدو استخدام ، عضو اتحاديه می گرديد.
۱۹ـ افزايش کار موقت به نسبت کاهش شغل دائمی بی اغراق شباهتی به بر گشت بدوران قرون وسطی دارد. در آن دوره، «کار گر ماهر، جرنی من، Journeyman ، برای پيداکردن کار، خورجين وسائل کارش را بدوش گرفته و پای پياده از اين آبادی به آن آبادی و از اين شهری به آن شهر ديگر مسافرت می کرد. قرون وسطی با کارگر ماهر«جرنی من، Journeyman»، کور سوی آغازين روابط سرمايه داری بود که چند قرن بعد قامت می کشيد تا دنيا را به زير بردگی مزدی به خط کند. امروز، شيوع کار نيمه وقت به زيان کاهش کار تمام وقت نه نشان تداوم بالندگی بلکه سير نزولی روابط سرمايه داريست.
۲۰- دول سرمايه داری، با دستکاری در آمار کارگران شاغل، درصد کارگران بيکار را کمتر يا درصد کارگران شاغل را بيشتر از رقم واقعی اعلام می کنند. اجرای رفرمهای دهه ی ۱۹۸۰، گذشته از دستکاری های معمول، شيوه ی جديدی از غير واقعی نشان دادن درصد کارگران شاغل را در اختيار طبقه ی سرمايه دار قرار داد. ظاهرا، آمار کارگران شاغل، تجسم کارگران تمام وقت است. ولی در حقيقت چنين نيست.
۲۱ـ نمونه ای را بيان کنم. سرمايه دار به کارگر می گفت، شما برای من در هفته چهل ساعت کار می کنيد، ولی من زمان اين مدت کار را تعيين می کنم. اين برنامه ی کاری به اين معنا بود که ساعات کار کارگر ثابت نبود. کارگر، با کاهش حجم کار، ساعات کوتاهتری کار می کرد و با افزايش کار در ساعاتی ديگر، او به کار احضار می شد. در اين آهنگ کار، کارگر هيچ اختياری بر روال زندگی اش نداشت. يکی از باراندازن ليورپول -در اعتصاب تاريخی دوساله ی اول دهه ی ۱۹۹۰- تعريف می کرد: شب هنگام بود. من، همسرم و دخترم آماده شده بوديم که به مهمانی دوستمان برويم. از سرکار به من تلفن شد که به سرکار برگردم. من ديگر طاقتم طاق شد. و جرقه ی اعتصاب زده شد.
۲۲ـ اگر در انگلستان، کارگر راهنمای تلفنی سالانه حداقل ۱۵۰۰۰پوند حقوق می گيرد، کارگر خدمات هندوستان حقوقی برابر با ۲۰۰۰پوند دريافت می کند.
۲۳-تا آغاز دهه ی ۱۹۸۰، بعلت گرانی بليط هواپيما، مسافرت با هواپيما عموما به مسافران طبقات دارا محدود بود. بسته به موقعيت جغرافيای کشوری ، برای نمونه، طبقه ی کارگر انگلستان با اتومييل يا کاروان برای تعطيلات تابستانی به پلاژهای ساحلی اين کشور مسافرت می کردند. «سر فريزر، Sir Frasier» انگليسی مبتکر بليط ارزان هواپيما گرديد. نوآوری آقای فريزر انقلابی در صنعت خدمات توريستی ايجاد کرد. گسترش عظيم بخش خدمات غذائی، برای نمونه رستوران های غذاخوری زنجيره ای «مک دانالدز،McDonalds»، مشابه پديده ی هواپيمای ارزان، يک صنعت خدمات فراملی گرديد و در پنج قاره ی کره ی ارض رخنه کرد ووو.
۲۴ ـ اين سياست موذيانه شباهتی به اصلاحات ارضی در مرحله ی عروج سرمايه داری داشت. غايت فرايند تقسيم اراضی اين بود که زمين از فئودال به کشاورز سرمايه دار منتقل شود. سهام کارگران نيز بهمان سرنوشت تقسيم اراضی مبتلا شدند. زمانی نگذ شت، که کارگر بواسطه ی نياز مالی مجبور شد چند عدد سهامش را به سرمايه دار بفروشد. پس حق به حقدار رسيد
۲۵ـ نان-دام، سيف هون، ياپی و تکس هون:
الف، نان-دام، مخفف کلمه ی مرکب «نان-دمسايلد، Non-domiciled» يعنی محل دائمی زندگی سرمايه دار زادگاهش نيست. اما، معنای مالی اين کلمه مشعر بر اين است که سرمايه دار انگليسی به خزانه داری می گويد محل زندگی دائمی من نه در شهر «گيلد فرد، Guildford» انگلستان، بلکه در جزيره «کيمن، Cayman» در دريای کارائيب قرار دارد. به اين دليل، او ماليات بر درآمد نمی پردازد. سرمايه دار آمريکائی ووو با کشورشان همين روش را عمل می کنند. در خزانه داری انگلستان، تعداد ۲۵۰۰۰۰نفر نام-دام ثبت نام کرده اند. در سرمايه داری ماليات را بردگان مزدی يا کارگران می پردازند.
ب ـ سيف هون، به بانک های مستقر در کشورها يا جزاير معينی اطلاق می شود. بعلت پنهان کاری، امنيت و فرار از پرداخت ماليات، سرمايه داران بخشی از سرمايه هايشان را به اين بانک ها منتقل می کنند. در پيامد بروز بحران جهانی سرمايه داری، چندين بار ۲۰ کشور سرمايه داری عمده ی جهان کنفرانس هائی برای برون رفت از بحران تشکيل دادند. يکی از مفاد اصلی دستور جلسات، حل ناموفق مشکل بانک های سيف هون، به عنوان يکی از پايه های مهم بروز بحران سرمايه داری جهان بود.
پ ـ در پی فراهم شدن تسهيلات معاملات سهام در بازار های بورس، دلالان جوان در بورس لندن به ياپی ها معروف شدند. اين دلالان جوان يک روزه ميليونر شدند. و اين پول به اصطلاح باد آورده فرهنگ ياپی آفريد. اگر اين ياپی با قماربازی روی سهام امروز ميليونر شد. فردا، ياپی ديگری « نيک لی سن، Nick Leeson» در قمار بازی سهام بورس سنگاپور، در سال ۱۹۹۴، بانک انگليسی قديمی «برينگس،Barings» را ورشکست کرد. بانک به مبلغ يک پوند فروخته شد. فلسفه ی يک پوند اينست که برای سرمايه داری واژه ی ی مجانی تابوست. در زندگينامه اش، نيک لسن می نويسد، فرهنگ بانک برينگ اين بود: انگيزه ی همه ی ما اينست که سود، سود و سود بيشتر کسب کنيم!
ت- تکس هالی دی، در معنای لغوی، تکس يعنی ماليات و هالی دی مسافرت تفريحی. اما، اين واژه ی مرکب به معنای معافيت از ماليات می باشد. بنا بر رونق اشتغال، در مواقعی خزانه داری موسساتی را از پرداخت ماليات معاف کرد- البته تکس هالی دی شامل کارگران نشد!.
۲۶- در آمريکا اوائل دهه ی ۱۹۸۰، حقوق يک نفر مدير کل ۴۲برابر حقوق متوسط يک نفر کارگر بود. در سال ۲۰۰۸ ، حقوق مدير کل ۴۱۹ برابر حقوق متوسط کارگر يا ۱۰برابر بيشترگرديد.
۲۷- آقای «فرد گودمن، Fred Goodman» مدير کل «بانک سلطنتی اسکاتلند، آرباس، Royal Bank of Scotland, RBOS» فردی بودند که اين بانک عظيم را به ورطه ی ورشکست کشانيدند. اگر دولت دخالت نمی کرد، قطعا ورشکست می شد. آقای فردگودمن مجبور شدند از رياست بانک استعفا دهند. آقای فردگودمن ۵۵ سال دارند. اين آقا مبلغ ۷۰۲۰۰۰ هفتصد و دوهزار پوند در سال حق بازنشستگی دريافت کردند. ايشان اخيرا به شغل جديدی استخدام شدند!
۲۸- شما می توانيد اوج اين سياست اقتصادی سرمايه داری را در ظهور فراگير فروشگاه های يک پوندی يا يک دلاری يا يک يورو مشاهده کنيد. افزون براين، تصوری از دستمزد روزانه ی کارگر، کشور در حال توسعه، داشته باشيد که اين کالاهارا به اين ارزانی توليد می کنند.
۲۹- برای نمونه، امسال بعلت کسری بودجه، دولت انگلستان بايد ۱۷۰ميليارد پوند از منابع مالی قرض کند. هر دولتی که بعد از انتخابات امسال بقدرت برسد، مجبور است برای کاستن از کسری بودجه از زواری يا سرويس خدمات دولتی کم کند. دولت کارگر نو پيش بينی می کند که در صورت پيروزی در انتخابات، طی چهار سال آينده کسری بودجه را به نصف کاهش خواهد داد. عمل کرد اقتصادی چنين راه بردی اين است که بحران سال ۲۰۰۸ حد اقل تا ۲۰۱۷ ادامه خواهد يافت. البته با اين فرض که طوفان بحران فروکش کرده باشد.
۳۰- اوائل امسال، هم در آمريکا و هم در انگلستان، هيات رئيسه های بانک ها ميلياردها دلار به روسا و کارکنان ارشد پاداش دادند. هر دو دولت تريليون ها دلار از جيب طبقات کارگر به بانک ها کمک کردند تا اين بانک ها را از ورشکستگی نجات دهند. اما، در اردوی کار، کارگران صنايع و خدمات عمومی را گروه گروه بيکار می کنند. با دادن پاداش، بانک های آمريکا و انگلستان به مردم دهن کجی می کنند. بانک ها با سمبه ی پر می گويند، اگر ما به اين ها پاداش ندهيم، آنها مارا ترک خواهند کرد. من در جائی گفتم که ۲۰ کشور سرمايه داری بزرگ جهان چندين بار اجلاسيه هائی تشکيل دادند تا به سيستم بانکی و مالی لگام بزنند. اکنون، اين دولت و آن دولت می گويد اگر ما محدوديت بر کارکرد بانک ها اعمال کنيم سرمايه ها از کشور ما فرار خواهند کرد. اينها می گويند، بايد يک توافق بين المللی منعقد شود. پس هدف از تشکيل اجلاس ۲۰ کشور سرمايه داری جهان چه بود؟
۳۱- سايت اقتصاد ايران- تحليل اقتصادی
۳۲- سايت اين يارانه ها ما را کشت
مراد عظيمی
۱۳۸۹/۱/۱۴