افق روشن
www.ofros.com

در حاشيۀ « سازمان‌يابی کارگری - تئوری و پراتيک »- نوشتۀ آقای محمد قره‌قوزلو


مراد عظيمی                                                                                                        دوشنبه ۵ تیر ١٣٩١

در پی يورش نيروهای امنيتی دولت سرمايه‌داری ايران به جلسه‌ی برگزاری مجمع سالانه‌ی فعالين کارگری « کميته‌ی هماهنگی برای کمک به تشکلات کارگری» در کرج و ضرب و شتم و دستگيری شرکت کنندگان... آقای قره‌قوزلو مطلب بالا را نوشته‌اند. من نيز به سهم خود هم حمله‌ی وحشيانه‌ی نيروهای امنيتی به جلسه‌ی «کميته ...» را محکوم کرده و هم انتقاد بجا و افشاگری شان عليه دولت سرمايه‌داری ايران را تائيد می کنم.
ايشان اشاره کرده‌اند که به علت شتاب در بيان حمايت از فعالين کارگری «کميته‌ی... » و افشاگری از اقدام ضد کارگری نيروهای سرکوبگر دولت سرمايه‌داری ايران، و به دليل نداشتن اطلاعات مناسب ارزيابی از رويداد بالا را به عهده‌ی فعالين کارگری می‌گذارند(١).
به نظر من، اين اظهار آقای قره قوزلو کاملا متين و معقول می‌نمايد. اما، ايشان فراتر از محکوم کردن بجا از دولت سرمايه‌داری ايران، يک بحث تئوريک ناب هم ارائه داده‌اند، که به ديد من ارتباطی با موضوع حمله‌ی نيروهای امنيتی به جلسه‌ی مجمع عمومی سالانه‌ی «کميته ...» ندارد. من فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم شايد جايگاه بحث تئوریک ايشان زمانی موضوعيت پيدا می‌کرد که، ايشان:
١- در دفاع از انتقادی عليه برگزاری جلسه‌ی بالا از سوی منتقدی، که آنرا فی المثل حرکتی اراده‌گرانه تبيين کرده بود، يا
٢- شايد ايشان در تحليل رخداد بالا و مناسبت دانستن آن با رويکرد مارکسی «عمل-تئوری، يا پراکسيس مارکسی» بحث تئوريک بالا را ارائه می دادند. ولی،همانطوری که، ايشان به کنش‌های کارگران اخراجی شهاب خودرو اشاره کرده اند؛ و دهها اعتراضات و نمونه‌های گوناگون کارگری پيشتر رخ داده‌اند، به نظر نمی رسد تشکيل جلسه‌ی بالا نياز به بحث تئوريک و پرداختن به جايگاه فلسفه را داشته‌باشد.
٣- بالاخره، شايد رويداد تشکيل مجمع عمومی «کميته‌ی ....» بهانه‌ای شده‌است که ايشان بحث تئوريک شان ارائه داده‌اند.
اما، خود بحث تئوريک ايشان اشکالاتی دارد، که من سر راست وارد آن‌ها نمی شوم. ولی در خلال حرفهايم به بعضی از آن‌ها اشاره خواهم کرد. امروز نوع تشکل يابی کارگری و افق آينده نه تنها بحث های حياتی برای طبقه‌ی کارگر ايران بلکه طبقه‌ی کارگر جهان دارد. به نظر من، آنقدر توشه‌ی تئوريک معاصر حول بحث‌های دو بستر بالا وجود دارند که نيازی به وارد شدن در بحث های فلسفی نيمه‌ی اول قرن نوزدهم، چونان جدل بين هگلی های جوان را بی نياز می کند. ولی، فکر و عمل کردن مقولات کنکرت هر روز انسان ها و طبقات اجتماعی‌اند. امروز نقش تئوری-عمل، يا پراکسيس مارکسی را بايد سرراست در چالش دوگانه‌ی طبقه‌ی کارگر ايران- جزئی از طبقه‌ی کارگر جهان- چگونه متشکل شود و برای چه افق و هدفی تحليل و جدل کرد. من فقط در اهميت «عمل-تئوری، يا پراکسيس مارکسی» به تز يازدهم مارکس: فيلسوفان تنها جهان را به راه‌ههای گوناگون تعبير کرده‌اند، اما مسئله بر سر تغيير آن است(٢)، اکتفا می کنم. و مارکس با «عمل-تئوری يا پراکسيس» توانش را صرف تغيير جهان می کند. بدين ترتيب، مقوله‌ی فلسفه و فيلسوف به بايگانی تاريخ سپرده‌ می‌شود. البته ، من وجود نظريه‌پردازان بورژوائی را انکار نمی‌کنم.
آقای قره قوزلو، در پايان بحث تئوريک‌شان، تحت عنوان «زمانی برای پراتيک شدن تئوری» اعلام می کنند که: ...موفق‌ترين و کاربردی‌ترين گونه‌ی سازمان‌يابی کارگری-به نظر نگارنده همان لنينيسم و بلشويسی است که سال ١٩١٧ انقلاب اکتبر را سازمان داد... الی آخر.
دقيقا، جانبداری ايشان از نوع تشکل يابی و افق لنينی، همان دو بستری است که من در بالا روی آن‌ها انگشت ‌گذاشتم.به نظر من، گرچه ايشان قرار است در آينده و در دفاع از شيوه‌ی سازمان‌يابی لنينی نگارش کنند، اما، گونه‌ی سازمان‌يابی لنينی و مسئله‌ی انقلاب اکتبر بحث های تازه‌ای نيستند، و از اينرو نادرست نخواهد بود پيش از بحث آينده‌ی آقای قره قوزلو چند کلمه ای از اين بابت حرف زد.
در نقد «شوروی سابق» دو نگرش وجود دارد: الف يک گرايش تثبيت انحراف در دولت شوروی را به قدرت رسيدن جناح استالين و آغاز برنامه‌های اقتصادی ۵ ساله نسبت می‌دهد. برای نمونه، « ٩ رساله‌، تحت عنوان «ماترياليسم تاريخی»(٣) با ويرايش «جان ريس، John Rees» از «حزب کارگران سوسياليست، انگلستان،Socialist Workers Party ». در اين اثر تمام اقدامات پيشين حکومت شوروی تا قدرت‌يابی استالين و آغاز برنامه‌های ۵ ساله، به عنوان کنش‌هائی اضطراری توصيف می شود. اين اثر، از محک «نقد برنامه‌ی گوتای مارکس»(۴) برای ارزيابی انقلاب اکتبر استفاده نمیکند. گذشته از اين، «حزب کارگران سوسياليست بريتانيا» حکومت شوروی در زمان لنين را سرمايه‌داری دولتی ارزيابی می کند(۵) به درک من نيز دريافت دولت سرمايه‌داری شوروی صحيح است. در شوروی سوسياليسم با آن عيار مارکس در نقد برنامه‌ی گوتا پياده نشد. اما، آيا اصلاحاتی انجام شدند؟ آری. چه پيش از به قدرت رسيدن گرايش استالين، چه زمان او، و چه بعد اصلاحاتی معمول شدند. اين را نيز اضافه کنم، که آقای «الکس کالينيکس، Alex Callinicos»، يکی از نگارندگان رسالات ٩ گانه بالا، و يکی از نظريه‌پردازان «حزب کارگران سوسياليست انگلستان» در اثرش بنام «ايده‌های انقلابی کارل مارکس- به فارسی ترجمه شده‌است»، کلمه‌ای از قلمش در رابطه با «نقد برنامه‌ی گوتا» و نقش مارکس در تشکيل و فعاليتش در «انترناسيونال اول»، به مثابه اولين تشکل يک پارچه‌ی «اقتصادی-سياسی» طبقه‌ی کارگر جهان، جاری نمی شود- آيا اينها سهوند و يا ذکرشان به مذاق گرايشات تروتسکيستی و ديگر گرايشات خوش‌آيند نيستند؟
افزون بر گرايش انتقادی گونه‌ی اول به مقوله‌ی «شوروی سابق»، يک گرايش ديگر هم وجود دارد، که گرچه عواقب هولناک و ويران‌گر تحميل جنگ داخلی از طرف امپرياليست ها بر تار و پود اجتماع شوروی را هرگز ناديده نمی‌گيرد، ولی خود هستی حزب لنينی را پديده‌ای بی تقصير نمی بيند. برابر با اين گرايش، تشکيل دولت شوروی تحت زعامت حزب کمونيست بنای کجی را پی گذاشت. مثالی بزنم. پرفسور « ريچد ولف، Richard Wolff» بدرستی با درک مارکسی اشکال حکومت تازه تاسيس شوروی را چنين نقد می کند. او با تکيه بر سرمايه‌ی مارکس می گويد: در سرمايه‌داری کارگر توليد کننده‌ از برنامه ريزی، اداره و توزيع توليد محروم است. تا پيش از انقلاب اکتبر يک نفر از طرف سرمايه‌دار بالای سر کارگر ايستاده بود و فرمانش می‌داد. با برآمد انقلابی، کارگران در شکل کميته‌های کارگری سرمايه‌داران را از کارخانه‌ها بيرون کرده و تازه آغاز به اداره‌ی فرايند توليد کرده بودند، که يک نفر جديد بيرون از کارخانه ، به عنوان يکی از کادرهای حزب منتصب از طرف حزب کمونيست بجای آقا بالاسر عامل سرمايه‌ی ديروزی آمد و بالای سرکارگران قرار گرفت و گفت شما کارگران بايد طبق دستورات من کار کنيد. اين عمل يا پراتيک حزب عکس برگردان با چتر به پائين وبه درون طبقه‌ی کارگر انداختن تئوری سوسياليسم است. تز سوم از تزهای فويرباخ می‌گويد: دکترين ماترياليستی در گير تغيير محيط و پرورش خود فراموش می کند که محيط و شرائط با عمل انسان تغيير می‌کند و اين ضروری است که آموزگار آموزنده شود. اين کادر حزبی بيرون از کارخانه بهتر مشکلات، مسائل و چم و خم فرايند توليد را می داند يا کارگر درون کارخانه. به سخن ديگر، لنين و حزب می بايستی از عمل کميته های درون کارخانه می آموختند و يا اين کميته های کارخانه‌ها کنار می رفتند تا به فرمان حزب گوش کنند. مارکس تا پيش از رفتن‌اش به فرانسه دموکراتی پيگير بود. او با رفتن و آميختن در محافل کارگری کمونيستی پاريس، کمونيست می شود. بدين ترتيب آموزگار در موقعيت تلميذ يا شاگرد قرار می‌گيرد.
طرح دو تشکل، يعنی يک تشکل اقتصادی، يا اتحاديه گری-تک پا فراگيرنده‌ی بدنه‌ی طبقه‌ی کارگر و يک تشکل سياسی جدا از بدنه‌ی طبقه‌ی کارگر، و از بهم آمدن فعالين سياسی يا مبارزان حرفه‌ای، يا پيشگامان، يا نخبگان طبقه کارگر، يک بدعت يا تجديد نظر طلبی لنينی در مفهوم تشکل يابی طبقه‌ی کارگر و شقه کردن وحدت اين طبقه بوده‌است. اما، مقوله‌ی فعالين حرفه‌ای(٦) ابداع لنين نبوده‌است. بلکه، ايشان اين گونه از کنش فعالين سياسی را از «نارودنيک ها، اراده‌ی خلق، People’s Will» وام گرفته‌بود. نارودنيک ها تجلی تمام و کمال فعالين حرفه‌ای بودند. دختر و پسر، زن و مرد زندگی خانوادگی را رها می کردند. طرز پوشش شان بسيار ساده، رنگ‌های لباسشان تيره وسياه بود. دخترها آرايش نمی کردند، موها را کوتاه کرده و صاف به طرف پشت سرشان شانه می‌کردند. عشق به جنس مخالف را در خود سرکوب می‌کردند. همه چيز فدای انقلاب. از شهرها روانه‌ی روستاها می شدند تا دهقانان موتور انقلاب اجتماعی را آگاه کنند(٧).
استراتژی تشکل اقتصادی يا سنديکاليستی در بدنه‌ی طبقه‌ی کارگر و سازمان سياسی انقلابيون حرفه‌ای لنينی بر پايه‌ی تزهای دوگانه‌ی نادرست کائوتسکی گذاشته شدند: يکم، طبقه‌ی کارگر فراتر از تشکل اتحاديه‌ای آگاهی سياسی فرا نمی‌گيرد. دوم، و بر پايه‌ی تز اول، بايد آگاهی سوسياليستی را از بيرون به درون طبقه‌ی کارگر وارد کرد. چرا که بزعم کائوتسکی سوسياليسم محصول انديشه‌ی دانشوران طبقات داراست! فرنک نوئل بابوف، يا گراچس بابوف پدر کمونيسم- در انقلاب کبير فرانسه- هم پدرش کارگر بود و هم خودش.
با استناد به تاريخ سيصد ساله‌ی طبقه‌ی کارگر، اين ادعا که کارگران فراتر از افق ترديونيونيستی آگاهی کسب نمی‌کنند، هرگز واقعيت ندارد. اين صحيح است که کارگران بدوا برای بهبود شرائط فروش نيروی کارشان در تشکلات اقتصادی گرد آمدند. ولی ديری نپائيد که در پيامد انقلاب کبير فرانسه، از سال ، ١٧٩٢، يک جنبش فراگير ضد اشرافيت، يا ضد سلطنت و کليسا وخواست استقرار جمهوری، به تاسی از انقلاب فرانسه، در انگلستان رشد کرد. جنگ اشرافيت انگلستان با جمهوری فرانسه و تحميل هزينه های جنگ به طبقه‌ی کارگر- در معنای عام- تورم و گرانی بی‌داد کرد. کارگران انبارهای مواد غذائی- گندم ووو- عمده فروشان را ضبط می کردند و به قيمت پائين تر فروخته و پولش را به صاحبان مواد غذائی می دادند و غيره(٨). در ادامه‌ی مبارزات اقتصادی-سياسی تا دهه ی ١٨۴٠جنبش سياسی چارتيست‌ها تولد می کند. باز جنبش منشورگران- که هدفشان کسب قدرت سياسی از طريق پارلمان بود- يک تشکل فراگير طبقاتی بود و نه يک تشکل نخبه ها، جدا از بدنه‌ی کارگران فراگير. سپس، از يک طرف با پديده‌ی تشکيلاتی آگاه تر از تشکلات پيشين کارگری، يعنی تشکل «جامعه‌ی بين الملل کارگران»، معروف به بين الملل اول- تاسيس ١٨٦۴-، به مثابه يک تشکل اقتصادی-سياسی روبرو می شويم، و از طرف ديگر با «رساله‌ی گذشته، حال و آينده‌ی اتحاديه‌ها»ی مارکس.
يک ابزار جنگ نظری طبقه‌ی سرمايه‌دار عليه طبقه‌ی کارگر استفاده از توطئه‌ی سکوت می باشد. ولی، متاسفانه حربه‌ی سکوت در درون طبقه‌ی کارگر نيز بکار برده می شود. هم جريانات به اصطلاح مارکسيست غير ايرانی و هم ايرانی در قبال هر دو اسناد بالا آگاهانه سکوت کرده‌اند. چرا. برای اينکه افق سياسی شان اجازه نمی‌دهد. چه می شود، افراد و يا تشکيلات کارگری، که ادعای طرفداری از مارکس را دارند، تشريف بياورند و «اساسنامه يا آئين‌نامه‌» و شيوه‌ی‌ سازمان‌يابی انترناسيونال اول را نقد کنند؛ دليل بياورند کهنه شده است، استدلال کنند «رساله ی گذشته، حال و آينده‌ی اتحاديه‌ها» ی مارکس نا درست.

دو نکته‌ی آخر:
يکم، آقای قره قوزلو در مطلبشان اظهار کرده‌اند که انقلاب اکتبر با موفقيت پشت بورژوازی روسيه را بزمين زد. من هم منکرش نيستم. ولی به تمثيل زمين خوردن رستم توسط سهراب؛ همانطوری که رستم به سهراب گفت در رسم ما بار اول کافی نيست، بورژوازی روسيه نشان داد، که با آن زمين خوردن شکست نخوره‌است.
دوم، به باور من «کميته‌ی هماهنگی برای کمک به تشکلات کارگری»، يک عده فعالين کارگری هستند(٩)، که هم با مسائل اقتصادی روز کارگری درگيرند و هم آگاهی های فراسوی معضلات محل کار و زيست را کسب می‌کنند. يا به سخن ديگر، چه به پذيرند و يا نه پذيرند يک هستی در فعاليت دوگانه می باشند.

مراد عظيمی -٢۴/٠٦/٢٠١٢

ملاحظات و منابع

١- آقای قره قوزلو می نويسند تحليل رویداد را به عهده‌ی فعالين کارگری می گذارند. بنا بر اين گفته، ايشان خود را فعال کارگری نميدانند، و اين ديدگاه با آوردن واژه‌ی روشنفکران و لنينسيم در متن مقاله‌ی ايشان همگنی دارد. من در درون طبقه ی کارگر بوجود روشنفکر باور ندارم. البته، وجود نظريه‌پردازان بورژائی را انکار نمی شوم.

٢- آقای قره قوزلو تز ١١ام مارکس از تزهای معروف به فويرباخ را به جای فيلسوفان تنها جهان را به راه‌ههای گوناگون تعبير کرده‌اند، اما مسئله بر سر تغيير آن است، آنرا به... از “ دوران تفسير جهان”[توسط فيلسوفان] و ورود به دوران ضروری “تغيير جهان” ترجمه کرده‌اند، که در حقيقت ترجمه‌ی صحيح اين تز نيست. ايشان توسط فيلسوفان را بعد از تفسير جهان آورده‌است. و مهم تر از همه، برابر با ترجمه‌ی ايشان، فيلسوفان در گذشته جهان را تفسير می‌کردند واکنون به جای آن بايد جهان را تغيير دهند. مارکس در سال ١٨۴٣، فلسفه حق هگلی را با زبان فلسفی آن روز که زبان مارکس هم بود از فلسفه حرف زده‌است. ولی تزهای فوير باخ به سال ١٨۴٦ بر می گردد که ديگر زبان فلسفی و خود فلسفه را زمين می گذارد. تاريخا فلسفه و فيلسوف شناخت جهان بوده است. و مارکس می خواهد جهان را تغيير دهد.

٣- مارکس از «مفهوم ماترياليستی تاريخ» حرف می زند. اما اصطلاح «ماترياليسم تاريخی» تجديد نظر در دريافت مارکس از تاريخ می باشد. آقای قره قوزلو نيز همين اصطلاح « ماترياليسم تاريخی» بجای «مفهوم ماترياليستی تاريخ» را در متن نوشته‌اش بکار برده است. مطابق اظهارات آقای قره قوزلو در متن مطلب‌شان از ايدئولوژی آلمانی، ايشان کاربرد مقوله‌ی « مفهوم ماترياليستی تاريخ » را در اين اثر و شايد در آثار ديگر مارکس رويت کرده‌اند. چرا؟

۴- در سال ١٨٧۵، وقتی مارکس نقد برنامه‌ی گوتا، يا انتقاداتش به پيش نويس برنامه‌ی حزب کارگران آلمان را تحرير کرد، بدرستی نگاهش برابر با سطح رشد نيروهای مولده‌ی آن زمان متمرکز بود.مارکس با واقع بينی مشاهده‌ می‌کرد که، اگر در آن برهه‌ی تاريخی طبقه‌ی کارگر آلمان قدرت سياسی را تسخير کند، قادر نخواهدبود يک راست جامعه را با هدف از «هر کسی به اندازه‌ی توانش و بر هر کسی به اندازه‌ی نيازش» را سامان دهد. به اين دليل، مارکس برای نائل شدن به هدف غائی، يک مرحله‌ی پسين، يعنی «از هر کسی به اندازه‌ی توانش و بر هر کسی به اندازه‌ی کارش » را ضروری دانست. اين مرحله‌ی پسين يا فاز اول «جامعه‌ی همياری توليد کنندگان ،Association of social producers » با شعار از هر کس به اندازه‌ی توانش و بر هر کس به اندازه‌ی کارش، جامعه‌ای است که ديگر در آن دولتی وجود ندارد. در اين جامعه، آحاد واجد شرائط کار، در قبال کارشان از انبار عمومی، بعد از کسر هزينه‌های عمومی و رشد نيروهای مولده، نيازهای اجتماعی شان را دريافت می کنند. اگر مثال مارکس از آلمان زمانش را فرض بگيريم، اگر طبقه‌ی کارگر آلمان در آن مقطع به قدرت می‌رسيد، تثبيت حکومت کارگری يک روز يا يک ماه و يا زمانی طولانی‌تر می برد، بعد از ثبات عمومی می بايستی فرايند افول دولت از يک سو و برنامه ريزی فرايند توليد، اداره‌ و توزيع توليدات اجتماعی توسط توليد کنندگان مستقيم سازمان‌يابی می شد. نکته‌ی آخر اينکه، اين فاز اول در فرايندش با رشد نيروهای مولده‌ و ماديت دادن به وفور نعمت به مرحله‌ی فاز دوم يا از هر کسی به اندازه‌ی توانش و بر هر کسی به اندازه‌ی نيازش در آلمان ارتقا می يافت. ولی رشد نيروهای مولده از بعد از ربع پايانی قرن نوزدهم به بعد و مشخصا از قرن بيستم ضرورت گذار از مرحله‌ی فاز اول منتفی شده‌است. اکنون در کشورهای نه کمتری و از جمله سرمايه‌داری ايران شرائط مادی يا اقتصادی تحول انقلابی از روابط بردگی مزدی به جامعه‌ی همياری از هر کسی به اندازه‌ی توانش و بر هر کسی به اندازه‌ی نيازش فراهم شده‌است. چرا تروتسکيسم «نقد برنامه‌ی گوتای مارکس» را دور می زند، يا در قبال وجودش سکوت می کند، به خاطر باور فيتيش گونه‌شان مبنی بر اينکه انقلاب سوسياليستی رويدادی جهانی است. به نتيجه، امروز در شرائط بحران ساختاری سرمايه‌داری، دنبالچه‌ی اتحاديه‌های سرمايه سالار شده‌اند.

۵- لنين در سخنرانی‌اش درکنگره ی يازده حزب کمونيست شوروی در سال ١٩٢٢، دولت حاضر نپ را سرمايه‌داری دولتی می نامد.ص ٣٩، «آخرين نبرد لنين»، انتشارات « راهگشا، پاث فايندر»

٦- به نظر من، آقای آقای قره قوزلو با تائيد حزب لنينی قاعدتا بايد موافق واژه‌ی فعال حرفه‌ای و نوع فعاليت حرفه‌ باشند. ولی مسئله بر سر اين است که کارگر بايد کار کند تا معاش خود و خانواده اش را فراهم کند.

٧- و شما مارکس را می بينيد که مرتاض يا رياضت کش نبود، وقتی داشت نه می گذاشت نه به خودش و نه به خانواده‌اش سخت بگذرد. دستش به جيبش می رسيد شراب می خورد، اگر وضع مالی‌ بد بود، می توانست به يک ليوان آبجو هم قناعت کند. وقتی وسعش می رسيد با يک شقه گوسفند سرخ کرده، خانواده با دوستان برای تفريح به پارک «همستد هيث،Hampstead» می رفتند.

٨- شکل گيری طبقه‌ی کارگر انگلستان، نوشته‌ی «ای پی تامسن، E p Thomson»

٩- طبق اظهار آقای قره قوزلو عده‌ای از کارگران بعد از کارشاق و خسته کننده آمده بودند تا در جلسه شرکت کنند. بنابراين، فعالين حرفه‌ای اعضای شرکت کننده را تشکيل نمی دادند.