توضيح. اين مطلب به مناسبتی نوشته شده بود، اکنون با تغييرات جزئی در سايت افق روشن چاپ می شود.
پيش درآمد:
اول: کاربرد نام جمهوری اسلامی، زيرکانه ماهيت سرمايهداری و بردگی مزدی طبقهی کارگر ايران را پنهان می کند. به اين دليل، من همه جا از واژهی دولت سرمايهداری ايران استفاده خواهم کرد.
دوم: ماهيت ضد طبقهی کارگر رژيم محور اصلی مخالفت من با اين رژيم را تشکيل می دهد. تضييق و سرکوب خواست های دموکراتيک در همين ماهيت ضد کارگری دولت سرمايهداری ايران مستتراست. طبقهی کارگر ايران، بمثابه جزئی از طبقهی کارگر جهان در مبارزهاش عليه روابط بردگی مزدی ، ايجاب می کند همزمان و نه جدا از هم برای خواست های دموکراتيک، خواست های اقتصادی و لغو بردگی مزدی مبارزه کند.
سوم: من مبارزهی طبقهی کارگر ايران را در چهار چوب اوضاع طبقهی کارگر جهان مشاهده می کنم. هر دستاورد مبارزهی ضد بردگی مزدی طبقهی کارگر ايران در حدش در طبقهی کارگر جهان تاثير کرده و برعکس برآمد جنبش لغو بردگی مزدی طبقهی کارگر جهان، بويژه اکنون که جهان سرمايهداری دچار بحران ساختاری است، به طبقهی کارگرايران شور، شوق و و روحيهی مبارزاتی خواهد داد.
بخش اول: تجارب
١- ايران از اوائل سلسلهی قاجاردر جهان سرمايهداری آنروز ادغام گرديد. يکی از منابع پژوهش جالب اين دوره، کتاب تاريخ اقتصادی ايران از ١٨٠٠تا ١٩١۴ميباشد، که پژوهشگر آمريکائی چارلز عيسوی نوشته است. اين اثر مبادلات اقتصادی اين دوره را بطورمبسوط توضيح دادهاست.
رشد لاک پشتی اقتصادی ايران با اصلاحات ارضی شاه در سال ١٣۴١به سرانجام رسيد و ايران يک کشور سرمايهداری شد.
١-١اصلاحات ارضی. گونه های اصلاحات ارضی. تاريخا اصلاحات ارضی بدو شيوه پياده شدند. اصلاحات ارضی از پائين يا انقلابی، طريق فرانسوی، و اصلاحات ارضی از بالا، توسط دولت، شيوهی پروسی. اصلاحات ارضی ايران از بالا و از نوع پروسی بود. همه جا اصلاحات ارضی چه از پائين و يا از بالا يک هدف داشتهاست، سلب مالکيت از دهقانان و تبديل شدن آنها به کارگران مزدی. برای نمونه، اصلاحات ارضی انگلستان از قرن شانزدهم تا قرن هيجدهم، بيش از يک قرن و نيم، از طريق سياست Enclosure يا حصارکشی و قوانين Trespassing انجام گرديد. اصلاحات ارضی شاه، يک فرايند سريع بود، که حتی يک دهه طول نکشيد.
اصلاحات ارضی شاه از سوی طيفهائی از اپوزيسيون شاه به عنوان اصلاحات ارضی قلابی، نه تنها پيش از انقلاب شکست خورده، متاسفانه، حتی بعدها تحقير و نفی شد.علت اينکه، من به اين موضوع اشاره میکنم، به اين خاطر است که چنين بدفهمی به اصلاحات ارضی محدود نشد، بلکه به عرصهی فرايند رشد صنعتی شدن ايران نيز کشيده شد. آنها فرايند صنعتی شدن ايران را تحت نام ساختن کارخانجات مونتاژ و توليد “ آدامس خروس نشان” مسخره کردند.
به باور من ادعای شاه “بسوی دروازه های تمدن بزرگ” چندان نيز مبالغه آميز نبود. من اينجا به شماری از مراکز تعيين شده برای توسعهی اقتصادی آن زمان اشاره می کنم. تهران، کرج، قزوين، زنجان، تبريز، رشت، اراک، اصفهان، شيراز، اهواز، بوشهر، مشهد، کرمان، کرمانشاه و غيره
٢-١ با اصلاحات ارضی در سطح وسيعی نيروی کار به کالا تبديل گرديد، و بر اين اساس ايران يک کشور سرمايهداری شد- تعريف مارکس از تحول جامعهی پيشا-سرمايه داری به جامعه ی سرمايهداری با روابط غالب سرمايهداری. فرايند رشد صنعتی شدن نيز همانند اصلاحات ارضی يک فرايند شتاب آور بود.
بدين ترتيب با اصلاحات ارضی و فرايند سرمايه داری، می بايستی کشمکش و تناقضات کار و سرمايه يا مبارزهی طبقهی کارگر با طبقهی سرمايهدار محور تمام مبارزات و مناقشات اجتماعی می گرديد. به سخن ديگر، انقلاب آيندهی ايران، بعد از اصلاحات ارضی و فرايند صنعتی شدن بمثابه يک انقلاب ضد بردگی مزدی ارزيابی می شد. و طبقهی کارگر ايران ايجاب می کرد با هدف آتی سرنگونی سرمايهداری، زير پرچم ضد بردگی مزدی در يک تشکل مستقل واحد سياسی- اقتصادی متشکل میشد.
گفتمان تشکل واحد سياسی- اقتصادی طبقهی کارگر جهان، هرگز انديشه و ابداع چند نفر نبوده است. بلکه اين بينش رجعت به گذشتهی تشکل واحد “سياسی- اقتصادی” طبقهی کارگر جهان دارد. انترناسيونال اول- تاسيس ١٨٦۴ - يک تشکل واحد طبقهی کارگر جهان بود. انترناسيونال اول هم برای خواست های روزمره، يا اقتصادی، و هم رهائی طبقهی کارگر جهان از بردگی مزدی مبارزه می کرد. ولی، انترناسيونال اول آغازگر چنين بينشی در درون طبقهی کارگر نبود. پيشتر، عروج جنبش چارتيست ها در سال ١٨٣٨، بمثابه يک تشکل فراگير کارگری برا ی کسب قدرت سياسی، سازمانی بالای بدنهی کارگری نبود. خود جنبش چارتيست ها متاثر و ادامه دهندگان نزديک به نيم قرن مبارزات اقتصادی-سياسی کارگران يا “جنبش ژاکوبنهای”(١) انگلستان بودند. بالاخره، دو قرن جلوتر، در انقلاب بورژوا- دموکراتيک انگلستان ، بتاريخ ١٦۴٨ Levellers ، و Diggers ، مساوات طلبان و گودال کنان جنبش های جنينی اقتصادی-سياسی کارگران بودند. اما، به رسميت شناختن دو تشکل سياسی و اقتصادی، يا اتحاديه گری، جدا ازهمديگر، از طرف رنگين کمان جريانات سياسی از يک سو، و سنديکاليست ها از طرف ديگر به بعد از انترناسيونال اول، بتاريخ ١٨٦٨ در انگلستان برمیگردد. سپس، اين تجربهی سرمايهداری انگلستان به کشورهای سرمايهداری ديگر سرايت میکند. کارل لگن، رهبر دست راستی اتحاديههای آلمان، در سال ١٨٩٨، با کسب موافقت حزب سوسيال دموکرات آلمان فعاليت سوسياليستی در درون اتحاديه های کارگری را جلوگيری میکند. ازاين پس، فعاليت در درون اتحاديهها به خواستهای اقتصادی تقليل می يابد. سپس، کارل کائوتسکی با تز “کارگران فراگير از افق اتحاديهای فراتر نمیروند”، محمل تئوريک به کنش اتحاديه گری تک-پا فراهم می کند. همچنين، او بود که تز به غايت نادرست سوسياليسم محصول انديشهی دانشوران طبقات داراست را مطرح کرد، غيره.
٢- اوضاع جهان در دههی چهل شمسی. در آن زمان، در يک سو امپرياليسم آمريکا و متحدانش و در جبههی مقابل دو اردوگاه شوروی سابق و چين خلقی بودند. اين هر دو قدرت پرچمدار سازش طبقاتی و طرفدار جنبش های خلقی بودند. اولی با تز راه رشد غير سرمايه داری، از طريق مشی مسالمت آميز، دومی طرفدار همان سياست های سازش طبقاتی از طريق مبارزهی قهرآميز بود.
در چنين شرائطی اپوزيسيون رژيم شاه را بويژه جناح بورژوازی با ايدئولوژی مذهب به سرکردگی آقای خمينی و جريانات خلقی تشکيل می دادند- اين جريانات خالقی مستقيم و غير مستقيم زير نفوذ دو اردوگاه به اصطلاح سوسياليستی بالا بودند.
١-٢موقعيت طبقهی کارگر دردههی چهل شمسی. درکنار کارگران نسل قديمی، آغشته به سياست های حزب توده ی شوروی محور، با بينش اتحاديهگری تک-پا، نسل تازهی ميليونی کارگران وارد بازار کار شدند. اين نسل جديد زمانی نياز داشت تا سنتها و علائق پيشا-سرمايهداری را از ذهن شان پاک کنند. جدا از جريان ارتجاع مذهبی، ظاهرا در مقابل رژيم ديکتاتوری شاه، بنا به نفوذ ايدئولوژی های دو قدرت شوروی و چين، شق سوم عمل و پراتيک برای طبقهی کارگر ايران وجود نداشت. به اين دليل، کنش جريانات خلقی، يا سازش طبقاتی و ضد امپرياليست با هدف ملی کردن سرمايههای بزرگ و حمايت از سرمايههای کوچک از يک سو و جريان بورژوازی با ايدئولوژی مذهب ميداندار فضای سياسی جامعهی ايران شدند. شعار ضد امپرياليسم جهانخوار و متجاوز و غارتگر، و نه امپرياليسم به مثابه رابطهی بردگی مزدی، جريانات خلقی فصل مشترک همسوئی اينان با جريان ايدئولوژی مذهب به زعامت آقای خمينی گرديد. و ايشان قهرمان ضد امپرياليست شناختهشدند(٢).
در دههی چهل شمسی، طبقهی کارگر سياستهای مستقل طبقاتی نداشت. طبقهی کارگر نه دموکرات بود، چه رسد به اينکه ضد سرمايه بوده باشد. اين چنين بود که بعدها در تلاطم انقلاب حزب اله خمينی توانست شعار يا روسری يا توسری را عليه زنانی که به تحميل حجاب معترض بودند عربده بکشند.
پيش از ادامهی مطلب، لازم است بگويم کارگرانی بودند که بعدها گفتند روشنفکران ما را فريب دادند. اين سخن به نظر من اشکال اساسی دارد. اگر مقولهی روشنفکری را از منظر طبقات سرمايهدار کنار بگذاريم، من، بنا به درکم به وجود روشنفکر در درون طبقهی کارگر باور ندارم. در درون طبقهی کارگر،عدهای کارگربازنشستهاند، عده ای از کارگران بيکارند، عدهای شغل شخصی دارند، و اکثريت کار می کنند. هر کارگر شاغل ترکيبی از کنش عضلانی و فکری انجام می دهد. البته، با رشد غول آسای نيروهای مولده، سهم کارعضلانی، يا به اصطلاح يدی، کمتر و کمتر میگردد. مارکس پيش از آنکه در سال ١٨۴۵ به فرانسه برود يک دموکرات پيگير بود. او درفرانسه بود که با آميختن در محافل کارگران کمونيست پاريس، کمونيست شد. سپس، وقتی در سال ١٨۴٧ در بروکسل پايتخت بلژيک «کميتهی ارتباطات کمونيستی» را تشکيل می داد، يکی از چند نفر اوليه آقای ويلهم وايتلينگ خياط بود. نيم قرن پيش از اين واقعه، يعنی در سال ١٧٩٢ تامس هاردی «انجمن ارتباطات لندن» را با ٨ نفر ديگر تشکيل داد که به سرعت فراتراز لندن هزاران نفر در شهرهای ديگر چون ليدز، شفيلد، منچستر، ناتينگهام، لستر، بردفورد و شهرهای ديگر عضو «انجمن ارتباطات لندن» شدند و جنبش ژاکوبن های انگلستان ظهور کرد. آقای تامس هاردی کفاش بود و خودش آئين نامهی «انجمن ارتباطات لندن» را تدوين کرد(٣).
٢-٢ بر گردم به مطلب اصلی. من گفتم که طبقهی کارگر در دههی چهل نه دموکرت بود چه رسد به اينکه ضد بردگی مزدی باشد.
در پی فرايند رشد سرمايهداری، از سال ١٣۵٣با افزايش قيمت نفت تا سال ١٣۵۵، که قيمت نفت پائين آمد، نرخ رشد سرمايه داری ايران بازهم سريعتر و سريعتر گرديد. گفتنی است که آقای هويدا در عرض يک سال دو يا سه بار بودجهی جديد اش را به مجلس تقديم کرد. اما، اين نرخ رشد بسيار بالا پديده ای بوجود آورد که اقتصاددانان بورژوائی آن را داغ شدن موتور اقتصادی می نامند. از يک سو تورم افسار گسيخته و از طرف ديگر با سقوط قيمت نفت، ناگهان بی اغراق چندين هزار پروژه ی اقتصادی روی دست ماندند. بحران سرمايهداری ايران دهان باز کرد.
رژيم شاه برای مبارزه با بحران سرمايهداری، از يک طرف به سياست شک اقتصادی روی آورد، و از سوی ديگر برای مبارزه با تورم يا گران فروشی گروه های ضربت تشکيل داد. اين ها به نوعی چونان بسيجی ها کرکرههای مغازهای گرانفروش را پائين آورده و روی آنها با خط قرمزعلامت ضربدر کشيدند.
طبقهی کارگر واقعا پاپتی و لخت وارد انقلاب شد. چرا که در يک دهه و نيم پيش، حداقل جزئی از طبقهی کارگر نتوانسته بود افقی فراتر از سياستهای اپوزيسيونهای طبقات دارا کسب کند. با شم و غريزهی طبقاتی، اينجا و آنجا کارگران املاک سرمايهداران را مصادره کردند، کارخانههائی را اشغال کردند و شورا تشکيل دادند. هم چنين عدهای از کارگران پروژهای توانستند با اعتراض و راه پيمائی در زمان نخست وزيری بازرگان به مدت 6ماه حق بيکاری بگيرند.. بی شک همهی اينها، مظاهر جنينی جواب عملی ضد سرمايهداری طبقهی کارگر به بحران سرمايهداری ايران بودند.
ولی نه مصادرهی املاک محدود، نه شوراها و نه جنبش بيکاری محدود نه توانستند به جنبشی فراگير و با افق ضد سرمايهداری گسترش يابند. کارگران نفت شيرهای نفت را روی آفريقای جنوبی و اسرائيل بستند، ولی شيرهای نفت را به روی حاکمان جديد سرمايه با ايدئولوژی مذهب بازکردند. بخش قابل ملاحظهای از کارگران با رژيم رفتند و جزئی ديگر طرفدار اپوزيسيون مخالف يا موافق رژيم شدند.
رژيم ديکتاتوری شاه سرنگون شد، سرمايهداری تکان خورد ولی در نبود آگاهی طبقهی کارگر و فقدان آلترناتيو ضد بردگی مزدی، دوباره ديکتاتوری جديد سرمايه، اين بار در هيات ديکتاتوری بورژوائی با ايدئولوژی مذهب قد راست کرد. سرمايهداری ايران برای سرکوب انقلاب و بقايش به اين آلترناتيو پناه برد.
در به قدرت رسيدن جريان بورژوازی با ايدئولوژی مذهب هم بورژوازی بومی و هم سرمايهداری جهانی از آن پشتيبانی کردند. بدين ترتيب رژيم سرمايهداری جديد ايران با تمام تناقضات پيوستش قوام گرفت.
به درک من، رژيم سرمايهداری ايران همين است که هست. همانطوری که رژيم هندوستان با ٨٠ ميليون برده، دستمزدهای گستردهی يک دلار در روز، حلبی آبادها و رشوهخواری فراوان؛ و ساختمان ٢ ميليارد دلاری آقای موکش آمبانی در بمبئی و غيره رژيم سرمايهداری هندوستان است. رژيم سرمايهداری آمريکا با مافيای وال استريت و جيمی دايمن و هنری پولس ها، يک عدهی معدود قدرت اقتصادی و سياسی آمريکا را در دست دارند، رژيم سرمايهداری آمريکاست. سرمايهداری چين با کارگر ارزان، با ٦٠ تا ٧٠ ساعت کار در هفته و اختناق گسترده، رژيم سرمايهداری چين است. به درک من تحول رژيم حاضر ايران به يک رژيم بورژوائی دموکراتيک يا سکولار يک ديدگاه غير واقعی است. مشغلهی اين گرايشات رنگين کمان چپ سرنگونطلب، نه رهائی طبقهی کارگر از بردگی مزدی، بلکه در ظرفيتهايشان، جناح به اصطلاح چپ اصلاح طلبان را تشکيل میدهند(۴).
به درک من، سرمايه از رژيم سرمايهداری ايران بخاطر کفايتش در استثمار وحشيانهی طبقهی کارگر ايران بسيار راضی است. روابط بردگی مزدی ايران هزينه هم دارد. نياز به ارتش، سپاه، بسيج و لشگرهای آخوندها دارد. اولی ها با اسلحلهی سرد و گرم مخالفان را ضرب و شتم می کنند و لشگرهای آخوندها فعالانه در حال مسموم کردن اذهان کارگران با افيون مذهبند. تا اينجا تجارب گذشتهی طبقهی کارگران ايران.
بخش دوم: چشمانداز و آيندهی طبقهی کارگر ايران
اکنون زمانی است که بر متن بحران ساختاری سرمايهداری، بخش قابل ملاحظهی ازجهان سرمايهداری با مشکل انباشت روبرو شدهاست. مطابق کشف مارکس، قانون بنيادی روابط بردگی مزدی سرمايهداری، انباشت سرمايه، يا تبديل کار زنده به کارمرده است( همه ی ساختمان ها ، توليدات وغيره، کار مردهی کارگران است و بس). همين آلان، نشانه های اوليهی مشکل انباشت سرمايه در چين نيز کم کم ظاهر می شود. جهان سرمايهداری آبستن تحولات بنيادی است. برای نمونه، سرمايهداری آمريکا بايد سطح معيشت طبقهی کارگر اين کشور را آنقدر پائين بياورد تا سطح دستمزد پائين کارگر آمريکائی با دستمزد ارزان کارگر چينی رقابت کند. چنين پروژهای انجام شدنی نيست. يا سرمايه با جنگ مهيبی بخش قابل ملاحظهی از سرمايهی ثابت را از بين ببرد. اين هم با وجود زادخانههای اتمی عاقبتی به جز نابودی کرهی زمين نخواهد داشت. و يا طبقهی کارگر جهان روابط بردگی مزدی را سرنگون کرده و جامعهی همياری «از هرکسی به اندازهی توانش و برهر کسی به اندازهی نيازش» را سامان دهد.
لنين بعد از انقلاب اکتبر تحقق کشيدن برق سرتاسری را از نظر اقتصادی پايههای سوسياليسم ناميد. نه انگلستان، بلکه به سراغ ايران برويم. در برههی انقلاب شکست خوردهی ايران از بندر گواتر دربلوچستان تا شهرک بازرگان در مرز ايران و ترکيه رژيم ديکتاتوری شاه برق سراسری کشيده بود.
وقتی مارکس برنامهی گوتای حزب سوسيال دموکرات آلمان را در سال ١٨٧۵نقد کرد، با واقع بينی متوجه شد بنا به سطح رشد نيروهای مولدهی آن زمان، برای گذار انقلابی از روابط بردگی مزدی به جامعهی همياری دو فاز ضروری است. فاز اول يا سامان جامعهی همياری را در شعار«از هر کسی به اندازهی توانش و برهرکسی به اندازهی کارش» را تعريف کرد. مارکس با درايت متوجه شد که فاز اول با رشد بيشتر نيروهای مولده زمينه ی مادی وفور نعمت برای مرحلهی دوم، يعنی «از هرکسی به اندازهی توانش و برهرکسی به اندازهی نيازش» را فراهم خواهد کرد. اما، رشد نيروهای مولده از ربع پايانی قرن نوزدهم به بعد، شرائط فاز دوم را تامين کردهاست.
جامعهی سرمايهداری، مبتنی بر بردگی مزدی، اولويتش توليد کالا با هدف انباشت سرمايه است. اولويتهای جامعهی همياری توليد برای تامين نيازهای آحاد جامعه است.
ما به عنوان انسان های اجتماعی از جامعه چه مطالبات و توقعاتی را انتظار داريم. ما مسکن، با وسائل ضروری، مبلمان، تلويزيون، کامپيوتر، يخچال، ماشين لباس شوئی، ماشين رخت شوئی، اجاق گاز، ماکروويو و غيره می خواهيم. ما خوراک و پوشاک لازم داريم. جامعهی همياری به کودکستان،مدرسه، دانشگاه، سالن های عمومی، منازل مخصوص سالمند و غيره نياز دارد. ما بهداشت، دارو و درمان می خواهيم. ما وسائل نقليهی مناسب احتياج داريم. ما امکانات تفريحی می خواهيم و غيره.
به باور من، سرمايهداری ايران آن قدر رشد کردهاست که می تواند همهی اين نيازهای اجتماعی ما را تامين کند. در مقابل، هر فرد ١٨سال به بالا با توانائی جسمی يا روحی- که مشغول تحصيل و يا آموزش نيست، وظيفه خواهد داشت سهم اجتماعی اش را در حداکثر ۴ تا ۵ ساعت در روز و ۵ روز در هفته به جامعه اداء کند. ما ديگر نه بيکاری خواهيم داشت، نه بيماری های ناشی از کار و نه احساس تنهائی در سنين بالا. امروز، در سراسر جهان سرمايهداری بسياری از کارگران «زندگی می کنند تا کارکنند»، در جامعه ی همياری آينده انسان ها «کارخواهند کرد تا زندگی کنند». به سخن ديگر، کار در جامعهی سرمايه داری يک کنش اجبار، در جامعهی همياری کار يک فعاليت داوطلبانه خواهد شد. بدين ترتيب کار رهائی يافته و خصلت گم شدهی خلاقيت و شکوفائی، شادی آفرين کار دوباره زنده خواهد شد. سخن آخر، کارگر ايرانی خيلی راحت، و بدون اينکه برچسب اين جريان يا آن ايدئولوژی بوی زده شود؛ در حين اعتراض عليه بيکاری، ندادن دستمزد، اخراج، کاهش دستمزد و غيره، در صف اعتراض در کوچه و خيابان در ديد وبازديدهای خانوادگی، به هنگام تفريح، گردش و مسافرت، بيک کلام همه جا و در هر فرصت ، بگويند ما به عنوان کارگر نياز به مسکن، آب و برق، بهداشت ووو داريم. تکنولوژی ايران آن چنان رشد کردهاست، که ما کارگران قادريم با ساعات کار کوتاه تر همهی نياز های اجتماعی مان را توليد کنيم. بايد اين بذر را افشاند، تا فردا جوانه بزند.
مراد عظيمی - ٢٩/٠۵/٢٠١٢
منابع و توضيحات
١- شکلگيری طبقهی کارگران انگلستان، The making of English Working Class، نوشتهی Edward Palmer Thompson
٢- آقای خمينی کلمهی استعمار را کرارا بکار برده بود. ولی کلمهی امپرياليسم را هرگز به زبان نياورده بود. کاربرد واژهی استعمار از طرف آقای خمينی همان مفهوم شعار امپرياليسم غارتگر، متجاوز جريانات خلقی را مستفاد می کرد. از منظر ايشان، ايران مستعمرهی آمريکا بود، و او يک ملیگرا و طرفدار استقلال ايران سرمايهداری.
٣- نگ به منبع بالا.
۴- اين رنگين کمان به اصطلاح چپ سرنگونطلب، سالهاست با اعتماد به نفس دولت سرمايهداری ايران را بحرانزده ارزيابی می کند- که بر لبهی پرتگاه سقوط تلولو می خورد. هستی سياسی اينان به اين ادعای وجود بحران مداوم دولت سرمايهداری ايران گره خوردهاست. نفی چنين ادعائی به منزلهی غروب زندگی سياسی اينان خواهد شد. به اين دليل، اينان مقولهی بحران را نه از منظر مارکس، بلکه با رويکرد به ديدگاههای ليبرالی ارزيابی میکنند. اينان چونان ليبرالها نه به نفس روابط بردگی مزدی، بلکه به عوارض آن اعتراض دارند؛ از منظر اقتصادی ليبرالند، ولی بلحاظ سياسی بزبان چپ سخن میگويند. بحران سرمايهداری را نه در بروز گرايش نزولی نرخ سود، بلکه در بستهشدن اين کارخانه و آن کارخانه و انتقالش به چين می بينند. رويدادی که هر روز در جهان سرمايهداری رخ میدهد. سرمايه از حوزهای که ارزش اضافی، يا سود، مطلوب توليد نمی کند- يا اصلا ارزش اضافی توليد نمیکند- به حوزهای با انتظار سود بيشتر حرکت می کند. نه تنها سرمايه ازآمريکا به چين، بلکه سرمايهی چين به کامبوج وساير کشورها صادر می شود.
عقب افتادهترين بخش اين رنگين کمان، نيم قرن بعد از فرايند رشد صنعتی ايران، هنوز با وقار نفت را توليد غالب و براين پايه توليد ايران را تک محصولی می خواند و غيره.