ابراهيم خواجه نوری در کتاب «بازیگران عصر طلائی»- جلد اول- می نويسد: رضاخان زندگی سیاسی اش را با سرکردگی قزاقها در آیینهای ماه محرم آغاز کرده بود. رضاخان وزير جنگ برای عوام فريی مردم نسبت به عشق عميق اش به حسين ابن علی در راس قزاق ها، همه پابرهنه و شمع های روشن در دست، برای عزاداری در شب های محرم در خيابان های تهران راه می رفتند!
سپس، رضاخان مير پنج ديروز و رضا شاه بعد، استقلال حوزه های آخوندگری در قم، اصفهان، و البته نجف را به رسميت شناخت. همچنین در وزارت فرهنگ آموزش مذهبی را در مدارس دولتی اجباری کرد و با کنترل محتوای این دروس، جلو هر عقیدهای را که بویی از شک آوری نسبت به ايدئولوژی مذهب شيعه تداعی می کرد، جلوگيری نمود. هدف رضا شاه بیشتر حاکم کردن دولت بر تبلیغ وترویج اسلام بود تا تضعیف مذهب با اندیشههای سکولار. به سخن ديگر، رضا شاه نه ديکتاتوری سکولار، بلکه ايدئولوژی مذهب شيعه جزيی از ساختار ديکتاتوری رضا شاه محسوب می شد. حمايت رضا شاه از ايدئولوژی مذهب شيعه مکمل خودکامگی و ديکتاتوری رضا شاه موافق با طرح امپرياليسم انگلستان برای جلوگيری از نشت افکار چپ از شمال به ايران بود. رضا شاه واعظان سرشناس را برای موعظه به رادیو ايران دعوت کرد.
برای اولين بار، با پيروزی انقلاب دموکراتيک مشروطه قانون اساسی ايران به اقتباس از قانون اساسی بلژيک نوشته شد. آزادی های دموکراتيک، چونان تشکيل مجامع عمومی کارگری و اجتماعی، حق بيان، نوشتن و انتشار مطبوعات به رسميت شناخته شدند. اولين اتحاديه های کارگری جنينی در ايران سرکشيدند. شورای متحد مرکزی کارگران در سال ١٣٠٠شمسی تاسيس شد. احزاب مترقی و چپ در ايران شکل گرفتند. برای ايجاز به انجمن نسوان کفايت می کنم. هم چنين، بانو طوبی آزموده، به يمن انقلاب دموکراتيک مشروطه، مدرسه دخترانه ای در سال ١٢٨٦ درتهران تاسيس نمود. ولی، رضا شاه همه نهاد های دموکراتيک، اجتماعی، اتحاديه های کارگری، احزاب و غيره را سرکوب و نابود کرد، تمام روزنامه های آزادی خواه را تعطيل کرد.در پيامد انقلاب، اگرازنهال نوکاشته آزادی ودموکراسی مراقبت می شد، می رفت که دموکراسی در ايران نهادينه گردد.
بی شک، بزرگترين جنايت رضا شاه ديکتاتور سرکوب دموکراسی برخاسته از انقلاب دموکراتيک مشروطه بود. رضا شاه مجلس شورا را به طويله تشبيه کرد. رضا شاه قلم ها را شکست، آزادی و دموکراسی را خفه نمود و آزایخواهان را زندانی وشکنجه ونابود کرد. به دستور رضا شاه دهان فرخی يزدی شاعر انقلابی را دوختند:«توده را باجنگ صنفی آشنا بايد نمود/کشمکش را بر سر فقر و غنا بايد نمود در صف حزب فقيران اغنيا گردند جای/اين دوصف را کاملا از هم جدا بايد نمود .هم چنين، به دستور رضا شاه ميرزاده عشقی شاعر انقلابی ديگر را ترور کردند«پدر ملت ايران اگر اين بی پدر است به چنين ملت و روح پدرش بايد ريد». رضا شاه عارف قزوينی شاعر آزاده و شيفته انقلاب مشروطه را به همدان تبعيد نمود و عارف در نهايت بی نوائی و درماندگی در تبعيد درگذشت.
رضا شاه ديکتاتوراولين دولت-ملت را برپايه ايدئولوژی ملی گرائی يا ناسيوناليسم ايرانی، در حقيقت ناسيوسيوناليسم فارس، را بنياد کرد. گفتمان دولت-ملت هدفش سامان دادن جامعه ای از يک ملت همگن، يا هويت سازی واحد ملی، است. رضاشاه برای بنياد کردن يک ملت واحد متشکل از تبار واحد، مذهب واحد و زبان واحد، راهی نداشت مگر اينکه وجود تنوع و گوناگونی تبارها، مذاهب و زبان های ديگر موجود در ايران را سرکوب و انکار کند. اين حرکت ضد دموکراتيک رضا شاه موجد تبعض وتحقير وبروز مشکلات تباری، مذهبی و زبان ها در ايران گرديد. جالب است به اين نکته اشاره نمود که درانقلاب بورژوا دموکراتيک مشروطه، که ميوه تبارها و مذاهب و زبان های متنوع آن دوره بود، و بويژه آذربايجان در نجات انقلاب نقش بس محوری داشت، هرگز مسئله ای تحت عنوان آذربايجان و زبان ترکی به مخيله ستارخان و باقرخان خطور نکرده بود.
اما، چه شد که رضا خان قزاق، رضا شاه ديکتاتور گرديد. وقتی امپرياليسم انگلستان و شرکا نتوانستند دولت چپ گرای تازه تاسيس روسيه را سرنگون کنند، امپرياليسم انگلستان تصميم به محاصره حکومت روسيه گرديد. در ايران، همسايه جنوبی روسيه، می بايستی برای جلوگيری از نشت افکار چپ ازروسيه، يک حکومت ديکتاتوری، ضد آزادی، دموکراسی و ضد احزاب مترقی و چپ تاسيس می شد. رضا خان قزاق شايستگی چنين نقشی را به امپرياليسم انگلستان ثابت کرد و شد ديکتاتور ايران. رضا شاه دهان ها را بست، قلم ها را شکست و اختناق را برجامعه مستولی کرد. مثلی معروف شد: ديوار موش دارد، موش گوش دارد.
امپرياليسم انگلستان برای غارت و دزدی نفت ايران عملن خوزستان را از ايران جداکرد و رضاشاه با وفاداری به اين طرح امپرياليسم انگلستان گردن نهاد. بعدها در جريان ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق در ٢٩ اسفند سال ١٣٢٩، عليرغم اينکه مقامات انگليسی شرکت نفت ايران-انگليس بسياری از اسناد حساس شرکت ايران-انگيس را سوزاندند، ولی همان اندازه ای که بدست دولت مصدق افتاد، نشان می داد که شرکت نفت ايران-انگليس دولتی در درون دولت ايران بوده است! نمونه ای از چهره سرسپردگی رضا شاه به امپرياليسم انگلستان.
امپرياليسم انگلستان نه تنها روابط اجتماعی مستعمراتش را متحول نمی کرد، تازه بدتر از آن اقدام به ايجاد روابط ارتجاعی تر می نمود. موافق با اين سياست امپرياليسم انگلستان، رضا شاه نه تنها دست به اصلاحات ارضی و از بين بردن روابط ارباب رعيتی نه نمود، بلکه، خودش ارباب زمين های کلان گرديد.
رضا خان قزاق سابق و رضا شاه چپاولگربعد، زمين های وسيعی از شمال ايران را تصرف کرد. وقتی رضاشاه به شمال می رفت و زمينی را می ديد به آجودانش می گفت زمين خوبی است، اين رمز به چنگ آوردن زمين می شد ويکی از صاحب منصبانش پيش مالک زمين می رفت و از وی می خواست زمين اش را به رضاشاه پيش کش کند. اين چنين بود که رضاخان آس و پاس ديروز و رضاشاه بعد، با زورگوئی و قولدری مالک مستقلات وسيعی در شمال ايران شد.
بالاخره، چرا رضاشاه مورد غضب امپرياليسم انگلستان قرار گرفت؟ با قدرت يابی هيتلر فاشيست در آلمان و تبليغ برتری نژاد آريا، رضا شاه شوينيست نژاد آريا به سوی فاشيسم آلمان هيتلری گرويد. با تبعيد رضا شاه از ايران، محمد رضا نه با اراده و خواست مردم ايران، بلکه امپرياليسم انگلستان با تفهيم سياست هايش به محمد رضا، و با دادن گوشزد بوی که مواظب باش چه بر سر پدرت آورديم، به سلطنت رسيد.
اکنون رضا پهلوی رژيم ورشکسته اقتصادی، سياسی، اجتماعی و اخلاقی جمهوری اسلامی را بر بستر اعتراضات فراگير مردم به باد انتقاد می گيرد و از خود چهره ای دلسوز مردم ايران، طرفدار دموکراسی ... می سازد. آيا، واقعا رضا پهلوی راست می گويد، رضا پهلوی آدم صادقی است؟ البته، نه. رضا پهلوی مثل هر سياستمدار طبقه سرمايه دار دروغ میگويد. رضا پهلوی يک کلمه از پدر بزرگ ديکتاتور، ضد آزادی و ضد دموکراسی حرف نمی زند. رضا پهلوی از داشتن پدربزرگ ديکتاتورش احساس شرم نمی کند، و به خاطر جنايات پدربزرگش از ملت ايران عذر خواهی نمی کند.
رضا پهلوی پرونده پدر بزرگش را در بايگانی فوق و فوق سری مهرو موم کرده است. مردم ايران بايد بدانند که رضا پهلوی نوه رضا شاه ديکتاتور است و تا زمانی که به جنايات پدر بزرگش اعتراف نکرده است، بايد رضا پهلوی را هم به اين دليل و هم به دلائل ديگر افشا نمود. سعدی گفته ای دارد: از شتر پرسيدند از کجا می آئی، گفت از حمام، جوابش دادند از زانوهای کپره گرفته ات پيداست.
محمد رضا شاه
با اشغال ايران از سوی متفقين در شهريور ١٣٢٠، محمد رضا پهلوی با پذيرش سياست های امپرياليسم انگلستان پادشاه ايران شد. محمد رضا شاه هم بسان فرزند رضا شاه ديکتاتور وهم در راستای سياست های امپرياليسم انگلستان بر اين باور بود، که هنوز دموکراسی برای مردم ايران زود است. محمد رضاشاه از فرجه گشايش فضای دموکراتيک در پی واقعه شهريور ١٣٢٠، برای نهادینه کردن دموکراسی در ايران هيچ قدمی برنداشت. در ١٢ شهريور١٣٢۴، حزب،فرقه، دموکرات آذربايجان به رهبری جعفر پيشه وری «خود مختاری آذربايجان» را با انتشار بيانيه ای ١٢ ماده ای به زبان های ترکی و فارسی اعلام نمود.حکومت خودمختارآذربايجان خواهان اختیارات گستردهتر محلی از لحاظ اداری و تدریس زبان ترکی در کنار زبان فارسی در مدارس و اصلاحات ارضی و اقتصادی- بسته مهمترین خواستههای حکومت خودمختار آذربايجان شد.
جدا از تقابل سياست های امپرياليستی آن زمان، انتشار بيانيه خودمختاری آذربايجان حرکتی برای تحول و دموکراتيزه کردن ايران، با سياست های امپرياليسم انگستان در مستعمرات و کشورهای تحت نفوذش مغايرت داشت. اعلام خودمختاری آذربايجان به مثابه يک خواست دموکراتيک به محمد رضاشاه فرصت داد تا به بهانه تجزيه طلبی، خوی آدم کشی وضد دموکراسی پدرش را آشکار کند.
درتاريخ ٢١ آذر ١٣٢۵، همچون يک نيروی بيگانه، ارتش به فرمان محمد رضا شاه، ، به آذربايجان يورش بردند وهزاران نفر از مردم آذربایجان را بدون هيچ فرايند قانونی و فقط به اتهام عضويت يا حمايت از فرقه دموکرات و يا برسبيل دشمنی فردی کشتند. سلطنت طلبان عظمت طلب از کوروش به عنوان پادشاهی صلحجو و مداراگر با دشمنان مغلوبش تجليل می کنند. ميليشای فرقه دموکرات اقدام به جنگ نکردند. چرا، محمد رضاشاه و ارتش اش با اعمال سياست شفقت و صلحجويانه قلب مردم آذربايجان را به شيوه مرضيه کوروش تسخير نکردند؟ دليلش اين بود، که محمد رضا شاه و ارتش اش می خواستند با کشتار مردم آذربايجان عليه هر حرکت دموکراسی خواهانه ديگری درس عبرت به دهند- کاری که با قاضی محمد رئيس جمهور خودمختار کردستان کردند.
من پيش از شهريور ٢٠ سال ١٣٢٠ در اروميه متولد شدم و در هجوم نظاميان ايلغار دولت مرکزی ٤ سال داشتم. برادر بزرگم درکوچه مان بنام «توپراگ گازان، اکنون کوچه شهريار» به خانه می آمد، ناگهان عوامل به اصطلاح نيروی ناجی آذربايجان در کوچه به آقای صمد کارمند ثبت و احوال نزديک شدند و همانجا با شليک گلوله هائی وی را کشتند. آن زمان برق نبود، و ما از چراغ گردسوز نفتی استفاده می کرديم. پشت خانه ما خندق بود و راهی بعد ازآن و گورستانی حدود ٢٠٠ متر جلوتر. خانواده و من شب دور چراغ نشسته بوديم، ناگهان صدای عبور ماشينی از راه شنيده شد، خانواده ام گفتند دارند فرقه ای ها را به گورستان می برند تا در آنجا تيرباران کنند. به فاصله زمان کوتاهی، ناگهان، ما صدای ممتد شليک گلوله ها را می شنيديم...
بعدازبه خاک وخون کشاندن « خودمختاری آذربايجان، بی ترديد، مهم ترين رويداد تا کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ نهضت ملی شدن نفت ايران به رهبری دکتر مصدق بود. محمد رضا شاه و دربارش برای حفظ منافع امپرياليسم انگلستان در شرکت «نفت ايران و انگليس» از هيچ توطئه ای عليه دکترمصدق کوتاهی نکردند. بالاخره، دراين راستا بعداز فرارش از ايران سازمان سيا و اينتلجنت سرويس امپرياليست های آمريکا وانگلستان با کودتای 28مرداد سال ١٣٣٢، دوباره شاه فراری را به سلطنت رساندند، و جاده صاف کن محمد رضا شاه ديکتاتور گرديدند.
محمد رضاشاه، همانند پدرش دشمنی هيستريک با انديشه های چپ داشت و باز مشابه پدرش برای عوام فريبی مردم خود را يک مسلمان مومن جا می زد. بعد از کودتا رابطه بسيار نزديکی با آخوندها برقرار کرد. محمد رضا شاه به مکه رفت و حاجی شد و برای اثبات اش عکس وی با لباس احرام در مطبوعات چاپ شدند. محمد رضا شاه درکتاب «ماموريت من برای وطنم» می نويسد: در نوجوانی سوار اسب بودم و افسری دهنه اسب را در دست داشت، در سراشيبی دربند نزديک کاخ سعد آباد داشتم از اسب به زمين می افتادم، حضرت ابوالفضل مرا بين زمين و هوا گرفت! محمد رضا شاه مرتب به مشهد می رفت، به فرمانش قرآن با جلد مطلا چاپ کردند و ضريح طلا برای قبر حسين ابن علی ساختند. محمد رضا شاه حسينه ارشاد را بنا کرد.... همسرش فرح، با همان ميزان از عوام فريبی شوهرش مرتب روسری به سر می کرد و به مشهد می رفت، و آن طرف درجزيره کيش ملکه زيبائی می شد. چه همگونی به عفت ايدئولوژی مذهب شيعه و سکولاريسم خانم فرح!
در سال ١٣٣٦، با همکاری سازمان سيا و موساد اسرائيل «سازمان امنيت و اطلاعات کشور،ساواک» بدنام تشکيل شد. به تدريج شبکه های خبيث و نابکار ساواک در سراسر کشور گسترش يافتند و ساواک به يک دستگاه اکتاپوسی تفتيش عقايد، سانسور،زندان، شکنجه و ترس معروف گرديد. ساواک تمام حرکات جامعه را کنترل می کرد. هر حرکتی ولو غيرسياسی می بايستی از غربال تفتيش ساواک می گذشت. کتاب چاپ نمی شد مگر ساواک اجازه دهد. نويسنده و ناشر خود-سانسوری می کردند. برقراری ديکتاتوری و ايجاد فضای اختناق و سرکوب با اهداف امپرياليسم آمريکا و انگلستان و به تبع آن رژيم وابسته شاه همخوانی داشت.
از اواخر دهه ١٣٣٠، تداوم اوضاع نا بسامان اقتصادی و سياسی، زمينه ساز رشد اعتراضات مردمی گرديد. امپرياليسم آمريکا ناگزير گرديد تا برای تثبت نفوذش درايران و جلوگيری از رشد جنبش های مردمی و افکار چپگرا اصلاحاتی در ايران به مورد اجرا به گذارد.
طرح اصلاحات امپرياليسم آمريکا موجب بروز اختلاف راه بردی بين دو قدرت صاحب نفوذ در ايران گرديد. در سال ١٣۴١، کتابی تحت عنوان «ميراث خوار استعمار»، در نقد امپرياليسم آمريکا، نوشته دکتر مهدی بهار فرزند ملک الشعرای بهار در ايران منتشر شد- نشانه ای از واگرائی راهبردی بين دوقدرت مسلط در ايران آن روز. ولی با پذيرش طرح آمريکا هم نق نق امپرياليسم انگلستان خفه شد و هم محمد رضا شاه متوجه شد که بايد دل از ارباب قديمی برکنده و به پيشواز ارباب جديد برود.
پذيرش طرح اصلاحات آمريکائی از سوی محمد رضا شاه، شرائط ديکتاتوری بلامنازعش را مستحکمتر نمود. رژيم ديکتاتوری برآمده از طرح اصلاحات، رژيمی سراسر فاسد، رشوه خوار، پليسی، تحميل شرائط استثمار شديد طبقه کارگر، اختناق، سرکوب، اعدام، شکنجه و بگير و به بند بود. هرکسی نزديکی با ساواک و ديگر دستگاه های رژيم داشت، بی هيچ عاقبت قانونی، می دزديد، رشوه می داد و رشوه می گرفت. برای جلوه گيری بيشتر هيبت ديکتاتوری اش، چاپوسان دور و برش لقب آريامهر به محمد رضا شاه دادند. ديکتاتور به نام طولانی و مسخره «اعليحضرت محمد رضا شاهنشاه آريا مهر بزرگ ارتشتاران ايران» ملقب شد. ديکتاتور به نيابت از طرف امپرياليسم آمريکا ژاندارم منطقه شد، و به عمان لشکرکشی کرد. محمد رضاشاه احزاب فرمايشی درست کرد و در آخر حزب واحد فاشيستی رستاخيز را ساخت و گفت همه بايد عضو اين حزب شوند وآنکس که نمی خواهد از کشور برود بيرون. هميشه دانشگاه تهران خاری در چشم محمد رضا شاه بود. برای کنترل دانشجويان، شعب حراست در دانشگاه ها تشکيل شدند و اعضای حراست با لباس سورمه ای در سالن دانشگاه ها مستقر شدند.
آيا رضا پهلوی مدعی دوستدار دموکراسی از پدر ديکتاتور، ضد دموکراسی و ضد آزادی انتقاد کرده است؟ هرگز. رضا پهلوی نه از جنايات پدر بزرگ ديکتاتور و نه از پدر ديکتاتورش حرفی می زند. او نيک می داند که هر اعترافی به جنايات پدربزرگ و پدرش قويا به اعتبار سياسی کذائی اش ضربه خواهد زد.
مراد عظيمی
١٢٩٧٠ ٢١٨ ٣١۵٠ ٤٠٠ ۴١٣ ۵٧ ٥ ٠٦٧٠ ۶ ٧ ٨٠ ٩٧ ٠ ٠ ١٨٧١ ١٣٨٦۴٩ ١٣٩٧٠ ٢٠٠٧ ٢٠٠٨ ٢٠٠٩ ٢٠١٨١۴٠٠٠