( يک ملاحظه، عطف توجه من در اين نوشته صرفا طبقه ی کارگر کردستان است و نه آقای عبداله مهتدی و شرکا)
مطابق آمار سالنامه ی سال ۱۳۸۵، طبقه ی کارگر و خانواده هايشان ۵۳ ميليون از ۶۷ ميليون نفر، و يا ۷۹٪ درصد، از کل جمعيت ايران را شامل می شوند. طبقه ی کارگر کردستان نيز، با
چند درصد کمتر يا بيشتر از ۷۹٪ از کل جمعيت کردستان ، اکثريت غالب را تشکيل می دهند. از ۲۱٪ جمعيت باقيمانده ی کردستان، طبقه ی سرمايه دار و ’خرده سرمايه دار لايه ی بالا‘ جزء نا چيزی را می سازند. اگر نگوئيم اکثريت باقيمانده ی خرده سرمايه دار قشر پائين کردستان اوضاع معيشتی شان بدتر از شرائط زيست اجتماعی طبقه ی کارگر کردستان است، به احتمال قرين به يقين بهتر نيست. سرنوشت اين قشر انبوه خرده سرمايه دار لايه ی پائين- نسبت به مجموع طبقه ی سرمايه دار و قشر بالای خرده سرمايه دار و نه در قياس با در صد طبقه ی کارگر کردستان - به مطالبات دموکراتيک، اقتصادی و آرمان رهائی طبقه ی کارگر از بردگی مزدی بستگی دارد. بنا بر تقسيم بندی واقعی نيروهای طبقاتی، مبارزه ی طبقه ی کارگر کردستان عليه طبقه ی سرمايه دار، يا دقيق تر بگويئم عليه طبقه ی سرمايه دار و قشر بالای خرده سرمايه دار بومی، بر متن مبارزه ی ضد سرمايه داری کل طبقه ی کارگر ايران عليه طبقه ی سرمايه دار- صحنه ی کشمکش اصلی اجتماع کردستان را می آرايد. به سخن ديگر، طبقه ی کارگر عظيم کردستان بمثابه جزئی از طبقه ی کارگر ايران و در سطح عام تر طبقات کارگران جهان:
الف- بايد استقلال طبقاتيش را از طبقات سرمايه دار و خرده سرمايه دار و از احزاب رنگين کمان سرمايه داری و سرمايه داری دولتی حفظ کند.
ب- با رعايت توازن طبقاتی، طبقه ی کارگر کردستان بايستی در هر سطحی در تشکلات واحد اقتصادی-طبقاتی، همزمان برای کسب آزادی های دموکراتيک، مطالبات اقتصادی و افق لغو کارمزدی مبارزه کند.
پ- طبقه ی کارگر کردستان بايد آگاه باشد، که واژه ی مردم در سطح فراطبقاتی و يا خواست های دموکراتيک يک انتزاع صحيح است. ولی، از منظر طبقاتی واژه ی مردم، بيان و تبليغ خواست های مردمی، يا خلق، بالا بردن پرچم مردم يک فريب سرمايه داری است. در معنای منافع و مبارزه ی طبقاتی، مردم کردستان، همان قشر پائين خرده سرمايه دار، يا زحمتکشان، کردستان را افاده می کند. بنابراين، در هر روی آوری به جمعيت کردستان بايد طبقه ی کارگر کردستان و زحمتکشان را مورد خطاب قرار داد، و نه برعکس «مردم کردستان، کارگران ووو».
در کردستان نيز مانند ساير نقاط ايران، در نهايت طبقه ی سرمايه دار تشکل يابی صنفی را برای کارگران پيشکش می کند! گذشته از طبقه ی سرمايه دار، احزاب سياسی نخبه گرای کردستان، همان نسخه ی سازمان يابی صنفی، يا اقتصادی، را برای کارگران کردستان شايسته می بينند. اين تفکيک فعاليت اقتصادی و سياسی طبقه ی کارگر، يا به سخن ديگر ارائه ی نسخه ی بازوی اقتصادی جدا، مشکل از بدنه ی طبقه ی کارگر، و بازوی سياسی جداگانه پس مانده ی زماندار سياست «تفرقه بيانداز و حکومت کن» از جانب طبقه ی سرمايه دار روباه صفت انگلستان و سپس انتقالش به انترناسيونال دوم ووو بوده است.
همچنين، همانند ساير مناطق ايران، طبقات دارای بسيار جزئی کردستان نمی توانند در سياست های اجتماع کردستان تاثيرگذار باشند، مگر اينکه گوش شنوا در درون طبقه ی کارگر عظيم کردستان پيدا کرده و با القای اهداف بورژوائی ارتجاعی، اين طبقه را به سياهی لشکر خود تبديل کنند.
روز پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹، برنامه ی فارسی «بی بی سی» معلوم الحال مصاحبه ای با آقای عبداله مهتدی از «حزب کومه له ی کردستان» برگزار کرد. من در آن برهه خواستم مطلبی را روی کاغذ بياورم. ولی به دلايل شخصی اين نوشته به تاخير افتاد. روشن بود که مصاحبه ی آقای ع م، بويژه از طرف انشعابيون حزب کمونيست، يا کومه له، بی جواب نخواهد ماند- همچنان که چنين شد. «حزب کمونيست ايران، يا کومه له» به نمونه های ضد موازين دموکراسی اين آقا اشاره کردند. اين نيز شايان است که نقد از آقای ع م ابعادی فرا تر از تشکلات سياسی داشته است. پيشتر آقای کيوان ثنائی اقدام به افشاگری از کلاشی و کلاه برداری ايشان کرده بود(۱). ولی، به نظر من نقد مخالفان حزبی ديروزی آقای ع م ناپيگير و فرصت طلبانه بوده است. چرا که اينها از پرداختن به ريشه ی مسئله طرفه رفته اند- به سودشان نبوده و نيست. بايد گفت که اخلاق و منش سياسی آقای ع م باو محدود نمی شود. برابر با مثل انگليسی: يک سيب گنديده در بين هزاران سيب سالم، آقای ع م يک مورد استثنائی بد از سابقه ی درخشان حزب کمونيست مادر- پيش از انشعابات- نبوده است. بلکه بايد سر نخ اخلاق و سياست کنونی آقای ع م را در همان حزب کمونيست مادر پيدا کرد. هر فرد شريفی چه در درون آن تشکيلات و يا جدا شده از آنها، گونه هائی از اخلاق آقای ع م را شاهد بوده اند. اما، نبايد به حزب کمونيست مادر زياد سخت گرفت. چرا که، اين پايه ی کج، يعنی هدف وسيله را توجيه می کند، هرگز نوآوری حزب کمونيست مادر نبوده است. بلکه، چنين شيوه هائی به حزب کمونيست شوروی استالينی برگشته، و از آن جا به حزب بلشويک لنينی مادر کشيده می شود. در زندگينامه ی «الکساندرا کولونتای، Alexandra Kollontai» عضو کميته مرکزی حزب بلشويک (۲)، ياد می شود که او برای کمک مالی به حزب سوسيال دموکرات بلشويک- در زمان تزار نيکلای دوم- از خانواده اش دزدی می کرده است! پدر الکساندرا در ارتش تزاری افسر بوده است. پدر دخترش را با مهر پدری دوست می داشته است. ولی، در راه حزب، برای فرزند مهر پدری ارجی نداشت ووو. همه چيز فدای آرمان حزب. اين اخلاق کمونيستی نيست، بلکه سرمايه داری است. ولی اين استنتاج به اين معنای نيست که هيچ بورژوائی اخلاق انسانی ندارد.
سپس، در دور بعد، بلشويک ها، تحت رهبری استالين و در خدمت نياز های آغاز فرايند انباشت سرمايه، دکترين «هدف وسيله را توجيه می کند » را تکامل دادند، يا در سطح ماکرو کنش کردند. در نمونه ی ايران و تحت رهنمود استالين فرقه ی دموکرات آذربايجان ساخته شد. فردا در معامله اش با «هری ترومن، Harry Truman»، رئيس جمهور وقت آمريکا، استالين فرقه ی دموکرات آذربايجان را فروخت. ديروز فرقه ی دموکرات شعار «اولدی واردی، دوندی يوخدی، تا مرگمان می رزيم» می دادند. امروز دستور آمد، مقاومت نکنيد. هزاران آذری قتل و عام شدند. برای هدف بزرگ استالين، هدف کوچکتر فدا شد! به سر کمونيست های يونان نيز همين بلا آمد-و بسياری نمونه های ديگر. در اين سنت جان آدم و آدم ها ارزشی ندارند. زنده باد هدف. سخن کوتاه، مقوله ی ع م، يعنی کلاشی، دزدی و اپورتونيسم، يا «هدف وسيله را توجيه می کند» به حزب بلشويک برگشته و سپس از آن جا به آقای ع م بر می گردد.
ازدواج مصلحتی يا پيوند يک گرايش کمونيستی- با هر تعبيری- با يک تشکل ملی گرا يا ناسيوناليست کرد کومه له.
کومه له ی اوليه، جريان ناسيوناليستی جمعيت احيای کرد «کومه له ژيانه ه کورد»، در سال ۱۳۲۱ تاسيس گرديد. در سال ۱۳۲۴، نامش را به حزب دموکرات کردستان تغيير داد. مشابه تجربه ی ناکام فرقه ی دموکرات آذربايجان، تحت رهنمود شوروی، جمهوری کردستان، در روز ۲۵مرداد ۱۳۲۴، به رياست جمهوری قاضی محمد در شهر مهاباد اعلام گرديد. و همان سرنوشت فرقه ی دموکرات آذربايجان، در بعدی ديگر، تکرار شد.
ريشه های تاريخی ملی گرائی يا ناسيوناليسم
در اروپا، با فروپاشی فئوداليسم و رشد روابط سرمايه داری، طبقات سرمايه دار، برای تامين امنيت و گسترش فرايند اقتصادی شان، در محدودهای ارضی گوناگون به تشکيل دولت های ملی روی آوردند. انقلابات بورژوائی قرن هيجدم تجسم اين فرايند ملی گرائی بودند. ولی از اواخر قرن نوزدهم، ظهور دول امپرياليستی مسلط بر سياست کل جهان، مقوله ی ملی گرائی يا ناسيوناليسم را جدا زير سئوال برد. از اين زمان، ادعای ملی گرائی يا ناسيوناليسم مستقل از سياست های دول امپرياليستی ادعائی کاذب گرديد. در قرن بيستم، در راستای اهدافشان بسياری از گرايشات ناسيوناليستی پيراهن چپ به تن کردند. به سخن ديگر، ناسيوناليسم، همانند اصلاح طلبان بورژوائی، پراکسيس مارکس را قيچی قيچی کرده و جزئی يا اجزائی از آنرا در خدمت هدف ناسيوناليستی قرار دادند- ولی پراکسيس مارکس، پراکسيس جنبش اجتماعی طبقه ی کارگر بود و هست، و نه ابزاری برای ناسيوناليسم.
جريان ناسيوناليستی کرد «کومه له زحمتکشان» با آرم ستاره و خيش، يا گاو آهن، يکی از اين جريانات ناسيوناليستی با پيراهن چپ- از پارچه ی جنس مائويسم!- در سال ۱٣۴۷بنياد شد. اما، اين زمان، مقطعی است که اصلاحات ارضی به فرجام نهائی رسيده و نيروی کار در شکل عام در گستره ی ايران و منجمله کردستان کالا شده بود. حتی پيشتر از اصلاحات ارضی، در فرايند کند سلب مالکيت از دهقانان کردستان، نسل اول طبقه ی کارگر کردستان، برای فروش تنها تملک، دارائی يا کالا، يعنی نيروی کارشان، روانه ی شهرهای ديگر می شدند.
از منظر پراکسيس مارکس، نمی توان آقای ع م را تجديد نظر طلب ناميد. اگر او و چند جوانی که در سال ۱۳۴۷دور هم جمع شدند، هدفشان سازمان يابی طبقه ی کارگر کردستان، به مثابه بخشی از طبقه ی کارگر ايران می شد؟ امروز جايز بود پشتگردش به آرمان رهائی طبقه ی کارگر کردستان، ايران و جهان و پيوستن آشکارش به اردوگاه سرمايه داری ارتجاعی جهان مهر تجديد نظر طلبی يا ريويزيونيسم زد.
پيوند اتحاد مبارزان کمونيست با کومه له ی ناسيوناليست يک مصلحت دو جانبه بود. اولی، همراه با تامين امنيت عليه سرکوب رژيم سرمايه داری جديد ايران، به مخزنی از نيروی انسانی، و نه ضرورتا کارگری، دست می يافت. ولی با اين حرکت، «ا م ک» در تله ی ناسيوناليسم کرد می افتاد. جانب کومه له ی ناسيوناليست، در مقابل حزب دموکرات رقيب، استحکام نظری و تشکيلاتی پيدا می کرد. آشکار بود که اين ازدواج مصلحتی عاقبت خوشی نخواهد داشت. يک سال بعد از تاسيس حزب کمونيست ايران در سال ۱۳۶۲، اولين ترک های ناسيوناليسم کرد در درون حزب کمونيست ايران هويدا شدند ووو.
سپس، يک مجموعه از عوامل، از جمله شکست جناح چپ حزب کمونيست ايران در تحولش به ابزاری برای تشکل يابی طبقه ی کارگر ايران، فروپاشی سرمايه داری دولتی شوروی، يورش آمريکا، به عراق در سال ۱۹۹۱، و ايجاد چتر امنيتی برای کردهای عراق؛ سپس هجوم دوم آمريکا به عراق و تشکيل دولت خود مختار کردستان عراق و بالاخره زمزمه ی حمله به ايران، زمينه های عينی برای رجعت آشکار به ناسيوناليسم کرد، از سوی بخشی از کومه له در نماد آقای ع م و شرکا گرديد.
آقای ع م در جواب سئوال مصاحبه گر «بی بی سی» راجع به وجود چند کومله می گويند: ... کومله ی اوليه، در سال ۱۳۶۲، تصميم گرفت در تاسيس حزبی به نام حزب کمونيست ايران شرکت کند. اين يک تجربه ی موفقی نبود... من بطور خلاصه بگويم که تجربه ی جهانی کمونيسم، يک تجربه ی نا موفقی بوده است و نبايد با اين تجربه و با اين اردوگاه تداعی شد...
آقای ع م، مانند هر سخن گوی سرمايه داری و دشمن آرمان رهائی طبقه ی کارگر جهان، کمونيسم را به بعد نظری و آنهم به نظرات منحط شوروی سابق تخفيف می دهد. اما، او مجبور می شود اين را نيز بگويد که «حزب کمونيست مادر» در بحث هايش به شوروی نقد داشته است. گرچه آن نقد ها نيم بند و تنها دوره ی بعد از روی کار آمدن جناح استالين را شامل می شده است. بنابر اعتراف آقای ع م، فروپاشی شوروی نمی توانست هيچ مستمسکی برای زير سئوال رفتن مقوله ی کمونيسم باشد. ولی کمونيسم، نه يک مجموعه نظرات و افکار مجرد، بلکه نظريات کمونيستی تجلی نقد «اقتصاد سياسی سرمايه داری» مارکس است. به سخن ديگر، تا رفع تناقضات فرايند توليد و اداره ی سياسی جهان سرمايه داری کمونيسم موضوعيت دارد.
در سال ۱۸٣۰، کارگران نساجی منچستر خواهان ۸ ساعت کار روزانه و شش روز کار درهفته شدند. اين زمانی بود که سر هر دوک نخ ريسی بدوی، يک نفر کارگر نساجی کار می کرد. بعد از ۱۸۰سال، برپايه ی رشد غول آسای نيرو های مولده؛ در همين روابط سرمايه داری ايران حد اکثر ۵ ساعت کار و ماگزيمم ۵ روز در هفته کافی است؛ تا همه ی آحاد جامعه از يک زندگی انسانی قرن بيست و يکمی برخوردار گردند. حتی در همين روابط سرمايه داری و تحت فشار طبقات کارگر اروپا، حق داشتن مسکن، دسترسی به بهداشت و درمان نشانه هائی اعوج يا ناقص از جاری شدن کامل اين امکانات در جامعه ی کمونيستی فردايند. نه پيش از و نه بعد از فروپاشی شوروی، تناقضات ذاتی روابط سرمايه داری حل نشده اند. اگر کسی از بی ربطی و مرگ کمونيسم مارکس حرف بزند، بايد نشان دهد که سرمايه داری مولفه های جامعه ی کمونيستی را متعين کرده، يا به سخن ديگر، روابط سرمايه داری بر تناقضات ذاتی اش غلبه کرده است؟
ناسيوناليسم و شعار ايران فدراليسم
در معنای عام، جدائی فرايند سوخت و ساز جامعه ی سرمايه داری، يعنی اداره ی توليد و توزيع اجتماعی جدا از توليد کنندگان مستقيم نياز های اجتماعی ذاتا بوروکراتيک است. تحت هر نامی، ايجاد تقسيمات کشوری(٣) نه فرايندی برای لغو بوروکراسی، بلکه تداوم حيات بوروکراسی در ابعادی ديگر خواهد شد. چرا که بوروکراسی نه صرفا پديده ای منبعث از روبنای سياسی يا اداره ی سياسی جامعه، بلکه مقوله ی بوروکراسی ريشه در جدائی توليد کنندگان از فرايند توليد دارد.
اما، ما در قرن بيست و يکم زندگی می کنيم. از منظر طبقه ی کارگر اروپا، نفس تشکيل اتحاديه ی اروپا اقدامی مثبت و تلاشی کشور شوروی و يوگسلاوی رويدادهائی منفی بوده اند. امپرياليسم آمريکا و شرکايش در تجزيه ی شوروی رقيب نقش محوری داشتنند، تا خواست و مطالبات دستگاه های بوروکراسی مليت های درون شوروی. تجزيه ی شوروی طبقه ی کارگر عظيم اين کشور را شقه شقه کرد. و دزدانی همچون ابراهامويچ جوانک را فرصت داد تا موسسات توليدی در شوروی سابق را به يک دلار بخرد ووو.
همچنانکه در بالا گفته شد، طبقه ی کارگر و خانواده هايشان ٪۷۹ جمعيت ايران را تشکيل می دهند. مشکل طبقه ی کارگر ايران و به تبع آن طبقه ی کارگر کردستان مبارزه ی توام برای دموکراسی و لغو کارمزدی است. از منظر طبقه ی کارگر ايران مقوله ی فدراليسم يا خود مختاری شعاری و خواستی ارتجاعی است. لطفا توجه کنيد. آقای ع م می گويد کردستان سرزمينی فراتر از نقشه ی امروزی، از ماکو تا ايلام را فرا می گيرد. لابد ناسيوناليست های ترک آذربايجان نيز ادعا خواهند کرد که حتی جزئی از اهالی تهران ترک و بايد به نقشه ی آذربايجان افزوده شود- شوخی نمی کنم. با اين ديدگاه های به غايت ارتجاعی، و در ريختن نفت روی آتش ناسيوناليسم توسط قدرت های جهانی ذی نفع، چه سناريوی هولناکی می تواند عينيت يابد؛ تا ميليون ها کارگر فارس و ترک و کرد ووو کشته شوند و ويرانی های عظيمی ببار آيد، تا آقای ع م و امثال ايشان به مقامی بوروکراتيک برسند.
دموکراسی و سوسيال دموکراسی
در تاکيد بر اهميت و جايگاه دموکراسی، آقای ع م می گويند که ... کشورايران به يک تحول دموکراتيک بيشتر از هر چيزی نياز دارد و بدون آن ساير خواست ها نه مطالبات و حقوق کردها و نه مطالبات زنان و نه حقوق دانشجوها و نه اتحاديه های کارگری و نه مطالبات کارگری هيچ کدام تحقق پيدا نمی کند. رديف مطالبات و حقوق آقای ع م چه نکته را برجسته می کند:
الف، از نظر ايشان ترتيب الويت ها، يا مبنای اکثريت قائل شدن در رديف بالا، کارگران را در مرتبت آخر قرار می دهد.
ب- تقدم قائل شدن به حقوق کردها، يعنی اولويت منافع بورژوازی قليل کردستان.
پ، واژه ی طبقه خوشايند سرمايه داری جهان نيست. آستان بوس بی بی سی، سی ان ان ووو می فهمد که نبايد واژه ی طبقه را بکار رود.
ت، يک ناسيوناليست و پرچمدار بوروکراسی و ضد دموکراسی، هر چقدر زرنگ باشد بنا به افقش مجبور می شود پته ی دموکراسی خواهی دروغينش را رو کند. آدم لازم نيست معنا و مفهوم دموکراسی را بداند تا قائل شدن به رديف بالا را نادرست بداند. بدون شرح و بسط، در خواب رسيدن به مقامی در آينده ای موهوم، بايد آقای ع م طبقه ی کارگر ايران با خانودهايشان را، که ۷۹٪ از جمعيت ايران را تشکيل می دهند، تحقير کند(۴). پر واضح است که برسميت شناختن مرتبت محوری طبقه ی کارگر ايران نه با خواب ايشان همخوانی دارد، و نه به مذاق بی بی سی، سی ان ان، صدای آمريکا ووو خوش می آيد.
هواداری آقای ع م از سوسيال دموکراسی نوع سوئد و آلمان توجيهی دوگانه دارد. يکم، هواداری از سرمايه داری نوع سوسيال دموکراسی برای اغوای طبقه ی کارگران کردستان. دوم، ظاهرا خودش را از سياست های تجاوزکارانه و ورشکسته ی آمريکا دور کند. ولی، اين نه سوئد و نه آلمان، بلکه آمريکای دموکرات است که بايد تحقق خواب شوم ايشان را عملی کند.
بالاخره، آقای ع م، در کنار کروات و لبخند زدن، لازمه ی «ظاهر آرائی يا پی آر » بورژوائی، نياز مبرم به عامل «فراموشی طبقه ی کارگر کردستان» دارد. آيا طبقه ی کارگر کردستان سياست های آقای ع م و شرکا را فراموش خواهد کرد؟.
مراد عظيمی - ٢٠/٠٨/١٠
ياد داشت ها
۱- علاقمندان برای اظهارات آقای کيوان ثنائی به سايت روشنگری مراجعه کنند.
۲- زندگينامه ی الکساندرا کولنتای، نوشته ی «کتی پورتر، Cathy Porter»، انتشارات «ويراگو، Virago»، چاپ ۱۹۸۰، لندن
۳- آقای ع م می گويند مطالبه ی فدراليسم زمينه ساز فرايند عدم تمرکز و گسترش دموکراسی است. در زمان محمد رضا شاه، يک دوجين استان بود. سپس، او آذربايجان را بدو استان تقسيم کرد. اکنون، در حکومت سرمايه داری کنونی يک دوجين استان دوران شاه چند دوجين شده اند. آيا، با اين استان سازی ها، حکومت سرمايه داری ايران دموکراسی را گسترش داده است؟
۴- در انگلستان رسم است که، وقتی بمناسبت هائی، نخست وزير رهبران اتحاديه ها- بمثابه جزئی از کارکرد سرمايه داری- را به ساختمان نخست وزيری دعوت کند، از آنها با آبجو و ساندويج پذيرائی می شود. گفته می شد که در زير زمين نخست وزيری مقدار زيادی شراب های کهنه ی بسيار گران قيمت برای پذيرائی از روسای جمهوری ووو نگهداری می شود.