"پا بر تیغ میكشم
و به امید هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تكان میدهم" (حسین پناهی)
خواندن مطلبی(۱) از آقای "محمد قراگوزلو" در سایت تحلیلی ِ البرز، انگیزه اصلی نوشتن این نوشتار را در من ایجاد نمود. اگرچه گزارههایی كه در این مطلب خواهد آمد مستقیمن اشاراتی به آقای قراگوزلو خواهد داشت، اما بی تردید وجه نوعی خطاب قرار گرفتن ایشان نیز مد نظر است. چرا كه جماعتی از نیروهای وفادار به اندیشه چپ، در چنین فضایی سیر می كنند و این نقد نه صدور سخنی است كه از موضع یقین برخاسته باشد، بل كه موضعی است از یك منتقد، كه علاقه مند است در صورت كجی فهم خویش، به تیغ نقد دوستان نوازش و آراسته شود.
طرح سوالی مبنی بر واقعی بودن یا نبودن جنبش سبز، حتا با چالشی پیرامون رنگ این جنبش؛
("واضح است که منظور من از طرح این موضوع دامن زدن به یک بحث بی فایده صوری رنگ شناسی؟! – حداکثر نمادشناسی- و غیره نیست. اما حتا اگر قصد شرح مبانی سمبلیسم را هم داشته باشم، می خواهم بگویم تاریخ مصرف سبز، چنان که مد نظر لیبرال هاست – تمام شده است.") ورودی قراگوزلو به مدعای بحث است. در طول بحث و به سیاق نوشتارهای پیشین، دغدغهی اصلی نویسنده جایگاه طبقه كارگر در جنبش كنونی و سهم این طبقه در نتایج احتمالی این جنبش است. نویسندهی این مطلب در مقاله ای دیگر كه یادآوری آن در جهت بحث كنونی بی مناسبت نیست، با پیش كشیدن نظریه معروف ماركسیستی مبتنی بر وحدت تئوری و عمل، همچنان معتقد است:
" وحدت تئوری و پراتیك تنها در یك شكل مادی و اجتماعی، یعنی در جنبش طبقهی كارگر میسر است"(۲). با چنین نگاهی است كه در آنجا متذكر می شود:"مساله اصلی این است كه جنبش سوسیالیسم كارگری با ترسیم تصویرهای زیبا از جامعهی دلخواهش، تودهها را به خود جلب نمیكند، بل كه با پیشروی ِ جنبش كارگری در برابر سرمایه و با تحقق یافتن هر درجه از خواستهای فرودستان، امكان بالندگی سوسیالیسم بیشتر میشود."(۳)
با چنین مفروضاتی است كه وی حتا جایی كه كسی از نویسندگان از یك سو نیاز جنبش كنونی را در به صحنه كشیدن فرودستان جامعه متذكر می شود و از دیگر سوی غلبه نگاه و گفتار اقتصادی بازار گرایانه در بین رهبران جنبش كنونی را سبب امتناع آنان از چنین كاری میداند و اینگونه می نویسد:
"در شرایطی که سیاست های اقتصادی دولت مستعجل دهم نه نوید رشد اقتصادی را می دهد و نه وعده های عدالت اجتماعی را شاید نخبه گان سیاسی جنبش سبز از فرصتی چه بسا تکرارناپذیر برخوردار باشند تا نه با تکیه بر عمل کرد مصیبت بار گذشته شان برای فرودستان اقتصادی بل که با در انداختن گفتار اقتصادی عدالت خواهانه رسماً طبقات کارگری و تهی دستان شهری را به صفوف پیوسته و روز افزون سبز ها فرا خوانند. مهم ترین مانع فکری برای چنین فراخوانی اما غلبه ی گفتار اقتصادی بازارگرایانه میان بخش های گسترده یی از نخبه گان سیاسی جنبش سبز است"(۴) را برنمی تابد و می نویسد:
"این به اصطلاح نخبه گان جنبش سبز که به لحاظ منافع و پای گاه طبقاتی، بخش قابل توجهی از طبقهی بورژوازی ایران را نماینده گی می کنند نه فقط به گواهی عمل کرد فاجعه آمیز گذشته شان بل که به شهادت نطق های اخیر انتخاباتی شان نیز همواره از خصوصی سازی های نئولیبرالی و بازار آزاد دفاع کرده اند و اصولاً نمی توانند مدافع منافع طبقات دیگر - منظور من طبقه ی کارگر است - باشند." (البته برای اینكه در طول بحث به این بخش از ادعا نپردازم و در مقام دفاع از كسی برنیایم، ذكر این نكته را از حیث اطلاع لازم می بینم كه "میرحسین موسوی" در مناظرهای كه با "محسن رضایی" داشت، خطر حذفی را كه جناب قراگوزلو بدان اشاره كرده است به جان خرید و مخالفت اساسی خود را با طرح تحول اقتصادی بیان كرد و متذكر شد كه این طرح منافع فرودستان و زحمت كشان را ندیده است.)
با این اشارات و ارجاعات به سراغ بحث و نقد مورد نظر خود می رویم. من در اینجا به دنبال جزیی شدن تا سطح به چالش كشیدن رنگ مشهور شدهی این جنبش نمیروم، هرچند دوست می داشتم كسی از مدعیان چپ كه اتفاقن مدعی ِ راستینی (از حیث چپ بودن و نه درست اندیشیدن) نیز هست، به همان اندازهی یكی از همین كاندیداهای لیبرال نامیده شده درك می كرد كه "رنگ سبز به دال شناوری تبدیل شده است"(میرحسین موسوی، سخنرانی در جمع اساتید دانشگاه بعد از انتخابات) و بنابراین دال مذكور هرگز نمایندهی مدلول و مفهومی خاص نیست .بر این اساس به سراغ اصل مطلب می روم.
۱- وحدت تئوری و عمل
"تنها كافی نیست كه اندیشه برای تحقق خود بكوشد، بل كه واقعیت نیز باید در تلاش برای به اندیشه درآمدن باشد" (كارل ماركس، گامی در نقد فلسفه حق هگل)
شكی نیست كه از مهمترین جنبه های اندیشه ماركس كه او را هم از عقل گرایی انتزاعی و هم پوزیتیویسم رایج زمان وی جدا می كرد و منطق و روش دیالكتیكی وی را تا بدانجایی تكامل می بخشید كه خود در پیش گفتار بر كاپیتال، برپای قرار دادن دیالكتیكش می نامید، تقریب و بل كه وحدت (و البته نه یگانگی) تئوری و عمل است. این مسئله اما در طول زمان و به ویژه پس از ماركس، در كنار دیگر جنبه های اندیشهی وی خود محل كژنماییهای حسرت بار از سوی مدعیان همان اندیشهها و رویكردهای شناختی و حركتی شده است. شریعت سازی از اندیشههای چنان اندیشمند بزرگی در مقابل روح و اساس اندیشهی وی، بزرگترین لطف ماركسیستهایی بودهاست كه چند مفهوم و یك الگوی عمل ثابت را به همه جای تاریخ كشاندهاند و اصرار دارند تا با منطقی "پروكروستین" بخشی از واقعیت زمانشان را از سر و ته بزنند و بخشی دیگر را آن قدر بكشند تا بر این مفاهیم و چنان الگوی عمل یگانهای بار شود و اینان رسالت تاریخی خویش را به سرانجام رسیده بیابند و بر تخت مونیستی حركت تاریخشان لم دهند و آغاز واقعی تاریخ را جشن بگیرند.
كوچكترین تاملی در اندیشههای ماركس و متدولوژی وی به خوبی نشان می دهد كه چگونه نظریه نزد ماركس، هرگز تجریدی فارغ از واقعیت نیست كه اگر بود هرگز با آن جمله تاریخی در پایان تزهای پیرامون "فویرباخ"، بر نقش رسمی فیلسوفان نمی تاخت كه:"فیلسوفان به شیوههای مختلف جهان را تفسیر كردهاند،مسئله اما بر سر تغییر جهان است." وحدت تئوری و عمل برای ماركس مهمترین و بهترین راه جهت رسیدن به همان تغییری است كه بدان میخواند. اما تغییر در چه چیزی؟ تغییر در جهان برای ماركس همان تغییر در واقعیت اطراف خود است. واقعیتی كه برای تغییر یافتن در وهلهی اول باید به شناخت درآید و پس از آن، دركار شدن همزمان و هماهنگ چنان شناختی در قامت تئوری با كنش عینی و پراتیك آگاهانه است كه ماركس فقدان آن را نزد پیشینیان خود با تلقی "سوسیالیستهای خیال پرور" توصیف می كرد. خیال پرور خواندن امثال "فوریه، اوئن و دیگران" تنها در این نبود كه به موعظه اكتفا می كردند و پای در كنش عینی نمی نهادند، بل كه در درك ناقص آنان از واقعیت نیز تبلور می یافت. بر این اساس است كه وقتی طرح "سوسیالیسم آینده" بدون در نظر گرفتن شرایط عینی جامعه و تاریخ مطرح میشود به معیار جمله معروف ماركس در نامه به "براك" سنجیده میشود كه: " اهمیت یك قدم واقعی در جنبش برتر از دهها برنامه است". صرف ترسیم یك برنامه و پیش كشیدن الگوی عمل یگانهای كه منطبق با نبض كنونی تاریخ نیست، تنها توان ذهنی گردشگران در جهان تئوریها را تقویت میكند، نه پای حركت در مسیرهای ناهموار واقعیت اجتماعی را.
۲- خاستگاه جنبش كنونی
"رادیكال بودن یعنی دست بردن به ریشه و ریشه برای انسان چیزی نیست جز خود انسان" (كارل ماركس، گامی در نقد فلسفهی حق هگل)
جنبش كنونی مردم ایران، ولو با هر تفسیری جنبش طبقه متوسط خوانده شود باز هم نمود وحدت تئوری و عمل است و در عین حال با آن تفسیر مضیق چپ گرایانی چون مورد بحث ما، شكل مادی و اجتماعی آن نه جنبش طبقه كارگر با آن توصیف مصداقی تنگنظرانه، بل كه جنبش طبقهی متوسطی است كه نه تنها از حمایت بخشهای زیادی از گروهها و طبقات رو به پایین نیز برخوردار است كه به تجربه و درك حسی و واقعی خود مسئلهی خویش را در این مقطع حساس از تاریخ در پراتیك سیاسی یافتهاست و موضع ایشان نه تنها مبتلای به ایرادی از حیث تئوری ماركسیستی نیست، كه دقیقن بر درك واقعیت و تبدیل درك واقعی به تئوری عمل استوار بودهاست. مهمتر اینكه درك تئوری به تجربه اجتماعی هدایت شدهاست نه تحت تاثیر یك بازی حزبی به زعامت رهبری كاریزماتیك كه درك خود را بر گردهی تاریخ تحمیل كند تا به تعبیر همین تحلیلگران، "بزرگ ترین انقلاب تاریخ اجتماعی ما" را رقم بزنند.
من به هیچ عنوان معتقد نیستم كه یك سوسیالیست نباید افق و موضع كلی خود را شفاف و مشخص مطرح كند و مرزهای خود را حفظ كند اما در عین حال میان اهداف كلانی كه تحقق آنها قدری دوردستتر می نماید و حركتی كه ممكن است حصول به نتایج آن از دشواری زیست اجتماعی بكاهد می توان توازنی برقرار كرد و پذیرفت كه در فاصلهی دو انقلاب اجتماعی واقعی و تحقق دیالكتیك تاریخی در بازهای كلان، میتوان رخدادهای درون دورانی بسیاری را نیز تجربه و درك كرد. از طرفی پیش كشیدن یگانهای عملی چون "طبقه كارگر" در شرایطی كه به نظر نمیرسد خصوصیاتی را كه ماركس در تبیین طبقه مورد نظر داشت به حوزهی مصادیق سرایت دادهباشیم، تنها میتواند تكرار مفروضات تاریخی باشد.
بی تردید هیچكسی نمیتواند مدعی چپ بودن باشد و در عین حال منافع طبقات فرودست و به ویژه طبقهی كارگر را در نظر نداشته باشد. اما در اینجا طبقه به مفهومی متداخل و غیر ِ تاریخی و نه به عنوان عنصر مبارزهی اجتماعی در نظر گرفته میشود. در حقیقت این حوزهی تفكیك برای تسهیل تعاریف است و نه ترتیب نظری عناصر كنش اجتماعی. از سویی دیگر باید دید وزن نظری و جایگاه خیل عظیم كارگران جامعهی ما كه همگی به همان وصف ماركس كه اینان "برای از دست دادن چیزی جز زنجیرهایشان ندارند" متصفند، در نسبت آگاهی و خودآگاهی عمومی چه سطحی را داراست؟ به نظر نمی رسد عدم همراهی طیفی از فرودستان جامعه با جنبش كنونی و شعارهای آنها صرفن از یك خاستگاه طبقاتی برخاسته باشد، بل كه از نقطهنظری نزدیك به واقعیت می تواند برخاسته از ناآگاهی و حل بودن آنها در بخشهایی از ایدئولوژی حاكم از یك سو و فریفته شدن به كمكهای صدقهای دولت نهم از دیگر سوی باشد. به این منظور دقتی در تاریخچهی حامیپروری در جمهوری اسلامی طی ۳۰ سالهی اخیر (اگرچه در بسیاری از موارد نتایج سیاسی مورد اشاره كه به عنوان حامیپروری از آنها یاد كردیم، در نتیجه تجربه بعدی و نه تدبیر پیشینی حاصل شد)، میتواند راه گشای این مدعا باشد. بگونهای كه عملن به وسیلهی بازی ایدئولوژیكی كه ساختار صورت دادهاست، گروههای فرودستتر جامعه را بواسطه نداشتن فرصت و امكانات لازم برای اندیشیدن و بازنگری در شیوههای نظری و عملی حیات خود هرچه بیشتر تحت تاثیر قرار داده و در ركود و سكون ِ توام با تحمل فرو بردهاست. البته استثنائاتی در این میان به چشم خورده است كه اگر در آنها عمیقتر شویم، عدم گستردگی آنها مشهود مینماید. طرفه اینكه هر تكانی كه ساختهای سیاسی حاكم بر ایران طی ۱۰۰ سال اخیر به خود دیدهاند، عمدتن ناشی از حركت طبقهی متوسط بودهاست.
اینجاست كه با حسرت به جملهی پایانی جناب قراگوزلو نگاه می كنیم كه ای كاش كار به تاخیر انداختهی خود را قدری زودتر از مطلب ارائه شده منتشر می ساخت آنجایی كه می نویسد:
" درباره ی ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی موجود، چیستی جای گاه دموکراتیک آن و بررسی این مساله ی حیاتی که چرا کارگران به شکل طبقه در این جنبش حضور ندارند، اگر فرصتی پیش آمد سخن خواهم گفت."
چرا كه براستی دقت در واقعیات موجود جامعه و مسیری كه "سپاه پاسداران" در مال خود سازی اقتصاد در پیش گرفتهاست و شكل اقتصادی ایران را به سوی نوعی "سرمایه سالاری ِ نظامی" سوق داده است، بیش از همه باید مصاف مبارزاتی خیل بیكاران را برای ما متبلور كند و البته درك موضع كارگران در وضعیت پیش روی كه سمت و سوی استخدامی نیروی كار به جهت بهره گیری از اعضای بسیج و در نتیجه گذر از صافی ایدئولوژیك در حال شیفت كردن است نیز شایستهی دقتی است مضاعف، بویژه وقتی این همه در نتیجهی حقیقت نهفته در شكل سیاسی ِ ساخت موجود رخ نمون كرده است.
یاسر عزیزى
٢١ نوامبر ٢٠٠٩
دیگر این پنجره بگشای
http://azizi61.blogfa.com
اشارات:
-------------------
۱. مقاله ("خیزش سبز" از رویا تا واقعیت) نشانی زیر:
http://alborznet.ir/Fa/ViewDetail.aspx?T=2&ID=241
۲. سوسیالیسم؛آلترناتیو اصلی نئولیبرالیسم و كینزیسم، اطلاعات اقتصادی - سیاسی ، شماره ٢٦١- ٢٦٢ ، خرداد و تیر ١٣٨٨
۳. پیشین
۴. آیا فرودستان اقتصادی را می توان نیروهای جنبش سبز دانست؟- محمد مالجو
(http://alborznet.ir/Fa/ViewDetail.aspx?T=2&ID=237)