رامین بهاری: "مقاله ارسالی هنگام پی.د.اف. مشکل پیدا کرده و ٦ سطر از ابتدای صفحه ٢ حذف شده است خواهشمند است تصحیح فرمایید."
افق روشن: فایل اولیه با فورمات پ.د.اف را
اینجا کلیک کنید.
کارگران «پراکنده» نمایندگان«بیصداقت» فعالان «متوهم»
شناخت دگرگونی شگرف جامعه ما در نیم قرن اخیر اگر مبتنی بر مطالعه مفصل واقعیات تاریخی ایران باشد به تحقیقی مدون منجر میشود. این پروژه میتواند به تکوین "تئوری و برنامهریزی مزدبگیران" برای تغییر زندگی مشقتبار کنونی کمک کند. فعالان کارگری باید پیشفرضها و توهمات و رفتار قیمگونه و بیربط به زندگی و مبارزه مردم و بویژه طبقه کارگر را ترک کنند. چرایی شکست و ناکامی جنبش ایران آنگاه جمعبندی خواهد شد که آنان بتوانند تصویر نسبتا کاملی از واقعیات تاریخی سیاسی که با تعصبات نظری و سیستمهای حقوقی و دینی و غیره تثبیت شده را آشکار کنند. در حقیقت فعالان فکری و نظری کارگران ضرورت بهرهکشی و سلب مالکیت از نیروی کار در نظام کنونی را روشن کرده و راه برونرفت از سیستم تبعیض و فساد و رانت نفتی که بر ایران حاکم است را تشریح خواهند کرد. این تئوری با جستجوی تکیهگاهی در رشد واقعی مناسبات اقتصادی و اجتماعی حاضر و نه آنچه آرزو میشود، مکان اجتماعی و وضع زندگی و دغدغههای کارگران را بازتاب میدهد.
روشن کردن جزئیات تدوین این برنامه به نیاز پرولتاریا که "آموزش و تشکل" است پاسخ میدهد و به هستههای سوسیالیستی راه مییابد. البته کارگرانی که متشکل شدن را میپذیرند در حقیقت تغییر زندگی مزدبگیری را در شرایط جهانی شدن دنیای امروز تدارک میبینند، اما کارگری که تنها به ارتقاء فردی خویش دلخوش است با تشکل مخالفت میورزد. تشخیص جایگاه اجتماعی طبقه مزدبگیران و تعریف امروزین آن و ارتباط فعالانه با این طبقه اولین گام است برای خروج از بنبست و معضل درک غیرواقعی و ذهنی از مقولههای انسانی از جمله سوسیالیسم که معنایش انسان کارکن است. این معنا از سوسیالیسم مستلزم اتحاذ سازوکاری است تا تغییر هستی اجتماعی روشنفکر مبارز چپ فرقهای به سوی منافع کارگران تسهیل گردد. زیرا به لحاظ تاریخی نقش کار در هستی اجتماعی انسان تا آنجاست که طبقه کارگر نیز اعتبار خودرا از آن میگیرد.
«کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگری قرار گرفته باشند. آنها هیچگونه منافعی، که از منافع کلیه پرولتارها جدا باشد، ندارند. آنها اصول ویژهای را به میان نمیآورند که بخواهند جنبش پرولتاری را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند... مزیت کمونیستها نسبت به بقیه توده پرولتاریا در این است که آنان به شرایط و جریان و نتایج کلی جنبش پرولتاری پی بردهاند.... نظریات تئوریک کمونیستها به هیجوجه مبتنی بر ایدهها و اصولی که یک مصلح جهان کشف و اختراع کرده باشد، نیست. این نظریات فقط عبارت از بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتی که تا کنون وجود داشته، چیزی نیست که صرفا مختص به کمونیسم باشد . کلیه مناسبات مالکیت پیوسته دستخوش تغییرات دائمی تاریخی و تبدلات همیشگی تاریخی بوده است.» مانیفست مارکس و انگلس
برنامههای مبارزاتی تاکنونی چپ شکست خورده است. مارکسیسم و کمونیسم موجود در ایران غیرکارگری بوده است. قبول بنبست و ورشکستگی سازمانها و احزاب موجود علیرغم فداکاریها و جانفشانیهای پرشمار پیششرط چشماندازی است که آگاهی سوسیالیستی از درون طبقه کارگر شکل و نماد بیرونی یابد "از طبقهای در خود به طبقهای برای خود". کارگرانی که در انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه قدرت سیاسی را بدست گرفتند و دولت شوراها را بنا نهادند در بکارگیری انرژی آزادشده جامعه آن روز برای تغییر بنیانهای اجتماعی و خصوصا اقتصادی به هدف "لغو بندگی مزد" و "هرکس به اندازه کارش" نرسیدند و یا نخواستند و نتوانستند جامعهای با پرچم "انجمن آزاد افراد" را مدیریت کنند، این در تاریخ دویست ساله جنبش کارگری ضربه سخت و مهمی بوده است.
در همین رابطه محسن حکیمی در مصاحبهای با روزنامه شرق "از اتحادیه تا شورا" میگوید: «بر بستر خامی و ناپختگی طبقه روسیه لنینی پیدا شد که به جای آن که به کارگران بگوید هدف نهایی مبارزه طبقاتیشان الغای خرید و فروش نیروی کار است به آنها گفت مهمترین مسئله در مبارزه طبقاتی سازماندهی قدرت دولتی است و به همین دلیل آنها باید قبل از هر چیز حزب بلشویک را به قدرت برسانند»
اما شاهرخ زمانی در مقاله "حکیمی خدمتگذار سرمایهداری را خوب بشناسیم" غیرمسئولانه جمله«الغای خرید و فروش نیروی کار است» حکیمی را به «ابقای خرید و فروش نیروی کار است؟!!» وارونه و تحریف میکند. او نتیجه میگیرد: «با این گفته مشخص میشود که حکیمی از سازمانیابی طبقه کارگر برای تسخیر قدرت ناراحت است... حکیمی میخواهد به کارگران بقبولاند به جای تسخیر قدرت سیاسی به فکر ابقای خرید و فروش نیروی کار باشند». ایشان سیزده مورد توهین و ناسزا نثار حکیمی میکند و با چاشنی کردن نظرات مارکس و لنین او را به خیانت به طبقه کارگر و ستون پنجم سرمایهداری تا نوکر بیجیره و مواجب و مزدور و سر در آخور سرمایه و نوشتن در کیهان متهم میکند. آیا اگر متفکری نظری مخالف با این پیشرو کارگری بیان کرد باید او را به «مزدورانی که رزا لوکزامبورگ را به قتل رساندند» تشبیه کرد و خدم و حشم و نوکر وفادار و آستانبوس سرمایه نامیده شود.
فعلا آقای زمانی در زندان است اگر تسخیر قدرت سیاسی کند با دگراندیشان چه خواهد کرد؟ او مینویسد: «در شرایطی که جمهوری اسلامی کوچکترین اشکال قانونی - صنفی مبارزه را با سرنیزه و حکومت نظامی در کارخانجات با دستگیری و حبسهای سنگین جواب میدهد روزنامههای سرمایهداری و مورد تائید جمهوری اسلامی گفتههای حکیمی را منتشر مینماید؟»
با این منطق مقالهها و فراخوان ایشان هم که از زندان "سرنیزه و حکومت نظامی" عبور میکند شاید کبریت بیخطر برای جمهوری اسلامی و بیتاثیر برای کارگران است! که انگار دیده نمیشود! در ادامه زمانی مینویسد: «در شرایط رشد و اعتلای بیسابقه جنبش کارگران و پا به پای آن رشد جنبش آگاهگرانه سوسیالیستی به عنوان سازماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری...»
با گزارش ایشان میتوان برخوردهای متفاوت کرد:
١- فاکتهای مشخصی نویسنده را مجاب کرده که شرایط رو به اعتلا است.
٢- وقتی شرایط رکود است چرا پیشرو کارگری باید تحلیل غیرواقعی و ذهنی بدهد؟ و با وارونه کردن جملات مخالفش از خود سلب اعتماد کند.
٣- جنبش کارگری فعلا جریان ندارد که آن را بیسابقه دانست. جنبش در ذات خود اعتراضی و رو به جلو است مبارزات کنونی کارگران تدافعی و برای حقوق عقبافتاده و امور صنفی است که شکل سراسری ندارد لذا به اعتراضات پراکنده جنبش نمیگویند.
همین جمله ساده را میتوان با چندین نقلقول از تئوریسینها آمیخت و اقای زمانی را به انواع برچسبهای ناچسب نواخت اما بهتر انست که مخالف را متهم نکرد و به قول حکیمی که به زمانی میگوید "با فوران لجن به قصد هتک حرمت" او را نکوبید. البته بستگی به دغدغه و انگیزه فعال کارگری دارد که آیا میخواهد گره از کار فروبسته کارگران بگشاید و یا در پی تثبیت هویت خویش است. شاقول رهگشا برای نمایندگان کارگری صادق و فعالین آرمانخواه واقعیتگرا چیست؟
بحثهایی که اخیرا برای تشکلیابی سراسری کارگران جریان دارد از زاویه منفعت کارگران چه جایگاه و تاثیری دارد؟
فعال یا مدافع کارگر به چه معنا؟ سندیکا، اتحادیه، شورا از بطن زندگی و مبارزه کارگران شکل یافته و ارتقا مییابد. من روشنفکر منتقد به نابرابری اگر درکی صادقانه از سوسیالیسم دارم باید به اندازه بضاعتم با اهداف عدالتجویانه و برنامههای تغییرخواهانه نیروهای کار خود را هماهنگ و همراه کنم.
آیا علیرضا ثقفی با پیشینهی غیرمسئولانه و بدون تعهد، سوءاستفاده از اعتماد دوستان، بهرهبرداریهای شخصی در مجامع مختلف، سنگاندازی در مجله نقد نو و سرانجام کودتا در کانون مدافعان کارگری؛ (برای هر یک از این موارد میتوان نمونه مشخص آورد) میتواند مدافع حقوق کارگران باشد؟ آیا هر زندانی سیاسی و مبارز سوسیالیستی بدون پراتیکی با کارگران میتواند ادعا کند که نه تنها مدافع آنان که رئیس مدافعین حقوق کارگران است؟ وقتی در مملکت ما چند تشکل مانند سندیکای شرکت واحد و هفتتپه بیشتر وجود ندارد که آنها نیز نماینده خود را دارند ثقفیها با چه هدف و صلاحیتی میخواهند دفتر و دستک داشته باشند! پیشرو و مبارز کارگری یا مشاور سوسیالیست آنگاه موفق است که همدلی، کارایی و صداقتش را تشکلهای واقعی کارگری تائید کرده و برای ادامه تلاش آنها مجوز صادر کنند. اینکه فعالان کارگری به لحاظ کمی و کیفی چندین برابر تشکلهای کمیاب کارگری است خود نشان از وارونگی و بیماری است. عدم شکلگیری جمعهای واقعی کارگری تا آنجاست که هواداران طبقه کارگر از کسادی سر یکدیگر را میتراشند. مثلا منصور اسانلو نماینده سابق سندیکای شرکت واحد در مصاحبه با فلاحتی در برنامه جامعه مدنی صدای آمریکا فقط نان به قرض ثقفی میدهد و حتی از تاریخچه کمیته هماهنگی و پیگیری برای تشکلهای کارگری سخنی به میان نمیآورد!
بعد از مقاله مفصل شاهرخ زمانی علیه محسن حکیمی و جوابیه ایشان "جمعی از فعالین کارگری" در مقالهای با عنوان "تبریک به جناب آقای حکیمی در کسب موقعیتهای جدید" مینویسند:
«مقاله آقای حکیمی نشان میدهد از موضع جایگاه رفیع و کیش شخصیت خود حرکت میکند... چون به ایشان توهین شده متوسل به حقوق مدرن میشود. در مقاله "فوق عصبی" جای هیچ اندیشه و تفکری نیست... توهینهای آقای حکیمی به هیچوجه نه تنها دست کمی از توهینهای انجامشده به ایشان نبوده ... از اصل موضوع توهین و اتهام ناراحت و نگران نیستند بلکه علت ناراحتی جای دیگر بوده و ناشی از رد نظریاتش از طرف یک کارگر مبارز و مقاوم و آگاه سوسیالیست است. ما از آقای زمانی خواهش میکنیم که نقدهایی خود را بدون توهین بنویسد.»
محسن حکیمی در یادداشت کوتاهی به شاهرخ زمانی او را چپ دایناسوریست که کینهتوزی خصمانه کرده، خوانده است و به مسائل مطرح شده در تعریف کارگر و برداشتاش از نظر مارکس در مورد تشکل کارگران و انقلاب اکتبر و لنین و کمون پاریس که از جانب زمانی انتقاد شده پاسخی نداده است بلکه تنها به توهینهای او پرداخته است. حال "جمعی از فعالین کارگری" چه دلیلی برای "کیش شخصیت" حکیمی دارد؟ مگر عیب است وقتی به کسی توهین میشود "متوسل به حقوق مدرن" شد اتفاقا "اندیشه و تفکری" که در نوشته حکیمی برجسته است برخورد متین او با توهینهای سیزدهگانه است وگرنه "رد نظریاتش از طرف یک کارگر" که ناراحتی ندارد و خود لازمه دیالوگ و به ثمر نشستن نظریه جدید خواهد شد.
وقتی حکیمی میگوید "چپ دایناسوریست و فرقهای" تشبیه قابل تاملی است که میتوان آن را تعمیم داد و با توهینهای زمانی بسیار متفاوت است.
جمع فعالین کارگری مینویسد "راهکارهای ایشان در مبارزه انقلابی، ایجاد حزب سیاسی و تشکل سراسری طبقه کارگر و ضرورت درک پراکسیس طبقه در انطباق نظریات و تئوریهای سوسیالیستی با جنبش اعتلایی طبقه همنظر و وحدت داریم"
اولا محتوا و فرم درهم تنیدهاند. "یک کارگر مبارز و مقاوم آگاه سوسیالیست" نمیتواند "راهکارهایش" را با لجنمال کردن مخالفش به اثبات برساند. ثانیا در شرایطی که کارگران پراکندهاند سخن از "ایجاد حزب سیاسی" توهم است. مگر "نظریات و تئوریهای سوسیالیستی" اصلی خدشهناپذیرند که باید "پراکسیس طبقه" را ارادهگرایانه با آن انطباق داد؟
تئوری سوسیالیستی و تلفیق و پیوند آن با جنبش خودبخودی کارگری باید کشف و تدوین شود آن هم از درون اوضاع تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی طبقه و مناسباتش با بورژوازی ایران و سایر نیروهای مردمی تکوین مییابد.
مسئله تشکل حزبی و رشد خودآگاهی گرایش سوسیالیستی مارکسی در طبقه کارگر ایران کماکان گرهایست که خود کارگران و نمایندگان واقعیشان و نه فعالان قیممآب کارگری خواهند گشود. نیروهای کار برای ایجاد سوسیالیسم اقتصادی - اجتماعی قبل از هر چیز مانع جمهوری اسلامی را از میان برمیدارد البته هدف تغییر نظام به معنای نفی هرگونه مبارزه برای بهبود نسبی امروزه نیست. سازمان و حزب توسط بدنه کارگران و با رای و تمایلات آنها ایجاد میشود. فعالان، روشنفکران، مبارزان راه آزادی طبقه کارگر از آنجا که درک و شناخت بالینی از حرکت خودبخودی و بعضا آگاهانه کارگران ندارند نیز نتوانستند حداقل به کارگران مشاوره دهند. نتیجه بنبستی است که گریبانگیر محافل و تشکیلات موجود شده است. مگر با جمع شدن فعالین کارگری و نوشتن برنامه از بالای سر کارگران میتوان تشکل فراگیر برایشان ایجاد کرد.
ظرف مناسب برای اعتراض کارگری باید توسط خود آنان شکل بگیرد. اگر جنبش کارگری وجود داشته باشد، جوشش درونیاش خود تشکل میآفریند و مطالبات آنان از جانب رهبران طبیعیشان بیان و فرموله میشود. عدم رابطه منطقی با جنبش به شرط وجود عینی آن هر محفل و مدافعی را به منفعت جداگانه میکشاند.
لنین برای مقابله با بیماری دگماتیسم و سکتاریسم که معمولا گروههای سوسیالیستی از آن رنج میبرند چنین راهکاری ارائه میدهد: وقتی بهترین معیار یک تئوری انطباق آن با پروسه واقعی رشد اجتماعی و اقتصادی باشد یعنی کار تئوریک تنها پاسخهایی به مسائل مطرح شده توسط حرکات عملی که در متن جامعه میگذرد، ارائه میدهد دیگر دگماتیسمی نمیتواند وجود داشته باشد. همچنین هنگامی که وظیفه ما ارتقاء سازمان پرولتاریاست و نقش روشنفکران سوسیالیست آنست که رهبران خاصی از میان خود و فعالان کارگری را غیرضروری سازند. در این صورت هم نمیتواند جایی برای سکتاریسم در میان باشد.
هنگامی که تشکل از درون طبقه شکل بگیرد و بدنه طبقه کارگر را پوشش دهد با ساختاری کاملا دمکراتیک و شورایی، مکانیسمی را ایجاد میکند که خواست و نظر و رای اقلیت در پروژهها و برنامهها پایمال نشود.
سازمانیابی کارگران با مبارزات خود آنها و آموختن از مبارزه پراکنده همطبقهایهایشان توانمند میشود. جمعبندی و روشن نمودن راستای تکاملی این مبارزات درک عمیق و واقعی به تشکیلات کارگری میبخشد و آن را قوی و منسجم میکند.
هریک از طبقات و اقشار، سازماندهی ویژهای را جهت پیشبرد و حفظ منافع و اهداف خود برپا میکنند از این میان قشری از روشنفکران عدالتخواه و متاثر از رنج و دردهای گریبانگیر طبقه؛ برای رسیدن به آرمان انسان آزاد و برابر، با جمعبست تاریخی از روند مبارزات آزادیخواهانه و شکستهایی که نصیباش شده است، در طبقه کارگر پتانسیلی را کشف نموده که تنها انان میتوانند با رها کردن خود از بندگی مزد ، دنیایی را از بند زنجیرهای هر آنچه غیرانسانی است آزاد کنند.
از اینجا سمتگیری روشنفکران و مبارزین به سوی تشکیلات کارگری ضرورت عینی مییابد زیرا در پرتو رسالتی که نیروهای کار و خلاق برای ساختن دنیایی نو ضرورتا به انجامش مبادرت میورزند اقشار غیرکارگری اما اگاه به این حرکت تاریخی، نیز میتوانند خود را به سرمنزل مقصود برسانند از آن سو کارگران نیز برای پیشبرد برنامه و تثبیت منافع طبقاتی خود به نخبگانی آگاه و جسور و سخنور و اندیشهساز نیاز دارند. چنین پیوندی در جنبشهای کارگری اروپا و روسیه طبیعی و کارآمد بوقوع پیوست. تحلیل کم و کیف پروسه ادغام سازمانها و احزاب کارگری با روشنفکران و فعالان مبارز و نکات مثبت و احیانا منفی آن میتواند مورد سنجش و تحقیق مفصلی قرار گیرد.
با آمار و تحلیل موارد مشخص رویدادهای معاصر ایران میتوان نشان داد که سرکوب خشن، عریان و علنی دولتی در نظام گذشته و حال چه نقش تعیینکنندهای در عدم پیوند میان "زحمتکشان" و "آزادیخواهان روشنبین" ایفا کرده است. هر انجمن، محفل، گروه، سازمان و حزب و تشکل صنفی و سیاسی هر گاه بعنوان "نمایندگان روشنگر و متفکر" قصد ارتباط ارگانیک برای آموزش و تشکل با "ستمدیدگان رنج و کار " داشتند با تهدید، ارعاب، شکنجه و زندان و اعدام دولت مدافع بهرهکشی سلطنتی سابق و اسلامی حاضر روبرو شدهاند که امکان رشد دوباره و سازماندهی را از ریشه میخشکاند.
رشد ناموزون سرمایهداری و بقایای روابط اقتصادی و اجتماعی فئودالی، استبداد خشن و سرکوب شدید پلیسی ، راههای عملی پیوند مردم و رهبری دمکراتیک را سختتر میکند. رویدادهای این سی و شش سال نشان میدهد که چگونه جایگاه و رشد طبیعی نیروهای اجتماعی با ضربات هولناک دولت سنتگرا و فاشیست عقبمانده درهم میریزد و سرنوشت وخیمی برای جامعهی محتاج سندیکا، اتحادیه، احزاب و ... رقم میخورد و جوشش درونی و فعال و انقلابی آن را به هرز میبرد. افراد و سازمانهایی که پایگاه وسیع تودهای داشتند میتوانستند در تشکیل نهادهای مدنی و دمکراتیک دست بالا را داشته باشند و آرا و نظرات مختلفی را در کشور رشد دهند و به چالش کشند اما در اتش تنگنظری و حسادت بنیادگرایی و تعصب دین و جهل و خرافه سوختند که اگر فرصت فعالیت مییافتند ایرانی در حد و اندازه جوامع آزاد رشد میکرد. از پنجاه سال قبل از مشروطیت ضرورت قانون نیاز جامعه ما بوده است و یک قرن است که هنوز به دستاورد گرانبهای آزادی در انقلاب مشروطه دست نیافتهایم. ایده و نظری که بدون گذر از سوسیال دمکراسی میخواهد به سوسیالیسم برسد به این مسئله توجه کند که در نبود بستر مناسب و تولید گسترده و سرمایهگذاری توانمند و بدون ساختن نهادهایی که از شتاب مبارزه طبقاتی و پولاریزه شدن جامعه شکل میگیرد، حکومتی آزاد و دمکراتیک برقرار نمیشود.
هر سوژهای نخست برای مخاطب جذاب میشود و ذهن او را فرا میگیرد. نظریه اگر بتواند به مشغله فکری کنشگر تبدیل شود و پاسخگوی نیازش باشد او را تسخیر میکند و همچون نیروی مادی، معضل پیش رو را به چالش میگیرد. و آنگاه با توانایی که فعال درگیر بروز میدهد، آن ایده دوباره محک خورده، با صلابت بیشتری به زوایای زندگی آنها رسوخ میکند، با آن عجین میشود و راه میگشاید. "تئوری وقتی به میان تودهها میرود به نیروی مادی تبدیل میشود" تئوری انقلابی هیچگاه تزریق نمیشود بلکه کوشش در کار ذهنی برای طبقه کارگر به معنای جمعبندی تلاش و حرکت همهجانبه آنها توسط پیشتازان و روشنفکران پیشاهنگی است که با درک منتقدانه از مبارزات تاکنونی و هستی اجتماعی خویش به مبارزات پیچیدهی پرولتری میپیوندند.
در جهان ایدهآل پیش روی کارگران سرگشتگی و از خودبیگانگی انسان از بین میرود و به تعبیر مارکس جامعه انسانی و انسانیت اجتماعی واقعیت مییابد و در پروسه طولانی کشاکشهای مبارزاتی و جدلهای فکری کارگران و نمایندگانش خود را از تمام آلودگی تاریخ پیشین پاک و مبرا میکنند و دنیایی نوین را به همت بلند خود برپای میدارند. وقتی چشماندازی چنین سترگ دستان باکفایت کارگران را انتظار میکشد اندیشهورزان خلاق فکری آنان نیز از هر آنچه به دنیای منحط و روابط غیرانسانی کنونی وابسته است پیشاپیش خود را دور میکنند و مسئولیت میپذیرند.
به تعبیر مارکس: «کارگران انقلابی به طور مداوم به نقد خویش میپردازند، به گونهای مستمر در مسیر خویش توقف میکنند، به عقب بازمیگردند تا انچه را که به ظاهر انجام شده و به پایان رسیده است به گونهای تازه از نو کشف کنند. انها با دقت وسواسگونه به کشف اشکالات، ضعفها و کمبودهای نخستین تلاشهای خود اقدام میکنند.»
رامین بهاری