در روزهای اخیر نوشتهای با عنوان "برخی حقایق درباره لیبی و قدافی" در فضای اینترنتی منتشر شده است [به آخر این نوشته نگاه کنید]. این نوشته از جانب هرکس و هر تشکلی، بدون در نظر گرفتن گرایش شخصی آن فرد و یا تشکل که باشد، بیانگر حقیقتی است که مدتها است بهطور پنهان و آشکار در محکومیت حمله هوایی ناتو به لیبی (جنگ ارتجاعی سرمایههاعلیه هم) در سایتها و نشریات منتشر و پخش میگردد؛ محکوم دانستن واقعیت عینی و عملی این جنگ برعلیه ارتش دولت لیبی از جانب هر گرایشی، گواه نادیده گرفتن خودجُنبی قهرآمیز تودههای مردم لیبی بوده و روششناسی وارونه دیالکتیکی ـ انقلابی این گونه گرایشات را آشکار مینماید، زیرا طرف اصلی و مهم رژیم ارتجاعی قذافی را که تودههای لیبیایی باشند بیرون از حوزه مبارزه طبقاتی قرار میدهند. آنها نه بهصراحت میتوانند همچون "حزب کمونیست روسیه" و برخی احزاب برادر و یا دولت "ونزوئلا" رژیم لیبی را پشتیبانی نمایند و نه جنبش ضداستبدادی ـ طبقاتی تودههای لیبی را صراحتا محکوم کنند.
ایدئولوژی "ضدامپریالیسمِ" دولتیِ بدون مبارزه طبقاتی و بدون وجود ضروری پرولتاریا که ایدئولوژی دوران تضاد میان اردوگاه سوسیالیسم (سرمایهداری) دولتی و سرمایهداری مبتنی بر مناسبت خصوصی سرمایه و همچنین تئوری تضادسازیهای ضددیالکتیکی چهار طبقه "مائو" (بورژوازی ملی، دهقان، کارگر، فئودال خیرخواه و شاهزادهگان میهنپرست) که جنبشهای ضدسرمایهداری عامیانه را توجیه مینمود، تا "خلق" را در صفوف انقلاب برعلیه "ضدخلق" گرد آورده و به معماری سوسیالیسم بپردازند، دوباره در این برهه از مبارزات اجتماعی ـ طبقاتی از گوشه و کنار جهان توسط جنبشهای "چپگرا" سر برآورده است؛ "چپی" که روزگار خود را در فخر و مباهات به مبارزات ضدامپریالیستی در جهت سوسیالیسم "تدریجی" دولتهای "قدافی"، "حافظ اسد"، "صدام حسین"، "عرفات"، "بومدین"، "مِپلا"، "یونیتا"، "ساندنیسم" و بسیاری دیگر در آمریکای مرکزی، جنوبی و سرتاسر جهان به سر میآورد و با همین دولتها، طبقه کارگر و روح آزادهگی تودههای جوامع را دهههای طولانی با خودکامگی تمام سرکوب و مرعوب نموده و به انفعال کشانیده و بهطور وحشیانه شیره جان و نیروی کارشان را مکیده و به کام امیران و شیخان و فیلد مارشالها و ژنرالها به سرمایه انباشتهاند. تداوم عینیتیابی همین ایدهها در پوشش پوپولیسمهای خلقی ـ کارگری و با ماهیت بورژوا ـ ناسیونالیست در صولت سازمانهای رهاییبخش چریکی، اتحادیههای میهنی، شورای ملی مقاومت، پ.ک.ک و گارد آزادی و پیشمرگه به حیات خود ادامه میدهند که بیربط به مبارزه طبقاتی کارگران میباشد. این سازمانهای مسلح و ارتشها و "دولت"های طبقاتی آتی تا آنجا که لازم آمده به نام "توده"ها و "خلق"ها با همین "امپریالیست"ها و "وابستگان داخلی" و گاه در رقابت با هم و با شتاب در بهرسمیت شناخته شدن توسط آنان، به زد و بندها و معاملات مالی ـ سیاسی پرداخته و میپردازند و با سهولت تمام "تئوری" سود جستن از "تضاد میان دولت"ها را آفریده و "دیپلماسی مخفی" در راه آرمان تودهها را بنا نهادهاند و یا با نام انقلاب به گلوگاهها و گذرگاههای مواد مخدر و حتی نان خالی تودههای منطقه تحت اعمال آتوریته مالیاتها بستند و اکنون نیز با همین نگرش "برخی حقایقی..." را درباره قذافی به رشته تحریر در آوردهاند.
آیا بعد از شکست انقلاب ٥۷ که با کشتارهای وحشیانه، سرکوب و تحمیل یک جنگ بهغایت ارتجاعی با رژیم صدام برعلیه طبقه کارگر جامعه توسط حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی رخ داد، مجاز شمرده میشود که پشیمانشدگان، سلطنتپرستان و منفعتبازندگان در حسرت گذشته لب به انتقاد گشوده و جنبش انقلابی تودههای مردم را محکوم نمایند؟ اگر در پسِ "برخی حقایق ..." منفعتی در بر نباشد یک ناآگاهی و ازخودبیگانگی عمیق خوابیده است. ضروری است که ارزیابی دلایل سرنگونی رژیم پهلوی و دیگر کشورهای عربی و از جمله رژیم ارتجاعی و سرمایهداری ـ عشیرتی قدافی و فروپاشی آنها را با توجه به پیآمدهایشان انجام داد. از طرف دیگر برای درک تاریخی از "دولت"های این جوامع و علل فروپاشی آنها باید آنچه را از فروپاشی و سرنگونی به این سو دیده میشود، نادیده گرفت؛ گرچه شاید این چشمپوشی موقتا تناقضآمیز به نظر آید، اما از نظر تاریخی چنین نگرشی ضروری است. یک نگرش ماتریالیستی ـ تاریخی چیزی غیر از بررسی دگرگونیها در زمینه و متن تاریخی خود آنها را برنمیتابد. بایستی حاکمیت این رژیمها را در چارچوبهای عینیات و تصورات و امکانات ذهنی خود این جنبشها و ملاحظات و باورهای تودههای جامعه نگریست. بایستی بتوان مناسبات چگونه زیستن بهویژه هستیشناسی، دامنه آگاهی موجود و برداشتها و آینده ممکن و دریافتهای سیاسی درباره وضعیت موجود که آفرینندگان این جنبشها را موجه میگرداند، شناخت.
انقلابات حقایق تاریخ هستند. بسیار خطا خواهد بود که مشروعیت حقیقت تاریخ را با تعاریف بورژوایی درک کنیم که تا چه حجمی از شکم افراد یک جامعه پر و یا خالی میشود تا با آن به ارزیابی تاریخ دست یازیم. همانقدر که نمیتوان جنبش انقلابی ٥۷ تودههای جامعه ایران را از چشمانداز ملاحظات و آگاهیهای امروزین نگریست و آنها را ستایش و یا سرزنش نمود، جنبشهای اجتماعی ـ طبقاتی سرزمینهای عربی را نیز با این ملاحظات نمیتوان پیشاپیش محکوم و یا ستایش نمود.
تاریخ داستان عبرتآموز خدمت و خیانت و روایت مقاصد نیک و بد خودکامگان و میزان بخشندگی و یا ریاضتدهی به تودههای جامعه نیست. مسلم است که در کشوری همچون لیبی برای توجیه و جبران نسبی "استبداد مضاعف" طبقاتی ـ عشیرتی و در برابر فقدان مطلق آزادی و فروبستن دهانها، کشتارها و اعدامها برای مطالبهی حداقلها، به اقداماتی برای به سکوت کشانیدن جامعه دست یازیده شده است، چنانکه در "دوبی" و "عربستان سعودی" و ... پرداخته میشود. "خدمات" و اقدامات اصلاحی تحت چنین شرایطی تنها برای توجیه همان استبداد میباشد. اما در توجیه منطقی استثمار و استبداد، آنان (مستبدین) چارهای غیر از تعلیق آزادی و مطلقیت اعمال سرکوب ندارند! در نبود پاسخ به مطالبات و عدم نقش خودفعالیتی تودهها بهویژه کارگران در مناسبات کارمزدی، غیر از مطیع بودگی، اختلاس و فساد سیاسی، رونق کسب و کار ماموران سرکوب رژیم طبقاتی، بازجویان و شکنجهگران و در نهایت گسترش ازخودبیگانگی عمیق اجتماعی و طبقاتی در جامعه، چنین شرایطی تودهها را به انفعال تاریخی میکشاند که شاهد آن جوامع آسیایی ـ آفریقایی و آمریکای لاتین میباشند. برای درک فرجام رژیم "ضدامپریالیستی" و بخشنده قدافی کافی است پرسیده شود، چرا رژیم قذافی در شرایطی که بیست درصد فروشندگان نیروی کار لیبی بیکار میباشند، یک و نیممیلیون کارگر بنگلادشی، ویتنامی، آفریقایی و کارگران دیگر کشورها را بدون دسترسی مطلق به شرایط مطالبه و اعتراض و حق تشکلیابی در معادن نفت و گاز صحرای لیبی به بردگی مزدوری کشانیده است؟ آیا این نیز از "مردم دوستی" قذافی نسبت به توده های کارگر لیبی بوده است که آنانرا دچار رنج و عذاب جسمانی نگرداند! چرا انسانهای حقناشناسی که در رفاه و نعمت میزیستند از این همه نعمات مادی روی برتافتند و دست به اعتراض زدند و هنگامی که بر ترس و ارعاب از گسیل تانک و توپ در برابر دستان خالی چیره گشتند، در کوتاه مدت بهطور قهرآمیز به سلاح روی آورده و مسلح گردیدند؛ مگر مراد آن باشد که قیام سرتاسر سرزمینهای عربی را نیز توطئهای از جانب امپریالیستها بدانیم. آن وقت دیگر بایستی جای روش دیالکتیک انقلابی را با تاس و رمل و استرلاب عوض نمود؛ زیرا که پاسخ جنبشهای اجتماعی سرزمینهای "تونس"، "یمن"، "مصر" و... را با این نگرش نمیتوان یافت.
در شرایط کنونی و بعد از سرنگونی و فروپاشی رژیمهای عربی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هرگونه انتظار برای جانشینی یک نیروی انقلابی در پسِ این رژیمهای مستبد عشیرهای ـ سرمایهداری بسیار ذهنگرایانه است. هر رژیمی در هر جامعهای بهویژه با پیشینهای نسبتا خالی از تجارب جنبشی و مناسبات تا اعماق ارتجاعی، نیروی جانشین خود را پدید میآورد، یعنی این دولتهای ارتجاعی تنها مسئول نابسامانی روزگار گذشته خود نیستند، بلکه مسئول حال و آیندهی رنج وحرمان تودههای جوامع خویش نیز میباشند. این دولتهای ارتجاعی در پسِ فروپاشی خود مهمترین مسئولیت پیآمدهای سرشت انقلاب و سرنوشت تودههای جامعه انقلابی را نیز رقم میزنند. در این جوامع که کمترین فرصتی برای آشنایی با نهادهای اجتماعی و مدنی امکان رشد نیافته است، کوچکترین اعتراضات اجتماعی در نطفه خفه گردیدهاند و طبقات اجتماعی بدون تمایز بهمثابه یک "اُمت" تقلیل یافته است، کارگران با همدستان طبقاتی خویش به حس طبقاتی دست نمییابند تا چه رسد به این که به "طبقهای برای خود" فرابرویند؛ چگونه میتوان از چنین طبقهای، مبارزه برای لغو کارمزدی و استقرار سوسیالیسم را انتظار داشت! اما نباید فراموش کرد که جنبش این تودههای به خروش آمده، طلایهدار شکستن انفعال تاریخی دوران خویش و حرکتی است که نباید با ترفندهای حقیقتپوش مخدوش گردد. کسانی که نسبت به گذشتهی مستبدانه رژیمهایی نظیر "قذافی" و شرکاء با انتشاری از "برخی حقایق ..." ناگفته، دستخوش حسرت میشوند، شاید روزگار پیشاروی تراژیکتری را نیز گواه گردند؛ اما تراژدی حقیقی و حقارتهای نهفته در آن مشمول حال و روز تودههایی است که زخم سلطه و خودکامگی قرون متمادی و استبداد طبقاتی تن و جانشان را آزرده است.
انگیزهی ایده آزادی کشش عینی تاریخ است و تودههایی که امروزه بهای سنگینی برای آن میپردازند، آشکار است که راه ناهموار و دشواری در پیشروی دارند و مسئولیت آن به دلایل محرومیتهای تاریخی اما با آرزوهای جامعهی بهتری که در سر میپرورانند با مسئولیت دولتها و کسانی که برخوردار از قدرت دولتی، نظامی، سیاسی ـ اطلاعاتی و تبلیغی هستند، قابل قیاس نیست. تودههایی که یک جنبش اجتماعی را آفریدهاند، لابد در چشمانداز خویش جامعهای بهتر از آن چه که در متن انتشار "برخی حقایق ..." از آن یاد میگردد هستند. اگر همین معترضین متقاعد بر آن نمیشدند که وضع موجود بهتر از آن چه که اکنون میباشد نخواهد شد، هرگز جنبشی پدید نمیآمد. جنبشها رخ میدهند قبل از آن که کسی و یا قدرت خارقالعادهای در پدیداری آن اراده کرده باشد. کافی است دیالکتیک تاریخ را درک کرده باشیم، آنگاه این جنبشها را با تئوری "کمیّت بخشی" مزایا و حقوق و مقایسه آن با قربانیاناش و دستآوردهای کمّی با حکومت بعدی نخواهیم سنجید. چنین روشی با روش دیالکتیک متناقض واقع میشود. دستآورد آتی این جنبش را تنها بایستی مترادف با تنگناهایی سنجید و درک کرد که تودههای جامعه در واپسین سالها و روزهای این رژیمها در برابر خود میدیدند. مسلم است که در فقدان آگاهی طبقاتی ـ انقلابی و خودسازمانیابی تودههای کارگر، تودههای جوامع عربی قدرتهای سیاسی برآمده از پسِ این جنبشها را با آگاهی طبقاتی دریافت نخواهند کرد و از درک منافع خود با آن دچار توهم و گمگشتگی خواهند شد؛ چنانکه دیده شد همین تودهها در برخورد نسبت به ارتش سرکوبگر مصر دچار تردید و توهم بودند تا آن که علل سکوت نسبی و آگاهانه این ارتش در جنبش خود را بعد از حذف حسنی مبارک و در حفظ و حراست مناسبات پیشین بدون وی لمس بنمایند. اما در روند عینی مبارزه طبقاتی و پیشرفت و تکامل آن است که ذهنیت همین تودهها زمینهها و شرایط پیدایی سلطه رژیم قذافی و یا مبارک و ... را در مناسبات اجتماعی ـ طبقاتی درک خواهد نمود. دلبسته نگه داشتن مستبدانه مردم به نان ارزان اما بدون آزادی و رها از یوغ مالکیت و فروش نیروی کار، ترفندی است که تنها مطالبه برای آنرا در پیش تودهها درونی نموده اما عینیتپذیری چشمانداز حصول بدان را از میان برنمیدارد. بنابراین کسانی که بخشندگیهای رژیم لیبی را نمیتوانند از موقع و موضع کارگری ـ سوسیالیستی و مبارزه طبقات درک نمایند، نخواهند توانست به ارزیابی از حرکتهای اجتماعی نیز بپردازند.
در متن ذیل بعد از روشنگریها و ارائه حقایقی درباره مباهات و عظمت مردمگرایی رژیم قذافی، حقیقتیاب ناشناس به نتیجهگیری نهایی پرداخته و اعلام میکند: "بگو چرا آمريکا و ديگر کشورهای سرمايهداری ليبی را دوست نمیدارند". آیا همین سوال را نمیتوان به شیوهای دیگر و از جانب رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی شنید که "چرا آمریکا و غربیها ما را دوست نمیدارند و خواهان سرنگونی ما و یا دولت مردمی و ضدصهیونیستی سوریه هستند"؟ به این ترتیب، نقش تاریخی و خونبار تاکنونی مبارزه طبقاتی کارگران چه خواهد بود؟
در جامعه طبقاتی، انسان کارگر خود را در مناسبات حاکم بهمثابه یک شهروند بهرهور از موقعیت برابر و توانمند از قدرت خودفعال حس نمینماید و ناخوشنود از وضعیت خویش است. زمینه مبارزه و اعتراض برای این انسان همواره فراهم خواهد بود، تا زمانیکه به قدرت آفرینشگر خودسازمانیابی دست یافته و برای نفی مناسبات استثمار انسان از انسان، به سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان، لغو کار دستمزدی و برقراری سوسیالیسم و زندگی در جهانی آزاد و فارغ از فروش نیروی کار فرا روید.
ناصر برین - آگوست ٢۰۱۱
parla@post.com
برخی حقايق در باره ليبی و قذافی که رسانههای ديگر از انتشار آن خودداری میکنند.
بدون بهره به مردم ليبی وام داده میشود.
دانشجويانی که در رشتههای تخصصی آموزش میبينند ازدريافت يک دستمزد معمولی بهره میبرند تا آموزش آنها تمام شود.
اگر کسی قادر نيست کار پيدا کند دولت تمام حقوق اورا تا زمانی که کار ديگری پيدا کند میپردازد. (حقوق دوران بيکاری)
آن هنگام که کسی ازدواج میکند زوج بطور مجانی صاحب يک آپارتمان مجانی از سوی دولت میشود.
هرکسی میتواند در هرجای دنيا به تحصيل اشتغال پيدا کند در آنصورت دولت ٢٥۰۰ يورو به اضافه هزينه اتومبيل را به او میدهد.
اتومبيلها به قيمت تمام شده کارخانه فروخته میشوند.
ليبی به هيچ کشور يا دستگاهی بدهکار نيست حتا يک سنت. طلبکاری برای ليبی نيست.
آموزش رايگان برای همه شهروندان.
٢٥% از جمعيت ليبی دارای تحصيلات دانشگاهی هستند.
نان در ليبی پانزده سنت (کمتر از يک چهارم دلار) است.
گدا در شهر ها نيست، بی خانمان و کارتن خواب نيست تا زمانی که بمبارانهای اخير آغاز شد.
بگو چرا آمريکا و ديگر کشور های سرمايه داری ليبی را دوست نمیدارند.
قذافی تمايلی برای دريافت وام از بنياد پولی جهانی يا بانک جهانی که از بهره بالا برخوردار است ندارد. در زبان ساده تر ليبی يک کشور مستقل بود! اين يکی از دلايلی است که جنگ با ليبی آغاز شده است.
قذافی ممکن است يک ديکتاتور باشد اما اين مسئله نمیتواند و نبايد مشکل آمريکا ويا کشور های ديگر بحساب آيد.
ليبی تنها کشوری است که توليد نفت میکند ولی برای پول آن نه دلار آمريکا و نه يورو را نمیپذيرد بلکه طلا را جايگزين آن کرده است. اين میتواند ديگر کشورهای جهان را به ورشکستگی بکشاند زيرا کشورهای غربی اغلب ذخيره طلا به اندازه کافی ندارند تا در مقابل پولهای بیرويهای که چاپ میکنند پشتوانهای باشد.
بخاطر داشته باشيد آخرين باری که کسی اين «جرات» را داشت تا چنين درخواست و ادعایی را بکند صدام حسين بود که به کشورهای عضو اوپک گفت از پذيرش دلار آمريکا پرهيز کنند. خوب، همه ميدانند چه اتفاقی برای صدام افتاد آری او را دار زدند.